خط شکن

1401/04/06

هلما دختر جنوبی داستان ما دختری سبزه رو و بانمک با چشمای خمارمشکی بود که با وجودیکه تازه هفده سالش نموم شده بود ولی از چند سال پیش سیل خواستگارهای رنگ و وارنگ در خونه شونو‌ از پاشنه دراورده بودن دکتر میرفت مهندس میومد مهندس میرفت پسر حاجی میومد د کسایی که تو جنوب زندگی کردن بخوبی میدونن و دیدن که میانگین سن رشد دختر پسرهای جنوبی پایینتر از نقاطیست که بلحاظ جغرافیایی مرتفعترند و حال انکه
هلما که سال سوم دبیرستان را پشت سر میذاشت حتی به نسبت دختران زود رشد شهرش هم درشتتر بود و این درشتی اندام رو مدیون استخوانبندی درشت پدر بود
اقای داوری پدر هلما که اسم کوچکش محراب بود ریاست اداره بنادر و کشتیرانی یکی از بنادر جنوبی کشور را بعهده داشت و بخاطر روابط گسترده ای که با مسولین شهری و زد و بندهای انچنانی که با استاندار و نمایندگان مجلس و رجال بلند پایه دولتی داشت همه جا حرفش پیش بود و با استفاده از امکانات و اختیاراتی که بواسطه ریاست اداره بندر در اختیارش قرارداده شده بود بار خودش رو بسته بود و ضمن انکه زندگی شیک و اشرافی ای برای خانواده کوچکش فراهم کرده بود املاک متعددی رو در نقاط مختلف کشور به نام خودش ،همسر و تنها دخترش خریداری کرده بود و همینطور سرمایه گذاریهای سوداوری نیز در زمینه صنعت انجام داده بود تا در زمانی که به جبر روزگار یا تغییر مهره های تصمیم گیرنده در هیئت دولت ریاست اداره متبوع او نیز مشمول تغییر واقع شد بقدر کافی و وافی از این سفره پربرکت نصیب اندوخته باشد تا مثل بسیاری از کسانی که به سودای خام دایمی بودن صندلی ریاست و برقرار بودن فرصتهای ثروت اندوزی کاهلی کردندو بعدها حسرتش را خوردند نباشد و بهمین دلیل درست از همان زمان که توانست و موقعیتش را داشت عزم خود را جزم کرده بود زندگی مطلوب و مرفهی رو برای خود و خانواده اش،گارانتی کند و الحق نیز در محقق کردن اهداف خود نیز موفق بود
خانواده کوچک داوری با استفاده از بهترین و مدرنترین لوازم زندگی پوشاک و خورد خوراک و … زندگی مرفهی را تجربه میکردند اما از انجا که دست تقدیر تلافی قیلوله را از خواب شب میستاند ، رفاه مادی نتوانسته بود سعادت این خانواده را تضمین کند و هیچ نشانی از آرامش در زندگی خانوادگی آنها دیده نمیشد و محراب به عینه میدید که همسر ش هدیه که زنی زیبا روی و خوش اندام بود با همه کس گرم بود الا او در حالیکه در ابتدای اشنایی و ازدواجشان که او کارمند دون پایه ای بیشتر نبود با میل خود و در نهایت عشق به همسری او درامده بود، اما اکنون که چه بلحاظ موقعیت شغلی و چه درامد و توان اقتصادی پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده بود و علی القاعده میبایست بیشتر مورد توجه همسر واقع میشد عملا هیچ توجه و علاقه ای از،سوی هدیه دریافت نمیکرد و این برای مردی که در زمینه جنسی هات و حتی کاملا هات محسوب میشد و به لحاظ سنی نیز،در اوج نیاز و تمایلاتش بسر میبرد مشکل بزرگی محسوب میشد
هدیه نیز،همچون همسرش بلحاظ اجتماعی چهره ای پر جنب و جوش بود و از نظر جنسی نیز،زن هاتی محسوب میشد زنی که دوران حساس میانسالی را میگذراند دوره ای که نیاز و تمایلات جنسی زنها در ان رو یه ازدیاد میگذارد و نیاز به توجه و نوازش بطور قابل ملاحظه ای در انها افزایش میابد ولی با تمام این تفاسیر و نیازی که علی القاعده میبایست توسط هدیه ابراز و توسط محراب پاسخ داده شود همچنان در وجود هدیه سرکوب میشد چرا که نه میخواست و نه میتوانست محراب را که دبگر مرد جوان عاشق پیشه سالهای جوانی اونبود را نزد خود بپذیرد روابط،بین این زوج همچنان کجدار و مریز در جریان بود و این در حالی بود که هریک از انها تلاش میکرد نسبت به میوه زیبای زندگی مشترکشان ملاطفت و ملایمت بیشتری بخرج دهد تا در ان میان و کشاکش مشکلات فی مابینشان لا اقل در دید فرزند چهره موجهی از خود و چهره معیوبی از طرف دیگر،بسازد و در نگاه فرزند مبدل شود به چهره ی محبوب
انچه که هلما همواره از کودگی خویش بیاد میاورد توجه و مراقبت های جسمی و روحی روانی مادر بود و همین مراقبتها و دلواپسی دایم وی هدیه را در نظر هلما به مادری مهربان و فداکار بدل کرده بودکه همواره هدفش این بوده که در کنار تقویت و رشد جسمانی فرزند به بعد روانی و تربیتی او نیز،توجه کرده و تلاش،داشته تا جاییکه میتواند در القای تربیت صحیح اجتماعی به دختر یکی یک دانه اش کوشا باشد تا به زعم خود وی را به گونه ای تربیت کند که در مناسبات اجتماعیش فریب ظاهرافراد را نخورد واز تصمیمگیری عجولانه نیز خودداری کند تا همچون مادر مجبور نباشد یک عمر تاوان انتخاب عجولانه و از،روی نااگاهی اش را پس بدهد هدیه ساعتهای زیادی وقت صرف گفتگو و انتقال تجربیات به فرزند میکرد و این نصایح مادرانه که از کودکی وی اغاز،شده بود تا اکنون که میدید دخترش سالهای نوجوانی را پشت سر گذارده و مبدل به دختر جوان زیبا و خوش اندامی شده که توجه بسیاری را بخود جلب میکند ادامه یافته بود هدیه از،روی نشانه ها تردید نداشت که دخترش نیز چون خودش طبیعت جنسی گرمی دارد و از انجا که نمیخواست هلما مورد سواستفاده جنسی قرار گیرد و سلامت روحی اش بخطر،بیفتد نصایحش را دقیقتر و با جزییات بیشتری عنوان میکرد که برای هلما تازگی داشت از جمله نصایحی که در ذهن هلما ماندگار شده بود ان بود که فریب چهره جذاب و کلام متملقانه ادمها را نخورد واین را بداند که ممکن است او در پی تصاحب چیز،با ارزشی که نزد اوست باشد و با کلام زیبا و مهربانی ظاهری در پی فریب او باشد تا انچه را میخواهد بدست اورد و یکبارکه حرف به اینجا رسید هلما که کنجکاو شده بود پرسید مثلا چه چیز،با ارزشی من دارم و اینکه مثلا چه کسی ممکنه بخواد چیزهای با ارزش منو از من بگیره واینبار مادر در صدداوردن مثالی واقعی مناسب دانست رفتار پسرعمویش را مثال اوزد که مثلا پوریا که مودب و مهربان است و در کارها به همه کمک میکند و خنده رو هست و و به افراد فامیل سر میزند را ببین در ظاهر هیچ چیزی از یک مرد جنتلمن و‌مودب و امروزی کم ندارد ولی هدفش اینست که دخترهای نوجوانی مثل تو را گول بزند و بااحساستان بازی کند مثلا همین پوریا دوسال پیش میخواس خالتو گول بزنه و هلما که گویا حادثه ای،را به یاد اورده بوددر پلسخ مادر عنوان میکند نکنه همون موقع رو میگین که خاله یه شب خونه نیومد و همه دنبالش میگشتن؟!!
هدیه اما پاسخ داده بود نه دخترم خونه نیومدن خاله مال این بود که از،صب تا،شب تو خونه دوستش درس میخوندن خسته میشن و خوابشون میبره و فردا صبح گه بیدار،میشن برمیگرده خونه و البته هم هدیه و هم هلما خوب میدانستند جریان درس خوندن و از خستگی خوابیدن دروغی بود که خاله ویدا به همه گفته بود تا ماجرای بودنش با پوریا و عشقبازی با او لو نرود اینو هلما خودش از،زبان خاله ویدا وقتی داشت تلفنی با دوستش حرف میزد شنیده بود ،خودش از زبون ویدا شنیده بود که چطوری خودشو واسه پوریا لوس گرده و اونو تو معذورات گذاشته تا بذاره شب رو پیش،اون بمونه و نیمه شب هم بلاخره بعد از کلی تحریک کردن او به مرادش که همون آغوش پوریا بوده میرسه هدیه همه اینارو خودش از،زبون خاله شنیده بود اما تا اون لحڟه و با وجودیکه به کسی قولی برای حفظ این راز نداده بود اما از،شنیده هاش،با کسی حرف نزده بود و حالا هم که حرفش پیش امده بود یک احساس زنانه ی درونی قوی بهش میگفت که مادر بهتر از تو از کم و کیف ماجرا مطلعه فقط داره سعی میکنه خواهرشو بیگناه و قربانی نشون بدهو البته حدسش در این مورد کاملا هم صحیح بود اما ازونجایی که مثل سایر نوجوانها گفتگوی در مورد مسایلی اینچنینی و همینطور نوع و شدت ان براش جذاب بود پرسید پس بین خاله و پوریا چه رابطه ای بود و مادر نیز،با بیان اینکه خاله هوشیار بوده و گول پوریا رو که میخواسته دسشو تو لباس اون کنه نخورده و وقتی هلما سرخوش از چیزی که قرار بود بشنوه پرسیده بود اخه چرا پوریا میخواسته دس تو،لباس خاله بکنه با دیدن اخم و تخم مادرکه در هنگام ادای توضیح ۲ کلمه ا ش که خومعلومه برای سواستفاده بر چهر ه اش نشسته بود دریافته بود که حدو حدود کنجکاوی رو رد کرده و با توبیخ و خوردن برچسب بی حیا فاصله زیادی ندارد و هنگامی که مادر ناشیانه موضوع بحث رو عوض کرداونیزدریافت که باید مانند کسانیکه حافظه کوتاه مدتشان به اندازه حافظه یک جلبک سبزه، دختر باحیایی باشد و فقط گوش بدهد و از ماجرای خاله و پوریای سواستفاده گر نیزچیز،دیگری بیاد نیاورد
نصایح مادر چون همیشه ادامه داشت و هر بار،نیز،با اغاز،گفتگو هلما را به یاد پوریا ورابطه ای که با خاله ویدای خوشکل و چشم درشتش و احساسی که در هنگام عشقبازی با پوریا داشته میانداخت تعریفهایی که ویدا با حرارت تمام از رابطه اش با پوریا و لذتی که در طول این رابطه نصیبش شده بود موضوعی بود که اغلب شبها هلمای نوجوان را به رویا فرو میبرد و او که هربار با بازسازی انچه شنیده بود و قرار دادن خودش بجای شخصیت خاله در دریای از لذت فرو میبرد و هوسی بی سابقه را در وجودش احساس میکرد ،هوس سوزانی که با تماس دستان پوریا در عالم رویا آغاز شده همزمان با تمنای اغوش داغ و تبدار او ادامه یافته و با فشار و بوسه ها و کشیدن زبان بر سطح بدن لختش … به اوج رسیده و همزمان با دخولی ملتمسانه در اقیانوس بی انتهای آرامش ناشی از ارضایی رویاگونه فرو میبرد.بارها و بارها در عالم خیال خود را با ویدا مقایسه کرده بود و هربار نیز،بی اغراق کفه ترازو بسود خودش سنگینی کرده بود تنها چیزی که شاید ویدا داشت و او بهره کمتری ازان داشت پوست کاملا سفید چهره و بدن او بود و حتی چشمان درشت خاله که همه جا مشخصه برتر وقطعی زیبایی اومحسوب میشد نیز،در مقایسه با چشمان خوش حالت و مشکی هلما حرفی برای گفتن نداشت اینرا هلما چندین بار از،زبان خاله شنیده بود ای کاش چشمانی مثل چشمان تو داشتم بارها و بارها در تنهایی خویش برهنه شده و در اینه اندامش را با انچه که از اندام خاله که چندین بار،برهنه اش را دیده بود مقایسه میکرد پایینتر از گردن کشیده و خوشحالتش شانه هایی ظریف را میدید که شهوت نگاه را به سمت سینه های درشتش هدایت میکرد سینه هایی سفت و سربالا و نوکی ریز و هاله ای به رنگ قهوه ای روشن و شفاف و البته بی حد حساس که بسوتین سایز ۸۰ را کاملا پر میکرد و جلوه ای هوسناک را از،سینه های زیبایش به نمایش میگذاشت
کمرش نیز،باریک بود و فاقد چربی اضافه
کس کوچکش تپل بود و بدون هیچ لبه اضافی نمای زییایی داشت نمایی که وقتی تحریک شده و کمی خیس میشد زیباتر نیز بنظر،میرسید درناحیه باسن اش، برجستگی دلپذیری وجود داشت ورانهای کشیده و پر او با طراحی عضلانی حاصل از ورزش که به ساقهای متناسب و نهایتا به مچ پای ظریفش ختم میشد در کل نمای زیبا و بی نقصی از اندام او به نمایش،میگذاشت گرچه تا حالادرین مورد با کسی صحبت نکرده بود اما با وجود وجدانی ترین شکل قضاوت عادلانه بازهم یه سروگردن از خاله ویدا سرتر بود ویدا گردنی باریک و کوتاه داشت با سرشانه هایی که به سمت داخل بدن انحنا یافته و سینه هایی اگرچه سفت و خوش حالت اما کوچک که بخاطر،سن بالای خاله که ده سال از او بزرکتر بود قابلیت درشت شدن ذاتی را از،دست داده بودند و بجزانکه بواسطه شیر دهی یا مالش مداوم به سطحی از درشتی برسند راهی نداشتند که ان راه هم پیامد ش، شل شدن و افتادگی بود تنها جراحی می توانست به دادشان برسد که انهم حاصش بسیار مصنوعی میشد و نامطلوب و ،کمر خاله نیز باریک بود و بدون چربی اما کسش،را هلما ندیده بود ولی یکبار که جلوی او برهنه شده بود هلما توانسته بود برجستگی دلپذیران را ببیند اما هر چقدر هم که میخواست منصف باشد مال خاله بر کس اوبرتری نداشت باسنهایشان شبیه یهم بود ولی،رانها و ساق و مچ پای ویدا از او بسیار،ضعیفتر بود و با وجود ورزش،متمادی از انجا که ذانا لاغر بود هرگز در جایگاه مقایسه با او نبود و حالا که ویدا توانسته بود با پوریا کامروا شود چرا او نباید میتوانست که در اغوش پوریا خزیده و سیراب شود

آنروز در خانه تنها بود و برای تنها نماندن از گیتا دوستش خواهش کرده بود به خانه انها بیاید تا با هم برقصند و خوش باشند و گیتای بلا از خاطراتش با پسرها برای او بگوید و او را با شورت نمدار راهی دنیای خیالات خوشش سازد

آنروز هلما با وجود ان تن و بدن سکسی اش که نه تنها پسران بلکه هوش لز سر دختران نیز میبرد دامن کوتاه گلبهی که فقط میتوانست شورت مشکی اش را بپوشاند با تاپ یقه باز و تنگ گلبهی اش ست کند و از نمای لرزش سینه های درشتش هنگام رقص لذت ببرد هر چند که حالا با نبستن سوتین مطمئن بود گیتا دوباره دیوانه شده و به جانش خواهد افتاد یقه اش انقدر باز بود که براحتی میشد حجم زیادی از سینه هایش را که از یقه باز تاپ گلبهی اش بیرون افتاده وتماشای سینه های تو پر و درشتش را که تا نزدیک نوک برجسته شده اشان را میشد در ان تاپ تنگ دید حتی خودش را شهوتی میکرد چند بار دل دل کرده بود که تانیامدن گیتا برود و تاپ پوشیده تری تن کند اما هر بار با بیاد اوردن دیدار دو هفته پیشش با گیتا ازین کار منصرف میشد انروز هم لباس لختی پوشیده بود و برای گیتا رقصیده بود و انروز برای نخستین بار گیتا با خشونتی که اولین بار بود از ش سر میزد او را خوابانده بود و تا وقتی مادرش هدیه به خانه بیاید پستانهای درشتش را لخت کرده فشار داده و مکیده بود اما او با وجودیکه لذت بسیاری ازینکار دوستش برده بود تصمیم گرفته بود برای پنهان کردن لذتی که در ان دقایق او را وادار به سکوت کرده بود خود را قهر نشان بدهد تا ساکت ماندنش در مقابل تعرض گیتا به قهرش نسبت داده شود و از سکوت بعلت رضایت او را مبرا کند در حالیکه رقصیدن با ریتمهای تند تنش را خیس عرق کرده بود و تاپش را به بدن لختش چسبانده بود صدای زنگ در او را بیاد گیتا و قرارشان انداخت سراسیمه بسمت آیفون رفت و بعد از باز کردن درب برای انکه اهنگ مورد علاقه گیتا را بیاورد و در بدو ورودش به افتخارش پلی کند به سراغ پخش و فلش اهنگهاش رفت و در حالیکه همچنان عرق سرو صورتش روی تاپ سکسیش میریخت خود را با ریتم ترانه ای که پخش میشد هماهنگ کرده و قر میداد

پشتش به در بود که شنیدن دلخواه ترین صدای دنیا او را به خود اورد رویش را که برگرداند پوریا را دید که مثل همیشه خوشتیپ و دلنشین با لبخند قشنگش اونو مسحور میکرد تمام وجودش شده بود چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن حرفهای پوریا

حس میکرد تک تک کلمات پوریا در خود جادویی دارند که مستقیما بدلش مینشیند و دیوانه اش میکند خوددش رو غرق در دریای از لذت میدید و دیوانه وار لمس تن نجات دهنده اش را میطلبید و همونوقت دست پوریا رو که به سمتش داز شده بود رو با محبت بسیار گرفت و به بهانه روبوسی با پوریا چهره خجالت زده اش را تو اغوش پوریا پنهان کرد

پوریا که چندی قبل از ان به جادوی دختر عمویش (خاله ویدای هلما )که چندین سال از خودش بزرگتر بودرا به یاد اورد انشب ویدا که از سفر کؤتاه عمو و زن عمویش اگاه شده بود به خانه انها امده بود و پیش او مانده بود تا تنها نماند و در حالیکه مشغول تعریف کردن حکایت سوزناک عاشقیش برای وی بودویدا گریه کرده بود واو نیز دختر عمو را برای دلداری دادن در اغوش کشیده بود اما ویدا توانسته بود بکمک اغواگریهای زنانه و ترفندهای جنسی و کمک گرفتن از زیبایی و اندام دلفریب و سخنانی که برای او به عنوان یه تازه جوان عجیب تازگی داشت غول شهوت را در وجود پوریا بیدار کند و با ناز و اداهای انچنانی و مالوندن های بدنش به بدن پوریا این بغل کردن دلسوزانه پوریا را تبدیل کند به آغوشی شهوتبار و سرانجام ازین شهوت افسار گسیخته بوریا استفاده کرده بود او را واداشته بود که سه بار ازجلو و یکبار از پشت او را بکند و با این ترفند هوس بی پایانی را که تا انروز نسبت به پوریا داشت و بعلت نجابت پسرعمو بی جواب مانده بود را پاسخ مناسبی دهد و لی وقتی خواسته بود از بهانه هم‌خوابه گیشان برای تصاحب پوریا استفاده کند متوجه میشود پوریا انچنان که نشان میدهد هم ساده نیست و فریب زبانبازیهای زن جوانی که میکوشد خود را به ریش او ببندد نمیخورد واما ویدا که تیرش که به سنگ میخورد تصمیم میگیرد با زدن تهمت دست درازی و یاد کردن قسمهای دروغ ابروی پوریا را ببرد و او را در چشم اهل فامیل و دوستان به عنوان جوانی هوسباز معرفی کند بماند که بسیاری را که قربانی بودن یک پسر را عجیب میدیدندرا توانسته بود نسبت به پوریا بدبین کند اما بیشتر کسانی که قصد گمراه کردنشان را داشت پوریا را از نزدیک میشناختند و به پاکی و صفای باطن او اعتماد داشتند

اکنون و در این موقعیت پوریا با وجود احساس سرکشی که از نوجوانی نسبت به هلما در دل و ذهنش پنهان کرده بود مترصد فرصتی در خلوت بود که به روی هلما و عشق او آغوش بگشاید اما یاداوری کارهای ویدا و نسبت نزدیکش با هلما نگرانی رهایش نمیکرد اما باز همان شهوتی که روزی دستانش را توی پوست گردو گذاشته بود اینبار با تحریک حس شجاعت وی ، ایمانی که به عشقش داشت را به او یاداوری کرد و باعث شد که با اشتیاق تمام آغوش به روی هلمایی بگشاید که بر سر دوراهی نیاز و عشق با واهمه دادن های مادر مانده بود و بلکل گیج و اشفته به نظر میرسید و در ان لحظه هیچ قدرتی برای مراقبت از خود در مقابل هوس افسار گسیخت اش نداشت هوس افسار گسیخته ای ناشی از عشقش به بوریا عشقی که نیمی از ان مسموم شده بود و نیم دیگرش کنج دلش پنهان شده و اززهر کلام مسموم کننده خاله زیاده خواه و هوسبازش در امان مانده بود

داغی تن هلما که اکنون در اغوشش بی قرار بود کلافه اش کرده بود و بادیدن پوسه هایی که ظاهرا بوسه فامیلی بود اما انقد به لبهایش نزدیک بود که سخت میشد کنترلشان کرد کنترلی که در اخرین بوسه حریم خود را شکست و عاشقانه روی لبهای پوریا نشست اگر تا کنون کنترل بوسه هایی که بر گونه ها و در نزدیکی لب ها بر چهره پوریا مینشست سخت بنظر میرسید اندیشه ی بی غرض دانستن این اخرین بوسه که مستقیماً لب پر خواهش پوریا رو هدف قرار داده بود و به مکیدن لبها و ب بازی زبان هایشان منتهی شد بلکل محال و ناممکن می نمود

انچه تمایل هلما را عریان تر میکرد نوک برجسته سینه های درشتش بود که فضای باز بدون سوتین را مجالی برای خودنمایی یافته بودند هلما توانسته بود از باز بودن یقه تاپ وهمینطور نبستن بدون برنامه سوتین استفاده کرده در هنگام بغل کردن پوریا با مالیدن بدنش به بدن او انها را کاملا از زیر تاپ خارج کرده و در معرض نگاههای هوسباز مردی که عاشقش بود قرار دهد و با نگاه به چشمانی که هوس را در اوج‌قدر دانی فریاد میزنند سرشار شود اکنون بدون هر گونه پوششی با هوس و شهوت بسیار انها را به تن و بدن عاشقی که از دیر باز در هوس و اشتبیاق لمسشان میسوزد بمالاند و اینگونه رضایتش را بابت هر تصمیمی که عشقش صلاح بداند اعلام کند

دستهای مردد پوریا که به سینه های درشت و پر هلما رسید سر ازپا نمیشناخت اون دو گوی درشت و نرم را با چنان هوسی میمالید که اه کشیدنهای هلما را به ناله های سوزناک و هوس انگیز او تبدیل میکرد ناله هایی که به همه زبانهای شناخته شده دنیا از پوریا تنها یک چیز ذا طلب میکرد انکه او را تصاحب کند و مال خود سازد تا ههیج بدگویی ای نتواند او را از عشقش جدا کند عریان در اغوش هم انچنان تن و بدن یکدیگر را بوییده و بوسه باران میکزدند که حسرت هر ببننده ای را بر میانگیخت پوریا انچنان کس تپل هلما را با هوس روی کیر شق شده اش میمالید که هلما یکسره برای زودتر گاییده شدنش التماسش میکرد و در حالیکه در این مسیر اب شهوتش قطره قطره به این سو و ان سو میپاشید سر پوریا رادر اغوش گرفته و با هوسی سیری ناپذیر به پستانهای لرزانش میفشرد تا پوریا در حینی که کیر شق شده اشرا در شکاف هوس انگیز و خیس کس تپلی هلما بالا و پایین میکند و اب شهوت ی که از کیر سر بالا ایستاده اش برگشت خورده و روی سطح داغ کیرش روان میشود تاسطح کیرش را لغزنده تر از همیشه مهیای گایشی پر ز شهوت کند و همزمان که سرش در اغوش عشقش فشرده و روی سینه های نرم و شهوت برانگیز او مالیده میشود عطر هوس انگیز تن هلماما را که بیش از هر چیز دیگری تحریکش میکرد را به مشام میکشید و نوک پستانهای او را به نوبت مکیده و با گرفتن نرمه گاژهایی پیاپی هوس را بیشتر و بیشتر به جان هلما میانداخت

منظره لپ های لرزان باسن تپل هلما که میان پنجه های قدرتمند پوریا مالیده میشدند درست انگاه که با خوردن اولین اسپنک رویشان به شدت لرزید و لرزه را بیش از پیش به جان پوریا یی میانداخت که اکنون فیوریتش را در کنار داشت و سالها بود که هفته به هفته فرایند رشد دختری را رصد میکرد که عاشقش شده بود وشاید همانقدر که عاشق خودش شده بود عاشق لرزش باسنش به هنگام جست و خیزهای نوجوانانه اس نیز شده بود و اکنون با هر لرزش هوس انگیز باسن عریان اسپنک شده اش بزحمت اب جمع شده در کاسه زیر زبانش را فرو میداد هر ان منتظر بود که پوست کش امده سطح کیرش دیگر انبساط را تایب نیاورد و پاره شود از بس که این سکس هنوز انجام نشده کیفورشان کرده بود و هیجان به جان مشتاقشان وارد کرده بود نفسهای هر دویشان را به شماره افتاده بود هلما که یکبار سینه سفت کرده و با همین مالیدنها به اوج‌رسیده بود و با وجودیکه در دومین نوبت هم با ارگاسم کامل فاصله چندانی نداشت اما نسبتا ارام بود گویی همان اولی اثر معجزه امیزش را در جان او به ثبت رسانده بود اما پوریا که دقایق زیادی بود که به اوج رسیده و اکنون اوج طولانی مدتی را پیش از انزال میگذراند درد بدی را در بیضه هایش حس میکرد که موجب میشد نتواند بروی عملی که سالهای سال بود که اززویش را در دل و جانش پرورانده بود تمرکز لازم را داشته باشد ناچار به خواست هلمایی تن داد که او را به رها کردن تهدید میکرد دلش را یکدله کرد و در همان پوزیشن و تنها با کمی جابجایی خودش کیر مشتاقش را با استفاده از خیسی کامل واژن هلما در اعماق وجود او پنهان کرد و همزمان با شنیده شدن اه جیغ مانندی از زبان هلما برای تمیز کردن بقایای خون از سر کیرش اندکی به خودش و هلما استراحت داده ، دنباله کار را دقایقی بعد در پوزیشنی نو آغاز کرده و با استفاده از هوس بی پایانی که بدن شهوت انگیز و نوجوان هلما برای او به ارمغان آورده بود بر بدن عضلانی هلما خیمه زن و همزمان که پستان های درشت عشقش را نرمه گازی میگرفت کیر کلفتش را روی کس داغ هلما عقب و جلو میکرد هلما که در ادامه تصویر سازی های ذهنیش با مالیدن کیرپوریا بر دروازه بهشتش بی حد تحریک شده بود طولی نکشید که پستان هایش شروع به سفت شدن کردند پوریا که انها را با شهوت تمام در دستان قدرتمندش با فشاری بی نهایت میمالید ونوک برجسته شده پستانهای عشقش را میان لب هایش گرفته و می مکید متوجه تغییر حالت عشقش شد و برای آنکه هم آغوشی لذتبخشش آنرا با پایانی خاطره انگیز و عاشقانه همراه کند دم را غنیمت دانست و کیرش را با فشار در اعماق کوس تنگ هلما فرو کرد و وحتی سوزش ناشی از فرورفتن ناخونهای هلما که پشت بازوهایشراخراشانده و زخم میکرد نیز نتوانست ترمزی باشد برای شهوت بی پایانی که برای کردن هلما در جسم و جانش حس میکرد خود را در حالی میدید که با شهوت دارد هلما را هلمای زیبایش را که با ان اندام رویایی ای که شبهای بسیاری خواب او را را با حضور خود نورانی کرده بود و تمنای دیدن اند ام برهنه اش ارزوی هر روز و شبش شده بود را اکنون در حالی میدید که اندام هوس انگیزش درست همانگونه که بارها و بارها تصورش کرده بود در حالی زیر پایش خوابیده که ملغمه ای از رضایت و عشق و هوس چشمان شهلایش را انچنان خمار و خواهنده کرده که گویا تنها منظره ایست که نمیتواند از ان چشم بردارد ناگهان باز همان حرص عجیبی را که نوع ضعیفترش را در نیمه های سکس با ویدا نیز تجربه کرده بود به سراغش امد حس میکرد دوس دارد پستانهای هلما را با چنان قدرتی فشار دهد که دستش نیزجزیی از سینه های او گردد و با چنان قدرتی کیر برافراشته اش را به اعماق کس هلما میکوباند که گویی قصد دارد هلما را سوراخ کرده و کیرش را از سوی دیگر وی خارج سازد شاید که هر دو یکی شوند تلفیق شوند ارزو داشت میتوانست پوست بدنش را بدراند هلما را در درون پوست بدن خود جا کند و انگاه فریادی از سر مستی براورد که تا کنون ما دو نفر یکی هستیم با شکلگیری این افکار بشکل غریزی ناگهان حلقه دست‌هایش بر گرد اندام عشقش تنگتر شد و‌در حالی که با منتهای قدرتش پیکر نوجوان هلمایی که از فرط لذت سیاهی چشمانش رفته بود را انچنان به خود فشرد و کیرش را با منتهای ضربه ای که کمرش قادر بود در هر بار عقب و جلو شدن تحمل کند در منتها علیه ای از کس هلما که در حال کشف کردنش بود بکوباند و مایع داغی را که لحظاتی قبل حرکتش را در وجود خود حس کرده بود را در ان مکان ناشناخته بپاشاند اما در اخرین لحظات با تصور مشکلاتی که اینکار میتوانست برای هلما به ارمغان آورده وعشقش را لا اقل در نگاه اطرافیانی که مانند او و هلما شو ر جوانی رو با یه رابطه بی برنامه خاطره انگیز نکرده اند بدنام کند پشیمان شد این بود که با نارضایتی ناشی از تغییرمحل شلیک در دقیقه نود که مطلوب هیچ تک تیراندازی نیست حرکت سریعی به بدنش داد و به سرعت از بدن عشقش فاصله گرفت اما انگار کمی دیر کرده بود برای دل کندن از گرمای لذتبخش بهشت یار ! چرا که نتونست رگبار بی امان شهوتشرا مدیریت کند و با پاشیده شدن یک عالمه منی داغ و غلیظ رو سر و بدن هلما باعث شد خنده به لب هر دو شان بیاید و شرم چهره هایشان را بپوشاند

۷

نوشته: آتش


👍 0
👎 10
11601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881764
2022-06-27 01:52:03 +0430 +0430

خدایی عزممو جزم کردم بخونمش!
ولی وسطاش هی فکر میکردم دارم اخبار میخونم

3 ❤️

881779
2022-06-27 02:19:35 +0430 +0430

آه خدای من آلتم قبل از شروع داستان 18 سانتیمتر بود ، اراده کرده بودم که خودارضایی انجام دهم لکن با خواندن این رمان باید بگویم شیرم 5سانتیم تو دهنت ، کفایت مذاکرات

0 ❤️

881808
2022-06-27 04:33:50 +0430 +0430

نمیدونستم شبکه خبر تو شهوانی م فعالیت میکنه😕😐

1 ❤️

881843
2022-06-27 10:18:55 +0430 +0430

قصه هزارو یک شب بود؟

0 ❤️

881871
2022-06-27 14:48:04 +0430 +0430

کلیله و دمنه رو الگوی نوشتن جملات داستانت انتخاب کردی؟
اصلا آدم خجالت میکشید با این جملات احساس شهوت بهش دست بده!

1 ❤️

881875
2022-06-27 15:08:49 +0430 +0430

نخوندم امیدوارم قشنگ بوده باشه ما اگه بخون بودیم درس میخوندم نمیومیدیم اینجا دنبال کس و کون

0 ❤️

881916
2022-06-27 23:01:32 +0430 +0430

بسی کص طلاوت نمودی فرزندم فلذا معامله مبارک حضرت بر دهانت

0 ❤️

881927
2022-06-28 00:52:09 +0430 +0430

اوسکل اینجاشهوانیه بااداره اشتباه نگیر ،چهارتاخط خوندم حالم بهم خورد

0 ❤️