خواهران استخری!

1401/02/10

با صدای مادرم از خواب بیدار شدم
میگفت پسر جان ما کی قراره بلخره شمارو زیارت کنیم
نصف شب میای تا ظهرم که میخوابی…
همیشه بعد از ظهر کار بودم از ۴ ظهر تا ۲ شب بدون تعطیلی.
راست میگفت مادرم خیلی وقت بود که حتی یکبار خانوادگی هممون دور هم ننشستیم.
+پسرم جمعه مرخصی بگیر بریم باغ دور هم باشیم
_چشم مادر . حالا کی هست؟
+هیچکس، خودمونیم . شاید زینب اینام بیان
(زینب زنِ دوست بابام بود)
_اوه اوه کی میخواد فیس و افاده ی اون خانم رو تحمل کنه؟
+غر نزن . منم خوشم نمیاد ولی شوهرش به بابات گفته یه شب بریم باغ بخوابیم.
انقدر این زن خودشو بالا میبینه که حد نداره
البته واقعا هم حق داره
هم شوهرش پولداره
هم قیافش عالیه
ولی خب من از این جور آدما متنفر بودم
بلخره جمعه رسید و قرار شد از صبح بریم صبحونه و نهار و شام اونجا باشیم و شبم بخوابیم.
اوه اوه چه روزی شود…
از صبح؟ چجوری قراره ۲۴ ساعت اینارو تحمل کنم!
یه پاکت سیگار و یه پک گل ۱۰ هزار تومنی (الان شده ۵۰ خخخ) خریدمو گفتم کص خوارشون انقدر میکشم که نفهمم چجوری میگذره
ساعت ۱۰ همزمان رسیدیم باغ و بعد سلام و احوالپرسی جابجا شدیم و لباسارو عوض کردیم رفتیم دور آتیش نشستیم صبحونه بخوریم
من دقیقا روبروی زینب نشسته بودم
من؟
من اسمم مهدی ۱۸۵ قدمه و قیافه و هیکل بدی هم ندارم
اون موقع ۲۲ سالم بود و دوست دختری هم نداشتم
یعنی شرایط کاریم اصلا اجازه نمیداد که دنبال این چیزا برم. راستیتش عین ربات شده بودم و فقط به فکر پول در آوردن. اصلا یادم رفته بود که کیر دارم!
نشستم روبروش.
اصولا من به هر دختری که نگاه میکنم باید از صورتش خوشم بیاد تا باهاش وارد رابطه شم
ولی اونروز تجمع بیش از حد اسپرم باعث شده بود چشام فقط دنبال سوراخ باشه
لای پاشو نگاه کردم و دیدم ( سووووت سووووت یا ابلفضل) یه کف دست کص داره
البته به لطف رابطه ی نزدیک خانوادگیمون زینب همیشه لباس راحت میپوشید جلوی ما.
یه زن لاغر اندام حدودا ۴۰ ساله با چنتا عملی که انجام داده استعداد پلنگ شدنُ داره.
یجوری تابلو نگاه کردم ک مادرم هم فهمید. زینبم متوجه نگاه منو و چشم غره (قره) مادرم شده بود، شالشو انداخت لای پاش.
بعد صبحونه بلند شدم رفتم داخل باغ یه چرخی زدم و رولمو پیچیدم و نشستم تو آلاچیق ته باغ واسه خودم عشق میکردم
کلا از فکر زینب اومده بودم بیرون و با فاز خودم حال میکردم و آهنگ گوش میدادم که گوشیم زنگ خورد.
مادرم بود
میگفت کجا رفتی پس بیا میخوایم بریم شنا کنیم
گفتم من لباس نیاوردم که ، نگفتی میخوایم شنا هم کنیم
گفت آخه زینب میگه بریم یکم شنا کنیم هوا گرمه خنک میشیم
گفتم آخه من روم نمیشه جلو اون لخت بشم ک.
(الکی مثلا من بچه خوبی ام)
گفت کجای کاری پاشو بیا ببین بابات با این سن لخت با یه شورت چه شیرجه هایی میزنه و خندید و قطع کرد…
نگو بابام با شوهر زینب بعد صبحونه نشسته بودن مشروب خوری و حالشون توپ توپ بود
رفتم دیدم فقط بابامو زینب تو آبن و مادرم نشسته لب استخر پاهاش تو آبه
زینبم با لباس شلوار عین این اسکلایی که فقط دستشونو میگیرن لب استخر و دور میزنن داره واسه خودش میچرخه
شوهر زینب هم یکم اونورتر داشت قلیون میکشید.
منم چت و پاره رسیدم واسه خود شیرینی عین کسخلا پریدم تو آب که تازه یادم افتاد جیب میبامو خالی نکردم و پول و گوشی تو جیبم بوده که خداروشکر چیزیشون نشد.
یه ۱۰ دقیقه ای دست و پا زدیم و بابام رفت بیرون و من به شوخی مادرمو کشیدم تو آب
زینب یهو جیغ زد گفت به من دست نزنیا من شنا بلد نیستم.
تو دلم گفتم کی با تو کار داره آخه.
ولی همین حرفش باعث شد کرمم بگیره و برم سمتش.
دستشو گرفتم کشیدم تو آب یکم آب استخرو خورد و پرید بغلم کرد و پاهاشو دور کمرم قفل کرد و گردنمو سفت گرفته بود و دم گوشم سرفه میکرد و اوق میزد. یجوری که خودمم داشتم خفه میشدم
قشنگ پوزیشن مورد علاقم (سرپایی) شدیم باهم.
دستمو رسوندم لبه استخر و بلندش کردم بره بالا که یه نیشگون محکم از پهلوم گرفت و گفت خیلی بدی
یدفعه زدم زیر خنده و هارهار داشتم با مادرم میخندیدیم بهش
از آب درومدیم و لباسامو انداختم خشک شه که دوباره همونارو بپوشم. مادرم برام یه شلوار کردی و لباس بابامو آورده بود که بدون شورت شلوارو پوشیدم و داشتم جلوی آینه به چشای قرمز شدم نگاه میکردم که دیدم زینب از پشت پنجره زل زده به من
تا دیدمش خودشو جمع و جور کرد و رفت
بقدری حشری شده بودم که دلم میخواست همون لحظه ببرمش ته باغ و بهش تجاوز کنم
چون راه دیگه ای بلد نبودم و از ترس آبروریزی جرات اینم نداشتم که مخشو بزنم.
دیگه تا شب اتفاقی نیفتاد و بعد چند ساعت مضخرف شب رسید و منو بابام و شوهر زینب تو حال خوابیدیم و زینب و مادرم رفتن تو اتاق
از خستگی و سردرد بعد چتی سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد که با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم.
ساعت حدودا ۲ شب بود
شماره ناشناس بود و بعد چند بار زنگ خوردن قطع شد. داشتم بیخیال میشدم که دوباره بخوابم، دیدم باز زنگ زد اینبار تک زنگ
گوشیمو باز کردم دیدم ۱۰ تا پیام اومده از همون شماره
چشای خستمو بزور باز نگه داشتم و پیامارو خوندم
زینب بود
شمارمو از گوشی مادرم برداشته بود و پیام داده بود
دیده بود جواب نمیدم زنگ زده بود
خواب از سرم پریده بود و ۱ ساعتی در مورد اتفاقای استخر و روزی که گذشت حرف زدیم
بهم گفت هیچکس تا حالا اونجوری بغلش نکرده
منم که دیگه داغ کرده بودم و از خدا خواسته سر نخُ گرفته بودم و ول نمیکردم
تا صبح در مورد خودمون و سلیقه و علاقه هامون و هر کوفتی که فکرشو کنید حرف زدیم.
قرار گذاشتیم یبار دیگه بیایم باغ و البته اینبار تنها و فقط خودمون ۲ تایی
نمیدونم چطوری اونشب این قولارو بهش دادم چون اصلا امکان نداشت موقعیتی جور بشه که من باهاش بتونم بیام باغ. چه برسه به استخر
خلاصه بعد چند روز پیام بازی قرار شد من یه باغ دیگه ردیف کنم بریم برای آب بازی
زنگ زدم به پسرعموم که وضعش خوبه و باغ استخر دار دارن. قضیه رو بهش گفتم و اینم الا و بلا میگفت منم باید بیام
به زینب گفتم باغ ردیفه ولی دوستم میگه منم باید باشم بخاطر امنیتش
بهش نگفتم باغ پسرعمومه چون میدونستم نمیشناستش گفتم دوستمه.
زینبم قبول کرد که یکی از دوستاشو بیاره
اینجام اون به من رکب زد چون دوستش نبود و خواهرش بود
ازونجایی که من نمیشناختم گفته بود دوستمه
خلاصه برای یکشنبه صبح قرار گذاشتیم که نهار باهم باشیم و منم غروبش بتونم برم سر کار
ساعت ۶ صبح بیدار شدم رفتم حموم و تمیزکاری کردم کل بدنمو شیو کردم
زینب اینجوری میخواست
ساعت ۸ زنگ زدم به پسرعموم که گفت کار پیش اومده من نمیام
منم که از خدا خواسته تو دلم گفتم به به خودم تکی تریسام میزنم
که برگشت گفت عمو کارگر اورده برای میوه چینی نمیتونیم بریم باغ
دقیقه ۹۰ داشت همه چیز کنسل میشد
ولی من ترامادول انداخته بودم و اگه لازم میشد یه باغ استخر دار میخریدم تا ظهر
خلاصه بدون اینکه قرارو کنسل کنم پاشدم رفتم دنبالشون و رفتم سمت مقصد
تو راه گفتم قرارِ استخر کنسل شده و میریم یه سفره خونه همین دوروبر
ضدحالی که اونا خوردن از من بیشتر بود
گفتم که پسرعموم مشکل پیش اومده براش نتونست ردیف کنه
که دوست زینب گفت پسرعمو؟
تازه فهمیدم چه سوتی دادم
گفتم آره پسرعموم بود گفتم شاید قبول نکنین ترسیدم بگم
دیدم زینب و دوستش زیر زیرکی میخندن
که فهمیدم اینام خواهرن و الکی گفته دوستشو میاره.
خواهر زینب اسمش زهرا بود
حدودا ۳۰ ساله قد بلند و کمی تپل
ولی زینب یچیز دیگه بود خدایی من عاشق میلف بودم
غذا و قلیون سفارش دادیم و مشغول صحبت بودیم که زهرا گفت زنگ بزن به پسرعموت من چنتا فحش بدم دلم خنک شه
زنگ زدم گوشیو دادم بهش
بعد چنتا دری وری گوشیرو داد به من که پسرعموم گفت مهدی فقط بگو کجایی منم بیام
انگار صدای زهرا معجزه کرده بود
گفتم چی شد؟ تو که پیچوندی مارو
نمیتونستی بجاش عمورو بپیچونی؟
گفت گوه خوردم و بعد چند دقیقه به ما ملحق شد.
منو زینب کنار هم بودیم و یواشکی دستمالی میکردیم همدیگرو
آلاچیق ما یه درخت بزرگ جلوش بود و اصن دید نداشت
انقدر مالیده بودمش و انگشتش کرده بودم ک میگفت مهدی دارم میمیرم توروخدا بریم یجا حال کنیم
به پسرعموم اشاره دادم برو حساب کن بعد زهرا خانمو برسون خونشون منم میرم زینبُ برسونم
داغ بود پول غذا مذارم انداختم گردنش
اونم از خدا خواسته پاشدن رفتن
مام رفتیم یجا بیرون شهر میشناختم که اگه آدمم میکشتی مینداختی تا سالها جنازش پیدا نمیشد
تو راه دستش رو کیرم بود و حشر از چشمای جفتمون میزد بیرون.
دست زدم لای پاش به جرات بگم انگار شاشیده بود انقدر خیس بود
رسیدیم مکان مورد نظر و بدون حرف اضافه صندلی جلو رو خوابوندم و شلوارامون در آوردیم و خوابیدم روش
واقعیت اصن فکرم به معاشقه و ساک نبود از بس فکر کردن بودم
لای پاش انقدر لیز بود که با یه هل کوچیک کیرم تا ته رفت تو
لباشو میبوسیدم و ۱۰ تا تلمبه محکم بیشتر نزده بودم که یه جیغی کشید و هلم داد
فکر کردم دردش اومده
سرم خورد به سقف و اومدم سر جام رو صندلی راننده
گفتم چته روانی
اشاره کرد به کیرم که دیدم انگار کیرمو کردم تو ظرف خامه
اون ارضا شده بود و نفس نفس میزد
گفتم نمیتونی ادامه بدی؟
گفت نمیتونی چیه تا وقتی جون داری باید بکنی
نمیدونم این شوهرش کص نمیدونه چیه آیا؟ آدم مگه انقدر حشری میشه! مگه کیر ندیده ای دختر.
دوباره تو همون حالت اومدم روش و شروع کردم تلمبه زدن. اینبار گردن و گوشاشو میخوردم و دوباره بعد ۲ دقیقه جیغ کشید و ارضا شد. وای خدا کسش شده بود باتلاق و با هر تلمبه صدای خالی شدن یه دفعه ی باد بادکنک میومد. صندلی هارو کشیدم جلو و رفتیم عقب ماشین
خدا بده برکت سمند خودروی ملیمون رو
به لطف جای زیاد به حالت داگی کردمش و برای بار سوم تو ۵ دقیقه ارضا شد.
خیس عرق شده بودم ولی فقط اون بود که داشت لذت میبرد
فقط به فکر خودش بود و اصلا به یه ورشم نبود که من چیکار میکنم.
دستمال برداشتم کص اونو، کیر خودمو خشکش کردم و گفتم بشینه روم
اینجوری هم تنگ تر شده بود هم دیگه بیش از حد خیس نبود
داشتم ارضا میشدم که گفت بریز توش و با یه ناله بلند خودمو خالی کردم و اونم برای بار چهارم تو یه ربع ارضا شد.
خودمونو تمیز کردیم و لباسامون و پوشیدیم و قرار گذاشتیم دفعه بعدی حتما یه مکان بهتر ردیف کنم و یه حال اساسی کنیم که دیگه هیچوقت قسمت نشد و اولین و آخرین سکسمون شد.
ولی خب بعد ها فهمیدم پسر عموم خواهرا رو برده باغشون و تو استخر ترتیب هر دو رو داده
ولی من دیگه دنبالشو نگرفتم.
هنوز بعد گذشت سالها همدیگرو میبینیم و گرم سلام علیک میکنیم ولی خب راهمون کلا جدا شده و حتی شماره ای هم از هم نداریم.
ببخشید اگه زیاد شد…

نوشته: مهدی


👍 29
👎 19
82201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871345
2022-04-30 01:35:46 +0430 +0430

خاک تو سر بی عرضه ات کنن که کس به این باحالی رو از دست دادی…

1 ❤️

871364
2022-04-30 02:24:38 +0430 +0430

حالا میدونم خالی بستی ولی باغ خواستی بیا پیش خودم باغچه دارم اطراف تهران مستقل

1 ❤️

871386
2022-04-30 03:50:45 +0430 +0430

کسشر آدم مگه میتونع از کص مف بگذرع؟

1 ❤️

871388
2022-04-30 04:44:44 +0430 +0430

پسرم کم جق بزن واسه چوشات خوب نیست عزیزم کونی ۲۲ ساله از دهات پشمک تو اصلا بجز سیگار بهمن تخمی چیزی کشیدی ببم جان

1 ❤️

871393
2022-04-30 05:24:24 +0430 +0430

مجموعه کامل از تناقض.پر از دروغ.و البته چه دروغ و چه واقعی ارتباط با زن شوهر دار در هیچ فرهنگی پذیرفته شده نیست

0 ❤️

871395
2022-04-30 05:43:37 +0430 +0430

اصلاً معنی چاخان رو چند لِوِل ارتقاء دادی 😂 😂 داستان باید تگ طنز می‌خورد

0 ❤️

871435
2022-04-30 10:24:12 +0430 +0430

باحال بود

0 ❤️

871475
2022-04-30 19:40:09 +0430 +0430

****حیفاون کص که از دست دادی دایی 😂 **** 😂 😂 😂 😂 😂

0 ❤️

871489
2022-04-30 23:14:22 +0430 +0430

اسم داستان رو باید میذاشتی (پسر عموی دیوث)

0 ❤️

871629
2022-05-01 21:13:07 +0430 +0430

اثرات جلق چی میکنه به جوانان سرزمینم

1 ❤️

871631
2022-05-01 21:35:49 +0430 +0430

پای اتیش صبحونه خوردین بعدش رفتید تو استخر ؟تابستون بود زمستون بود ؟

0 ❤️

872833
2022-05-08 02:53:11 +0430 +0430

یا جق الجلایق .در رویا و کف زن دوست بابا چه می کنه این ترامادول. همش درست ولی بعد نگاه به لاپاش رویا و هپروت کردن

0 ❤️