خبرنگار (۱)

1398/01/19

با احترام به صنف خبرنگاران زحمتکش که روشنگر جامعه ما هستند
سلام
اولین چیزی که میخوام بگم نه کیرم 25 سانته.نه جانی سینزم.به نظر مخاطب هام احترام میذارم هرچه که باشه
این جریان که میخوام بگم مربوط میشه به سال96 بعد از زلزله سرپل ذهاب
سه چهار شب می شد که نخوابیده بودیم جز اولین نیروهای امدادی بودیم که چند ساعت بعد از زلزله به اونجا رسیدیم
شب بود هوا سرد به اتفاق بقیه همراهان شروع کردیم نجات زیر اوار مونده ها.اشک و زاری مردم دلمون رو سوزونده بود نمیخوام از اون شرایط سخت بگم.بگذریم
سه چهار شبی میشد که نه خواب درستی داشتیم و نه غذایی خورده بودیم واقعا شرایط غیر قابل توصیف بود.بعد از اومدن اصحاب رسانه و تهیه عکس و گذارش توسط اونها یه خانوم بهم مراجعه کرد و گفت که میخواد گذارش تهیه کنه
و عکس و فیلم بگیره میتونم باهاش همراهی کنم .
منم پذیرفتم اون شب هم در کنار اون خانوم خبر نگار گذروندم و فردا صبحش او به سمت کرمانشاه حرکت کرد و منم بعد از خوردن صبحانه یه استراحتی کردم نا گفته نمونه که شماره با هم رد و بدل کردیم که چند روز بعد مجددا بیاد.
چند روز گذشت بی صبرانه منتظر اومدنش بودم اما انگار نه انگار نه خبری نه زنگی.به هرجهت منم داشت یادم میرفت
که دیدم تو ایمو اسم و شماره اش بالا اومده.منم با خط دیگم بهشزنگ زدم دو دل بودم که قطع کنم یا نه دیدم جواب داد.بعد
از سلام و احوالپرسی گفت که شما بهمن هستی؟تعجب کردم گفتم چه طور متوجه شدی گفت انتظار تماست رو میکشیدم.و هنوز بر نگشتم تهران میخوام که از بیمارستان های کرمانشاه گزارش تهیه کنم منم ارزوی موفقیت کردم و
خدا حافظی کردم.چند دقیقه بعد دیدم یه عکس فرستاد و گفت یه عکس یه هویی در تختخوابم و پاهاش معلوم بود منم مونده بودم چه معنی داره ؟داره مخ میزنه؟میخواد یه جورایی دوستانه برخورد کنه ؟و راحت باشه مخم هنگ بود.راستش
رو بگم که پای خیلی زیبا و جذابی داشت بگذریم که منم خسته و داغون و توکف بودم.چند ساعت بعد تماس گرفت و گفت که مجدد میخواد بیاد سرپل ذهاب و از اونجا بره قصر شیرین.میتونم همراهیش کنم یا نه.که منم گفتم بیا و قرار رو گذاشتیم فردا نزدیک ظهر فصر شیرین ببینمش.از روز اول که رفته بودم فرصت نکرده بودم برم حمام با یکی از دوستام که قصرشیرین کار میکرد تماس گرفتم و گفتم شب میرم پهلوش که یه حموم برم و استراحتی کنم.فردا صبح دوستم رفت تو منطقه زلزله زده من هنوز خواب بودم نزدیک ظهر شده بود که گوشیم زنگ خوردبهش گفتم که جریان اینطوریه اگه مایله بیاد نهار بخوریم و بعد بریم برای تهیه گزارش.خیلی ریلکس گفت که میاد پیشم گفتم این خبر نگاره و واسش راحته که بیاد پیش یکی که تازه با هم اشنا شدن چون خبر نگارا اصولا ادم های اجتماعی با روابط عمومی بالایی هستن.اومد در خونه و بهم زنگ زد رفتم درو باز کردم دیدم با اژانس اومده دوربین و وسایل فیلمبرداری و سه پایه و ساکهاش رو کمک کردم بردیم داخل خونه خیلی ریلکس گفت نهار چی داری گفتم هیچ مگه اینکه تن ماهی یا خوراک لوبیا بخوریم.
گفت اول یه چایی بخوریم گفتم باشه نشست و سیگاری اتیش زد.بهش گفتم چرا اینقدر تو راحتی همینجوری یه کاره اومدی پیش یه ادم غریبه نگران هم نیستی گفت نه گفتم مگه میشه گفت من ادم شناسم خندیدم گفت باور کن میدونم تو ادم بدی نیستی و میتونم باهات راحت باشم.گفتم لعنت به شانس گندم این بابا اوپن ماینده دلتو صابون بیخودی نزن بهمن خان.
صورتم هنوز خواب الود بود گفت تا الان خواب بودی گفتم اره این همه وقت یه خواب درست و حسابی نداشتم.گفت تو بخواب وسایل نهار کجاست تا گرم میکنم تو چند دقیقه دیگه استراحت کن گفتم لعنت به شانس نداشتم.با دلخوری از خودم و فکرای پوچی که کرده بودم همونجا دراز شدم واقعا خوابم برد تا سرمو گذاشتم زمین دیدم که رو سرم صدای خنده میاد و صورتم از چند جا غلغلک میاد چش باز کردم و دیدم که رویا است در حالی که صورتش نزدیک صورتم بود و زل زده بود بهم گفتم بمیرم به این زودی خوابت برد گفتم ببخشید الان میام کمکت خواستم بلندشم که دیدم صورتش رو نبرد کنار اروم لباشو گذاشت رو لبام یه بوس چند ثانیه ای که نفسم رو بریده بود ازم گرفت میترسیدم دهنم بو بده.گقت الا میام عذر خواهی کردم رفتم سر و صورتم رو شستم ابی گرفتم دهانم و چند تا کیک و دو تا چایی با خودم اوردم و با هم خوردیم.گفت خوب .گفتم خوب که چی گفت یعنی نمیخوای با من باشی گفتم غلط بکنم نخوام خندید و گفت لعنتی چقدر خودتو میگیری با بوسیدن لبهاش شروع کردم اروم رفتم لاله گوشش رو بوسیدم و عمدا تنفسم رو سنگین تر کرده بودم دیدم گردنش رو کشید گفت خیلی دیوثی گفتم چرا گفت نه به تریپ بچه مثبت و گیجت نه به این بوسیدنت لباسشو دراورد وای داشتم دیونه میشدم سینه های فوق العاده زیبا و سفت پوست سبزه روشن چشمای درشت نفسهاش داشت سنگین میشد میگفت لعنتی بس کن ارو سوتینش رو زدم کنار و با زبون خیلی اروم و دورانی سر سینه اش رو لیسیدم دیدم بدنشو پایین و بالا میکنه و با پاش شروع کرد مالیدن کیرم یه اخ گفتم و زبونمو سر دادم تا نوک سینه دیگه اش نفسهاش تند تند شده بود بعد از چند لحظه همونطور زبونم رو سر دادم و از روی تافش کشیدم تا شلوارش که خودش شلوار جینش رو با شورتش داد پایین اروم رفتم رو چوچولش همون حرکت دورانی رو تکرار کردم خودش بدنشو میداد که زبونم بخوره به کولیتوریس و کسش وای چقدر دیونه و مست شده بودم از من بدتر رویا بود که کسشو فشار میداد تو دهنمیه لحظه سرمو گرفت با دستاش فشار داد به کسش منم چند تا لیس از سوراخ کونش تا رو چوچولش با پهنای زبون زدم دیدم سرمو فشار داد و نگه داشت لرزید و اه دلفریبی کشید سرمو داد عقب شروع کرد خوردن لبام و زبونم وای چه خوردنی محکم هولم داد عقب و شروع کرد لخت کردنم وای لعنت بهش دیونم میکرد پاهامو داد بلا از سوراخ کونم تا بیضه هامو چند بار محکم لیسید منم شب قبل نظافت کرده بودم زبونش رو میکشید تا بیضه هام و کیرمو محکم میفشرد دراز بود و نگاه سقف میکردم با خودم میگفتم چه وحشیه این زن که یهو کیرمو تا وسطاش کشید تو دهنش و شروع کرد مکیدن بهم میگفت کس کش چه طور دلت اومد اون دفعه منو بفرستی برم بی آنکه این کیر رو بدی بخورم وای دیونم میکرد تو دهنش تلمبه میزدم اما نصف بیشتر نمیذاشت بره تو دهنش گفتم رویا کس میخوام گفت بذار بخورم بعد گفتم نه خیلی وقته ارضا نشدم ادامه بدی ابم میاد گفت بذار بیاد نذاشتم ادامه بده سرشو زدم عقب درازش کردم سریع رفتم سراغ خوردن کسش چشم خورد جای سزارین روی شکمش یه هو یادم افتاد روی خط قرمزم گفتم رویا شوهر داری گفت نه خیالم راحت شد ادامه داد اما یه بچه دارم گفتم خدایش شوهر نداری گفت باور کن شروع کرده بوسیدن جای سزارین روی شکمش اروم سرمو میبردم سمت کسش اما نمیخوردم میومدم رونش و نافش رو میلیسیدم گفت کونی بازی رو بذار کنار کسمو بخور حرفش تموم نشده بود که زبونم رو تا جایی که میتونستم کردم تو کسش و نگه داشتم تکونای کوچیکی به خودش داد و از لرزشش متوجه شدم بازم ارضا شده.دیدم بعد از بار دوم زیاد راغب به ادامه نیست و انگار حال نداره که ادامه بده هرچند در ارزوی کردن کسش بودم اما کشیدم عقب گفتم استراحت کنیم.با خوشحالی پذیرفت دراز کشیده بودیم که وای بوی سوختگی خونه رو برداشت دوتایی دویدیم سمت اشپزخونه و گاز رو خاموش کردیم.یه کم دست کشید به کیرم گفت عزیزم نگران نباش از شرمندگیش در میام.
دوستان خوبم اگه تمایل داشتید تا ادامه رو بنویسم
کمی و کاستی داشت به بزرگی خودتون ببخشید
سعی کردم اون چیزی که بود رو بکم.

نوشته: bbboban


👍 12
👎 7
13067 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

759578
2019-04-08 20:05:59 +0430 +0430

یعنی با کمال احترام گفتی خبرنگارها میرن مناطق سیل زده کیر بخورن؟؟ عجبا!! ?


759684
2019-04-09 04:33:03 +0430 +0430

حمید معصومی نژاد - رّرّوم

3 ❤️

759686
2019-04-09 04:43:03 +0430 +0430

این کونی ها میگفتند کاندوم ماندوم نواربهداشتی ببرین مناطق زلزله وسیل زده بگو

2 ❤️

759697
2019-04-09 04:59:05 +0430 +0430

تاحالا کس نکرید و گرن چوس کن نمیزدی ب برق از اینجا میش نتیجه گرفت این داستان زاده ذهن ی ملجوق

1 ❤️

759703
2019-04-09 05:27:50 +0430 +0430

ریدم تو این داستان نوشتنت …

1 ❤️

759712
2019-04-09 05:56:23 +0430 +0430

افرین اصطلاح علمی هم نوشتی دکتر جان

1 ❤️

759720
2019-04-09 06:42:01 +0430 +0430

به تو ميگن يه نويسنده مردم كه به نظرات همه احترام ميذاره!!

اگه دلارم بتوني ارزون كني مطمين باش راي مياري !!!

2 ❤️

759731
2019-04-09 07:09:26 +0430 +0430

نمیخوره واقعی باشه .ولی بد نیست .بنویس

1 ❤️

759785
2019-04-09 11:01:05 +0430 +0430

نوش جونت. . . . . . .
خوب بود بازم بنویس. . . .
این دفعه فحش نمیدم. . . دفعه بعد که اومدم دوبرابر فحش میدم. . .

1 ❤️

759839
2019-04-09 13:41:24 +0430 +0430

اخه كس كش جان رفتي إمداد نجات يا رفتي جنده بازي

1 ❤️

759846
2019-04-09 15:02:55 +0430 +0430

این مستر شاه ایکس کامنت نمیذاره نمیذاره وقتی هم میذاره کامنت میذاره که گاهن لایکش از خود داستان بیشتر میشه،ههههه…ادامه بده بد نبود داستان

2 ❤️

759857
2019-04-09 17:20:37 +0430 +0430

نتیجه داستان:خبرنگارا هم بلههههه.خصوصا تو مناطق سیل یا زلزله زده.

1 ❤️

759959
2019-04-09 22:53:50 +0430 +0430

ممنون دوستان که نظر دادید.همیشه با نظرهای شاه ایکس مهدی پاشنه طلا حال میکنم.کلی هم خندیدم.دم همه گرم
دوستی گقته بود که نواربهداشتی چرا میبرن .کاملا درسته چون خانمها در مواجهه با بلایای طبیعی واقعا یه هو پریود میشن حالا نه وسایل بهداشتی دارن نه اب نه برق حالا حسابشو بکنین که اعصاب خوردی پریودم اضافه مییشه.
یکی از دوستان گفته بود برای کمک به سیل زده ها خوبه نرفتی.عرض کنم که اونجا هم رفتم.خوشبختانه کسی ترتیبم رو نداد.
خبر نگاری هم که گفتم هنوز در ارتباطیم و مهاجرت کرده.به قول دوستمون نشه مثل مسیح علینژاد شانس اوردیم.

0 ❤️

760273
2019-04-11 04:29:41 +0430 +0430

منم همونیم که سه بار ازت درخواست چادر کردم ندادی نامرد

1 ❤️

760419
2019-04-11 19:46:11 +0430 +0430

ارمین جان هرکی ازم چادر خواست خودم بردم تحویل دادم.ضمن اینکه لیست تهیه میکردم از خانواده هاییکه مریض دار بودن و خودم شخصا میبردم تحویل میدادم.همچنین داروهایی که مصرف میکردن

0 ❤️