خاله سارا چطور اربابم شد؟

1401/05/29

سلام

این داستان خیلی به واقعیت نزدیکه. فقط اسامی‌ و تا حدودی جزییات را عوض کردم که حریم شخصی افراد حفظ بشه.

اسمم شایان هست. تقریبا پنج سالم بود که فهمیدم پدر و مادرم با هم رابطه خوبی ندارن و مرتب جر و بحث میکردن. دو سه سال بعدش قرار شد که از هم جدا بشن و بابا که بخشی از کارش خارج از کشور، به خاطر تحریم ها کل کارش را منتقل کرد و رفت ترکیه. من حدودا ۱۰ سالم بود که مامانم هم دوباره ازدواج کرد و من دیگه تمام وقت پیش مادربزرگم و خالم بودم. تنها خاله من که چندین سالی از مامانم کوچکتر بود هم با اتفاقاتی که برای مامانم افتاده هم توی ازدواج اولش با بابام و هم توی ازدواج دومش (چون بازم خیلی راضی نبود) تصمیم گرفته بود اصلا ازدواج نکنه. خالم ۱۴ سال از من بزرگتره و اسمش سارا است. دختر خوش چهره و قدبلندی (۱۷۲) هست و خیلی اهل ورزشه. کار اصلیش هم موسیقی است و پیانو میزنه و همچنین به واسطه تسلطش روی زبان انگیسی ترجمه و تدریس میکنه. من و خالم و مادر بزرگم سالها بود که تقریبا با هم زندگی میکردیم. حتی زمانی که مامان و بابام از هم جدا نشده بودن من هفته ای دو سه روز خونه مامان بزرگم بودم. این داستان بر میگرده به زمانی که من حدود ۱۶ ساله بودم. وقتی خونه بودیم بیشتر زمانمون را با هم میگذروندیم و خاله ام تقریبا شده بود هم خواهرم و هم مامانم. خیلی توی درس های مدرسه و همه کارهام کمکم میکرد. من همیشه ترس این را داشتم که خالمم یک روز بره از پیشم. حالا یا ازدواج کنه بالاخره یا تصمیم بگیره مستقل از مادربزرگم زندگی کنه. اون زمان خیلی دلم میخواست که بتونم براش کاری کنم. در همون مدت تازه به لطف اینترنت با فوت فتیش و اینا اشنا شده بودم. تا قبل اون مثل خیلی های دیگه فکر میکردم فقط من از پاهای خانم ها لذت میبرم. و به جز حس مدیون بودن به خالم، حس بردگی پاهاش را داشتم. سارا پاهای زیبایی داشت. انگشتان کشیده و خوش فرم و سایز کفشش ۴۱ بود. سرگرمیم شده بود خوندن داستان های مختلف فوت فتیش و دیدن کلیپ های کوتاه. چون هیچ اپشن دیگه نداشتم، تصمیم گرفتم یکبار با سارا تجربه اش کنم. یکبار که میخواست به دست و پاهاش لاک بزنه، بهش گفتم میشه اجازه بدی من بزنم. گفت بلدی؟ گفتم نمیدونم ولی خب یاد میگیرم. مخالفتی نکرد. اولش خودش یکی از دست هاش را زد و من نگاه میکردم. بعد من دست دوم را شروع به زدن کردم. اولش زیاد خوب نمیزدم و چند بار مجبور شدیم با استون پاک کنیم. ولی بعدش دیگه خوب میزدم. بعد که پاهاش را شروع کردم حس خاص بهتری داشتم. وقتی لاک زدن تموم شد، شروع کردم پاهاش را فوت کردن. گفت چی کار میکنی؟ گفتم فوت میکنم که لاکش زودتر خشک بشه. که با خنده گفت لازم نیست. گفتم سارا، میشه من دست و پاهات را ببوسم. یکدفعه جا خورد و گفت چرا؟ گفتم اخه تو این سال ها حکم مادر من داشتی. خیلی دلم میخواد یه جوری از زحمت هات تشکر کنم. گفت نه لازم نیست. همین که کلامی تشکر کنی کافیه. اینجوری غرورت لطمه میخوره. گفتم غرورم لطمه نمیخوره! یعنی من در حد اینکه دست و پات را ببوسم و ازت تشکر کنم هم نمیدونی؟ گفت این چه حرفیه. لپم را ببوس مثل همیشه. منم کیف میکنم. گفتم نمیخوام. اون که تشکر نیست. خیلی گیج شده بود. گفت پس فقط امروز اونم چون همین یک کم پیش حمام بودم. انگار باورش نمیشد من همچین کاری را بکنم. دست هاش گرفتم و هر کدومش را چهار پنج بار بوسیدم. یه تعجب زیادی روی صورتش نقش بست و گفت ممنونم شایان جان. ولی به این کارها نیاز نیست. گفتم نه خودم دوست دارم. بعدش همیجور که چهارزانو روی زمین نشسته بودیم. گفتم میشه پاهات را دراز کنی پس. پاهاش را دراز کرد. و من همین که بوس اول را به پاهاش زدم پاهاش را جمع کرد و گفت کافیه. گفتم اخه نشد که. اون یه پا چی؟! تازه مگه بهشت کف پاهای مادر نیست. گفت من مامانت نیستم که. گفتم اندازه مامانم که به فکرمی. دوباره ارام پاهاش را دراز کرد و من هر پا را چند بار بوسیدم. و دوباره تشکر کردم. گفت اخرین بارت بود ها. گفتم ببین من چه خوشحالم. یعنی این خوشحالی کم را از من دریغ میکنی!؟ گفت اخه من متوجه نمیشم یعنی چی. گفتم مگه تو هرروز نمیری باشگاه. گفت چرا. گفتم خوب بعدش میری دوش میگیری دیگه. من بعدش میاد دست و پاهات را میبوسم که تو نگران نشی که من مریض بشم و اینا. خوبه؟ چیزی نگفت و پا شد رفت.

فرداش که از باشگاه اومد، رفت دوش گرفت و اومد یک لیوان شیر خورد و رفت توی اتاقش. بعد از چند دقیقه رفتم در زدم و رفت تو اتاقش. روی تخت دراز کشیده بود. گفت چطوری؟ امروز مدرسه چه خبر بود و اینا؟ اون یه اتفاق بامزه از باشگاه گفت. بعدش که سکوت شد گفتم من برم دیگه. فقط قبلش اجازه میدی دست و پات را ببوسم؟ اصلا هرروز باید اجازه بگیرم؟ گفت نه اجازه نمیدم و هرروز هم نگو. گفتم چرا اخه؟گفت خوشم نمیاد و خجالت میکشم. گفتم خودم خواهش میکنم. گفت نه و لطفا برو. گفتم اینجوری باشه من هرروز ازت میپرسم و خواهش میکنم. هرروز مجبوری جواب نه بدی و منو ناراحت کنی. گفت بیخیال نمیشی؟ که منم با سر گفتم نه! گفت نمیدونم هرکاری دوست داری بکن. که من نزدیک شدم و پای راستش را بوسیدم. گفت چی کار میکنی؟ گفتم خودت گفتی هرکاری دوست دارم بکنم. گفت برای روزهای دیگه گفتم یعنی هرروزم بپرسی جوابم نه هست. پاشو برو. گفتم این یکی را بوسیدم اون را نبوسیدم از دستم ناراحت میشه ها! که یهو لبخند زد و حالت جدی بودنش رفت. منم از فرصت سواستفاده کردم که شروع کردم به بوسیدن پاهاش. اونم دیگه چیزی نگفت. پاهاش واقعا مثل برگ گل بود. خیلی خوشحال بودم که میتونم پاهاش را ببوسم. بعد از چند دقیقه که فکر کنم هرپاش را بیست بار بوسیدم گفت بس کن دیگه. چندبار؟! گفتم میخواستم دیگه خجالت نکشی. دیگه از فرداش میرفتم پیشش اگر پاهاش در موقعیت مناسب بود چند تا بوس هم میکردم. بعد از یکی دو هفته کاملا براش عادی شده بود. و انگار خوشش هم میومد. دیگه کمترین مقاومتی نداشت. میرفتم میشستم کنار پاهاش و همینطور که باهم حرف میزدیم پاهاش را ماساژ میدادم و میبوسیدم. تا یک روز که اومد خونه، یک کم لنگ میزد. من تو اتاقم بودم، مامان بزرگم گفت چی شده سارا؟ من از اتاق اومدم بیرون. گفت هیچی فکر کنم زیاد فشار اوردم توی باشگاه. پاهام درد گرفته. یه دوش اب گرم بگیرم خوب میشه. حوله اش برداشت و رفت حمام. تا اومد و رفت توی اتاق و لباس هاش را پوشید، براش یه لیوان شیرش را ریختم و با خرما بردم توی اتاقش. گفتم چون پاهات درد میکنه من برات اوردم. مامان بزرگم هم اومد دم اتاق گفت چطوری مادر؟ گفت خوبم مامان. یک کم درد میکرد الانم خوب شد. گفت خب پس و رفت. من نشستم کنار پاهاش روی تختش و شروع کردم به ماساژ دادن پاهاش. بهم گفت یه چیزی بگم بعد از ۲۰ دقیقه که از روزمره و اینا حرف زدیم؟. گفتم بگو. گفت واقعا بعد ورزش که میام پاهام را ماساژ میدی خیلی سبک میشم. مرسی ازت. خیلی خوشحال شدم. گفتم اخجون و شروع کردم تند تند پاهاش را بوسیدن. گفت خب حالا. گفتم منم یه چیزی بگم؟ گفت بگو. گفتم قول میدی عصبانی نشی؟ گفت اره. منم الکی گفتم پاهات خیلی خوشمزه هم هست. گفت چی! گفتم چند روز پیش که بعد از چند تا تدریس اومدی خونه و خسته بودی. روی مبل خوابت برد. من اومدم پاهات ببوسم. یهو زبونم خورد به پاهات. طعم خوبی میداد واقعا. من بیشتر از طعمش لذت بردم. گفت یعنی، یعنی پاهام لیسیدی؟ منم با کمی خنده چیزی نگفتم. گفت شایان واقعا برات متاسفم. گفتم چرا. گفت مریض میشی. گفتم حالا که نشدم. چیزی نگفت. گفتم اگر میخواستم پاهات بلیسم که اجازه نمیدادی، مجبور شدم. حالا اصلا همچین اتفاقی نیوفتاده بود. گفت اخه خواب منم سنگین نیست چطور نفهمیدم. گفتم خیلی خسته بودی، روی مبل خوابت برده بود. الان که پاهات درد میکنه و تمیز هم هست میخوای امتحان کنم. انگار دلش میخواست. گفت من حریف تو نمیشم! هرکاری دوست داری بکن. منم شریع شصت پاش کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن. گفت شاااایاااان! ولی پاش را عقب نکشید. همینطوری تک تک انگشهای پاهاش را مکیدم. بعد شروع کردم به لیسیدن کف پاهاش. واقعا غرق در لذت بودم. خیلی حس خوبی داشتم. بعد از نیم ساعتی هردو تا پاهاش راکامل لیسیده بودم. اونم معلوم بود خوشش اومده بود. گفت چطور بود؟! گفتم خب بود ولی چون رفته بودی حموم بی طعم بود پاهات. من پاهای نمکی (بخوانین عرقی) بیشتر دوست دارم. دیگه از اون روز کلا ماجرا عوض شد. هروقت دلم میخواست با پاهاش بازی میکردم. میبوسیدم میلیسیدم و اونم کاملا عادت کرده بود.بعضی روزها میگفت امروز به پاهام کم توجه کردی ها. که من شروع میکردم به لیسیدنشون. یکروز که مامان بزرگم رفته بود خونه یکی از همسایه ها، سارا اومد از باشگاه. همین که میخواست بره حمام گفتم میشه من قبل حموم به پاهات توجه کنم. گفت اخه خیس عرق شده ان. گفتم چه بهتر. گفت باشه اگر دوست داری. نشست لب تختش و من روی زمین زانو زدم. جوراب هاش را دراوردم. کاملا جوراب ها و پاهاش خیس خیس بود. ولی بوی تندی نمیداد. یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به لیسیدم. گفت واقعا عرق پاهام دوست داری؟ گفتم اره خب پای نمکی خوشمزه تر از بی طعمه! اونم خیلی خوشش اومده بود با اینکه سعی میکرد ابراز نکنه. کلا سارا شخصیت قوی و برتری جویی داره. تا حدود زیادی هم تفکرات فمنیستی داره. و همه این ها باعث میشد از اینکه من را زیر پاهاش ببینه براش خوشایند باشه. از اون به بعد دیگه رفتارش با من به مرور عوض شد. زیاد دیگه تو درس ها و کارام کمک نمیکرد. برعکس از من میخواست توی تمیز کردن اتاقش و . . . کمک کنم. وظیفه تمیز نگه داشتن کفش هاش هم به من داد. همیشه برق میزدن. اما اتفاقی که باعث شد متوجه بشم روابطمون عوض شده، موقع تولدش بود. اون روزها مامان بزرگم با چند تا از دوستاشون رفته بودن شمال. کلا یه اکیپی بودن که سالی دو سه سفر مثلا یک هفته ای میرفتن. من از پول تو جیبی هام تصمیم گرفتم یه پابند که البته طلا نبود (بدلی بود) را بهش کادو بدم. کادو را برداشتم رفتم تو اتاقش و گفتم سارا جان تولدت مبارک باشه. من برات یه کادو کوچیک گرفتم. خیلی کم توجه گفت ممنون و همچنان که پشت میزش بود دوباره به مطالعه ادامه داد و پاهاش را هم روی میزش انداخته بود. گفتم اگر وقت نداری بعدا مزاحم بشم؟ گفت نه بیا ببینم چی گرفتی. کادو را بهش دادم و با بی میلی باز کرد. گفت این چیه؟ دستبنده؟ گفتم نه پا بنده! گفت خب خودت ببند به پام و برو درحالی که به پاهاش روی میز بود اشاره کرد. منم اروم گرفتم و به پاش بستم و اومدم که بوسش کنم. گفت چی کار میکنی؟ گفتم بوست کنم! گفت من خوشم نمیاد دهنی که پایی حالا لپم را ببوسه. گفتم دهنم پایی نیست. گفت خوشم نمیاد دیگه! حالا سریع پاهام ببوس و برو تا به کارم برسم. منم هر پاش را سه چهار بار بوسیدم و ازش تشکر کردم. گفت خواهش میکنم. بعد که انگار دید من خیلی ناراحت شدم. گفت شایان خودت خواستی دیگه پاهام را ببوسی. یادته من اوایل موافق نبودم. ولی الان هردو عادت کردیم. منم خوشم نمیاد دهنی که پاییه بیاد صورتم ببوسه. گفتم یعنی دیگه هیچوقت نمیتونم لپت را ببوسم. با خنده گفت دیگه فکر نکنم بذارم دست هام را هم ببوسی. دیگه فقط پاهام. گفتم باشه مرسی ولی یه کیک کوچیک هم گرفتم. هر وقت خواستی بگو بیارم با هم بخوریم. گفت خواهش میکن، بیار الان میخوریم با هم. برای من قهوه هم بیار. رفتم قهوه درست کردم و کیک را اوردم. سارا دو تا تکه اش را برید و توی دو تا ظرف گذاشت. یکیش را با قهوه گذاشت روی میزش برای خودش و اون یکی را توی سینی گذاشت و کنار پاهاش روی زمین گذاشت. گفت بیا این هم برای تو. میتونی کیکت را زیر پاهام بخوری. اگر هم دوست داشتی چون پسر خوبی بودی میتونم با پاهام دهنت بذارم. من که تا حالا اینو تجربه نکرده بودم. خوشم اومد و خوشحال شدم. رفتم نشستم کنار صندلیش و گفتم میشه دهنم بذاری. یهو پای راستش گذاشت روی تکه کیک من و فشار داد. تقریبا تمام کف پاش کیکی و خامه ای شده بود. گفت حالا شروع کن پاهام لیس بزن و از پاهام بخور. دیگه کامل احساس حقارت میکردم در برابرش. خلاصه ذره ذره کیک را خوردم. و بعدش یه تشت اب گرم اوردم و پاهاش را تمیز کردم. الان بعد از حدود یک سال هنوز من در خدمت سارا هستم!

نوشته: شایان


👍 38
👎 29
113201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891179
2022-08-20 01:35:18 +0430 +0430

بین عن خورا و فوت فتیشا چه رقابت عجیبی هست تو کیری بودن


891193
2022-08-20 02:22:06 +0430 +0430

پیج کاری کاری ۵۸ کا فالور با دکا ناخالصی یعنی دوکا غیر واقعی ۱۵۰ هزار تومن

0 ❤️

891195
2022-08-20 02:25:50 +0430 +0430

👏👏👏

0 ❤️

891205
2022-08-20 02:55:08 +0430 +0430

اوووع
کثیفه آلوده
میکروبه هپلی

0 ❤️

891209
2022-08-20 03:11:31 +0430 +0430

سلام ببخشید از استانبول دختر یا خانومی هست که از(BDSM) یا میسترس اسلیو چیزی بدونه و یا حس برتری و ارباب بودن داشته باشه نسبت به جنس مخالف؟؟ تورو خدا اگه هست پیام بده کمک کنه🙏🏻😔🥀

0 ❤️

891248
2022-08-20 08:10:22 +0430 +0430

ملنگ

0 ❤️

891250
2022-08-20 08:15:18 +0430 +0430

داستان شروع خوبی داشت ولی پایانی فانتزی یعنی هر چی بیشتر می خوندی دیگه کم کم نزدیک می شد به دسته بندی فمدام پورن، ولی مشخصه داستان ترکیبی از حقیقت زندگی خودت و علایقت که در ذهنت هست شما گرفته. لایک رو میدم چون خودمم به فوت فتیش علاقه دارم نه زیاد ولی هست

3 ❤️

891251
2022-08-20 08:15:42 +0430 +0430

خطاب به کامنت ها: همیشه یک سری ها هستن که می‌خوان بگن، اره ما نرمالیم

7 ❤️

891254
2022-08-20 08:26:39 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود ممنون

0 ❤️

891293
2022-08-20 14:46:12 +0430 +0430

عالیه

0 ❤️

891320
2022-08-20 19:16:01 +0430 +0430

خوشبحالت هوس کردم

0 ❤️

891497
2022-08-21 16:13:05 +0430 +0430

عجب خاله خنگی پاخوری کی میاد

0 ❤️

891516
2022-08-21 17:35:57 +0430 +0430

یکم بیشتر از مغزت استفاده کن تا کیرت

0 ❤️

891665
2022-08-22 12:33:37 +0430 +0430

خوب بود اگر تونستی ادامش بده

0 ❤️

894472
2022-09-09 23:36:31 +0430 +0430

خاله سارات بکی دیگه رو خواست مارو خبر کن

0 ❤️