خاکستری

1398/02/19

امروز از اول صبح من و مهرداد تنها بودیم. لم دادم رو کاناپه و اصلا حوصله هیچی ندارم. هر چی مهرداد سر به سرم گذاشت بازم کلافه بودم و گاهی با بی حوصلگی بهش نگاه میکردم. شوخی میکرد و حرف میزد ولی نمیدونم چه مرگمه . اما بر عکس من مهرداد یه جوریه…انگار یه جور هیجان داره. نمیدونم امروز چه مرگشه که انقدر انرژی داره . آروم و بی حوصله رفتم تو اتاق مهرداد. یه اتاق با یه تخت یه نفره که رنگ تشکش مشکیه با یه پتوی طوسی رنگ. آهسته رفتم رو تخت لم دادم و یوری ولو شدم. انگار مهرداد یه چیزیشه. هی اینور و اونور ووول میخوره. گاهی هم میاد تو اتاق و یه چیزی میگه و رو موهام دست میکشه و میره بیرون. انگار منتظره. رنگ دیوار اتاق خاکستری خیلی کمرنگی داره و اون گوشه، یه آیینه چسبیده به دیوار. صدای زنگ اومد… ای خدااااا اخه چرا امروز باید مهمون بیاد؟ پاشدم رفتم تو حال ببینم کی اومده . پیام و یکی از دوستاش اومدن. اون یکی از دوستای تقریبا چفت و جیک تو جیک مهرداده.یه پیرهن مشکی پوشیده با یه شلوار راسته ی طوسی.خیلی دوستش دارم، بچه با حالیه. گاهی وقتا که با مهرداد و پیام تنهاییم خیلی هوامو داره خیلی وقتا همصحبتم میشه و کلی باهام حرف میزنه . یه وقتایی جوری که مهرداد نبینه موهامو نوازش میکنه اما امروز زیاد حواسش پیش من نیست. انگار همه حواس و توجهش پیش دوستشه که همراشه. مهرداد بار اولشه که دوست پیامو میبینه. دوستش یه دختر تقریبا باریک اندام با یه شال مشکی و مانتوی مشکی و شلوار مشکیه. اصلا انگار تیپ مشکی زده ولی لباسش بهش میاد و انگار خیلی وقت صرف کرده تا یه چیزی بپوشه که خوشگلتر دیده بشه. اینجور که معرفی شد اسمش مریم بود. مریم و مهرداد اولین بار بود همو میدیدن . منم اولین باری بود که مریم رو میدیدم . نشستیم تو حال و کمی گپ زدیم. مریم با من صحبت میکردم و منم که زیاد حوصله نداشتم با بی حوصلگی گوش میکردم . واقعا حس و حال مهمون نداشتم . یه کم که گذشت مهرداد گفت پیام تو و مریم خونه بمونید من میرم کار دارم بعد برمیگردم. مهرداد رفت تو اتاق،منم رفتم پیشش. تو چشماش حس کردم یه برقی هست انگار یه برق دیوثی بود تو چشماش . جلو آیینه خودشو چک کرد و به من گفت اخم و تخم نکن و هوای دوستمو داشته باش جلو دوس دخترش آبروشو نبری. منم با بی حوصلگی گفتم کاریشون ندارم ول میکنم راحت باشن. اونا که برا من نیومدن اینجا. کاملا تابلو عه که مکان میخواستن. دختره بیشعور از وقتی اومده چسبیده به پیام و یا سرش تو سر پیامه یا دارن با هم ور میرن. مهرداد یه خنده ای کرد و بغلم کرد و چند دقیقه با موها و گردنم ور رفت و گفت حسودی نکککککن و رفت بیرون . منم از اتاق رفتم بیرون . انگار منتظر بودن مهرداد بره بیرون . من که از اتاق اومدم بیرون رفتم تو حال نشستم رو مبل. داشتم تلویزیون نگاه میکردم که حس کردم پشت سرم پیام و مریم شروع کردن به لب بازی. واقعیتش از نوع رفتار مریم کاملا روشن بود که پیامو خیلی دوس داره برا اینکه راحت باشن رفتم تو پذیرایی وخودم و سرگرم کردم . اون دوتا هم با بیشعوری تموم رفتن تو اتاق مهرداد. کنجکاوی داشت همه سلولامو میخورد . لای در باز بود.جوری که منو نبینن،دید میزدم . یه بار میرفتم سمت آشپزخونه یه بار الکی سمت دستشویی و هر بار که میرفتم اینور و اونور چشمم همش لای در بود. انگار فضولی داشت منو میکشت. شال از سر مریم افتاده بود. موهاش که تقریبا تا پشت کمرش میرسید رنگ پر کلاغ بود . اندام باریک و قشنگی داشت و با عشق پیامو بغل کرده بود. رفتم رو مبل رو به تلویزیون نشستم. بد جوری از دختره بدم میومد. اخه همیشه دنبال این بودم که با پیام تنها بشم و بغلم کنه و با موهام بازی کنه بی اونکه بخواد یواشکی باشه. اونوقت حالا که پیام اینجاست این دختره اومده و صاف جلو چشمام تو بغلش ول شده. تو این فکرا بودم که دیدم صدای نفس نفس مریم اتاقو گرفته. آروم از لای در نگاه کردم . وااای خدا لباساشونو در آورده بودن و دراز کشیده بودن. اصلا حواسشون به من نبود. پیام بیشعور منو بغل کککککن.
تنم داغ شده بود خواستم حواسمو پرت کنم. رفتم دوباره رو مبل بشینم که یهو شنیدم مریم میگه یواااااش درد داره.
وااای تحمل دیگه سخت شد. آروم درو باز کردم و رفتم تو اتاق. پیام داشت تلمبه میزد و مریم که نیمه ایستاده بود معلوم بود که یه درد همراه با لذت داره . پیام تا ته داشت از پشت میکرد و مریم با انگشتاش داشت تشک تخت رو چنگ میزد . وقتی منو دیدن بی اونکه خجالت بکشن ادامه دادن اصلا انگار منو که دیدن بیشتر حشری شدن.
رفتم نزدیک… پیام دستشو از رو کمر مریم برداشت و همونجور که داشت تلمبه میزد با موهام بازی میکرد . هیچی نگفتم اصلا انگار صدام در نمیومد.نفسام تند شده بود.بد جوری به مریم حسودیم میشد. دست پیام رو گردن من حرکت کرد و همونجور که تا ته داشت مریم و میکرد منو نوازش میکرد . هم بغض داشتم هم دلم بغل میخواست .
با اخم از اتاق اومدم بیرون ولی طاقت نیاوردم دوباره برگشتم از لای در نگاشون کردم،داگی استایل بودن. سینه های خوش فرم و صورت کوچولوی مریم محو لذت بود. اون هم داشت لذت جنسی میبرد هم داشت از اینکه تو بغل پیامه لذت میبرد . چشماش خمار شده بود دهنش نیمه باز بود و کف دستاش رو تخت مهرداد بود . دوباره رفتم تو اتاق کنار مریم دراز کشیدم و با چشمای خودم داشتم میدیدم که تو چشمای پیام هیچی جز شهوت نیست و میدیدم که مریم با تموم وجود داره تلاش میکنه که درد رو تحمل کنه و لذت ببره تا پیام ضد حال نخوره. مریم هم مثل بچه پر روها با موهام بازی کرد. واقعا یه جوری بودم . هم تحریک شده بودم هم دلم بغل میخواست. صدای ناله ی مریم بدجور بلند شده بود. پیام رحم نمیکرد و موهاشو میکشید و با بی معرفتی تمام اصلا به من توجه نداشت. واااای بوی تن لخت و داغ مریم و پیام بوی شهوت میداد . وقتی ضربه ی شکم پیام به پشت و نرمیه باسن مریم میخورد همه بدنش ارتعاش داشت و چشماش جمع میشد. تو این هیری ویری پیام ارضا شد و بی حال همه وزنش رو ولو کرد رو کمر مریم . مریم هم با دل و جون تموم وزن پیام رو پذیرفت. کمی که آروم شدن بعد از یه لب بازی طولانی و خوشگل شروع کردن با من بازی کردن و حرف زدن . آخه ما سگا خیلی دوس داریم باهامون بازی بشه و نوازش بشیم ولی از وقتی پیام با این دختره اومده دیگه چشم دیدنشو ندارم و انگار تو دنیای خاکستری خودم مرگ احساسم به پیامو دیدم. کاش میتونستم اون لحظه به مریم بگم حیف نیست که تو با این دل مهربون، خودتو انداختی تو بغل این آدمی که نمیدونی وقتی با مهرداد تنهان درباره دخترا چی میگن و چی تو فکراشونه. کاش میتونستم بگم مواظب باش!! من رو این تخت خیلی چیزا دیدم و توی ماشین خیلی چیزا شنیدم که با هم میگن. حتی درباره ی خودت!! مریم خیلی مواظب باش!! تو چشمای مهرداد یه برق عجیبی بود…!!

نوشته: رنگمرگ


👍 18
👎 5
11279 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

766436
2019-05-09 20:31:18 +0430 +0430

ناموصن یکی بیاد خلاصشو ترجمه کنه ‎:-|‎

1 ❤️

766444
2019-05-09 20:44:23 +0430 +0430
NA

الان تو سگ بودی یا آدم؟! چی شد :|

3 ❤️

766462
2019-05-09 21:07:44 +0430 +0430

قشنگ بود دوس داشدم

0 ❤️

766480
2019-05-09 21:39:03 +0430 +0430

یکی دو جا گند زدی و نتونستی با فضاسازی مناسب کاری کنی شک کنیم که آدم نیستی آخرشم مجبور شدی اشاره کنی به سگ بودنت، پیشنهاد میکنم به جا جق زدن داستان و رمان بخونی تا بیشتر با روش داستان نویسی و فضاسازی داستان و شخصیت پردازی آشنا بشی، لایکت کردم چون یجور نوآوری تو داستانای سایت بود

1 ❤️

766494
2019-05-09 22:21:09 +0430 +0430

پر کلاغ :) خیلی ناز بود داستانت ?
تو جامعه ی ما زنا بیشتر از مردا رشد و پیشرفت کردن
هم از لحاظ فکر هم از شعور
مرسی داستانتو تعریف کردی ٫ خام نر ها نشو که عشق و شهوت تفاوت داره
موفق باشی

0 ❤️

766509
2019-05-10 03:02:55 +0430 +0430

سگی

فقط مونده بود که یک سگ برامون داستان سکسی تعریف کنه که خدا را شکر تعریف کرد و لذت جلقانه به خوانندگان داد. حالا مثلا که چی؟ بر ما معلوم نیست. به امید خدا دیگه همه حیوانات هم راهشون به شهوانی باز میشه و سگ و گربه و موش و سنجاب و خر و الاغ میان اینجا کون هم میذارن و خوانندگان هم جق خواهند زد

ها هاپو (کوکا)

1 ❤️

766517
2019-05-10 04:59:51 +0430 +0430

چخه

0 ❤️

766528
2019-05-10 06:53:12 +0430 +0430

داستانت متفاوت بود ولی زیاد دوست نداشتم…ن لایک ن دیسلایک…

1 ❤️

766596
2019-05-10 19:33:47 +0430 +0430
NA

جالب بود!!!

0 ❤️

766700
2019-05-11 04:59:18 +0430 +0430

لایک 12 مهمون من برا اینک بشتر تلاش کنی موضوع داستان جالب بود اما نگارش جای کار کردن داره اما در کل جالب بود

1 ❤️

766727
2019-05-11 08:58:38 +0430 +0430

نمردم و ی داستان درست حسابی تو ابن سایت خوندم عاااااالی بود عالییییییی لایک چهاردهم با عشق تقدیم به تو

1 ❤️

766761
2019-05-11 12:19:31 +0430 +0430

لایک چهارده به امید بهتر شدن قلمت

1 ❤️