خرابش کردم...اما!

1401/04/14

یکسالی بود که نگار رو میشناختم…
واسه منی که هفت خط عالم بودم و هزارتا دختر مختلف دیده بودم،پاک ترین ورژنی بود که تو جامعه دیده بودم.
البته که ازونایی نبود که صبح تا شب تو خونه حبسش کنن به هیچ وجه یک دختر مستقل که از ۱۸ سالگی کار میکرد و دستش جلو خونوادش دراز نبود،تو جامعه چرخیده بود،
اما خیلی با حیا و متین و سفت بود.
به غایت زیبا
با چشمهای جادویی
و لبخند مسحور کننده…
پاره شدم تا تونستم اعتمادشو جلب کنم
داشتم عاشقش میشدم،
عاشق نجابتش
چشماش
حرف زدنش
دنیای قشنگش…

سه سال دوست بودیم
جونش واسم در میرفت
دور از چشمش با چند نفری تیک زده بودمو خوابیده بودم اما توجیهم این بود که دوستیم و تعهدی نداریم،اخرشم که نمیخوایم ازدواج کنیم پس بزار عشق کنیم دنیا دوروزه…

گذشت تا وقتی که یکشب به خودم اومدمو گفتم تهش که چی…
چقدر میخای مجرد بمونی و خونه مجردی داشته باشی.

وقتشه سر و سامونی به زندگیت بدی،هر چی میگشتم موردی بهتر از نگار نمیدیدم،پس گفتم همینه!

رفتم خواستگاریش…خودش راضی خونوادش ناراضی،به هر فیلم و اصراری که بود عقد کردیم و دوران جدیدمون شروع شد.
خطمو عوض کردمو و سعی کردم از زندگی کثیف قبلیم بکشم بیرون،سرمو انداختم پایین و چسبیدم به کار و زندگی اما صد حیف…

باغچه ی زندگی من کرموتر از اینی بود که بشه با یک مدت هم نزدنش تمیزش کرد،
دو سه تا از دوست دخترای قبلیم تو اینستا پیام داده بودنو و نگار دیده بود،
یادمه شبی که من خواب بودم و پیامارو دیده بود و بیدارم کرد تا خود صبح اشک میریخت…

دلم کباب میشد ، از این ناراحت بودم که اون هیچ تقصیری نداشت
اما با هزار گوه خوردمو غلط کردم بخشید و گفت اینستاتو پاک کن
همین کارو کردم…
یک مدت چندماهی همه چی اروم بود ،غرور برم داشته بود که من الان عاشقشم و هیچ خدایی نمیتونه منو نسبت به نگار دلسرد کنه…

یک رفیق صمیمی داشتم که از زنش جداشده بود و نگار هم میدونست.
زنش یکروز زنگ زد که میخام ببینمت و حرف دارم به خاطر حساسیت نگار چیزی نگفتم و گفتم نیم ساعت میبینمش و میره پی کارش.

رفتم به دیدنش
نشست تو ماشین و دور زدیم و زدیم و زدیم اونم یکریز اشک میریخت
میگفت:
دوستت به من خیانت کرد ،زندگیم و خراب کرد و…
حالش میزون نبود گفت اگه میشه منو بزار خونه و رفتم سمت خونش که کاش پام می‌شکست و نمیرفتم.
یه تعارف زد و منم خیلی راحت قبول کردم و رفتم بالا چون اصلا فکرشم نمیکردم چی در انتظارمه…
رسیدیم بالا ،رفت لباس عوض کنه و دست و صورتشو بشوره منم یکم. اب برداشتم بخورم همین که برگشت خشکم زد
یه لباسی پوشیده بود که اگه نمیپوشید کمتر هوایی میشدم و سیخ میکردم
یک شلوارک تا رونش و یک تاپ که سرسینه هاش زده بود بیرون

قبلا خیلی راحت بودیم وقتی میرفتم خونشون که قلیون بکشیم یا مشروب بزنیم کلی میگفتیم و شوخی میکردیم و راحت بودیم اما هیچوقت حتا لباسی نزدیک به اینم تنش ندیده بودم…

گفت چته! گفتم یه نگاه بکن چی تنت کردی توله،کفت اگه بده که برم در بیارمش!
دیگه فرمون دستم نبود و کیرم به جام تصمیم میگرفت
بی هوا بلند شدم و رفتم سمتش بغلش کردم و بردمش پرتش کردم رو تخت
تو ده ثانیه لخت شده بودیم و شروع کردم به کسلیسی…
انقدر خوردم که صدای جیغش خونرو برداشته بود و با دست جلو دهنش و میگرفت…
وحشی شده بود اومد و منو خوابوند و یکجوری واسم ساک زد که تو کمتر از پنج دقیقه آبم اومدو تا قطره آخرشو خورد…
سکسی تر از اینی بود که بیخیالش بشم و میخوردمشو با دست واسش میمالوندم تا دوباره سیخ کنم
تا قبل اینکه کیرم سیخ بشه اونم یکبار ارضا شد …
شروع کردم به کردنش تا جون داشتم تلمبه میزدم و تا دسته میکردم تو کسش…
دوباره ابم اومد و ریختم رو صورتش ،توله از خوردنش هیچ ابایی نداشت و با دست ابارو برمیداشت و میخورد…
رفتم دست شویی و اونم رفت یک دوش گرفتو برگشت …

ده دقیقه نگذشته بود که نگار زنگ زد …اسمش که افتاد رو صفحه ی لحظه دنیام سیاه شد و حسی گوه تر از هر چیزی که فکرشو بکنی اومد سراغم…
میترسیدم باهاش رو ب رو بشم و از تو چشمام بخونه و زندگیم به فنا بره…

با فاطیما خداحافظی کردمو و زدم بیرون به امید اینکه دیگه نبینمش،گذاشتمش بلک لیست و یه دوری تو خیابونا زدم…

اما کاش همینجا تموم میشد…

فرداش ساعت ۴ عصر بود داشتم کمکم از سر کار برمیگشتم خونه مجردی خودم که نگار اونجا بود…
گوشیم زنگ خورد صدای نگار میومد که یک ریز جیغ میزد و فحش میداد و
میگفت
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم…

نمیدونم چجوری خودم و رسوندم خونه که دیدم گوشی تو دستشه مثل یک تیکه کوشت یک گوشه افتاده بود و بی صدا اشک میریخت…

گوشیشو برداشتم دیدم حداقل ده تا عکس از سکس دیروزمون از یک خط ناشناس واسش فرستاده شده…
کار فاطیما بود که میخواست به دوستم بگه رفتم به رفیقت دادم…
دنیام تیره و تار شد
هیچ جوری نمیتونستم سرپوش بزارم چون اونموقع ریشام تنهادفعه ای بود که بلندشون کرده بودمو مشخص بود عکسا جدیدن

تا یکماه باهام حرف نمیزد…
محتاج فقط یک نگاهش بودم
وقتی چشماش ب چشمام میخورد با یک حس تنفری نگاهم میکرد که دوست داشتم بمیرم…
تاحالا انقدر حس پوچی و حقارت نکرده بودم…
واقعا از ته دلم دوست داشتم بمیرم و عرضه نداشتم خودم اینکارو بکنم…
تنها چیزی که قبلا بهم شور و انگیزه میداد دوست داشتن بی حد و مرز نگار بود که الان هیچ اثری ازشون نبود و تنفر جاشو گرفته بود…

میگفت باید جداشیم
میگفت انتخابم اشتباه بوده
اما اشکالی نداره خودم مقصرم
بابام گفت استخاره گرفتم بد اومده ولی منه خر گوش ندادم

اینارو که میگفت هر کلمش مثل یک خنجر بود که به قلبم میخورد

روز و شب التماسش میکردم
که فقط یک فرصت بده
یک فرصت…

بعد از یکماه کذایی،یکشب گفت خسته شدم
بریدم
امیدی ندارم

اما
میخوام درستش کنی،میتونی؟؟
میگفت و اشک میریخت

چراغ دلم روشن شد
گفتم تو فقط یک فرصت بده ببین چکار میکنم
سه سال ازون روزها میگذره

شاید دوستان باورتون نشه خوشحالم که اون اتفاقات روزهای اول زندگیم افتاد،باعث شد بفهمم زندگی چیه و عشق چیه،چون اکه مثل خیلیا بعد چنسال اتفاق میفتاد و باعث میشد زندگیشون از هم بپاشه دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم…

الان میپرستمش
میدونه عاشقشم
میمیرم براش
جونم در میره واسش

یک روز گفت واقعا از ته دل بخشیدمت اما من هنوز خودمو نبخشیدم تا موقع مرگم باید بهش خدمت کنم بلکه بتونم یکم از سختیایی که اونموقع کشیده کم کنم.

میدونم این اتفاقیه که واسه خیلیا افتاده،فکر میکنن درست بشو نیست اما میشه،خیلللیییی سختی داره اما میشه…

زمانی که مجرد بودم خیییلی زیاد میومدم این سایت
یهو به ذهنم اومدم بیام و داستانمو بگم
امیدوارم داستان واقعی زندگیم رو دوست داشته باشید…

نوشته: غریب


👍 46
👎 6
45401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883163
2022-07-05 01:01:04 +0430 +0430

انشالله خوشبخت بشی. ودیگه اینجا هم نیا بچسب به‌ زندگیت که هیچ چیز زیباتر از خانواده نیست


883171
2022-07-05 01:31:13 +0430 +0430

سلام رفیق
این و باید تاپیک میزدی نه داستان
آخه مشتی،اینجا قراره داستان سکسی بنویسی

2 ❤️

883177
2022-07-05 01:43:04 +0430 +0430

یه حقیقنچتی هست که میگه: ت(و هیچوقت توسط گسی بخشیده نمیشی فقط طرف یادش میره)

2 ❤️

883190
2022-07-05 02:25:58 +0430 +0430

این چه سمی بود دیگه ، شیرم دهنت

1 ❤️

883191
2022-07-05 02:26:55 +0430 +0430

نوشته بودی توی داستان یا خاطره که عشق بدون حد و مرز به نگار داشتم ! .
خواستم عرض کنم شما غلط زیادی کردید که فرمودید عشق بدون حد و مرز داشتی . گوساله مگه میشه کسی و بدون حد و مرز دوستش داشته باشیم و بعد خیانت کنیم و بریم توی بغل یک خانم دیگه ، اصلا مگه میشود لذت ببریم در این شرایط . ؟
خواهش میکنم آنقدر چرت و پرت و چرندیات تفت ندید داخل سایت و نصیحت نکنید و ادای آدم های با شرف و درنیارید که خنده هم نداره آخه نمیشه آنقدر دروغ گفت . محاله عاشق اش باشی و خیانت کنی بهش . نمیشه لعنت به زندگی که یک سرش یا دو‌ظرف خیانت میکنند . خیانت از هر سو که باشه کثیف ترین کار دنیاست . اگه شریک شما خیانت کرد بدونید خیلی حقیر و بدبخت هست و ارزش نداره دیگه بهش نگاه کنید . آدمی که میاد خیانت می‌کنه باور کنید بی نهایت اشغال هست و بی ارزش . این حقیقت زندگی است .‌خیانت کردن نداریم لعنت به آنکه خیانت می‌کند .

1 ❤️

883198
2022-07-05 03:19:10 +0430 +0430

انشاالله باخودت کنار میای ارزوی خوشبختی برات دارم رفیق

1 ❤️

883223
2022-07-05 07:47:45 +0430 +0430

غریب که نیستی از خودمونی همینکه میای انجمن شهوانی پیداست دروغگوی بزرگی هستی و دست از کثافت کاری های قبلیت بر نداشتی ولی بقول خودت فهمیدی زندگی چیه عشق چیه امیدوارم هر چی زودتر از این انجمن بری سر خونه و زندگیت اینجا داستان بذار برای خانمت عشقی رو نمیتونی ثابت کنی.

1 ❤️

883309
2022-07-05 23:12:26 +0430 +0430

خانوم دوستت ناراحت بود از اینکه شوهرش بهش خیانت کرده بعد اومد به تو داد که انتقام بگیره بعد کی ازتون عکس گرفت بعد الان متنبّه شدی اومدی تو شهوانی ما رو اندرز کنی؟

0 ❤️

883313
2022-07-06 00:14:00 +0430 +0430

بعضی از اقایون نمیدونم چه مرگشونه. حتما بیان فحش بدن. اقا جان داستان را بخوان خوشت اومد لایک. نیومدم که هیچ. این داستان این اقا واس خیلی از اقایون بعد ازدواج رخ میده. حالا مال هرکی به یه شکل. من یک ماه بود عقد کرده بودم ساعت یک نصف شب که میخواستم با خانمم برم رو کار. خانمم رفت لباس عوض کنه. همون موقع یکی از دوست دخترهای قدیمیم که سکس باهاش زیاد داشتم زنگ زد بهم که شب بیا حال میخواد. و نمیدونست من عقد کردم. همون موقع همسرم اومد تو اتاق صدای دختررو از تو گوشی شنید. بعد قطع. کردن گوشی بهم گفت همین الان بهش زنگ بزن بگو ازدواج کردی. اون شب اگه همسرم ترمز دستی منو نکشیده بود. ممکن بود یه اشتباهی بکنم که تهش میشد پشیمونی. اوایل ازدواج برای مرد سخته. یعنی توی ذات طبیعی مرد تک همسری نیست. ولی خانم ها یک سال اول ازدواج باید حواسشون به مرد باشه. تا داستان مجردی از سر اقایون بیوفته. مخصوصا اگر اون مرد در دوران مجردی شیطون بوده باشه

0 ❤️

884253
2022-07-10 16:23:19 +0430 +0430

بله آقا تو زنت دوست داری ولی آما مغز کیرت بیشتر از مغز کلت چون اون بهت دستور میده باید یاد بگیری وقتی اون بهت دستور میده سرش تاب بدی بزنی تو سرش که نره تو سوراخ اشتباهی و یکی هم پس کلت که آدم شی دیگه …
آدم باش و خوش باشی پسر خوب 🙏

0 ❤️

884760
2022-07-13 17:06:52 +0430 +0430

دارم پا جای پات میزارم و حرفات آموزنده بود .ممنون رفیق

0 ❤️

885320
2022-07-16 17:10:37 +0430 +0430

دمتگرم غریب نگار رو دوست بدار و ھواست بہ دور و نزدیک زندگیت باشہ حال کردم از گذشتے کہ نگار در حق تو کرد و اینکہ اگر جدا مےشدین واقعا"چند زندگے خراب مےشد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها