خط شورت

1401/04/24

روي مبل نشسته بود و داشت طرح مي¬زد. روپوش سفید کار تنش بود و زير دامنش… اول فکر کردم اشتباه می کنم ولي اشتباهي در کار نبود. شورت پاش نبود. چشمام داشت از حدقه در میومد. از بهت که در اومدم تازه این سوال مطرح شد: چرا شورت نپوشیده؟ یادش رفته؟ رفته دستشویی خیس شده و شورت یدکی نداشته؟ شاید هم گرمايی باشه. یا به دلیلی که به عقل من نمی رسه. ولی چه دلیلی؟ چه می دونم، خود من هم می تونستم یکی از دلایل باشم… چرا که نه! در هر حال چیزی که نباید دیده می شد پيدا بود. کی گفته نباید دیده می شد؟ از نظر من که خیلی هم دیدنی بود. سفيد و بی مو. با خودم گفتم ببین چطور موهاش را خوب زده که انگار اصلا مو در نياورده. ولی خوب که دقت کردم، نه، واقعا هنوز مو در نیاورده بود، کاملا واضح بود. فاصله ای نداشتيم و محیط کاملا روشن بود.
تحريک شدم؟ البته که شدم! اين چيزي نيست که دست خودت باشه. تنها باشی با یک دختر دوست داشتنی و همچین منظره ای… نه تنها تحریک می شی بلکه توی سرت انواع سناریوهای عشقبازی هم اجرا می شه، اینقدر هوس انگیز که یهو می بینی پایین تنه ات ورقلمبیده. خاک به سرم، اگه ببینه چی؟ برم دستشویی یه بلایی سرش بیارم. یعنی تماشای این منظره را ازدست بدم؟ ببین چه هلویی… اون رونهای پر و پیمون… درست جلوی چشمت. نه، نمی تونم ازش بگذرم. همچین فرصتي مگه چقدر پيش مياد؟ کاتالوگی باز کردم روی پاهام و زیر چشمی سرگرم سیاحت شدم. داشتم با چشمام می خوردمش. مگه سیر می شدم… نمی دونم چقدر طول کشید چون واسه من که زمان متوقف شده بود. یهو پاهاش جمع شد. حالا فقط یه جفت زانو می دیدم. سرم را که بالا آوردم چشم در چشم شدیم. صورتش شروع کرد به تغییر رنگ دادن. نگاهمو دزدیدم و رفتم سمت دستشویی. تا می تونستم طولش دادم. وقتی برگشتم سالن پشتش به من بود و داشت مقوا می گذاشت روی سه پایه. دولا شده بود خط شورتش از ورای روپوش پیدا بود. این یعنی…
باید سابقهء آشنایی با آیدا را بدونی تا بفهمی اتفاقی که افتاد یعنی چی.
چند وقت قبل نمایشگاهي داشتم. موضوع نقاشی هام ترکيبي بود از نقش گياهان آفت زده و آدم هایی با صورتها و اندامهاي دفرمه. به خيال خودم تصاويري بودند از انسانهايي که دخل خود و طبيعت را آورده اند.
همان روز اول دوتا خانم آمدند. معلوم بود مادر و دختر اند. جلوي يکي از تابلوها دختر با اشاره به قسمتي از نقاشی توي گوش مادرش چيزي گفت و خنديد. مادر که سعي می کرد جلوي خنده ¬اش را بگيرد سرزنش آميز گفت: آيدا!
رفتم جلو خودم را معرفي کردم. پرسيدم: چيز خاصي نظر شما را جلب کرده؟
مادر گفت: نه، چيزي نيست…
ولي ناخوداگاه نگاه هر دو رفت سمت يک قسمت از تابلو. طرح يک سنجاقک بود با چشمهاي اغراق شده که سر يک چوب نشسته بود خيره به تالاب خشکيده. بعدها فهميدم که دختر ترکيب آن دو چشم تخم مرغي و چوب را نماد جنس مذکر ديده.
پرسيدم: از تابلو خوشتون آمده؟
دختر گفت: آره، من این مدل نقاشي را دوست دارم.
از داخل کيفش چندتا طرح نشونم داد. مثل نقاشي هاي انسان غار نشين بودند که بعضي امروزه سعی می کنند از آنها تقلید کنند. کارهای آیدا ولي تقلیدی نبود.
گفت: من چيزايي نقاشي مي¬ کنم که کسي نمی کنه، مثل خودتون.
همين شد پايهء آشنايي. نيم ساعتي با مادرش حرف زدم تا قانع بشه دخترش استعداد داره و بايد تشويق بشه. پيشنهاد کردم بياد آتليه و آموزش ببينه. به جاي مزد تدريس هم کارگاه را مرتب کنه.
توي آيدا چيزي ديده بودم که جلبم کرده بود. سادگی و جسارتی غريزي که از روحي آزاد حکایت می کرد.
به جاي آموزش طراحي، با طرز استفاده از رنک شروع کردم. نمی¬ خواستم روي کارش تاثير بگذارم.
آزادش گذاشته بودم، با مقداري مقوا. با روپوش سفيدي که روي مانتو می پوشيد خيلي جذاب تر می ¬شد. زیر چشمی می پائیدمش. توی همین مراقبه های زیرچشمی بود که به کشفیات زیردامنی رسیدم!
حالا بعد از اين اتفاق باید تصمیمی می گرفتم.

  • بی خیال شم و اصلا فراموش کنم چه اتفاقی افتاده. ولی چطور؟ آیدا خودش هم جزو اتفاق بود. پس هر وقت چشم تو چشم می شدیم این خاطرهء مشترک میومد جلوی چشم هردومون. نه، نمی شه بی خیالش شد.
  • بهش بگم ناخواسته یک اتفاقی افتاده و با عذرخواهی سر و ته قضیه را هم بیارم. احمق، اون یه دختر حساسه شاید نخواد به روش بیاری.
  • سعی کنم با آیدا رابطه عاطفی برقرار کنم… یعنی یک دختر ساده را درگیر رابطهء عاشقانه کنی تا بتونی… واقعا که!
    بعد از مدتی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم موضوع را غیر مستقیم جلو ببرم. درقالب بحث و درس.
    جلسه بعد بحث نقاشی از مدل برهنه را باز کردم با مثال از نقاشانی مثل گویا و رامبرانت. نمونه هایی از نقاشی های آنها را روی میز گذاشتم و خواستم نظر بده. به نظرش نقاشی های گویا از زنان عریان بومی جالب تر بودند ولی سوء استفاده نقاش از دختران تاهیتی را شرم آور دانست.
    پرسیدم: به نظرت رابطهء مدل و نقاش باید چطور باشه تا نتیجه برای هر دو قابل قبول باشه؟
    بعد از مکثی کوتاه گفت: خب، مدل حرفه ای مفتی کار نمی کنه. در مقابل مزدی که می گیره باید مثل سنگ در حالت مورد نظر بمونه تا نقاش بتونه طرحش را بزنه.
    گفتم: رابطهء عاطفی چی، واسهء حس نقاشی…
    بی معطلی گفت: همونقدر که سنگ لازمه حس عاطفی داشته باشه… نقاش اگه نقاش باشه حتمی بلده چطور به کارش حس بده، به هر سوژه ای، درخت، سنگ یا آدم زنده.
    گفتم: با قسمت دوم حرفت موافقم ولی آدم که سنگ نیست. دیدن یه عکس لخت هم روی آدم اثر می ذاره چه برسه به یه مدل زنده. حتا مدل و نقاشی که خودشونو کنترل می کنن نمی تونن از این تاثیر فرار کنن. عریان در کنار هم قرار گرفتن یه واقعیته که خارج از ارادهء مدل و نقاش فضای خاصی درست می کنه.
    گفت: خب، فرق آدم با حیوون همین کنترله…
    از کوره در رفتم چون فکر کردم خوشو زده به کوچه علي چپ: خب بله، ما حیوون نیستیم، خودمونو کنترل می کنیم. پس با خیال راحت هر طوری که می خواهی بگرد. اینجا امن امنه. هر دو می دونیم چه اتفاقی افتاده… من که نمی خواستم… تو هم که نمی خواستی… ولی اتفاق افتاده. از این به بعد ده تا شلوار هم که روی هم بپوشی نمی تونی اتفاقی را که افتاده از حافظهء من و خودت پاک کنی. پس اقلا راحت باش، مثل قبل. قسم می خورم دیگه نگاه نکنم…
    بازم زیاده روی کردم. خاک تو سرت که دهن گشادت را نمی تونی ببندی!
    آیدا بغض کرد، مقوای روی سه پایه را جر داد. زد زیر گریه.
    رفتم طرفش. می خواستم بغلش کنم. خوب شد خریت نکردم. با پته پته گفتم: معذرت می خوام. ببخش آیدا. می دونی که من چقدر به تو و نقاشی هات اهمیت می دم. ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا چفت دهنم در می ره. دیوونه م دیگه.
    برافروخته به طرفم اومد. گفتم الانه که بزاره زیر گوشم. گفتم: حاضرم مثل ونگوگ گوشمو بهت هدیه بدم به شرطی که به دل نگیری…
    یه جر دیگه داد به مقوای توی دستش رفت روی همون صندلی که باعث سکس نمایی شده بود نشست. ظاهرا توفان از خروش افتاده بود.
    نشستم روي همون صندلی که مکان جرم چشم چرانی ام بود و گفتم: قبول داری که من آدم بی شیله پیلیه ای هستم؟
    چیزی نگفت.
    اگه قبول داری من هنوز حرف اصلی را بهت نزدم. در مورد وضعیت جسمی تو و بلوغ دیررست. اجازه دارم؟
    چیزی نگفت.
    گفتم: ممکنه فکر کنی من چقدر پررو و فضولم. ممکنه باعث بشه دیگه نیای اینجا ولی من باید حرفمو بزنم چون مهمه.
    همون طور که سرش پایین بود گفت: احتیاجی به گفتن نیست. خودم می دونم. مامانم هم می دونه. دکتر هم رفتیم. ولی…
    پریدم وسط حرفش: ولی چی؟
    ● خیلی پول می خواد. یه عالمه آزمایشای گرون… دواهای گرون… از کجا بیاریم؟
    ● این که غصه نداره. من بهت قرض می دم. نمایشگاه که گذاشتی بعد از فروش تابلوها پس بده.
    باورش نمی شد تابلوهاشو کسی بخره و با پولش بشه کاری کرد ولی گفتم و گفتم تا باورکرد.
    معالجه نزديک دو سال طول کشيد. در این فاسله اولين نمايشگاه مشترکش با من برگزار شده و چقدر هم موفق. با رفت و آمد خانوادگی صمیمی تر شده بودیم. آيدا مسایل هورمونیش به تدريج حل شد. لاغرتر و جذابتر هم شده بود. خيلي خوشحال بوديم.
    دوباره توي کارگاه بوديم، با آيدا که ديگه اون دختر خام گذشته نبود. حس دوگانه اي بهش داشتم. برام روح کودکی معصوم بود در جسم زنی بالغ. ناگهان زن شده بود به همین دلیل در تلاطم بود. حالا طور ديگه اي دوستش داشتم. وقتي آن همه شور و نشاط را توي صورتش ديدم بی اختيار بغلش کردم و گونه شو بوسیدم. محکم بغلم کرد و همینطور که سرش روی شانه ام بود لبش را گذاشت روي شقیقه ام، آهسته آهسته لغزيد تا رسيد به لبهام و بهشون چسبيد.
    این مُهر تاييدي بود برانتخابي که کرده بودم. آيدا را از خودم جدا کردم تا دوباره توي چشمهاش نگاه کنم. خودش بود. با همان معصوميت کودکانه که زنانگی هنوز محوش نکرده بود. ولي اين چند لحظه بيشتر طول نکشيد. سرش را پایین انداخت و براي من صورتي باقي گذاشت که از شرم گل انداخته بود. دوباره بغلش کردم. این بار محکمتر. دستام از کمرش لغزيد پايين. روي باسنش و پايين تر. انگار دنبال خط شورت مي گشتن. چيزي که ازش خبري نبود. گفتم: اي شيطون، بازم گرمايي شدي؟ فکر نکردي حال من بد مي شه؟
    در جواب فقط بوسه اش را محکمتر کرد.
    دلم مي خواست دستم را ببرم زير دامنش و بدنش را لمس کنم. همهء اون چيزايي که ديده بودم و نديده بودم.
    گفتم: خودت خواستي خانم حال خوب!
    لبام دوباره چسبيد به لباش که يه وقت اعتراضي نکنه. دستم رفت زير دامنش و از رونش بالا رفت تا رسيد به باسنش. روي برجستگي هاي ژله اي و بعد خيزي نيم دايره اي براي رسيدن به هلويي که حالا وقت چیدنش بود. و جوابي به اين سوال که آيا هنوز بدون مو بود؟ نه هنوز مويي نبود. اگر هم بود حسش نمي کردم. دلم مي خواست دوباره ببينمش. گفتم: اشکالي نداره چيزي که يک بار ديدم دوباره ببينم؟
    سکوتش را علامت رضایت گرفتم و دوزانو رفتم زير دامنش بود. خودش بود، همون هلوي سفيد، لذيذترين خوراکي در مقابل پراشتهاترین گرسنه. شايد تک و توک موي نازکي در آورده بود ولي توي اون خيمهء نيمه روشن و هول فرصتي که ممکن بود از دست بره نمي شد خيلي دقيق شد. منتظر بودم از خودش دورم کنه ولي دستاش فقط نوازشگر بودن. اينطوري بود که اولين عشقبازي ما با تناول هلو شد و بعد طوری قاطی شدیم که جدا کردن ما با جرثقيل هم ممکن نبود. به همين سادگي رابطهء ما از شاگرد معلمي رسید به رابطه ای عاشقانه. از اون به بعد خط شورت، یعنی نبودنش، علامتی بود برای دعوت به عشقبازی.
    صفا و صميميت آيدا برخلاف تصور من ارتباط چنداني با طولاني شدن دورهء رشد جنسی او نداشت، چون هنوز که هنوزه ادامه داره، بعد از اين همه سال که با همیم.

نوشته: مدوزا


👍 42
👎 9
51101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885036
2022-07-15 01:27:06 +0430 +0430

چه جالب

0 ❤️

885040
2022-07-15 01:28:40 +0430 +0430

استاد کصشعر

1 ❤️

885046
2022-07-15 01:35:22 +0430 +0430

*فاصله

2 ❤️

885057
2022-07-15 02:16:27 +0430 +0430

خیلی گنگ بود
پرشهای داستانی زیادی داشت

0 ❤️

885064
2022-07-15 02:38:56 +0430 +0430

خط شورت فقط مال مادرزنم

2 ❤️

885099
2022-07-15 09:30:00 +0430 +0430

کاش بازخونی کنی مدوزا.
خیلی خلاصه بود و ریتم تندی داشت، بااین‌حال، کشش داشت و خوندنیه! 🌹

  • باز هم بنویس!
3 ❤️

885104
2022-07-15 10:39:55 +0430 +0430

این چه سمی بود؟از شما بعیده. احتمالا در حال گل کشیدن نوشتید

0 ❤️

885107
2022-07-15 10:49:08 +0430 +0430

کسشر بود

0 ❤️

885159
2022-07-15 18:49:35 +0430 +0430

کامل خوندم ولی اصلا متوجه نشدم منظور نویسنده از بلوغ چیه

0 ❤️

885179
2022-07-15 23:57:47 +0430 +0430

برای نویسنده
داستان‌های اخیر شما انتظار خواننده را بیش از حد بالا برده و این انتظارِ به حقی است.
ولی قدرت قلم نویسنده در توصیف یک نگاه، یک زاویه دید در این داستان بسیار جالب بود.

1 ❤️

885259
2022-07-16 08:01:22 +0430 +0430

خیلی نامفهوم بود

0 ❤️

885340
2022-07-17 00:13:56 +0430 +0430

عالی
به شدت عالی

0 ❤️

885477
2022-07-17 14:16:48 +0430 +0430

نیومدیم یه متن ادبی بخونیم که:/

0 ❤️

885503
2022-07-17 22:59:13 +0430 +0430

وبلخری هلورو زدیچه هرچی سفیدی بگو عکسشو برات نقاشی کنه جقی

0 ❤️

913396
2023-02-02 20:25:01 +0330 +0330

👏 😎

0 ❤️