خانواده ی رسوا (۵ و پایانی)

1401/06/26

...قسمت قبل

این داستان تابو میباشد و برایِ افرادی که این ژانر، آنها رو آزرده خاطر میکند مناسب نمیباشد.


-بابا حق داشت نمیتونست از این کونِ هوس انگیز بگذره، لامصب بدجوری آدم رو حشری میکنه.
×اسم اون بی وجود رو نیار و فقط بکن توش که کونم بدجوری میخاره پسرم.
-ای به چشم. چنان کیرمو تو سوراخِ کونت فرو کنم که از هوش بری پراونه خانوم، مامانِ خوشکلِ خودم.
سروش با دستِ راستش به لمبره هایِ پروانه میکوبید و با ضربه هایِ محکم کیرش رو داخل کسش فرو میکرد. هر دوشون از رویِ لذت بدجوری ناله میکردن و صداشون فضا رو پر کرده بود.
-ببینم مامان، کیرِ پسرت بهتر ارضات میکنه یا کیرِ شوهرِ بی غیرتت؟
+معلومه که کیرِ پسرم بهتره. اون مادر جنده که اصلا نمیفهمید سکس یعنی چی. همیشه یا مست بود و یا خمار. فقط میخواست آبش بیاد و بگیره کپه ی مرگش رو بزاره.
-ای جون به مامانِ خودم که بدجوری کیرِ پسرش رو دوست داره. از این به بعد خودم شوهرت میشم عشقِ من. حیفِ این صورت خوشکل و مثلِ قرصِ ماه و این بدنِ سکسی و کار درست میاد که بره زیرِ غریبه ها؟ خودم دربست نوکرتم مامانی.
×کمتر زبون بریز پسر. من مالِ خودتم. من دیگه رسما زنِ پسرم شدم. از این به بعد فقط این بدنِ سکسی واسِ پسرمه.
بدجوری مستِ شهوت شده بودن و فقط میخواستن طرفِ مقابل رو ارضا کنن. حرفاشون حشرِ همدیگه رو بیشتر و بیشتر میکرد.
×پسرم یه چیزی میخوام بگم ولی خجالت میکشم.
من قربونِ خجالت کشیدنِ پروانه جونم بشم. بگو اشکال نداره.
-بدجوری هوس کردم بشینم رو کیرت.
×این کیر که دیگه مالِ خودتِ. بیا بشین روش. هر کاری دوست داری من در خدمتم.
سروش دراز کشید و پروانه با شیطنتی که از چشماش میبارید اومد و سوراخش رو با کیرِ سروش تنظیم کرد. با صبر و حوصله نشست روش و مشغول بالا و پایین شد.
سروش سینه هایِ نسبتا بزرگ و خوشفرمِ پروانه رو با دستاش فشار میداد و کمرشو همزمان با پروانه بالا و پایین میکرد. کیرِ سروش تا انتها واردِ سوراخِ مادرش میشد و بیرون میومد. چهره های هر دوشون خوشحال بود از اینکه هم رو دارن.
پروانه سرش رو پایین آورد و لباش رو گذاشت رویِ لبایِ پسرش. قلبش با سرعت بالا تو سینه میکوبید. شروع کرد به بوسیدنِ صورت و گونه هایِ سروش. پشت سرِ هم بوسه هاش رو جا میذاشت و سروش هم بلند میخندید.
-چیکار میکنی مامان؟ خیسِ خیس شدم.
×دستِ خودم نیست خُب، خیلی دوستت دارم دیگه.
-منم دوستت دارم عشقِ یکی یدونه ام.
نفس هایِ پروانه دیگه به شمارش افتاده بود و از خستگی دیگه نا نداشت. سروش کمکش کرد تا پایین بیاد. پاهایِ مادرش رو با دستاش بالا گرفت و لباش رو رسوند به لبایِ پروانه. کیرش رو وارد کرد و همینجوری که مشغولِ عشقبازی بودن محکم تلمبه میزد.
پروانه بلند گفت:محکمتر، محکمتر.
صدایِ باز شدنِ در، هر دوشون رو ترسوند و تمرکزشون رو از بین برد. برایِ هردوشون غیرِ قابلِ تصور بود که دارن چی رو تماشا میکنن.
ترانه چند قدمی رو برداشت و بهشون نزدیک شد. در کمالِ تعجب لباسِ بلندی که از جنسِ حریر بود و بدنش رو کاملا نشون میداد و جلوش باز بود رو از رویِ شونه هاش انداخت. فقط یه شورت و سوتین قرمز رنگ تنش بود و سروش و پروانه مثلِ کسی که به برق دویست و بیست ولت وصل میشن خشکشون زده بود و ترانه رو نگاه میکردن.
حتی وقت نشد که بتونن بدنشون رو بپوشونن.
ترانه سمتِ سروش رفت و سرش رو محکم تو دستاش گرفت. لباش رو گذاشت رو لبایِ سروش و با لذتِ تمام لباش رو میخورد.
+پسر تو میدونی من چند وقته دارم تو حسرتِ این لبا میسوزم؟
ترانه لباش رو گذاشت رو چشمایِ سروش و میبوسیدشون. مثل دیوونه ها پیشونیش و گونه هاش و همه ی صورتش رو میبوسید.
قلبِ سروش اینقدر محکم میزد و احساس کرد دیگه قراره قبضِ روح بشه.
ترانه دستاش رو دورِ سروش حلقه کرد و سرش رو گذاشت رویِ سینه ی سروش. بعد از چند لحظه یکی از دستاش رو باز کرد و به پروانه اشاره کرد که اونم بهشون ملحق بشه. هر سه تاشون محکم هم رو بغل کردن و انگار آرامشِ وصف نشدنی رو تجربه میکردن.
ترانه جدا شد و شروع کرد به نوازشِ سینه هایِ سروش، کم
کم پایین رفت و کاندوم رو از رویِ کیرِ سروش که تقریبا خوابیده بود برداشت. رژِ لبِ قرمز رنگی که زده بود چشمایِ سروش رو بدجوری به خودش جلب کرده بود و سروش تو دلش خیلی میخواست تا ترانه شروع کنه به خوردنِ کیرش.
ترانه کیرِ سروش رو خیلی آهسته در حالی که به چشماش زل زده بود تو دهنش میبرد و نفسِ سروش رو با این کار بند آورد. دستایِ پروانه رو گرفت و دوتاشون زانو زدن و جلو پایِ سروش نشستن. به نوبت کیرِ سروش رو براش میخوردن و با دستاشون تخمهاش رو نوازش میکردن.
سروش باورش نمیشد که داره این صحنه جلویِ چشماش اتفاق میفته. چیزی نمونده بود که عقل از سرش بپره. هنوز خودشم مطمئن نبود که تو بیداری این اتفاقات داره می افته.
ترانه به حالت داگی در اومد و سروش پشتش قرار گرفت. زبونش رو وقتی برایِ اولین بار رویِ چوچولِش کشید یه لرزه ی عجیب تو تنِ ترانه ایجاد شد. سروش خیلی ماهرانه کُسِ ترانه رو میخورد و زبونش رو داخل میکرد.
ترانه با یه صدایِ شهوتناک گفت:
+قربونِ داداشم برم من، لطفا بکن توش.
سروش از حرفش متعجب شد و با نگرانی گفت:
-ولی اخه تو مگه باکره نیستی؟

+نه نیستم.
سروش خواست بپرسه که کی این اتفاق افتاده و ترانه پرده ش رو از دست که فهمید الان وقتش نیست. کاندوم رو رویِ کیرش کشید و اول سرِ کیرش رو وارد کرد که متوجه شد واقعا تنگه و انگار ترانه داره اذیت میشه.
-میخوای تمومش کنم آبجی اگر درد داری؟
+نه خوبه، ادامه بده.
سروش کیرش رو با یه فشار وارد کرد و ترانه یه آه از رویِ شهوت و درد کشید که چیزی نمونده بود سروش همونجا ارضا بشه.
پروانه هنوزم درست نتوسته بود با قضیه کنار بیاد و انگار گیج و منگ میزد. با تعجب نگاه میکرد و نمیدونست باید چیکار کنه.
ترانه با صدایی که به زور از گلوش بیرون میومد گفت:
+مامان میبینی پسرت چطوری داره منو میکنه؟ کیرش رو میبینی که داره تا ته میکنه تو سوراخِ کُسم؟ تو این سالها به دور از چشمِ من، تو رو هم اینجوری میگایید؟ هااااا؟
پروانه مونده بود که چی بگه. ترانه دستش رو گرفت تا بیاد کنارش و بهش گفت:
مامان کیر واسه هر دوتامون هست تو هم بیا کنارم مثل من چهار دست و پا شو.
به سروش اشاره کرد که کیرش رو در بیاره و تو کُسِ پروانه بکنه.
دو تا بدنِ شهوت انگیز جلویِ سروش قمبل کرده بودن و سروش از هیچکدوم سیر نمیشد. کیرش رو در آورد و تویِ کُسِ پروانه کرد.
ترانه برگشت و رو به کمر خوابید. لباش رو رسوند به لبایِ مامانش. دیگه چیزی از رژ لبِ قرمزش باقی نمونده بود و پروانه و سروش همش رو خورده بودن.
سروش دوباره سمتِ ترانه اومد و کیرش رو وارد کرد. مثلِ دیوونه ها خواهرش رو بغل گرفت و تلمبه میزد. پروانه دستش رو رویِ کسش میکشید تا ارضا بشه.
ترانه محکم سروش رو به سمتِ خودش کشید و پاش رو دوره کمرِ سروش به هم قفل کرد.
واااای ، بدجوری داداشم داره منو میگاد. میبینی مامان؟ کارِ پسرت خیلی درسته. کیرش خیلی بزرگه. خیلی خوب مامان و آبجیش رو میکنه.
کُس ترانه شروع کرد به نبض زدن و بعد از چند تا لرزش بی جون افتاد رویِ تخت. دیگه چیزی نمونده بود که آبِ سروش بیاد که کاندوم رو برداشت و کیرش رو واردِ کونِ مادرش کرد و آبش رو با فشار خالی کرد تویِ سوراخش.
پروانه با آبِ داغِ پسرش بدجوری شهوتی شد و کسش رو با سرعت میمالید تا اینکه با صدایِ بلند ارضا شد و افتاد رویِ تخت.
کم کم که از شهوتشون کم شد، همگی داشتن به این فکر میکردن که چه اتفاقی افتاده که سروش جلو چشماش تار شد و رویِ زمین افتاد. پروانه خواست کمکش کنه و با سیلی هایِ آروم به صورتش میزد تا بهوش بیاد که خودشم احساس کرد دیگه چیزی رو نمیبینه و کنارِ سروش بیهوش شد و افتاد.
ترانه بالا سرشون ایستاد و با دستمال بقیه ی رُژِ لبش رو پاک کرد و با ژِستِ فاتحانه تماشاشون میکرد. نمیدونست اونها میشنون یا نه ولی بهشون گفت:
من به خاطرِ شما حاضر بودم لگد به سرنوشتم بزنم و کنارتون بمونم، میخوام بگم یعنی چقدر دوستتون داشتم، اما شما با کارایی که در حق من کردین هر دوتون لایق این هستین تا واسه همیشه منو از دست بدین.

یکماه قبل

ترانه هنوز هیچی راجع به پدر بزرگش و اینکه راجع به گذشته میدونه با خانوادش در میون نزاشته بود و به عنایت هم قولِ کلی پول داده بود تا دهنش رو بسته نگه داره.
پدربزرگش بعد از اینکه تستِ دی ان ای رو انجام دادن و مطمئن شد که ترانه نوه ی اونه، بهش پیشنهاد داد تا با هم برن و آمریکا زندگی کنن اما ترانه اینجا کلی وابستگی داشت و نمیتونست ازشون بگذره و ته دلش میدونست که خانوادش رو انتخاب میکنه و حاضر نیست به آمریکا بره، اما یه اتفاق به کلی روندِ تصمیم گیریش رو عوض کرد.
مامانش رو دید که سرش تو گوشیه و بدونِ اینکه متوجه باشه ترانه اونجاست داره زیرِ لب میخنده. خیلی کنجکاو شد که یعنی دلیلِ این خنده هایِ مامانش چیه. نخواست از مامانش سوال کنه، به خاطر اینکه مشکوک شد که احتمالا مادرش با کسی در ارتباطه. این شک مثلِ خوره افتاد به جونش و نمتونست از فکرش بیرون کنه. در یه فرصتِ مناسب گوشی مامانش رو برداشت اما متوجه شد که رمز داره و برایِ همین شَکِّش بیشتر شد.
پیدا کردنِ رمزِ گوشی مامانش که سوادِ زیادی هم نداشت کارِ سختی نبود. اول تاریخ تولد مامانش رو زد، دوم تایخ تولد خودش رو زد و بارِ سوم با تاریخ تولد سروش گوشیش باز شد. واردِ پیام هایِ شخصی تلگرام مادرش که شد هوش از سرش پرید و باورش نمیشد که داره چی میبینه!!!
کلی پیامِ سکسی با سروش و حرفایی که باورش سخت بود بینِ یه مادر و پسر رد و بدل بشه.
ترانه چند روزی اون ها رو تحتِ نظر داشت و دقیقا شَکّش به واقعیت بدل شد. احساسِ خیانت بهش دست داد اینقدری که حتی حاضر بود دوتاشون رو بکشه. هضمش براش سخت بود و نمیدونست باید چیکار کنه.
با خودش فکر میکرد که یعنی من به خاطرِ این خانواده حاضر شدم که آینده م رو نادیده بگیرم؟ چطور تونستن با من اینکار رو بکنن؟
اصلا همچین چیزی امکان داره در واقعیت اتفاق بیفته؟ چطور ممکنه کسی که من یه عمر مادر صداش میکردم الان با برادرم و پسرِ خودش رابطه داشته باشه؟ انگار دیگه دنیا برایِ ترانه به پایان رسیده بود و باید عشقش به سروش رو در اعماقِ قلبش دفن میکرد و خودش فهمید که احتیاج به یه شروع دوباره داره.
اما مگه چه چیزی از دستش بر میومد. کلی به این فکر کرد که چطوری با خانوادش همه چیز رو در میون بزاره، اما واقعا اونها لیاقت دارن که از همه چی با خبر باشن؟
ترانه فقط یه چیزی میخواست تا دلش خنگ بشه، میخواست بدجوری مادر و برادرش رو ناراحت کنه و این زخمی که اونها بهش زدن رو جبران کنه. تنها چیزی که میخواست یه خداحافظی تلخ با خانوادش بود. میخواست اونها فکر کنن که مُرده یا اصلا وجود نداشته و اصلا نتونن پیداش کنن. اینم تاوانِ خیانتی باشه که اونها بهش کردن و در آخر تصمیمش رو گرفت.
از طریق گوشی مامانش قرارِ سکسِ بعدیشون رو فهمید.
دوست داشت آخرین صحنه ای که خانوادش از اون تویِ ذهنشون میمونه رو خودش رقم بزنه. دیگه میدونست که تو این دنیا تنهاست و فقط خودشِ که باید به فکرِ خودش باشه.
عصر به مامانش و برادرش گفت که میخواد بره خوابگاه و از خونه زد بیرون تا اونها مطمئن باشن که تنهان.
بعد از مدتی خیلی آروم درِ حیات رو باز کرد و وارد شد. خیلی با احتیاط به اتاقش رفت و در رو قفل کرد و مشعولِ آماده شدن شد. دل تو دلش نبود که یعنی چی میشه. رژِ لبش رو به ماده ی بیهوشی آغشته کرد و مراقب بود که خودش ازش نخوره. با خودش فکر میکرد که فقط یه ذهنِ مریض میتونه همچین سناریویی رو طراحی کنه. ذهنِ مریض؟؟ خب واقعا هم ذهنِ ترانه بعد از اون همه اتفاقی که از سر گذرونده بود بایدم مریض باشه.
مراقبِ همه چی بود تا بهترین زمان خودش رو نشون بده.
از لایِ در نگاه کرد و متوجه شد که اونها تویِ اتاقِ مامانش هستن و مشغول شدن. سمتِ اتاق رفت و منتظر شد تا خوب زمان سپری بشه. باورش نمیشد که مادرش و برادرش این حرفا رو به هم بزنن. ترانه با شنیدنِ حرفاشون بدجوری شهوتی شد. هنوزم مطمئن نبود که میخواد این کار رو انجام بده یا نه اما دیگه چاره ای هم نداشت و واقعا دلش میخواست همه چی طبقِ خواسته ی اون تموم بشه.
با ترس و استرس در رو باز کردو وارد شد. کلی پیشبینی تو ذهنش انجام داد که یعنی اونها چه واکنشی نشوم میدن.
ترس رو تو چشمایِ مادر و برادرش دید. چیزی نمونده بود که روح از بدنشون جدا بشه. رنگشون برا چند لحظه مثلِ گچ سفید شد. ترانه نزدیکتر رفت و شروع کرد به بوسیدن سروش…

زمان حال.

در حالی که پروانه و سروش بیهوش بودن، ترانه به عنایت زنگ زد و بهش گفت: من دارم میرم آمریکا و نمیخوام مادر و برادرم اینو بفهمن، تا زمانی که قول بدی نزدیکِ سروش و پروانه نشی کلی پول برات میفرستم. اگرم یه روزی فهمیدم که چیزی راجع به من بهشون گفتی باور کن خیلی بد حالت رو میگیرم، طوری که نفهمی از کجا خوردی. خودت میدونی که حالا من کی ام و میتونم چه کارایی بکنم.
چمدونش رو برداشت و راهیه فرودگاه شد. حالا ترانه بود و سرنوشتی که نمیدونست چه بازی های دیگه ای براش در نظر داره. یعنی حاج محمود واقعا ترانه رو به عنوانِ وارثِ خودش قبول میکنه؟ اصلا مهاجرت برایِ ترانه چه معنا و مفهومی داره؟ با خودش میگفت: یعنی وقتی سروش و پروانه منو پیدا نکنن چیکار میکنن؟ اصلا من براشون چقدر مهمم؟
خداحافظ سرزمینِ مادری و سلام سرزمینِ رویاها…

پایان.


اگر دوست داشتین حتما لایک کنید و نظراتتون رو برام بزارید.خوشحال میشم بخونمشون.
پایدار و مانا باشید

نوشته: blue eyes


👍 54
👎 8
37201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

895682
2022-09-17 01:40:04 +0430 +0430

لایک اول تقدیم چشم آبی عزیز دردونه سایت :)

1 ❤️

895692
2022-09-17 01:59:06 +0430 +0430

درود به همه عزیزان. احساس میکنم قسمت چهارم به دلیل نا مناسب بودن زمان انتشار خیلی کمتر دیده شد. پیشنهاد میکنم کسانی که نخوندن اون قسمت رو هم حتما بخونن.
پایدار و مانا باشید و نظراتتون رو برام بزارید

3 ❤️

895765
2022-09-17 09:30:01 +0430 +0430

کیر عنایت و حاج محمود تو چشم‌های آبیت بلو آیز!

1 ❤️

895768
2022-09-17 09:50:35 +0430 +0430

سلام بلو آیز عزیز داستان خوبی بود ممنون میشم که ادامه ماجرا ترانه رو در داستان دیگری هم بنویسی زه نظرم جای رشد داره این داستان

0 ❤️

895772
2022-09-17 11:23:46 +0430 +0430

برا من به شخصه به عنوان یه داستان سکسی پایان خوبی بود

0 ❤️

895786
2022-09-17 13:43:06 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود داستانت ولی پایانشو دوست نداشتم🙁
مرسی ازت چشم آبی🙏🏻

0 ❤️

895797
2022-09-17 16:07:11 +0430 +0430

داستانه قابل هضم وخوب بود اما یک جاش بنظرم خیلی افتضاح بود.ماده بیهوشی به لبش زد و مراقب بود خودش نخوره.بایدبگم اون روی واژنش نزده که خودش نخوره داری میگی لبش بعد هم باسروش پروانه لب گرفت اخه عزیز موقع لب گرفتن بنظرشما ودیگردوستان یعنی ممکنه خودش هم از اون ماده نچشه؟
حالا کارندارم ماده بیهوشی جامد که نیست مایع هست وجوری ترکیبات داره درمعرض هوای ازاد درواقع تبخیر وبی خاصیت میشه وثانیا اون ماده رو خوردن نمیخواد استشمام هم کنی کافیه اثرکنه.
این تیکه رو بنظرم شایدبه دلیل نداشتن اطلاعات کافی دراین خصوص نوشته باشین وقطعا غیرممکنه بتونه حداقل باروشی که گفتی اوناروبیهوش کنه وخیلی خوشبینانه اش خودش هم باید بااونا بیهوش میشد بلکه هم زودترازاونا.
درهرصورت دنبال کننده نوشته هات بودم خوب بود زحمت کشیدی وخسته نباشی.

1 ❤️

896022
2022-09-18 22:19:07 +0430 +0430

این قسمت متاسفانه خیلی غیر منطقی شد.

1 ❤️

896038
2022-09-19 00:12:37 +0430 +0430

قابل قبول و لایک

0 ❤️

896337
2022-09-20 13:19:41 +0430 +0430

رسیدی با این پایانت

0 ❤️

896338
2022-09-20 13:20:47 +0430 +0430

ریدی

0 ❤️