خانوم مربی باشگاه

1393/06/13

28/3/92امتحانامون داشت تموم میشد که پسر عموم زنگید و بهم گفت که بعد امتحانات بیا باشگاه کمکم کن آخه خودش تازه امتحاناش داشت شروع میشد و دانشجوی تربیت ساوه بود برا همینم نمیرسید و منم ک از قدیم باهاش بودم خب بهترین گزینه بودم،البته برا خودمم خوب بود بالاخره بعد ی ترم طاقت فرسا دوباره ورزش نازنینمو شروع میکنم.

خلاصه امتحان آخر رو دادیم و پسر عمومم اومد دانشگاه دنبالم ک بریم دمه باشگاه و بالاخره بهم بگه ک باید چیکار کنم و چیکارنکنم و کی بیام کی برم.فرداش طبق روند باشگاه من ساعت 9 باشگاه بودم و بچه ها هم خیلی کم میومدن.ساعت 12 باشگاه رو بستم و رفتم خونه،بعد از ظهر شد وساعت 4 بود ک باید خانومه پهلوان میومدنو باشگاه رو ازم تحویل میگرفتن آخه سانسه بانوان بود.خلاصه ایشون اومدنو منم رفتم طبقه ی بالا تو کافی شاپ ک برا رفیقم بود.امین صاحبه کافی شاپ رفیقه منو پسرعموم بود و اکثر شبایه بیکاریمون باهم بودیم.بعد سلام واحوال پرسی امین دوباره شروع کرد به غرررر زدن ک ابله تو نمیخوای آدم شی چرا براخودت ی دوست دختر پیدا نمیکنی و حالا چون ی احمقی این کارو باهات کرده دیگه همه ی دخترا میشن بد.هر وقت میرفتم پیشش بهم میگفتو منم دوباره یادم میفتاد.خودمم میدونستم ک سر اون قضیه خیلی دپرس شدمو همه هم اینو از قیافه ی داغونم میفهمن.اونم من ک خیلی ب همه ی دخترا احترام میذاشتمو باهاشون خوب مبحرفیدم.خلاصه غر زدناش تموم شد و منم رفتم بیرون ی دور زدمو وسایلی ک امین برا کافی شاپش میخواستو هم براش خریدم.ساعت 8بود اومدم پیش امین بعد کمی حرف زدن رفتم پایین ک باشگاهو تحویل بگیرم.در زدم و رفتم داخل خانومی پشتش به من بود،گفتم خسته نباشین خانوم پهلوان،،،برگشت گفت:سلام،،خانومه پهلوان رفتن…اون لحظه جاخوردم و گفتم شما،،،با خنده بهم گفتن ک من مربی هستم و شما هم ک باید مدیر جدید باشین(البته کمی باتمسخر).بعد از اینکه یکم حرف زدیم خانوم رفتن و ساعت 9 هم دوباره بچه ها اومدن.

فردای اونروز طبق برنامه ی باشگاه ساعت 9 باشگاه بانوان بود تاظهر پس برا همینم رفتم ی سر ب بابام زدمو کمی کمکش کردم و بالاخره ظهر شدو برگشتیم خونه.شغل پدرم آزاده.ساعت 3.30شد ک من رفتم باشگاه کلید انداختمو رفتم تو ک دیدم صدایه آهنگ داره میاد کلی عصبانی شدم با خودم گفتم اه این خانومه پهلوانم از اون گیجاست دستگاه رو خاموش نکرده و رفته در رو بازکزدم و رفتم تو.ورودی باشگاه دقیقا وسط باشگاست ک دقیقا جلویه میزمربیه براهمینم اول رفتم سمته دستگاه ک بود و خاموشش کردم ک یهو همه جا ساکت شد و ب غیر از صدای تناب زدن هیچ صدایه دیگه ای نمیومد ک اونم تو ی لحظه قطع شد.کنجکاو شدمو تا اومدم برم تو سالن دیدم خانوم مربی با لباس بدنسازیش اومدن سمتم ،،هم من هم مربی حسابی جا خوردیم بعده ی ثانیه چشم تو چشم شدن تو فضایه واقعن ساکت و خلوت ی کم بادلم بازی کرد اما منم سریع رومو برگردوندمو ناخواسته ازشون عذر خواهی کردمو رفتم بیرون. بعده 10 مین اومدن بیرونو خیلی عادی هم اومدن سمتم شروع کرد بتوضیح دادن ک من بعضی اوقات تمرین میکنم وقتی کسی نیست و عذر میخوامو از این حرفا.دیروز ک دیدمش جاخوردم اما دلم ب هیچ وجه نمیخواست.رفتم تو باشگاه نشستمو ی کم بهش فکر کردم.بچه ها اومدن برخلاف دیروز امروز خیلی بیشتر بودن.بعده ی تمرین کوچیک رفتم پیشه امینو قضیه رو بهش گفتم اونم تایید کردو گفت ک آره بعضی وقتا خانوم مربی میان اونجا وتنهایی تمرین میکنن و البته ب پسرعموتم میگفتن. شب شدو من رفتم خونه چشماش تو مخم بود.از ی طرف کاری ک سمیرا باهام کرد خیلی رو اعصابم بود از ی طرف حریفه چشایه مربی نمیشدم امینم ک همیشه بهم میگفت ک بابا یکیو برا خودت پیداکن.واقعن برا من زیبا بود خیلی آروم نشون میداد تا نیم ساعتی با خودم فکرمیکردم ک خوابم برد.بالاخره صبح شدو رفتم باشگاه تو باشگاه بازم داشتم فکر میکردم بالاخره تصمیمو گرفتم و با خودم گفت ک میرم جلو هر چ بادا باد اما ایندفه محتاط تر عمل میکنم.بعد ازظهر خانومه پهلوان اومدنو منم رفتم دمه در و منتظر شدم خانومه مربی اومدن بعد از سلامو احوال پرسی بهشون گفتم:اگه میشه شمارتونو بدین تا اگه قرار بود شما تمرین کنین تو باشگاه مثه دیروز من خبر داشته باشم.ایشونم دادن و گفتن ک اصن من خودم باید شمارمو روز اول میدادم بخاطر اینکه بالاخره ممکنه من بعضی وقتا مشکل برام پیش بیادونتونم بیام باشگاه و باید ب شما خبر بدم.منم برای اولین بار بود ک بعد چند وقت دوباره داشتم احساس شادی میکردم.همون روز هم پسرعموم اومد و ی سری زد و رفت.ی دو سه روزی گذشت ک دیدم بهم زنگیدنو گفتن ک فردا جمعستو ساعت 10 میرم باشگاه تمرین میکنم منم گفتم ایرادی نداره شما صاحب اختیارین راحت باشین قول میدم ک مزاحمتون نشم.اونم گفت ک تیکه میندازی خب من ک معذرت خواهی کردم.منم گفتم ک بابا شوخی کردمو از این حرفا.کم کم بهش نزدیک شدمو خلاصه ی بار ک داشتم ازباشگاه میرفتم خونه ساعت 12.5 ک هنوز تا سر خیابون نرفته بودم ک دیدم مربی وایسادنو منتظر تاکسی هستن منم آروم رفتم کنارشونو ی بوق زدم توجه نکردو خودشو جمع و جور کرد.دوباره ی بوق زدمو ک تا اومد ی چی بگه دید منمو فوری ازم عذرخواهی کرد بهش گفتم بفرمایید میرسنومتون.نشست تو ماشینو باهم رفتیم بعد از کمی حرفیدن یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم دختر عموم بود و داشت در مورده دانشگاه ازم سوال میپرسید آخه میخواست اتقالی بگیره و از این حرفا راهنماییش کردمو بعدشم خدافظی کردم.قطع ک کردم مربی هم ک صدایه دختر عمومو شنیده بود فکر کرده بود ک از دوستایه دانشگامه و گفت چقدر سرتون شلوغه با ی جدیت با احساس این حرفو زد منم ک اصن حواسم نبود گفتم آره دیگه و ب شوخی گفتم ک من شدم حل المسائل بچه ها.بعد از چند ثانیه بهم گفت ک بی زحمت اینجا نگه دارین منم نگه داشتمو اونم پیاده شد و جلویه خودم سوار ی تاکسی دیگه شد و رفت.خیلی تعجب کردم.خلاصه رفتم خونه داشتم فکر میکردم ک چرا اینکارو کرد ک یهو دوزاریم افتاد.گوشی رو برداشتم و بهش اس دادمو گفتم ک چرا اینکارو کردن اونم گفت ک خودتون گفتین سرتون شلوغه منم نمیخواستم ک مزاحمتون بشم.گفتم شما مزاحم نبودین تاج سر ما بودین و دیگه اس نداد.منم اصن عادت ندارم ک اصرار کنم.فرداش دیدمش ک با ی قیافه ی سنگین اومد از جلوم رد شدو سلام کرد و رفت تو باشگاه.از این کارش خوشم اومد وفهمیدم ک براش مهمم.منتظر بود تا برم جلو وبراش توضیح بدم ک خودم بعده باشگاه رفتمو بهش گفتم ک دیروز دخترعموم زنگیده بودو ازز این حرفا،،،با ی قیافه ی خیلی تابلو بهم گفت ک بمن ربطی نداره.منم گفتم میدونم ولی چرا دیروز اون کار رو کردین گفت نمیخواستم مزاحمتون بشم منم دیدم داره ناز میکنه بهش گفتم شما مراحم بودین حالا اینکه خوشتون نیومد بامن بیاین بحث دیگه اییه اینو گفتمورفتم.شب بهم اس داد درمقابله کسایی ک ناخواسته اونارو عاشق خودت میکنی مسئولی منم خودمو زدم ب علی چپ ج دادم ک والا تا الان ک هیشکی عاشقه ما نشده اونم گفت ک شایدم کرده باشی خودت خبر نداشته باشی ولی بیچاره اون کسی ک قراره زنت بشه بداخلاق اخمو. اینوگفت و بعد س چارتا اس ازهم خدافظی کردیم.فرداش قرار بود برم عروسی ک با یکی ازبچه ها هماهنگ کرده بودم ک وایسه باشگاه.شبش تو تالار بودیم ک دیدم مربی زنگید و منم چون نمیتونستم ج بدم رد دادم.فردایه اون روز هم کار برام پیش اومد ک نتونستم تاظهر برم باشگاه.دلم براش تنگ شده بود.

خلاصه رفتم باشگاه و ساعت 12.10بود ک دیدم خانومه پهلوان اومدن بیرون بعد یکم خوشو بش ازم پرسید ک کجامو اینا منم بهش گفتم ک عروسی بودم. اون لحظه مربیم اومدن بیرون تا منو دید با ی شوقی گفت سلام کجایید شما؟؟؟؟منم ج دادم ک درگیره کارایه عروسیه دیشب بودم.خانومه پهلوان ازمن و مربی خدافظی کردنو رفتن.من موندمو مربی با ی ناراحتی خاص گفت ک مبارکتون باشه چرا مارو دعوت نکردین حالا عروس کی هست؟منم بدون جواب دادن ب سوالش گفتم اگه جایی میرید برسونمتون ایشونم گفتن ممنون با تاکسی میرم منم گفتم بفرمایید راحت باشین با هم تا ی مسیری میریم دیگه.تو ماشین 5 دیقه ای ساکت بودیم ک دوباره سوالشو تکرار کرد(مبارکتون باشه چرا مارو دعوت نکردین حالا عروس کی هست؟)منم گفتم سلامت باشین عروس آشنا نیست و شرایط طوری نبود ک دعوتتون کنم.ازش خواستم ک بریم تا بام شهر من کارمو انجام بدم و از اون طرف برسونمشون مربی هم ک اصن تو حال خودش نبود گفت بریم وقتی رسیدیم ماشینو خاموش کردمو رومو کردم سمتش و فقط بهش زل زدم بعد از جند ثانیه متوجه نگام شدو ازم پرسید ک چرا نمیرم کارمو انجام بدم .منم سریع ج دادم بخاطر اینکه کار من تویی.باتعجب گفت ینی چی؟نمیفهمم چی میگی.منم سریع و با پر رویی تمام و اعتماد ب نفس هر چ بیشتر گفتم میدونم خیلی ناراحتی از من بخاطر اینکه بهت توجه نکردم ومیدونم ک ب من احساس داری و از من خوشت میاد اما دیگه شرایط طوری بود کککک… چ جوری بگم،،،،کاری ک نباید میشد شد.اونم فهمیدو گفت ک عیب نداره شما هم باید ازدواج میکردین بالاخره حق انتخاب داشتین ولی ای کاش ب من میگفتین ک خیلی روتون حساب نکنم منظورم اینه ک من فکر میکردم شما هم منو میخواین( با ی بغض کوچیک)و دوسم دارین…با بغضش ساکت شد.داشت تو خودش منفجر میشد.ک بعد از چند ثانیه گفتم دیشب عروسیه فامیلمون بودم و کلن خیلی سرم شلوغ بود ای کاش جواب تلفنتو میدادم…چشاش چارتا شد و بهم نگاه کردو گفت ک ینی چی؟؟ گفتم ک عروسی پسرعمم بودم خب تو اون موقع دستم بند بود نمیتونستم ج بدم ببخشید.برگشت گفت ینی تو ازدواج نکردی؟گفتم بابا بیخیال کی ب ما زن میده من هنوز دخترم نداشتم چ برسه ب زن.اینو ک شنید اشکاش در اومد وبهم گفت تو روانی ترین آدمه دنیایی پس چرا منو اوردی اینجا و ازم معذرت خواستی؟؟گفتم خب بخاطر اینکه جواب گوشیتو ندادم دیگه… سرشو آورد بالا و نگام کرد وگفت بخدا تو دیوونه ای خیلی بیشعوری میدونی من این دو روز همش فکر میکردم از اون شبی ک بهت اس دادم بداخلاقه اخمو از دستم ناراحت شدی.منم آروم دستمو گذاشتم رو دستش و گفتم فقط ازت معذرت میخوام الانم اومدم ک ازت خواهش کنم ک برا من باشی و قول بدی ب کس دیگه ای فکر نکنی داستان گذشتمو اینکه با ی دختر بودم اما اون خیلی بد منو ول کرد و رفت رو براش تعریف کردم وقانعش کردم ک نمیتونستم همینطوری بیام جلو و باهات باشم برا همین مجبور شدم آزمایشت کنم.بهش گفتم اشکاتو پاک کن.اونم با ی خنده گفت چشم آقا و دوباره اشکش دراومد سرشو گرفتم تو بغلم و سعی کردم فقط براش آغوش باشم ن چیزه دیگه.هردومون راضی بودیم.بعد از چن دقیقه بهم گفت ک داره دیرش میشه اگه میشه برسونمش منم قبول کردمو تا خیابونه نزدیک خونشون بردمش.ئقتی داشت میرفت گفت ک امروز بهترین روز تو عمرش بوده و منم سریع ی بوسس از لپش کردمو رفتم.تابعد

نوشته: ؟


👍 1
👎 2
142775 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

434612
2014-09-04 13:58:18 +0430 +0430

فک کنم با اون بوسی که اخرش کردیش به خاطرش 100دست جق زدی بعد کردیش داستان سکسی

0 ❤️

434613
2014-09-04 13:59:35 +0430 +0430
NA

ما نفهمیدیم مربی عروس شد یا عروس مربی اصا شب زفاف چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

0 ❤️

434614
2014-09-04 14:16:12 +0430 +0430

عجب داستان سکسیه سانسور شده ای بود!!!
aggressive

0 ❤️

434616
2014-09-04 15:59:11 +0430 +0430
NA

koskesh ma alan maskhare toiimm koni chera maro sare kar mizari jende kiiiram dahnet ba in dastan

0 ❤️

434617
2014-09-04 16:28:19 +0430 +0430
NA

مریض جقدست بعدی لطفا …

0 ❤️

434619
2014-09-04 16:57:58 +0430 +0430
NA

طولانی بود نخوندم. اومدم نظرات رو ببینم ارزش خوندن داشت بخونم که انگار ارزش خوندن نداره متاسفانه .

0 ❤️

434620
2014-09-04 17:23:10 +0430 +0430

سه بار اون تیکه اولشو خوندم نفهمیدم تایم باشگاه کی مردونه بود کی زنونه
داستانم که به تمام معنا ریدی برو جای کردن کون بده از اونا خاطره بنویس

0 ❤️

434621
2014-09-04 17:24:53 +0430 +0430
NA

داستانت مث فیلمای شبکه 3 بود چقد سانسور داشت ها :)

0 ❤️

434623
2014-09-04 19:10:54 +0430 +0430
NA

بعضی از داستانا آدمو وادار میکنن سکوتشو بشکنه. کیرم تو اول آخرت با این فازتو داستان تخمیت. سگ بشاشه سر در خونتون اگه دوباره گه بخوری داستان سرایی کنی.

0 ❤️

434624
2014-09-05 00:15:30 +0430 +0430

یه جورایی قشنگ بود
همه داستان ها که نباید سکسی باشن
با مربی خوش باش و لذت ببر

0 ❤️

434625
2014-09-05 00:43:02 +0430 +0430

با اینکه خوشم نمیاد فحش بدم اما مجبورم کردیی
خوهرکسده اینجا سایت داستان و خاطره سکسیه .
اون وقت تو اومدی اینجا تنها خاطره دختر بازی عمرت رو برای ما نوشتی؟
کس کش یک ساعت هم طول و تفصیل دادی و با جزئیات نوشتی؟

0 ❤️

434626
2014-09-05 01:37:27 +0430 +0430
NA

آره،منم با نظر مربی موافقم تو کسخل ترین آدم دنیایی

0 ❤️

434627
2014-09-05 01:48:32 +0430 +0430
NA

میگم داستانت رو دادی تیم ضرغامی واست ویرایش کنن؟
چقدرم رو ساعت و زمان حساسی؟یاد فیلم 24 افتادم!

0 ❤️

434628
2014-09-05 01:49:31 +0430 +0430
NA

ببينم داستان كه تموم شد احيانا كف دستات خيس نشده بود؟

0 ❤️

434629
2014-09-05 02:27:26 +0430 +0430
NA

داستانت قشنگ بود.
همش که نمیشه سکسی باشه.
ولی انصافا بگو تایم مردونه چه ساعت هایی بود. خداییش نفهمیدم.
ولی در کل یه داستان عاشقانه و قشنگ بود.

0 ❤️

434630
2014-09-05 03:07:08 +0430 +0430
NA

بیشتر رمان عاشقانه بود تا داستان سکسی!!! واقعا خسته نباشی

0 ❤️

434631
2014-09-05 05:11:43 +0430 +0430
NA

نشون دادی که داستانت کاملا واقعیه

اما…

دیوث، این سایت برا داستان سکسیه نه قصه بیبی چساله

0 ❤️

434632
2014-09-05 06:00:46 +0430 +0430
NA

koskesh ba in dastane tokhmit

0 ❤️

434633
2014-09-05 07:27:31 +0430 +0430
NA

راستی عمت حالش چطوره
سلام منو بهش برسون.
چیه؟؟؟
از داستان تو که بی ربط تر نبود
تازه کلی ایهام سکسی هم داشت.
خخخخخخ

0 ❤️

434634
2014-09-05 07:28:37 +0430 +0430

خب شارز مفتی و با کلک گرفتن این حرفا رو داره
حالا خدا پدرشونو بیامرزه چیز دیگه ای مثل شیشه نوشابه اون تو نکردن
واست درس عبرت شد
به قول قدیمیا با کیر مردم دیگه کس نکنی

0 ❤️

434635
2014-09-05 10:18:43 +0430 +0430
NA

ای بابا ای بابا ای بابا بازم جقی biggrin

0 ❤️

434636
2014-09-05 11:04:08 +0430 +0430
NA

سیگارتو عشقست

0 ❤️

434637
2014-09-06 19:44:14 +0430 +0430

کیر آقای پهلوان تو مغزت بز

0 ❤️

434638
2014-09-07 03:21:46 +0430 +0430

دادا ببین داستان تو خوب نوشته بودی ولی اینجا جاش نبود خدایی باید یه جای دیگه ای
می نوشتی!!!

0 ❤️

434640
2014-09-15 19:39:04 +0430 +0430
NA

سوال درک مطلب:سوژه جق این بیمار چه کسی بود
۱)خانم پهلوان
۲)پسر عموی بیمار
۳)خانم مربی
۴)دی جی عروسی فامیل بیمار
۵)عمه ی بیمار
۶)کیر خر
۷)اون دختره تو تبلیغ پودر پرسیل
۸)صابون گلنار

شما می توانید عدد گزینه ی مربوطه را بر‌ روی جلد یکی‌ از محصولات گلنار نوشته و در کوس ننه ی این دپرزن کونی بی اندازید

0 ❤️

434641
2015-03-10 08:33:35 +0330 +0330
NA

درسته که داستان اصلا قسمت های سکسی نداشت اما به نظره من صد در صد واقعی بود و همین خودش خییییلی عالیه…واقعا خوشم اومد بالاخره اینجا یه داستان واقعی خوندیم ما…مرررسی نویسنده عزیز

0 ❤️