خردرچمن

1397/04/22

با خونه خاله بزرگم رفتیم روستای شوهرش . قرار بود یکی از فامیلای شوهرخالم که زنش چند سالی بود فوت کرده بود دوباره زن بگیره . مارو هم رو حساب آشنایی دعوت کرده بودن عروسی . راه افتادیم سمت روستای شوهرخالم, جمال خان. خالم که دختر و یه پسرش رو فرستاده بود سر خونه زندگیش و پسر کوچیکش بود ماهم منو پدر مادر و یک فقره برادر کلاس اولی سوار پاترول جمال خان شدیم به سمت روستا راه افتادیم. همون اول راه من هندزفریمو درآوردم و گذاشتم تو گوشم و پسرخالمم همینطور . پدرم و شوهر خالم به محض خروج از شهر شروع کردن حرف زدن در مورد زمینایی که تو مسیر جاده بود و کل مسیر دو ساعته رو در مورد زمین های اطراف که کدوم زمین مال کیه و چقدر درآمد داره و چیکارا کرده حرف میزدن که قشنگ صیغه محرمیت رو با اعصاب و روان آدم میخوند. مهم نبود که چند صد بار تو همین مسیر باهم تموم این حرفارو زده بودن . هر سری دوباره تجدید خاطرات میشد . هر سری هم تعدادی از زمین دار ها به رحمت خدا میرفتن . همون هایی که پدر و جمال خان میگفتن این جاکش پدرسگ معلوم نیست از کجا آورده این زمین هارو خریده وقتی خبر فوتشو میشنیدن میگفتن نور به قبرش بباره عجب آدم نازنینی بود .
کم کم رسیدیم به روستاشون و رفتیم خونه باباش . یه خونه خیلی قدیمی که دیواراش سنگی بود و سقفشم از چوب . چند تا اتاق تودرتو و آخور توی حیاط همچنین توالت و اینا هم کنار اخور بود. حیاط نسبتا بزرگ که وسایل کهنه و تیر تخته یه طرفش دپو شده بود و چند تا مرغ و خروس هم ول بودن تو حیاط و یه گوشه هم یه بز به میله در آخور بسته شده بود. درهای چوبی قدیمی کوتاه که وقتی میخواستی ازش رد شی باید سرتو خم میکردی . همیشه میگفتم که چرا دراتون اینقد کوتاس تا یبار بابای جمال خان گفت برای اینه که سرتو خم کنی و با احترام وارد شی . فلسفه جالبی بود ولی در نظر من تخمی بود . مگه احترام از سر زور هم میشه ؟ بعد مینشستن میگفتن حرف قدیمیارو باید با آب طلا نوشت . اصلا اینجوری نیست . خیلی حرفای قدیمی هم هست که باید ریخت تو خلا یه آقتابه آبم روش . تا نشستیم فامیلای شوهر خالم شروع کردن پذیرایی و خسته نباشید و خوش امدین و اینا نمیدونم از کجا یهو سفره امد و نشستیم به لمبوندن .نمیدونم هوای تمیز روستا بود یا خستگی تو راه هر کدوم اندازه دونفر غذا خوردیم .حین غذا خوردن احوال عروسی رو گرفتیم که مراسم کیه و چیکار کنیم و کی بریم و کی برگردیم . ما ساعت 3 عصر رسیده بودیم و عروسی تقریبا 5 شروع میشد تا حدودای 8 شب که خیلی عجیب بود . چون معمولا تو روستا عروسی هارو در طول روز میگیرن . غذارو که خوردیم کم کم زنا پاشدن لباس عوض کنن یهو دیدیم از تو محله سروصدای زیادی بلند شد . بابام وجمال خان و یکی از برادراش که اونجا بود دویدن بیرون . من و پسر خالمم دنبالشون رفتیم بیرون که دیدیم بعله . فامیل شوهرخالم که قرار بود براش زن بگیرن داشته خرو پالون میکرده که خره جفتک میندازه و جفتکش میگیره به شقیقه شادوماد و در جا میکشدش . حالا از یه طرف خانواده عروس تو خونه خودشون مراسم گرفته بودن و منتظر دوماد که سوار بر اسب سفید بره دنبال عروس خانوم از این ور خر بیشعور زده بود دومادو گاییده بود . صحنه همزمان تراژدیک و خنده دار بود. فکر کردم فقط منم که این حسو دارم نگو بابامم نگام میکرد ببینه میخندم یا نه . امد سمتم و گفت نخندی کره خر. همین حرفو با خنده ادا کرد که باعث شد بخندم و بابام بیفته دنبالم . تو روستا اتفاقای عجیب غریب زیاد میفتاد . یادمه چند سال پیش دوتا از همسایه ها سر تاپاله دعواشون شده بود . تاپاله هاشونو نزدیک هم ریخته بودن و ظاهرا یکم از تاپاله های این یکی با اون یکی قاطی شده بود و سر همین یه ذره تاپاله باهم دعواشون میشه و یکیشون با بیل میزنه تو سر اون یکی . تا میارنش شهر بنده خدا از خونریزی مغزی فوت میکنه. یا تو یکی از خونه ها دوتا برادر باهم سر بره ای که تازه بدنیا امده بود دعواشون میشه و بره رو میدن به برادر کوچیکه شبش برادر بزرگه خودکشی میکنه . یعنی از این دست اتفاقا زیاد میفتاد تو روستا ولی خوب تو بطن یکیش باشی واقعا نوبره .
بنده خدارو بردن بهداری روستا و بهداری هم فوت در دم رو اعلام میکنه و میبرنش مسجد روستا و میشورنش و به ساعت نکشیده به خاک میسپرنش . اینجاش واقعا غم انگیز بود . فکر کن شب عروسیت یهو بشه شب اول قبرت. تو مسجد بودیم یکی از دخترای فامیل جمال خان رو که همسایه دیوار به دیوار هم بودن, که چند ماهی میشد از شوهر معتادش تو شهر طلاق گرفته بود و برگشته بود روستا دیدم. به رسم روستا که همه بهم سلام میکنن امد روبروم و چشم تو چشم هم شدیم و سلام کردم که تو روم خندید. یهو تنم داغ شد. مسیر رفتنشو نگاه کردم که یهو یه نیم نگاهی انداخت بهم و دستشو اروم گذاشت رو ممه هاش و لبشو گاز گرفت. رفتم دنبالش که دیدم میره سمت خونه. میدونستم همسایه هستن به خاطر اینکه تابلو نشه از یه راه دیگه رفتم سمت خونه و چون داغ کرده بودم با سرعت رفتم وقتی رسیدم دیدم هنوز نرسیده خونشون. یکم وایسادم که امد. نگام کرد و یکم اطراف و پشت سرشو پایید و با سر اشاره کرد برو تو منم میام. رفتم تو و امد فوری دوید سمت آخور. همه مسجد بودن و کسی نبود تو محل. رفتیم تو آخور و فوری بغلم کرد و لباشو گذاشت رو لبام. تنش بوی عرق ملایمی میداد که بوی شدید آخور نمیذاشت بوی عرقشو خوب حس کنم . کم کم دماغم با بوی آخور آکنده شد. لب گرفتنش بد نبود که هیچ خیلی هم حرفه ای بود. نمیدونم به خاطر زندگی تو روستا بود یا چی ولی خیلی خشن رفتار میکرد. هرچی من ملایم بودم اون خشن بود. دستو میذاشت رو ممه هاش از رو لباس و خودش دستمو فشار میداد و با ناز بخصوصی میگفت بچلونشون. مشغول بوس و بغل و اینا بودیم که از رو شلوار کیرمو گرفت تو دستش. قیافش بدون آرایش بود ولی خیلی چهره معصومی داشت که به رفتار جنسیش اصلا شبیه نبود. خیلی عجله داشت و میخواست فوری بره سر اصل مطلب. لباس سرتاسریشو دادم بالا. یه شلوار گل گلی پاش بود. شلوارشو دادم پایین . وای داشتم چی میدیدم ؟ یه شورت کیری کرم رنگ که جلو کوسش تغییر رنگ داده بود که البته از عرق و ترشح زیاد به سبز عن دماغی میزد. بوی شاش و عرق خورد تو صورتم. حالم بهم خورد .ولی شورتش اینقد باد کرده بود که فکر کردم یه شلیل تو شورتشه . با خودم گفتم حیف این کلوچه نیست اینقد بو میده؟ با اکراه دستامو بردم جلو شورتشو بکشم پایین. شورتشو که یکم دادم پایین صدای خش خشی شنیدم. شورتو دادم پایین دیدم یه کپه پشم جلو چشممه. نگو خش خشه صدای برخورد پشمای زبرش با شورت کیریشه .پشماش اینقد زیاد بود انگار یه بشقاب ماکارونی گذاشتی رو کوسش. یه لحظه هرچی خورده بودم امد تو حلقم ودوباره برگشت پایین. با التماس نگاش کردم. تخمشم نبود داشت ممه هاشو میمالید. تو ذهنم چندتا فحش آبدار نثار خودش و خانوادش کردم. انگار جای غذا کافور خوردم. کیرم جوری خوابید انگار باتریش تموم شده. به منتها الیه کوچکی خودش رسیده بود. اینقد کوچیک که تنش کامل رفته بود تو و سرش مثل یه بلوط کوچولو شده بود . انگار دکمه ایه که با منگنه پانچش کردن بالای تخمام. بلند شدم از آخور امدم بیرون. امد دنبالم گفت چی شده خوب چقدر ناز داری کوس دم دستته داری این دست اون دست میکنی؟ گفتم من به کس عمم بخندم به این کس دست بزنم. برو عمو این سیم ظرفشویی که تو رو کست بستی چهارتا تلمبه بزنم که رنده میشه لای پشمات. گفت خوب همه مردای ده کس پشمی دوس دارن. گفتم آخه پشمی گفتن نه مثل تو انگار کست کله آخونده روش عمامه گذاشتی درثانی بهداشتم خوب چیزیه از بوی شاش و عرق لای پات فشارم افتاد. با حالت قهر رفت و منم با حال کیری برگشتم مسجد.
هوا داشت تاریک میشد که برگشتیم خونه. قرار شد بعد مراسم خاکسپاری برگردیم شهر که انگار روزگار آبستن حوادث دیگری بود. امدیم خونه ولی بابام و شوهر خالم و همسایه ها دم در وایساده بودن. برگشتن خونه و گفتن امشبو اینجاییم. فردا عروسیه. چشام گرد شد. عروسی؟ تازه فامیلشون فوت کرده میرن عروسی؟ نگو اینا تصمیم گرفتن حالا که هزینه شده و طلا خریدن و تدارک غذا دیدن و سفارش دادن خواستن مثلا ضرر نکنن همون زنه رو که قرار بوده بگیرن واسه فامیلشون گرفتن واسه برادر کوچیکش که از قضا زن هم داشت. تئوریشون هم جالب بود. میگفتن ما که خرجو کردیم. اون مرد خدا رحمتش کنه پوله نباید که حروم بشه. کف کرده بودم یعنی.
صبحش نصف جمعیت مسجد بودن نصف دیگه مراسم عروسی. بعد هر نیم ساعت یه بار یکی از مسجد میرفت تو مراسم عروسی یکی از مراسم عروسی میومد مسجد جای این بنده خدارو میگرفت. تو مسجد هرکی میومد فاتحه میگفت یه تبریکی هم پشت بندش به خانواده دوماد میگفت و وقتی هم میرفت بیرون بهش میگفتن اگه تو مراسم عروسی هم شرکت کنین خوشحال میشیم. تو مراسم عروسی که اوضاع بدتر بود. ملت نمیدونستن برقصن نرقصن. هراز گاهی چشم تو چشم میشدن سرشونو با تاسف تکون میدادن و تسلیت میگفتن. دوماد که اوضاش از همه بدتر بود یه پاش تو مسجد بود به خاطر فوت برادرش یه پاش تو عروسیش. اواخر عروسی قاطی کرده بود تو مسجد میخندید و از مردم تشکر میکرد و تو عروسی گریه میکرد و وای داداشم وای داداشم میکرد. منم که نه حوصله عروسی مسخرشونو داشتم نه حال مسجد رفتن از تو عروسی زدم بیرون و رفتم سمت خونه. درو باز کردم رفتم تو همین که خواستم درو ببندم یهو همون دختر دیروزیه داد زد درو نبند. درو باز کردم نگاه کردم دیدم با سرعت امد و پرید تو خونه . یکم تو کوچه رو نگاه کردم دیدم کسی نیست درو بستم. اینبار یه مختصر آرایش ناشیانه ای کرده بود. یه رژ قرمز جیغ که اصلا به لبای نازک و کشیدش نمیومد و بقیه صورتش رو با پودر اینقد سفید کرده بود انگار روحه. اینبار رفتیم تو ورودی خونه به جای آخور و گفت سریع وقت نداریم باید برگردم عروسی. همزمان از تو جیب لباسش یه کاندوم داد بهم. اینکاره هم بود دیوث. همینجور مثل بز وایساده بودم نگاش میکردم که دیدم لباسشو داد بالا و شلوارشو کشید پایین گفت بیا تمیز کردم. پشماشو زده بود و رخ کسش زده بود بیرون. یه کس باریک و کشیده که معلوم بود با پودر پشماشو ورداشته چون خیلی تمیز و صاف بود. راست میگن دخترایی که خوشگل نیستن کسای خوشگلی دارن. لامصب خیلی خوشگل و ناز بود کسش و با دیدنش کیرم سیخ شد. درآوردم و فوری کاندومو کشیدم سرش و رفتم بکنم که یهو پاهاشو بست که اینجوری نه. اول خیسش کن. وقت خوابیدن و اینا نبود باید همونجور سرپا میکردمش. تف زدم رو دوتا از انگشتام و مالیدم رو شیار کوسش و یکم مالیدم. یکم مالیدم که خشک شد و دوباره تف زدم که گفت نمال وقت نداریم بکن. گفتم خوب میخوام ی ذره خیس شی. گفت وقت اینکارا نیست. یه تف گنده انداخت تو مشتش و کل کسشو خیس کرد و گفت زودباش. لامصب اندازه یه نعلبکی تف ریخت کف دستش. خوب بود نمالید به کیرم. البته باکی هم نبود با کاندوم محافظت میشد . خدایا دخترشون اینه ببین پسرشون چه عتیقه ایه. کیرمو گذاشتم دم کوسش و فرو کردم. هیچ حس و حالی نداشتم. انگار کردم لای ملافه. اونم که فقط مشغول آه و اوه خودش بود بدون اینکه تو چشام نگاه کنه تو حال خودش بود. کیری ترین سکس زندگیمو داشتم تجربه میکردم. یهو انگار خیلی تحریک شده باشه خیسی کوسش یکم ریخت رو تخمام و بازوهامو محکم گرفت. در حالی سکس میکردیم که اون به دیوار تکیه داده بودو کسشو داده بود جلو و منم یکم زانوهامو متمایل بهش خم کرده بودم و میکردم. جوری ناخناشو فرو کرد تو بازوهام که ناخودآگاه داد زدم و کیرمو تا انتها با فشار زیادی کردم تو کوسش که انگار ارضا شد و شل شد تو بغلم. محکم منو گرفته بود و ولم نمیکرد. یه چند دقیقه ای گذشت و کیرم هنوز تو کوسش بود. گفت آبت امد؟ گفتم نه. گفت محکم تلمبه بزن آبت بیاد. شروع کردم تلمبه زدن. هی میخواستم بیاد هی نمیومد. اینم شانس تخمیه ما. حالا اگه وقت داشتم و پارتنرم اونی بود که میخواستم سر دهمین تلمبه خایه هام خالی میشد ولی الان یه ربعی هست تلمبه میزنم انگار نه انگار. یه جایش که رسما کیرم تو کسش شل شد. به خودم لعنت میفرستادم واسه شانس گهم. بهش گفتم ولش کن تو برگرد دردسر نشه برات گفت آخه تو گفتم منو بیخیال یه کاریش میکنم. یکم تو چشمام نگاه کردو لبامو بوسید و گفت ممنون خیلی حال دادی و رفت. نگاه کردم که رفت بیرون از حیاط و درو بست. دست بردم سمت کیرم که کاندوم براق روش بود. براقیش از آب کس دختر همسایه بود که رو کاندوم مونده بود و یکمیش هم از زیر خایه هام شره کرده بود رو شورت و شلوارم و یه چند جایی قطراتش ریخته بود. یاد دیروز افتادم که با چه وضعی امده بود. اونم تو آخور. واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟ کاندومو مثل جوراب از کیرم درآوردم و کیرمو انداختم تو شلوار و رفتم سمت دستشویی کنار آخور. کاندومو انداختم تو دستشویی و شروع کردم جق زدن …
عروسی تموم شد و برگشتن یه غذایی خوردیم و کم کم آماده شدیم برگردیم. سوار ماشین شدیم دیدم دوماد از دور داره میاد با موتورش واسه خداحافظی. با بابام و شوهرخالم روبوسی کرد و تشکر کرد و بابام و جمال خان همزمان هم تبریک گفتن هم تسلیت.
یهو دوماد زد زیر گریه و گفت آخه چجوری میتونم؟ داداش حلالم کن امشب زنتو … و دوباره زد زیرگریه.

نویسنده : کیرمرد(dickerman)


👍 36
👎 5
13480 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

701927
2018-07-13 20:29:06 +0430 +0430

جمله آخرش خیلی خوب بود. دمت گرم.

3 ❤️

701928
2018-07-13 20:31:00 +0430 +0430
NA

لایک اول تقدیمت .امروز بیکار بودم
یه سری از داستانهای قدیمتو دوباره خوندم
خیلی حالم رو خوب کرد.ممنون که مینویسی

2 ❤️

701932
2018-07-13 20:33:34 +0430 +0430

خوب شد این اپ شد کمی حال منو خوب کنه!
ولی ازت متنفرم با این اسم گذاریت!آخه خر در چمن؟ :-| :-|
بزنم شتک شی؟
حیف فحشه که ندادمت ?
لایک 4

1 ❤️

701934
2018-07-13 20:36:42 +0430 +0430

خوب شد آنابانا فلانی گفت!
تشبیه بهتر نبود ؟ماکارونی اخه؟:-(
تو روحت مرد فرغونی
هشتگ بی اعصابای بی خواب
هشتگ روسای خر :-(

3 ❤️

701936
2018-07-13 20:38:46 +0430 +0430

خدایی شمام فرو کردی تو اسم داستانا…

2 ❤️

701938
2018-07-13 20:41:24 +0430 +0430

با منی آدم جان؟اخه قضیه داره این اسم داستانش ?

2 ❤️

701943
2018-07-13 20:49:55 +0430 +0430

آن نبا نه نه؟سخته والا تا قیام قیامت هم بگی من همون آنابانا فلانی میگم راحت تره ?

2 ❤️

701944
2018-07-13 20:51:54 +0430 +0430

میتونست خیلی بهتر باشه

1 ❤️

701957
2018-07-13 21:03:46 +0430 +0430

اسنو منم دیگه نمیتونم ماکارونی بخورم(چشمهای پر از اشک )
خوشحالم رژیمم و منع ماکارونی ?
خدایی اسنو جان نوشتن تمام حالات توی پرانتز سخت ترین کار واسه یه شیرازیه تنبله ?
همین استیکرا واسه من عالین ?

2 ❤️

701959
2018-07-13 21:06:00 +0430 +0430

اسنو حالا چرا یه سبد موز میدی بهش 🙄 🙄
خسیس شدیا ارکیده رو نمیکنی (لبخند شیطانی در حال چپ چپکی نگاه کردن )
تو هم بگو آنابانا فلانی ?

2 ❤️

701962
2018-07-13 21:08:28 +0430 +0430

آهان بخاطر خوندن بنانا 🙄 🙄 واهااای خدا بگم چیکارت نکنه تمام استرس فردای منو نابود کردی 🙄

2 ❤️

701965
2018-07-13 21:11:31 +0430 +0430

بنا نه:-(
حاضرم تا صبح پیاده راه برم البته با آهنگ ? ولی اسما رو اینجوری نکنم:-(
فلانی نمیگم :-(
ابتکار کردم واسه اسمت بد بود ؟به این قشنگی:-)
شوخی میکنم نرنجیا(inlove)
بنا نه !جان ?

2 ❤️

701975
2018-07-13 21:18:55 +0430 +0430

بانو برفی جان(inlove)
حسم رو خیلی بهتر کردی مرسی ازت !
استرس مزخرفم رو کمی عقب روندم!
یه سبد یاس رازقی سپید !واسه تو

1 ❤️

701989
2018-07-13 21:30:53 +0430 +0430

جای یه صندلی راحتی و یه موزیک و کتاب و یه پیشی خالیه اونجا ک توصیفش کردی!
و چه الان بشدت محتاجشم
همین گوشه دنج و فارغ از هر فکری با پیشیم:-(

1 ❤️

701995
2018-07-13 21:40:56 +0430 +0430

من پیشیم سالم و خوبه فقط الان ازش دورم
پیشیت …؟:-(

1 ❤️

702009
2018-07-13 22:08:54 +0430 +0430
NA

ماكاروني خيلي دوس دارياااا شيطون بلا???
كلوچه ام كه ميخواستي چوب شور گيرت اومده

1 ❤️

702016
2018-07-13 22:28:19 +0430 +0430

ماكاروني ، ماكاروني ماكاروووني (اون خنده اي كه غلت ميخوره) :|

عاااالـي بود نقطه اوج داستان اون تشبيهاي رنگارنگ بودن كه خيلي استادانه كنار هم چيده بوديشون ، قولنج كردم از خنده نصف شبي
راستي قولنجو ميشن يا ميكنن؟؟ (همون لبخند دندون دار)
جالبه كه به جز پوكر فيس و ناراحت هيچ ايموجي ديگه اي نميتونم بزارم :(

2 ❤️

702029
2018-07-13 23:55:50 +0430 +0430

خدالعنتت کنه خیلی باحال بود …داداش حلالم کن امشب زنتو میکنم خخخخ

1 ❤️

702054
2018-07-14 05:16:06 +0430 +0430
NA

چی بگم آخه ? خیلی حال میدی با این داستانات 🙄

1 ❤️

702059
2018-07-14 05:55:20 +0430 +0430

عالی بود برابر
فقط دیوانه اون منطقی شدم که گفت چون خرج کردیم عروسی رو باید برگزار کنیم

1 ❤️

702074
2018-07-14 07:29:10 +0430 +0430

وااااای چقدر خندیدم
دیکر من گلم خیلی قشنگ بود مثل همیشه (preved)
ارزو میکنم همیشه دلت شاد باشه .همیشه بخندی .دلمو شاد کردی ممنونم عزیزم ممنونم
گلم قربونت بشم هزاران لایک از طرف من تقدیم شما ? ?

1 ❤️

702100
2018-07-14 11:08:09 +0430 +0430

جناب اقای دیکرمن طنز نویس, گرامی لایک نوزدهم رو به شما تقدیم میکنم. پایدار باشید

1 ❤️

702110
2018-07-14 12:07:09 +0430 +0430

خخخخ یعنی تو اخور ندیده بودم بکنن بعد هیوناشون هم مسجد بودن ؟

1 ❤️

702120
2018-07-14 13:29:14 +0430 +0430

خیلی عالی بود. بیشتر بنویس

1 ❤️

702125
2018-07-14 17:18:03 +0430 +0430

بشقاب ماکارونی به روایت تصویر
(هرچن این کجا و آن کجا؟!)

مث همیشه هنرتو پسند نمودیم و مستفیض گشتیم کیرمرد بزرگوار. گرچه با این کوس‌کوس گفتن بسی روانمان را ساییدی!
(“کوس” به معنی «فروکوفتن» باشد.)

3 ❤️

702131
2018-07-14 19:14:57 +0430 +0430

چرا ماکارونیارو میریزین رو کسا؟:(:(

3 ❤️

702178
2018-07-14 21:01:55 +0430 +0430
NA

داداش لایک
چن وقت بود نخندیده بودم ♥️

1 ❤️

702250
2018-07-14 22:26:10 +0430 +0430

ذهن خلاقی داری
همه داستانات یه سیر جذاب داره با کاراکتر سازی و اتفاقات جدید
حالت روحی دامادتو عروسی و عزا و عذاب وجدانش عالی بود

2 ❤️

702330
2018-07-15 05:24:35 +0430 +0430

دیکرمن عزیز همون دیشب داستانو خوندم ولی اینقدر خوابم میومد حس کامنت گذاشتن نداشتم :) دمتم گرم و لایک ۲۳ تقدیمت…

ولی ی انتقاد از من داشته باش (با کمال احترام البته) :
داستانت دیگه یکم زیادی داره شبیه هم میشه.تو بیشترشون ی بدبخت بوگندو نصیبت میشه ک کیرت وسطش میخوابه و اینا… خلاصه اینکه ما طالب یکم خلاقیت بیشتریم عزیز جان :)
تقصیر خودته دیگه.اینقدر خوب نوشتی انتظارا رو بردی بالا :)

2 ❤️

702633
2018-07-16 10:21:02 +0430 +0430

تشکر ویژه از همه دوستانی که منت نهادن و بنده رو مورد لطف و مرحمت خودشون قرار دادن و کامنتای پرمهرشون این روزای سختمو یکم قابل تحمل تر کرد برام .

ببخشید اگه تک تک جواب نمیدم از همتون پوزش میخوام حمل بر بی ادبی و گستاخیم نشه .

از دوستانی هم که خوششون نیومد معذرت میخوام سعی میکنم جبران کنم .

جای همتون تو قلبمه بازم ممنون از همگی و دوستتون دارم دوستای خوب و نازنینم

1 ❤️

704915
2018-07-24 11:23:46 +0430 +0430

بسیار به طنز فاخر نزدیک بود

0 ❤️