خنجر چگوارا (۱)

1400/05/16

بدجور شق شده بود البته بقول امید عاشق ساک زدنتم
دوهفته ای میشد با امید آشنا شده بودم ۲۷ساله ورزشکار بدنی ورزیده و اندامی درشت .دوسالی میشه اینجا ساخت و ساز میکنه و جدیدا باشگاه تو شهر زده که باتوجه به عدم نیاز مالیش از بچها نصف قیمت شهریه میگیره دوهفته پیش به توصیه یکی از دوستام رفتم باشگاه امید اونجا باهاش آشنا شدم روزهای اول همکارش سعید راهنماییم میکرد ولی بعد دو سه روز امید خودش امد بالاسرم.
ببخشید از خودم نگفتم
بابک هستم ۱۹ساله قدم۱۶۰وزنم ۶۵کیلو بدنی سفید و بقول امید باسنی گرد و نرم دخترونه
همون هفته اول مخمو زد یه ربع مونده به آخر تایم باشگاه ساعت حدود ۱۱شب تقریبا همه رفته بودن حتی سعید،دونفر آماتور داشتن آماده میشدن که برن. خیلی تمرین کرده بودم و خیس عرق بودم بدن نرم و سفیدم با عرقم برق میزد ولی تمرین باحالی بود سرحال بودم نیاز به یه دوش داشتم به امید گفتم میرم خونه دوش بگیرم ساعت ۱۲ بهت پیام میدم چندتا فیلم تمرین بدنسازی برام بفرستی خودش قبلا اینو بهم گفته بود.امید گفت میتونی از حمام خودم استفاده کنی خودتو خشک کن بعد برو اینجوری خونه نرو هوا سرده میترسم سرمابخوری
پشت پاش یه چشمک همراه لبخند کوچیکی بهم زد منم بدم نمیومد نمونم واقعا عاشقش بودم بخصوص وقتی لخت با شلوارک تمرین میکرد دوست داشتم همه بدنشو بلیسم عرقشو بازبونم پاک کنم آخر نفر از باشگاه زد بیرون. فقط منو امید موندیم چراغها رو خاموش نکرد آخر سالن باشگاه یه در کوچیکی بود که همیشه میگفتم اونجا چیه تا اینکه انروز دیدم باهم رفتیم یه اتاق ۲۰متری شیک مثل سوئیت آخر اتاق هم سرویس بهداشتی و حمام
گفت حوله تمیز و سشوار دارم برو دوشتو بگیر بیا لباساتو هم همونجا بنداز تو لباسشویی بعد دو دقیقه ای با خشک کن خشک میشن گفتم زحمتتون نمیدم امد طرفم دست چپشو گذاشت رو شونم و با لبخند گفت دیگه اینجوری باهام حرف نزن باهام راحت باش گفتم چشم امید جان گفت حالا شد
زیر دوش ولرم حسابی حال میکردم بادست زدن به بدنم بخصوص سینهام و باسنم واقعا حال میکردم کیرم نیمه راست شده بود چند روزی که تمرین کرده بودم حس میکردم سینهام یکم درشت و سفت شده بودن .تواین حالم یهو امید امد دم حموم(در نداشت پرده پلاستیکی زده بود) گفت منم خیس عرقم میشه بیام کنارت دوش بگیرم شورت پام بود واسه همین معذب نبودم بعدشم از خدام بود بیاد گفتم اره امید جان بیا،با لبخند و چشای برق زده امد داخل حموم کوچیک بود و دونفری بدنهامون کامل بهم میجسبید کونم به کیرش چسبیده بود ولی خودمو زدم به اون راه.دستهاشو رو شونهام گذاشت و آروم مالشت داد گفت ماشالله خوب بدنت داره جا میفته خندیدم وگفتم با زحمتهای شما امید جان . گفت ازاین ببعد اینجا واسه تو هم هست بعد تمرین دوشتو بگیر بعد برو گفتم چشم .با چشم گفتنم انگار ۵۰درصد بهش اجازه مالک شدن بدنمو بهش دادم بیشتر خودشو چسبوند بهم و سینهامو نوازش میکرد
گفت راحتی گفتم ارره گفت میخام شورتمو دربیارم که خوب دوش بگیرم تو در میاری؟ با کمیمکث گفتم چشم هردو تامون باهم شورتهامونو دراوردیم و امید لباسهامونو تو لباسشویی کنار حموم انداخت کمی پودر ریخت و رو تایم۱۵دقیقه روشنش کرد تو اون حین زیرچشمی کیرشو دیدم که خوشگل و رگهاش بیرون زده بود تو همون حالت خوابیده ۱۰_۱۲سانتی میشد ولی کلفت بود برگشت پیشم و بهم چسبید خیلی آهسته صدای اه گفتنشو شنیدم منم واقعا از خود بیخود شده بودم بدجور حشری شده بودم زیر آب ولرم و یه بدن ورزشکار چسبیده بهم،
یسالی میشد که تمایل شدید به همجنس داشتم و دوست داشتم بوقتش زیر یه بکن قوی تا میتونه منو جر بده قبلا تو مدرسه یا خونه دوستام دوسه بار انگشت میشدم و چیزی نمی گفتم خوشم میامد خودم بیشتر ۴_۵بار با دوتا انگشتام و لیدوکایین سوراخ کونمو یکمی باز کرده بودم و حال میکردم چندین بار تو سایت داستانهای سکسی خونده بودم
امید بیشتر بهم چسبیده بود و دوتا دستاش دور سینهام منو نوازش میکرد منم جرات کردم دستهامو روی رونهاش آروم کشیدم
_:بابک عاااااشقتم و یه بوس از گردنم گرفت
منم با لوس بازی خودموبیشتر چسبوندم بهش گفتم فداااات گفت نشی که خرابتم
فهمیدم بیشتر بمونم دیرم میشه مادرم نگران میشه دوست داشتم بیشتر پیش امید باشم
گفتم دیرم میشه گفت اره دوشمونو تموم کنیم بعدا حرف میزنیم شامپو سر و بدن به موهامون و بدنهامون زدیم البته امید بدنمو شست و صدای خفیف هوووم گفتنشو میشنیدم از حموم زدیم بیرون و امید یه حوله تنی بهم داد خودمو خشک کردم بعد دادم بهش باسشوار موهامونو خشک کردیم گفت بشین رو تخت تا لباسها رو بندازم خشک شویی.بعد ۶_۷دقیقه لباسها رو درآورد گذاشت رو شوفاژ دو دقیقه ای گذشت خشک شدن سریع پوشیدم تو همین حین یه ودکا از کابینه کوچیک تو اتاقش درآورد دوتا گلاسه نیمه پرکرد باهام خوردیم واقعا چسبید اول بار بود ودکا میخوردم قبلا دوبار با دخترخالم شراب دزدکی خورده بودیم شوهرخالم خودش درست میکرد و تو دبه های ۱۰لیتری انباری گذاشته بود باهمه اینها ولی این ودکا یچیز دیگه بود حال توپی داشتم ازش تشکر کردم گفتم بااجازت دیگه برم اونم یه لبخندی زد و دوتا دستاشو رو صورتم گذاشت و یه بوس کوچیک از لبام گرفت منو تانزدیکی در خروجی سالن همراهی کرد گفت رسیدی بیا واتساب درضمن من نمیام تا در خودت در رو ببند گفتم چشم زدم بیرون یه نسیم خنکی به صورت و بدنم خورد اول پاییز بود و هوا حسابی خنک. با اون ودکایی که خوردم بدجوررر تو حال خودم نبودم گوشیمو چک کردم پیام و دوتا تماس مادرم بود پیام داده بود میرم خونه خالت دوست داشتی بیا اونجا … دوست نداشتم برم میخاستم برم خونه با امید چت کنم به بهانه فیلمهای اموزش پیام دادم مامان خستم میرم خونه نفهمیدم کی رسیدم کلید انداختم و ولو شدم رو مبل.

نوشته: بابک


👍 10
👎 5
5101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

824723
2021-08-07 01:17:56 +0430 +0430

اوبت زده بالا دلیل نمیشه مارو اوسکل فرض کنی

0 ❤️

824728
2021-08-07 01:22:29 +0430 +0430

کیر فیدل کاسترو تو داستانت

0 ❤️

824877
2021-08-07 23:51:14 +0430 +0430

داستان واقعی نبود. بیشتر فانتزی بود. ولی در کل جالب بود و حس رو منتقل می‌کرد. لایک

1 ❤️

824921
2021-08-08 00:44:45 +0430 +0430

بد نبود. لایک داری. امید که فانتزی بود امیدوارم خودم بکنمت 💋

1 ❤️

824927
2021-08-08 00:53:58 +0430 +0430

کاری ب داستان ندارم،فقط می‌خوام بدونم امیر چی شد

0 ❤️