خانواده من (۱)

1391/01/02

امشب هم با هر جون کندنی که بود گذشت … همونقد که عاشق شبام ازشون تنفر دارم .اصلا خاصیت شبا چیه ؟ که بعد از یه روز معمولی و مزخرف دیگه تموم کارهای روزمو با خودم بکشم تو تخت خواب تا سر فرصت دونه دونه چکشون کنم ببینیم کجاهاو گند زدمو کجاهاو ریدم !! آخرم کلی نقشه میکشم که آره فردا میرم و دنیاو عوض میکنمو فلان میکنمو بهمان میستونم . با اینکه خودمم میدونم همه حرفام کس شعرنو آخره همه خطو نشون کشیدنا به یه روز مزخرف دیگه ختم میشه با خودم میگم نه دیگه این دفه فرق داره و این تو بمیری ا اون تو بمیریا نیس … میخوای جدی بشینی مورد آیندت فکر کنی ببینی چه گلی باید به سرت بمالی ، اصلا میدونی چیه ؟ همین والیبالو صفتو سخت ادامه میدمو با توکل به پول پدر میشم بهترین والیبالیست جهان … نه نه اصلا درسمو ادامه میدمو میشم خدای معماراو آوازه ی طرحام سولاخ لایه اوزون رو گشاد تره اینی که هست میکنه … این چرتو پرتا چین اصلا ، الان نون تو موزیکه ، چی بهتراز اینکه ملتو با ساز خودم برقصونم ، بخندونم ، گریه بنوازمو احساساتشونو انگولک کنم … بعد معلوم نیس کدوم بی صحابی از کدوم جهنم دره ای یهو پیداش میشه و میگه اصلا همه اینا باهم نوش جونت ! اصلا همه اینا ارزونیه فهمه بالاتو تلاشه والات !! ولی عزیزه دلکم بعدش چی ؟ بعد همه اینا چه غلطی میکنی ؟ بگو مام بدونیمو ازت الگو برداری کنیم ؟ ای بر خر مگس معرکه لعنت ، تا بیای دوتا فحش آب نکشیده که هم قد هیکلش باشه نثارش کنی غیبش زده و تورو ول کرده با این سوال که ساخته شده که برینه به هدف هات . با خودت میگی ههه معلومه خو اگه بشه که بشه پوله که از سرو کولم بالا میره ، همه جا کولیم میدن که آخر سر عنایت بنمایم رو کونشون امضا بزنم برن به همه نشون بدن کیفشو ببرن !! همه دورو ورم جمع شن و تمام تلاششون رو بکنن که یه چیزی ازم بکنن ، حالا هرچی که باشه ! برن بازار سیاه بگن این نخه شورته فلانیه که اتفاقا شورت مورد علاقشم هستو هیچ وقت از پاش درش نمیاره و آبش کننو بزنن به زخم زندگیشون بعدم خریدار طی یک عمل خداپسندانه نخه مذکور رو به موزه ملی تقدیم کنه و بشه جز میراثه این آب و خاک و اگه تو دسشویی صدا گوزم بلند شه تو صدتا شبکه خبری تیتر بزنن اخیرا کشف شده صدای گوزه فلانی سمفونیه موتزارته و بوش شفا بخشه ، به هرکی برسه بختش وا میشه !! همینجوری دارم با خودم صفا میکنم که خرمگسه ازون ته داد میزنه : خوب ؟ بعدش ؟ تا میام زبونمو از حالت تک تیر بزارم رو رگبارو هرچی از دهنم در میادو بارش کنم صدا در اتاقم همراه با داداش داداش داداش داداش داداش گفتن آجیم مثله زنگ موبایلم در میاد ، با این تفاوت که این یکی سایلنتو این صحبتا سرش نمیشه واس همین فقط یه خطو نشونه ساده واسه خرمگسم میکشمو موووکولش میکنم به بعد و واسه اینکه خونه رو سرم خراب نشه سریع خودمو به در میرسونم . تا درو باز میکنم : سلام داداش . صبحت بخیر داداش . خوب خوابیدی داداش ؟ ااا از این چشا پیداس که بازم نخوابیدی داداش ! داداش چرا لباس نپوشیدی داداش ؟ بدو که صبحونه حاضره داداش ! راستی داداش … چون میدونم تا کاری نکنم همینجوری یه ریز ور میزنه یهو میپرم بهشو قبل اینکه بتونه جیغ بزنه و در بره دهنشو میگیرم و چند ثانیه بعد بدون توجه به مشتو لگداش رو کولم رو هواس ، همینجور که تو هوا تکونش میدم میگم : حالا مثل یه دختر خوب ساکت میشینی یه گوشه یا از پنجره بندازمت پایین ؟ چون صدای اوهومش رو میشنوم آروم پرتش میکنم رو تختم و میرم سمت کمد که لباس بپوشم ، چون صدا جیغو ویقش در نمیاد با ترس بر میگردم ببینم چش شده که میبینم نشسته رو تختو بدون پلک زدن نیگام میکنه : -خدا بگم چیکارت کنه دختر که هیچیت به آدما نبرده !! انگار نه انگار ! همینجوری نشسته نگام میکنه ! -چته دختر ؟ سهمیه امروزت تموم شد ؟؟ بعد به علامت اجازه دستشو بالا میبره … -ای قربون خواهر شیرین عقله دیونم بشم ، اجازه داری صحبت کنی … هنوز جمله تموم نشده جیغ جیغ کنان میپره بم که : -خیلی بد جنسی حالا دیگه هرکی به حرفت گوش کنه شیرین عقله دیونس آره ه ه ه ه ه ؟ خیلی بدجنسی همه لباسامو چروک کردیییییی ، خیلی بد جنسی این عوض صبح بخیرته بعدم تازه به من میگی هیچیت به آدما نمیبره ه ه … با این که سعی میکنم اخم کنم نمیتونم جلو خندمو بگیرمو قاه قاه میزنم زیر خنده ( بد جنس من دارم دعواش میکنم قاه قاه میخنده ، اول صبحی مثل قاتلای روانی بهم حمله میکنه بعدم هر هر میخنده ) همینطور که به شدت خندم اضاف میشه یه تک پوشه مشکیو با شلوار کتون و جوراب مشکی ست میکنم (لباس پوشیدنشم به آدما نبرده انگار داره میره مراسم ختم همه بد جنسا لباساشون ست لباسشون مش… ) بقیه جملش با دیدنه یه غول سرتاپا سیاه که داره به سرعت بهش نزدیک میشه با صدای جیغش مخلوط میشه و جیغ زنون سمت آشپزخونه فرار میکنه ، منم تا آشپزخونه جوری که بهش نرسم تعقیبش میکنمو میذارم که پشت پدر قایم بشه -شما دوتا باز چتونه اول صبحی خونه رو گذاشتین رو سرتون ، فقط هیکل بزرگ کردین دریغ از یه جو عقل -اااا بابا این دیونه باز قرص هاشو یکی در میون خورده از وقتی دیدتم بهم حمله میکنه . خوبه که لباس قرمز نپوشیدما وگرنه الان داشت رو شاخاش سوخاریم میکردددد همین حرف کافی بود تا صدای خنده بابا و نگین آب پرتغاله تو لیواناو هم به لرزه بندازه … منم لبخند زنون گفتم : حالا بخند وقتی تا دانشگاه رو پیاده گز کردی میفهمی !! نگین: منت میذاری؟؟وقتی بابا جونم رسوندمو خیط شدی میفهمیییی بابا:اصلا فکرشم نکن که باباجون تا الانشم کلی دیر کرده و عجله داره نگین: اااا پس من برم واسه داداش کوچولوی خودم نیمرو درس کنم که میدونم دوس داره ه ه من : ا ا ا ا یادت نره که من 1دقیقه و 20 ثانیه ازت بزرگ ترم نگین : چشم خان داداش ، هرچی شما بگی … پدر که با خنده به سمت پارکینگ میره میگه: الحق که سیاست مادرتو به ارث بردی ، من دارم میرم سعی کنید حداقل تا وقتی که برنگشتین خونه همو نکشید و سوار آسانسور شد . با اوردن اسم مادر خونه در سکوت فرو رفت و تنها چیزی که سکوت خونه رو میشکست صدای جیزو ولیز تخم مرغ توی مایتابه بود . تمام حواسم به نگین بود که اگه دوباره اوضاعش بهم ریخت سریع از اجاق دورش کنم ، اما تنها چیزی که دیدم خیره به مایتابه زل زده و کاری نمیکنه ، بعد از چند دقیقه از دود تخم مرغ نگران شدم و آروم سمتش رفتم ، دیدم که بی توجه به تخم مرغ جزغاله شده زل زده و اشک میریزه ، آروم از پشت سر دستم دور کمرش حلقه کردم که یهو ترسیدو با برخورده دستش به ماهیتابه روغن و تخم مرغ داغو رو دست من و بدن خودش چپ کرد و بعد از اون تنها چیزی که حس کردم صدای جیزو ولیز روغن روی پوستم بود ، به به عجب صبونه ای ! تمام سعیمو کردم که دادمو تو گلوم خفه کنم و نگین رو که حالا هق هق گریش رو هوا بود رو از اجاق دور کنمو رو صندلی بشونم . بعد بلافاصله بعد از اینکه مطمین شدم که روغن فقط رو لباسش ریخته سریع دستمو با یه دستمال مرطوب تمیز کردم اینم از این ، حداقل واسه چند ماه بای بای والیبال !!! یه صندلی رو رو به روش گذاشتمو نشستم سرش رو که بالا اوردو منو دید گریش شدید تر شد و خودشو تو بغلم پرت کرد ، محکم به سینم فشارش دادمو گفتم : میدونستم سلام گرگ بی طمع نیست اینقد بی جنبه شدی که با ماهیتابه بم حمله میکنیی ؟ میون هق هقش سعی کرد حرفی بزنه که ساکتش کردمو گفتم : جا حرف زدن گریه های 1 سالت رو همینجا بکن که دیگه ازین موقعیتا گیرت نمیاد که لم بدی این تو و پیرهنمو خیس کنیاااا !!! با این حرف یه مشت کوچولو هم نسیبم شد !! قابلی نداشت !!! اینقد به حرفام ادامه دادم تا بالاخره خندوندمش و ماجرا سر هم اومد ! البته فعلا … بعد از تعویض لباس دوباره و یکم پماد زدن به دست چلاقم (اونم قایمکی) بالاخره از خونه زدیم بیرون … سوار ماشین شدیم و نگین که همیشه بعد از گریه چرت میزنه صندلی عقب خوابید ! منم خوابالود و خسته و البته سوخته (ازین بهتر نمیشه) نشستم پشت رول تا هرچی سریع تر تفنگداره سوم رو هم به جمعمون اضاف کنم … بعد از 20 دقیقه ی اعصاب خوردکن انتظار در خونشون بالاخره خانوم رضایت دادنو تشریف فرما شدن به محض دیدنش پیاده شدمو درب شاگردو باز کردم پریچهر تا این کارمو دید مثله برق گرفته ها گفت : نه بابااا ، مثل اینکه بالاخره یکم آدم شدیو احترام گذاشتنو یاد گرفتی !! - کسی که 20دقیقه دوتا خرس گنده رو معطل کرده دم از احترام میزنه !! بشین پشت فرمون که اگه من بشینم 3تامونو به کشتن میدمو یه ملتو دعا گوی خودم میکنم … پریچهر: همون ! میدونستم یه جای کار میلنگه من:حرفه کمتر ، بوس بیشتر ، زندگی راحت تر همینطور که واسه بوسیدنش بهش نزدیک میشدم گفت : نگین دیگه چرا این ریختیه ؟؟ واااای دستت چرا سوخته ؟؟؟ -داستانش طولانیه ! و بعد لبامون بهم قفل شد طعم لبهاش چنان انرژی بهم داد که تمام اتفاقاتو فراموش کردم ، همینجور که زبونم رو بیشتر داخل دهنش میکردم: سلااام ؟ یه نفر این پشت هستااااا بخشکی شانس !! پریچهرم که حول کرده بود زبون بیگناهمو چنان گازی گرفت که دادم رفت هوا (اینم از این !!) -ا ا ا دختره ی شیرین عقل ایجور باید اعلام حضور کنی ؟؟؟ نگین:شما باید هرجا همو دیدین اینقد چندش باشین ؟؟؟ جرو بحثامون تا دم پارکینگ دانشگاه ادامه پیدا کردو این وسط پریچهر فنگ مینداختو میخندید تمام کلاس های ما باهم یکی بود پس رفتیم سر اولین کلاس که از بخت خوش من ریاضیات هم بود (روزی که نکوست از صبح مزخرفش پیداست) کلا اونروز تمام کلاس ها رو چرت زدم و تو راه هم خواب بودم ) اونروز 2کلاس بیشتر نداشتیمو نزدیک ظهر خونه بودیم . یه راست به اتاقم رفتمو داد زدم یه ناهار خوشمزه درست کنید تا آقاتون استراحت کنه و هندسفری رو چپوندم تو گوشم تا مجبور نباشم به دری وری هاشون جواب بدم و خیلی سریع خواب رفتم . از فشار یه شیی نرم که سعی میکرد راحشو به دهنم باز کنه از خواب بیدار شدم : -آقامون نمیخواد پاشه غذاشو میل کنه ؟ واااای چی میبینم ؟ پریچهر بود که روی شکمم نشسته بودو نوک سینش رو به لبهام میمالید و با یه لبخند موزیانه نگام میکرد … قبل از اینکه خودم بفهمم چی شده خبرا به اون پایین رسیده بودو سلاح سرد من هم شدیدا اعلام آمادگی میکرد و سریع خودشو از تو غلاف آزاد کرد، پری هم متوجه قضیه شدو با یه ناراحت ساختگی گفت : اااا تو واسه هرکی که واست غذا بیاره اینجور چوب علم میکنییییی ؟؟؟ -نه ولی کسی که همچین غذاهایی رو 2هفته از من دریغ کنه حقشه تنبیه بشه و یه گاز از نوک سینش گرفتم و از روی خودم بلندش کردمو رو تخت انداختمش و قبل اینکه جیغش در بیاد شروع به مکیدن و گاز گرفتن لباش کردم ، چند دقیقه ای به لب گرفتن گذشت و هر لحظه به شهوت هردومون اضاف میشد کم کم لبم رو از لبش جدا کردمو با زبونم یه خط تا زیر لاله گوشش کشیدم ، همینجور که با نوک زبونم لاله گوشش رو قلقلک میدادم یه آه ه ه از رو رضایت کشید که آمپره شهوتم رو چسبوند به طاق و شروع کردم به گاز گرفتنو مکیدن گوشش ، یکم گوش چپش رو میخوردم و بعد لب میگرفتیمو میرفتم سراغ گوش راستش ، بعد اینکه خوب صداش رو درووردم اومدم پایین تر ، تصمیم گرفتم ابتکار به خرج بدمو از خیره خوردن سینه هاش بگذرم (البته فقط این دفعه) ، شروع کردم به بوس کردو مک زدن رونش از روی شلوارک ، همینجور ادامه دادمو تا مچ پای چپش پایین اومدم و وقتی به اونجا رسیدم رفتم سر پای راست و با بوسای کوچولو به کسش نزدیک شدم ، از رو شلوارک یه بوس کوچولو روانه کسش کردمو شرتو شلوارکش رو باهم درووردم ، تا خواستم شروع به خوردنو لیسیدن کس صافو لذیذش کنم این سادیسم مبارک گل کردو تصمیم گرفتم کمی زجرش بدم پس بیخیال کسش شدمو شروع کردم به بوسیدن دور کسش ، فقط صبرش چند ثانیه دوم آوردو سرمو با دستش گرفتو به کسش نزدیک کرد ، تا زبونم نزدیک کسش میشد دستشو پس میزدمو دوباره شروع میکردم به لیسیدنو مکیدن دور کسش ، این کار 2-3بار دیگه هم تکرار شد تا بالاخره صداش درومدو : - ا ا ا نوییییییییییییید همینجور ک به کارم ادامه میدادم با یه صدای حشری کننده گفتم : جووونه نوییید !! -چرا اذیت میکنی خوب یالا دیگه مردمممم - ا ا ا مگه چیکار کردم ؟؟ -لوووووس ، چرا طفره میری برو سراغ اصلی دیگه توروووخداااا من:اصلی چیه دیگه ؟؟ مگه دوس نداری ؟؟ پری: تورو خدا بخورش اصلا وقت شوخی نیستتتتتتت … من:مگه من با تو شوخی دارم ؟؟ چیو بخورم آخه ؟؟؟؟ پری : کشتی منو تووووو بخورررر اون کسمو دیونم کردیی دیگهههههههه تا اینو گفت یه لیس کلی از بالا تا پایین کسش زدمو گفتم اینجوری ؟ آرههههه؟ با یه ناله ی خیلی ناز گفت :آره اینجوریییی ، آره همینجوری پری فدات بشهههههههههه با هر لیسی که میزدم بازم سوالمو تکرار میکردمو حالا دیگه با جیغ ازم میخواست که کسشو بخورم ، منم خوردن کسش رو زیاد طولانی نکردمو در این بین شلوارو شورت خودم رو هم تا زانو پایین کشیدمو یهو پریدم روشو طی یک عمل انتهاری کیرم رو تا تهههه کردم تو کوسش ، با این کارم چنان جیغی زد که فکر کنم دیگه تموم منطقه فهمیدن تو این اتاق چه خبره !!! کسش آنچنان تنگ بود که انگار کیرم رو گذاشتن تو گیره و البته خودش هم از ترس و شوکی که بهش وارد شد خودش رو سفت گرفته بودو همه اینا باعث شد تا کلاشینکفه مبارک جیغش در بیاد ، بلافاصله چندتا کشیده محکم تو سینه هاشو کونش زدم که باعث شد کمی خودشو شل تر کنه ، ولی با آخرین توانش جیییغ میزدو منم تو اون لحظه هیچی جز ارضا کردن سادیسمم و خودم واسم اهمیت نداشت ، بنابراین کلاشو انداختم رو رگبارو با بیشترین قدرتو سرعتی که میتونستم شروع به تلمبه زدن کردم ، در جواب با بیشترین قدرتی ک از حنجرش سراغ داشتم جیغ میکشیدو با صدایی بین گریه و شهوتو جیغ التماس میکرد ک محکم تر تلمبه بزنم صدای گوشخراشش عملا مغزمو از کار انداختو تنها چیزی که درک میکردم این بود ک باید سرعتم رو بیشتر کنم !!! همه اینا 3-4دقیقه بیشتر طول نکشیدو بعد از اون هردو تقریبا همزمان ارضا شدیم ، تا حالا تو هیچ سکسی اینقد آب ازم نرفته بود و همش رو تو کس پری خالی کردمو بی حالو به شدت عرق کرده روی هم ولو شدیم … تا 10 دقیقه بعد هیچ کدوممون نای کوچکترین تحرک رو نداشتیمو چنان نفس نفس میزدیم انگار که کله اهوازو 60دور دویده باشیم و بعد از اون : پریچهر : هووووف ، اگه میدونستم دوهفته ازت دور باشم اینجور وحشی بازی در میاری حالا حالا ها اینورا آفتابی نمیشدممممم بدون اینکه جوابش رو بدم از روش بلند شدمو لبه تخت نشستمو دساتمو تو موهام گره دادمو هنوز سعی میکردم که تنفسم رو به حالت عادیش برگردونم پریچهر هم ک این حالتم رو دید دیگه چیزی نگفتو رفت تو حموم اتاقم که خودش رو تمیز کنه . بعد از تمیزکاریو راستو ریس کردن لباسا آماده شدیم که بریم پایینو بالاخره اگه بشه ناهار بخوریم ، پری با یه حالت احمقانه و مضطرب پرسید : به نظرت صدامون به نگین رسیده آره ؟؟؟ -با این سرو صدایی که ما راه انداخته بودیم تعجب میکنم چطور تا الان نریختن تو جمعمون کنن بعد میگی نگین فهمیده باشه ؟؟؟ خوب معلومه که فهمیده خره. نگین میدونست که رابطه ما در این حده و باهم سکس هم میکنیم ولی تا حالا هیچ وقت اینقد تابلو بازی در نیوورده بودیم و واسه همین یکم احساس گناه داشتیم آروم آروم و سر به زیر پایین رفتیمو بعد از گشتن تموم خونه دیدیم که جز ما دوتا کسی تو خونه نیست . با نگرانی سمت آخرین اتاق که آشپزخونه بود رفتیمو … -نخیر اینجاهم که نیست - آخه این موقع ظهر تو این گرما کجا رفته آخه !!! بعد از نگاه کلی که تو آشپزخونه انداختم دیدم که میزه ناهار چیده شده رو میزه و همراه اون یه یادداشت تو یکی از بشقاب ها هست که نوشته : ((اصلا نگران نباشید من نه چیزی شنیدم نه هیچی دیدم … فقط یهویی هوس کردم برم بیرون یه هوایی بخورم … شب بر میگردم !!!)) اگر مایلید ادامه خاطراتم رو بدونید من رو در جریان بذارید خوش باشین

نوشته: نوید


👍 3
👎 0
214801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

314370
2012-03-22 02:14:03 +0430 +0430
NA

بد نبود_من بعد اينكه 2تا از داستاناي آرا رو خوندم ديكه اينا بهم مزه نميده

0 ❤️

314371
2012-03-22 05:44:09 +0430 +0430
NA

جالب بود ، میشد بهش گفت داستان
برخلاف اکثر متنایی که اینجا مینویسن که نه حقیقت یه خاطره رو داره نه جذابیت یه داستان رو.
بازم بنویس

0 ❤️

314373
2012-03-22 12:37:02 +0430 +0430

خوب بود
داستان قشنگی بود
بر خلاف دوستان از حاشیه هات خوشم اومد حاشیه هات قشنگ بودن و توی نوشتن حوصله بخرج داده بودی و کارت فرمالیته کردن نبود
امیدوارم قسمت بعد بهتر بشه

0 ❤️

314374
2012-03-22 15:28:10 +0430 +0430
NA

ببین اینکه اسم اهواز رو اوردی از فحش خوردن معاف شدی.داستانت کپی برداری از اون حس داستانهای ارا بود که کار خوبیه درنبودن ارا.درکل خوب بود ولی چرت وپرتم یکم زیاد میگی.پس ادامه بده

0 ❤️

314375
2012-03-23 00:09:10 +0430 +0430
NA

خندیدم :) باحال بود

0 ❤️

314377
2012-03-23 14:06:47 +0430 +0430
NA

ازنوع نوشتنش خيلي خوشم اومد

0 ❤️

314378
2012-03-23 18:44:22 +0430 +0430
NA

اسم منو خواهرمم نویدو نگینه دمت گرم باحال بود نوید جون

0 ❤️

314379
2012-03-24 18:31:27 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی خیلی خسته کننده نوشتی داستان رو

0 ❤️

314380
2012-03-26 10:02:20 +0430 +0430
NA

داستان حالبی بود از چرت گفتنات هم خوشم اومد باعث میشه خواننده یه لبخندی رو لباش باشه.ادامه بده ولی قسمت بعدی رو زود تر بنویس. :)

0 ❤️

314381
2012-03-26 12:08:58 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود منتظر ادامش می مونم

0 ❤️

314382
2012-03-26 14:05:09 +0430 +0430
NA

دمت جیز خوب بود یعنی بد نبود قابل تحمل بود سری بعدی بنویس تا ببینم فش بدم یا نه

0 ❤️

314383
2012-03-30 17:19:21 +0430 +0430
NA

سبک جالبی بود

0 ❤️

314384
2012-04-01 20:19:27 +0430 +0430
NA

نمایشنامه نوی30 خوندی؟! سبک جالبی ریدی… اول داستانت به آخرش هیچ ربطی نداشت(داداش ما باشی که بی سر و ته بود)
ولی سعی کن رو 3ناریوی سک30 کار کنی تا داستان سک30… تو حیفی!!!
اوسکول قرن 21. کس مغز. ویلیام شکسپیر با پی ا3 هملتش تو کون کس شعر نویست… حو3لمو سر بردی…

0 ❤️

314385
2012-04-01 22:32:16 +0430 +0430

داستانت بد نبود ولی خیلی بیسوادی. املای کیری داری بهتره کمی فارسی بخونی و یاد بگیری که ننویسی “سولاخ” یا “صفت” بجاشون بنویسی “سوراخ” و “سفت”
کلا با این جور داستانها زیاد حال نمیکنم. امیدوارم که ادامه داستانت بهتر باشه.

0 ❤️

314386
2012-04-11 09:35:08 +0430 +0430
NA

بد نبود ولي اولش خيلي حاشيه بيخودي رفتي
روي هم رفته بد نبود مرسي. كاش قسمت دوم هم همينجا مياوردي.

0 ❤️

314387
2012-04-11 13:50:47 +0430 +0430
NA

پایه سکس از زاهدان خبر بده

0 ❤️

314388
2012-04-12 04:36:03 +0430 +0430
NA

در جریان باش …
(اگر مایلید ادامه خاطراتم رو بدونید من رو در جریان بذارید خوش باشین)

0 ❤️

314389
2012-04-14 16:12:23 +0430 +0430
NA

داستانت خوبه.ادامه بده یا انقد فحشت میدم که دهنت سرویس شه :دی

0 ❤️

557461
2016-09-22 01:04:16 +0330 +0330

عالی بود.خیلی خیلی خوب نوشته بودی

0 ❤️