خواهران بسیجی هم دل دارند (۱)

1390/01/15

چشم هایم از کاسه بیرون زد. انتظار نداشتم. یک قدم عقب رفتم و در چشمان اشک آلودش نگاه کردم. موج سنگین شهوت از چشم هایش به لبانش غوطه ور می شد. لبخند مضطربی بر لبانم آمد. این بار من در آغوش کشیدمش و آرام دست بر سرش گذاشتم. او داشت داشت می لرزید.
سال دوم دانشگاه در جمع بسیجیان دانشگاه بودم نه برای ارشاد ملت بلکه برای اصلاح تفکرات خام بسیج. فعالیت های من هرگز فایده ای هم نداشت چرا که تار پوسیده افکارشان اصلاح شدنی نبود. من همیشه بدین گونه فعال بودم و دوستان و دشمانان زیادی داشتم. از طرفی ارتباطم با خانم ها و دختر ها خوب بود. از تهران آمده بودم و در بین شهرستانی های دوست داشتنی و آرام، سر زبان بیشتری داشتم. این استعداد من، داستان های بیشماری برای من ایجاد کرد.
در حین جلسه و صحبت بودم که با چشمان خیره شده ی یک دختر مذهبی و چادری صحبتم را قطع کردم و
گفتم: بفرمائید من صحبتم تمام شد.
گفت: صحبتی ندارم!
لبخند بسیار موذیانه ای زد و دستش را روی میز به زیر چانه اش زد و به من نگاه می کرد. گاه به من و گاه به شلوارم!!! دور میز چند نفر دیگر از بسیجیان و مذهبیان هم بودند. رفتار او اگر منظور بدی داشت در این جمع تحمل نمی شد و البته من هم در جمع آبروی خودم را نمی بردم. باز به نگاه کردنش ادامه داد این بار نگاهش به چشمانم نبود و کیرم را می پائید. دیگر نگاهش نمی کردم چرا که رشته ی بحث جلسه از دستم خارج می شد. صحبتم را تمام کردم و دور میز نشستم که نگاهش را قطع کنم. اما نگاهش در نگاهم گره خورد، من هم با جدیت و کمی عصبانیت در چشمانش خیره شدم تا دیده از نگاهم بردارد. صورت خندانش ناراحت شد و سرش را پائین انداخت. من هیچ نمی دانستم که چه اتفاقی در حال وقوع است. بعد از اتمام جلسه، کنارم آمد و گفت: من کار خصوصی با شما دارم اگر لطف کنید تشریف بیارید کلاس بغلی. من هیچ فکر عجیبی به سرم نزد چون ایشان دختری بسیار محجبه و مومن بودند که من مدت ها می شناختمش. با این که با هم بسیار صمیمی بودیم اما فاصله ها حفظ می شد. لذا این بار هم من خیالم راحت بود. او بسیار خشک مذهب بود و این را فقط من نمی گفتم، خیلی ها می دانستند بخصوص که در دانشگاه پخش شده بود که پدرش در وزارت اطلاعات فعالیت می کند.
به سمت کلاس کناری می رفتم که متوجه کیرم شدم که بی علت شق شده بود. شلوار پارچه ای تنگی که پوشیده بودم جایی برای پنهان کردنش نداشت و تمام طول و عرضش را به نمایش گذاشته بود. حواسم را به موضوع دیگری پرت کردم تا کیرم بخوابد. در کلاس را باز کردم و داخل شدم. دیدم او مضطرب و نگران منتظر من ایستاده است. جلو رفتم. کیرم خوابیده بود.
_گفتم: در خدمتم.
او ساکت بود و به زمین نگاه می کرد اما مردد بود. من هم سکوتم را حفظ کردم تا او به حرف بیاید. چادرش باز شد و مانتوی بسیار تنگی تنش بود معلوم بود چیزی تنش نیست حتی کرست چون سر سینه هایش عیان بود. من باز در شرف شق کردن بودم که به روی خودم نیاوردم و …
_گفتم: چیزی شده خانم محمودی؟
با صدای لرزان _گفت: مطلبی هست که مدتیه می خوام بهتون بگم اما نمی شه!
_من: بگید راحت باشید.
هیچ جوابی نداد اما یک قدم جلوتر آمد و ناگهان… من را در آغوش کشید و فشار داد. انتظار نداشتم یک دختر چادری مذهبی من را بغل کند آن هم در حالی که لباس هایش را در کیفش می دیدم. سینه های بزرگی داشت و مدام به من می مالاند. من دز شوک بودم اما شق کرده بودم. خودش را به برجستگی کیرم فشار می داد و لبانم را می بوسید. من فقط متحیر بودم و اصلا تشخیص نمی دادم چه کنم. سرش را روی شانه ام گذاشت و تا روی شکمم کشید. دست به کیرم کشید و زیپ شلوارم را باز کرد. مچ دستش را گرفتم و با تعجب نگاهش کردم. دستش را برد داخل شلورم و شرتم را کنار زد و کیرم را مدتی مالاند. ناگهان من پردیم!!!
یک قدم عقب رفتم و در چشمان اشک آلودش نگاه کردم. موج سنگین شهوت از چشم هایش به لبانش غوطه ور می شد. لبخند مضطربی بر لبانم آمد. این بار من در آغوش کشیدمش و آرام دست بر سرش گذاشتم. داشت می لرزید.
من او را واقعا مثل خواهرم می دانستم و نمی خواستم به سادگی رابطه سالم ام با ایشان خراب شود.
_با گریه گفت: من فقط دوستت دارم و می خوام مال من باشی، تورو خدا با کسی راجع به این قضیه حرف نزن
آمیزش شهوت، محبت و رحمت در دلم فوران کرد و از سر محبت لبخندی زدم و _از سر ترحم گفتم: نگران نباش من به کسی حرفی نمی زنم ولی با خودت باید صحبت کنم. فعلا وقتش نیست. باید برم.
ذهنم آنقدر مشغول بود که کلاس های بعد از ظهرم را نرفتم. قدم زنان در افکارم غرق بودم و داشتم در خیابان به سمت خوابگاه قدم می زدم که تلفنم زنگ خورد. با شتابی بیشتر از معمول تلفن را برداشتم. خودش بود!
_من: الو سلام [خیلی متفاوت و بی اشتیاق]
_ [با صدایی خیلی لرزان] گفت: علی یه لحظه گوش کن، من الان چند ماهه که می خوام بهت بگم اما نمی تونستم دیگه کلافه شدم و طاقت ندارم بیشتر نگه دارم حرفمو من دوست دارم می خوام ببینمت، علی تورو خدا نه نگو… من و تو یک ساله همکاریم تو خودت می دو…
_همه چیزو خراب کردی با این کارت بی خود گریه نکن! من اصلا ازت انتظار نداشتم، فرض کنیم قبول دوستم داری اما دیگه بقیه کارات چی
_ به خدا علی من [گریه] …
_[خیلی ناراحت گفتم] آخه من الان دیگه چطوری توی چشمای تو نگاه کنم [عصبانی سرش داد زدم] چرا همه چیزو به گند کشیدی؟ این همه اعتقاد و چادر نتیجش اینه؟ آخه کدوم آدمی از یکی خوشش می آد دستشو می کنه توی شرتش؟ بگو د بگو دیگه !
خیلی عصبانی بودم و شهوت هنوز آرامم نکرده بود! من با او بسیار همکاری داشتم و شاید تنها کسی بود که اگر قرار بود با خانم ها کار کنم همیشه در تیمم بود. اگر این رابطه به رابطه دیگری می کشید برایم در کل خوش آیند نبود. از طرفی این رابطه نمی توانست پایدار بماند چرا که من اهل ازدواج هم نبودم و ما از لحاظ فکری و ایمانی هیچ تشابهی نداشتیم. حال آنکه این رابطه نمی توانست زودگذر باشد چون من به او احتیاج داشتم برای فعالیت ها و به علاوه او کسی بود که زیاد می دیدمش و هم کلاسی هم بود. اما گویا او قصدش دوستی نبود چون تماما حواسش به کیرم بود از سر جلسه تا توی کلاس که برایم مالید. این بود که فهمیدم تازه برایم تماس های دستی اتفاقی قدیم معنی پیدا کرده بودند.
_گفت: می شه ازت خواهش کنم فردا بعد از کلاس بری توی دفتر بسیج بمونی؟ من 20 دقیقه جایی کار دارم و ده دقیقه به شش می رسم پیشت تورو خدا نه نگو بذار من برات توضیح بدم… تو هم تا فردا فرصت داری فکر کنی با هم حرف می زنیم
_گفتم: نمی دونم حالا شاید اومدم اما بخدا اگر تکرار کنی …
_[نسبتا خوشحال تر گفت] نه حواسم هست به جان علی امروز حالم خوب نبود
_نمی خواد توضیح بدی، الان اصلا حالم خوب نیست
فردا شد و من که در دلم دریایی شور افتاده بود مضطرب به سمت دفتر رفتم. می دانستم هیچ کس در آن ساعت آنجا نخواهد بود. من همه نگرانی هایم از این بود که داستان لو برود و برای من آبرو ریزی شود یا حراست برایم پرونده سازی کند و من با این همه سابقه فعالیت دچار دردسر های زیادی می شدم. از کلاس تربیت بدنی بر می گشتم و با این که ورزش زیادی نکرده بودم، خسته بودم. خواستم در را باز کنم که صدایی آمد! برگشتم دیدم…
_مسئول دفتر بسیج بود گفت: آقای صادقی امروز جلسه دارید؟
_گفتم: والا رسمی نیست اما تقریبا بله، مگه کسی جلسه داره؟
_نه آخه من دارم می رم، کلید رو بهت می دم فقط فردا صبح قبل از 8 بهم برسونید
_چشم حتما ممنون، می آرم در رو باز می کنم می ذارم توی کشوی دوم. درسته؟
_آره آره ممنون. خداحافظ
_تو دلم گفتم کون لقت
به سمت مبل رفتم که بنشینم که متوجه خاکی بودن شلوارم شدم. شلوار شل سیاه ورزشی که دوستش داشتم را در آوردم و خاکش را تکاندم. شهوت دوباره آتش گرفت و نقشه ها و افکار دیوانه واری دور سرم چرخان بودند که بر خودم قلبه کردم و دوباره پوشیدمش. ساعت نزدید شش بعد از ظهر بود که وارد دفتر شد. دیوانه از نگاهش و سلامش معلوم بود که تمام وعده هایش را شکسته و آمده است. سلام کردم و بلند شدم و کمی قیافه ی حق به جانبم را نگه داشتم. به سمت جا لباسی رفت و چادرش را در آورد.
_گفتم: معلومه که جدا می خوای صحبت کنی [به طعنه]
_او گفت: پس واسه چی اومدم؟
_نمی دونم والا!
_تشریف می آرید پشت این میز [میز جلسه] بشینید با هم صحبت کنیم علی آقا؟
_بله بفرمایید
_[سکوت شرم]
_خب بذار من شروع کنم تو نسبت به من احساس پیدا کردی؟ می دونم و چون می دونی من دین و ایمون ندارم با خیال راحت …اما…
داشتم حرف می زدم که دیدم صندلی شو جلو تر آورد و باز من دیدم که زیر مانتو لخت شده است. دکمه ی مانتواش را از پایین داشت باز می کرد. من خودم را زدم به کوچه علی چپ! اما او داشت باز می کرد و من داشتم با حرارت صحبت می کردم و شرایط را برایش توضیح می دادم که چرا این کار درست نیست. اما نا خودآگاه شق کردم و اتفاقی که نباید افتاد. شلوارم نایلونی بود و بشدت کیرم خود نمایی می کرد. خط و خطوط کله اش کاملا مشخص بود. با دیدن کیرم خودم را جمع کردم. مجبود بودم جابجایش کنم تا مشخص نشود اما نمی شد دست بزنم چون او می دید و نمی خواستم از حرکتم برداشت چراغ سبز کند البته که کیر شق شده از چراغ سبز هم بدتر بود. بالاخره یکی دوتا اشاره جزئی با دستم به کیرم کردم تا جابجا بشود. زهرا دید و به من نزدیک و نزدیک تر شد. من خودم را کمی عقب کشیدم ولی در یک حمله وحشیانه من را باز گرفت و بغل کرد. تمام دکمه های مانتو اش باز بود و من متوجه نشده بودم. سینه هایش را به من می مالاند و روی کیرم نشسته بود. خواستم حرفی بزنم.
_گفت: ببین علی من به تو احتیاج دارم و یک ساله دارم آتیش می گیرم پس دهنتو ببند!!!
_من هم پیش خودم گفتم بابا بی خیاللللل! حالشو ببر
اما نمی خواستم راضی به نظر برسم. دکمه های پیرهن من را باز کرد و سینه هایش رو به من مالید. گردم را می بوسید و گوشم را لیس می زد. کیرم داشت منفجر می شد. لذت دیوانه واری چشمانم را مست و شهلا کرده بود و من فقط به آن لحظه فکر می کردم. در یک لحظه دستش را به زیر شرتم برد و شلوارم را پایین کشید و گفت: جوووون!
یک لحظه فکر کردم با یک فاحشه طرف هستم. کلمه جون دیگر برایم قابل هضم نبود مخصوصا از زبان همچین دختری. شهوتش را می شد به پای غرایز و نیاز های جنسی اش گذاشت اما این جون گفتن معنی دیگری داشت.
ادامه دادیم و من هم فعال شدم شلوار پارچه ای شلی که بر تن داشت را از پایش کندم. حتی شرت هم پایش نبود. نشاندمش روی کیرم. کسش غرق آبش بود و روی کیرم لیز می خورد. خودش را کاملا آماده کرده بود حتی یک خال مو در تمام بدنش نبود و آنچنان خوشبو بود و کرم زده بود که دستم از بالا تا پایین بدنش لیز می خورد و از بوی خوش عشق مب کردم. تمام شهوتم عیان شده بود. چشمانم حالت معمول را نداشتند و با ادامه داشتم وحشی می شدم.
ناگهان!!!صدایی آمد که از جایم پریدم و در یک چشم بهم زدم لباسم را پوشیدم. در را باز کردم دیدم کسی بیرون نیست. برگشتم دیدم زهرا روی مبل نشسته و زمین را نگاه می کند. کنارش نشستم. کمی آروم شده بودم. دیگر نمی خواستم بحث این ماجرا را جلو بکشم تا لذتمان کم رنگ شود پی رفتم جلو و …
_گفتم: تجربه اولت بود؟
_گفت: آره
_ تو که راست می گی!
_بابا بخدا فقط فیلم دیدم اونم یکی دو بار
_ولی جدی معلوم بود خوب بلدی اما فقط کاش …
_اما نگو دیگه، خوب بود همین
_ نه خیر
_چرا خوب نبود؟ چه اش بود؟
_[بلند خندیدم به تمسخر] اولا که من می خواستم بگم این پرده ای که بین ما بود دیگه رفت کاش این نمی رفت بعدشم تو چی کار کردی؟ نه خوردی نه دادی نه هیچی!
پاشد رفت در اتاق پشتی و من را صدا زد. من فکر کردم ناراحت شد از حرفم و به دنبال اش رفتم و به نگاه کردنش ایستادم. او باز لخت شد. این بار لباس هایش را پرت می کرد!
_من گفتم: زهرا بخدا تو دیوانه شدی! اصلا تو خودتی؟ بابا الان یکی می آد آبرومون می ره! این مسخره بازیا چیه توی دانشگاه؟ بابا هر کاری جایی داره! می گیرن اخراجمون می کنن پوستومنو می کنن ها! یا بار کردیم بسه دیگه!
_گفت: علی ساکت شو، اون با من دیگه
اومد جلو و کیر منو در آورد، کیرم خوابیده بود اما چند ثانیه نشد که شق شق شد. در دستان نازش کیرم را می مالاند می بوسید و شروع کرد به خوردن. چیزی از ساک زدن نمی دونست دندان هایش داشت پوست کیرم را می کند. گفتم که نباید دندانهایت به کیرم بخورد. روش اش را اصلاح کرد و ادامه داد. من واقعا در حال لذت بردن بودم. سینه هایش را از بالا می دیدم که چه زیبا و چه بزرگ شهوتم را پرواز می دهد. معلوم بود که ورزش می کند چون بدنش سفت و بدون چربی بود. از لمس کردنش دیوانه می شدم. در ورای تمام گفته هایم من از اوایل دانشگاه کشکش جنسی به او داشتم. البته به عنوان یک مرد او تنها کسی نبود که من کشش جنسی به او داشتم. واقعیت این بود که روز قبل جلق زده بودم و دیر ارضا می شدم. بیست دقیقه تمام درحال و هوای گرمای دهن و لیزی زبانش روی کیرم بودم و صدایم بلند شده بود اما آبم نیامد. بالاخره متوجه خستگی اش شدم، بلندش کردم. برای دامن زدن به احساساتش به سراغ لب و گردنش رفتم که مثل گوهر می درخشیند. با شهوت و وحشی گری نفسم را روی گردن و گوشش روانه می کردم و صدایش بالا رفت. جلو آمد و کیرم را به روی کسش سر داد. کسش که از خیسی همچون جایی که قابل توصیف نیست با گرمایی دلپذیر، فریاد می زد که بیا بیا بیا!

ادامه …

نوشته: علی صادقی (مستعار)


👍 0
👎 0
140760 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

275868
2011-04-04 16:47:17 +0430 +0430
NA

خواهر بسیجی حیا کن برادر را آزاد کن
خواهر بسیجی حیا کن برادر را آزاد کن
خواهر بسیجی حیا کن برادر را آزاد کن
شما هم همه با هم بگین
خواهر بسیجی حیا کن شورت خیست رو عوض کن

0 ❤️

275869
2011-04-04 18:26:57 +0430 +0430
NA

Migama,ali sadeghi?sh0ma too kalej KHANEYE EFAF darin mage?kazin0haye filipin injori amn nist k too otagh baghaliye kalejeto0n hast!!!
U ham pishe khodet gofti ye matn shabihe dastane AFSOUS minvisam shayad bah bah chah chah kardan baram,kose naneye saeed,na?
Babaj0n,DASAYOFSKI b kose abjiye saeed bekhande hamchin lahni benvise!chi bod neveshti?
Yade sokhanraniye AHMAGHI NEJAD too newyorck mindaze adamo,dg in m0deli nanvis,kose hame kase saeed

0 ❤️

275870
2011-04-04 18:45:36 +0430 +0430
NA

اینم بخاطر تو خواهر بسیجی حیا کن برادر را آزاد کن
اخه دهن گاییده دانشگاه رو سپردن به تو بچه کونی همه رفتن!تو هم مال خواهر رو کردی تموم تو رو به خیر اونو به سلامت

0 ❤️

275871
2011-04-04 21:07:36 +0430 +0430
NA

وقتی که از خواب بیدار شدی جنب هم شده بودی؟

1 ❤️

275872
2011-04-05 01:48:52 +0430 +0430
NA

كيرم تو كس هرچي خواهر بسيجيه

0 ❤️

275873
2011-04-05 05:45:15 +0430 +0430
NA

دم خواهران بسیجی گرم بابا
همشون کس تشریف دارن که

0 ❤️

275874
2011-04-05 06:25:07 +0430 +0430
NA

کیر خر تو کس خواهر تنیت و ناتنیت و خواهر بسیجیت با هفت جد و ابادت
و همچنین کس خواهر و دخترو زن رهبر انقلابت
هم اون که به جهنم رفته هم اون که هر شب کس زنشو جر میده
خواهر بسیجی حیا کن برادر را آزاد کن
اینم به خاطر
بنیامین 90

0 ❤️

275875
2011-04-05 06:31:39 +0430 +0430
NA

کیر خر تو هرچی ماده تو خونوادته بچه کونی بسیجی
تو خیابون جلو دختر و پسرا میگیرین بعد خودتون تو دانشگاه لاس میزنین
بعد ننه ی همدیگه هم می گایین
راستی کیر خر تو کس خواهر رهبرت

0 ❤️

275876
2011-04-05 06:32:28 +0430 +0430
NA

Khosh be halet.khoda ghesmate ma ham bokone.
(miladcenter.zaminblog.com)

0 ❤️

275877
2011-04-05 14:25:30 +0430 +0430
NA

baba basiji!
kodoom daneshga dars mikhoondi?
daneshga azad ham vase gayesh be daneshjoo ha inghad azadi nemide!
rasti ta yadam narafte behet begam:
kossssssse nanat!

0 ❤️

275878
2011-04-05 18:13:57 +0430 +0430
NA

باز خوبه ما خودمون سال سوم دانشگاهیم

0 ❤️

275879
2011-04-06 11:25:51 +0430 +0430
NA

علی صادقی: در جواب دوستان
آقا سؤتفا هم شد انگار، من کی گفتم بسیجیم؟ من گفتم رفتم بینشون کونشون بذارم که گذاشتم دیگه چی کس شعر تفت می دی داداش من؟ کس ننه رهبرو بسیجی و آخوند و بقیه دار و دسته شون. خیالت راحت.

خواستم یه نمه سبکش جدبد باشه واسه همین این داستان رو فقط یه داستان اروتیک طراحی کردم زیاد به فکر حشر و جلق و این حرفا نبودم. البته از نظرات سازنده استفاده می کنم یکم ادبیاتم رو آسون تر می کنم شاید قسمت بعدی باحال تر شد. دوستان لطفا کس شعر نگید نظر بدید.

بعدشم این ماجرا پیش اومده دیگه حالا تو خودتو بگا … ما کردیم حال داد، داری بکن حالشو ببر، بخیل نیستیم داداش. در ضمن بقیه شو بخون مرد حسابی ما که هنوز کاری نکردیم تو دانشگاه جو گرفتت! خب داستان نیاز داره یکم آب و تابشو زیاد کرد دیگه عقل که داری.
بعدشم نشستی کرم مالیدی به کیرت اومدی اینجا می خوای ملت کوس ننتو بهت نشون بدن؟ داستانه دیگه نمی شه با سند و مدرک ثابتش کرد که. جنبه نداری برو با دودوله بابات بازی کن اینجا کس شعر نباف.

آقا جون چی چی تبلغ منفی می کنی؟ چی رو رها کن تازه پیداش کردیم. یه آقا سعیدی هم این وسطا بگا رفت نمی دونم داستانش چی بود. به منم هیچ ربطی نداشت اصلا.

قبول می کنم اسم داستان خوب نبود دیگه شما دهنتو ببند.

قربونه همه بچه ها

0 ❤️

275880
2011-04-06 11:32:22 +0430 +0430
NA

قبل از این که نظر بدی جواب منو بخون اگر نظر تکراری دادی کس ننت D: در غیر این صورت مخلص همه بکس باحالم هستیم

0 ❤️

275881
2011-04-06 13:20:31 +0430 +0430
NA

واقعا متاسفم برای چنین خواهران بسیجی

0 ❤️

275882
2011-04-07 10:47:06 +0430 +0430
NA

kiram to koone khodeto oon khahaere basiji

0 ❤️

275883
2011-04-07 15:24:57 +0430 +0430
NA

بسیج همینه…
یک مشت کسخول دینخوی افراطی که به خاطر دین و خدا و این کسشعرا اجازه استقلال فکری رو ندارن و همه چیزو با مذهب قیاس میکنند…
اگه به حرف داروین گوش کنیم که لذت از سکس گناه نیست بلکه دلیلش لذت بردن مغزه که اونم به خاطر تکامله مشکلات ما حل میشه…
اما متاسفانه این خامنه ای کسده ننه با این بسیجش رید به مملکت…

همه با هم…

کس ننه خامنه ای مادر قحبه ولد زنا…

0 ❤️

275884
2011-04-08 05:13:36 +0430 +0430
NA

آقای علی صادقی من جایزه بهترین ادبیات داستانای سکسی رو به شما میدم(برجهای دوقولوی پتروناس-یکیش تو کس ننت یکیش تو کس آبجیت)
"لبخند بسیار موذیانه ای زد "
آخه کس مادر مگه داری فیلمنامه حماسی مینویسی جو میگیردت
کیسه بکس 2.5 متری باشگاه هادی ساعی تو کس ننت بره تا همون چنگکش
آخه جاکش کیری…
که گفتی تو رفته بودی تا نظرات بسیجیا رو اصلاح کنی هان…!!!:? :-? :think:
تو به کسسسس ننت خندیدی خایه مال ترسو
لابد مادر و خواهرتم تو بسیج دارن افکار این و اونو اصلاح میکنن ننه سگ
کسکش پدر تو برو همون جقتتو بزن جقور ترسوی 1000 رنگ کیری پدر ریشدار بی ریشه
یعنی کیرم تو افکار این همه طرفدار داستانای تخمی تو که همشون جقورای عینکی بی ریشه عین خودت باشن
بنظر من داستان بعدیتو از کون دادنت به رییس بسیج دانشگاه بنویس کسش خایه مال

0 ❤️

275885
2011-04-08 10:40:40 +0430 +0430
NA

به به به مادر جنده ی بزرگ نظرتو این جا هم کپی کردی که کونی !!
بس بیا دوباره بخون جیگرت حال بیاد خوارکسده… مادر کیر حریص هر جایی :))
کیر به منتقدان مادری
بابا ممد هی بهت می گم مادر این پسره رو نگایم ناراحت می شه… بازم فهمیدی که! این چه ایدیه گذاشتی بی خایه؟ بی ناموس بی وجدان؟ عجب مادری داری بخدا! من عاشق سینه هاشم اصلا این داستان و می نوشتم همش تو فکر ننه نازت بودم بخصوص جوونیاش که واسه ساختن تو خیلی زحمت کشیدیم.
بچه ها از دست این مادر جنده ناراحت نشید شنیده مادرشو هفته پیش دوباره گاییدم ناراحت شده… آره عزیزم حق با توه … بووووس
به مامانتم سلام برسون بگو هفته دیگه اون شورت صورتی اشو بپوشه…
قربونت برم
پدر واقعیت. علی صادقی

خایه مالی رهبر و بسیجم نکن مادر جنده! کل سایت تو کس ننت بندری بزنه!
مرگ بر بسیجی و هر چی خایه مال بسیجه
چیه مادر جنده خواهرتو گاییدم برات سخته؟ مادرت که گائیده ی خدایی هست … کس ننه، برو دولت و در بیار بهش روغن کنجد بزن رشد کنه بلکن 10 سانت شد بعد اون وقت بیا از داشته هات صحبت کن بی خایه ی کیر به مغز
ای کیر تو کس ننه پارت … ادمین مادرتو گایید… همه بچه ها تو کس ننت دسته روی کنن… خودم که حق آب و گل دارم از غدیم کس ننتو من افتتاح کردم کیری.
برج میلاد تو کس ننه پارت بیاد …
شعار ما: بسیجی بیمری مادرتو نبینی! (از بس می کنیمش)

ما خواهر بسیجیشونو گاییدیم شما هم به این خایه مالا تا دوست دارین فحش بدین.
کس ننه رهبر و توی مادر جنده خایه مال بسیجی

0 ❤️

275886
2011-04-26 12:22:22 +0430 +0430
NA

خواهر بسيجي در همه حال بسيجيه؛ وقتي ميخواد بده هم انقلابي ميده. فرقشم با بقيه خواهرا اينه كه بقيه وقتي عاشق ميشن دلشون مي‌خواد در اولين تماس بدني، عشقشونو بغل كنن و ببوسن اما ايشون دلش مي‌خواد در اولين تماس برا عشقش ساك بزنه! بابا طرف هرچقدر هم حشرش بالا زده باشه در اولين برخورد، دستشو نمي‌كنه تو شرتت كه! خودتم البته اينو فهميدي و سعي هم كردي ماله بكشي اما نشده! آخه اينجور داستانا كه وجه مشترك همه‌شون سكسه. اما يه وجه شاخص هم بايد داشته باشن و اون مقدمات سكسه كه هر چي منطقي‌تر باشه خواننده راحت‌تر مي‌پذيره كه در اينجا سكس بايد اتفاق بيفته. هنر نويسنده داستاناي سكسي اينجا بايد خودشو نشون بده. متأسفانه اكثر نويسنده‌هاي اين سايت از اين قسمت كه سخت‌ترين قسمت هم هست مي‌گذرن و سريع ميرن سراغ خود سكس. اگر قصدت صرفا حشري كردن ملت هم باشه بايد اون مقدمات رو رعايت كني.
نثرت خوبه فقط بايد اصول داستان نويسي رو بيشتر و دقيق‌تر رعايت كني. به اين فحش‌ها هم اصلا توجه نكن. منتظر قسمت دوم داستانت هستم.

0 ❤️

275887
2011-05-19 16:38:40 +0430 +0430
NA

خالی بندی محضه آ خه یه به سیجی که باباش آدم مهمی تو یه کلاس دانشگاه دست میکنه کیر در بیاره اونم بی مقدمه همتون کس شدین کو سخولا

0 ❤️

275888
2011-06-15 08:31:21 +0430 +0430
NA

خوب همین که داغ کردی نشون میده مادرت از کوس و کون فوران کرده و بیش از اینشم باس ما مهم نیس (|:
3 نکته میگم و میرم رو مادرت :
1-

0 ❤️

275889
2011-10-09 08:37:34 +0330 +0330
NA

خیلی زشته که اینقدر توهین میکنید به دیگران!! هر کسی واسه خودش یه سری اعتقادات داره و باید بهش احترام گذاشت!! اینکه نشد هر کس اعتقاداتش بر خلاف اعتقادات ما بود بهش توهین کنیم! میشه نقد کرد ولی توهین بی انصافیه!این توهینها نشان دهنده ی اینه که خیلی از ماها علی رغم ادعا داشتنمون به هیچ وجه به آزادی بیان و عقیده اعتقاد نداریم!!!

خواهش میکنم فحش ندین اگه به آزادی بیان اعتقاد دارین!!

0 ❤️

275890
2012-11-23 03:58:26 +0330 +0330
NA

کیرم تو کونت با این کسشعرات

0 ❤️

275891
2014-09-19 21:29:03 +0430 +0430
NA

ای ول دمت گرم
گل گفتی

0 ❤️