خواهران جنده پولی

1401/05/17

سعید سالاری:
سلام به همگی
این داستانی که مینویسم واقعی هست
اصرار ندارم که حرف منو باور کنید،امیدوارم خوشتون بیاد و اگر تجربه ای مثل من دارید بدون در نظر گرفتن قضاوت ها اینجا بیان کنید
دوسالی بود که از زنم جدا شده بودم،خانومم زن خوبی بود ولی اصلا از نظر باور و اعتقادی با هم تفاهم نداشتیم، دروغ چرا، بیشتر مشکل از جانب من بود،اون یک زن خانه دار،محجوب،اروم بود ولی من همچنان دنبال تفریح،عیاشی
بعد از طلاق تازه فهمیدم چه گوهی خوردم و بارها تلاش کردم دوباره بیارمش سر خونه زندگی ولی نشد که نشد! اونم ازدواج کرد و به ارامش رسید
با خودم که خلوت میکردم میدیدم اگر دوباره میومد بازم فیل من یاد هندستون میکرد و باز روز از نو روزی از نو
خودم رو غرق در کار کردم،من کارمند یک شرکت خصوصی بودم و برای رهایی از تنهایی و افسردگی، به کار پناه بردم! وضع مالی ام بهتر شدش و سِمت خوبی گرفتم ،دوستام میدیدن حالم خرابه به هر بهانه ای خونه من جمع میشدن و مهمونی میگرفتیم، البته هرکی مهمون جیب خودش بود، (لاشخور و آویزون نبودن)
بعضی وقتها چندتا دختر خانوم هم میموردن و سکسی انجام میدادیم
سی پنج سالم بود و مثل قبل حال حوصله دوست دختر گرفتن،چت کردن،شبها درددل کردن نداشتم!
فقط میکردم و میرفتم!تمام
چون همیشه یاد زنم و خانومیش جلوم بود،ولی اینها که میومدن فقط یه مشت… بگزریم
خونه شده بود کاروان سرا،همه چی به هم ریخته بود بعد طلاق از طرف خانواده خودم طرد شدم
به دوستم زنگ زدم و گفتم اگر میشه چند روز دیگه دو تا کارگر خانوم معتمد بفرسته خونه من تا این لجن زار رو تمیز کنند یک سال نیم بود که درست تمیز نشده بود همه جا بوی بد میداد!
چند روز پشت سر هم تعطیل بود و اون موقع زمان مناسبی بودش چون خونه بودم و بالا سر کارگرها
زمانش رسید و دوتا خانوم اومدن،قبلش بهم یک لیست داده بودم از وسایل تنظیف که بخرن همه چی اماده بود،
یک خانوم میانسال که کمی خودش بزک کرده بود یک دختر حدود ۲۵ ساله که ارایش خوبی داشت، در اولین نگاه فکر میکردی خاله و جنده هستن اومدن خونه ما!
بندگان خدا وقتی خونه رو دیدن گفتن کار یک روز نیست، بهشون گفتم توی این دو سه روز وقت دارید تمیز کنید اگر زودتر تمیز کردی من پول سه روز کامل میدم ولی به شرطی که تمیز تمیز بشه!
گفتن از آشپزخونه شروع میکنند،منم گفتم هرجا دوست داری شروع کنید،
من اون روز خیلی خسته بودم، قبل اینکه کارشون شروع بشه و لباس عوض کنند و برای اینکه راحت باشند، زیرانداز بالشت گرفتم و رفتم توی بالکن و دراز کشیدم، اوایل مهر بود هوا هم خوب،سرم که گذاشتم روی بالشت خوابم برد،وسطهاش صدای برخورد ظرف،جابه جایی وسایل منزل مبشندیم
چیز گرون قیمتی که بشه گذاشت توی جیب همه رو توی گاوصندق گذاشته بودم و راحت خوابیدم!
با صدای اون دختر جوون بیدار شدم
نهار درست کرده بود و بهم گفت تا سرد نشده یک چیزی بخورم.
همه وسایل خونه اشپزخونه وسط حال بود،کلی هم آت اشغال از هر سوراخ خونه بیرون کشیده بودن
صحنه شرم اوری بود! اسم دختره فریبا، اسم اون خانوم هم فرنآز بود
اونجا فهمیدم خواهر هستن،فقط یک شال سرشون بود که خاک توی موهاشون نره،یک شلوار نخی یک استین کوتاه پوشیده بودن
دختره چاق نبود ولی بدن خوبی داشت،قد حدودا ۱۷۰،چهارشونه،بدنی که نشون میداد کارگری کردن

ولی نکته بارزش سینه ها و کون گنده اش بود
فرنآز خواهر بزرگتر تقریبا همین چهره و مشخصات داشت ولی با ۳۳ سال سن که بیشتر نشون میداد
وسط نهار کمی حرف زدیم و خلاصه اش بهشون گفتم که از زنم جدا شدم و خانومم هم خیلی خوب بود، الانم تنهام و واسه کارم کمتر وقت میکنم به خونه زندگی برسم!
ولی هیچی به اندازه خوردن اون غذا خونگی واسم لذت بخش نبود و منو یاد زمان متاهلی انداخت، اصلا دلم هوایی شده بودش،واسه همین قبل از تموم کردن غذا بلند شدم و رفتم بالکن تا دراز بکشم و آروم بشم
نزدیک شش بعداز ظهر بیدارم کردن
تقریبا خونه تمیز شده بود،از حجم آشغالها تعجب کردم، خدای من اینهمه اشغال و‌کثافت توی خونه من بود!!؟
فرنآز گفت:اقا رضا کار ما امروز تموم شدش،فردا صبح من باید برم یک جای دیگه فریبا خواهرم میتونه کار تموم کنه، بعداز ظهر من میام ،شام هم درست کردیم یک ساعت دیگه زیزش خاموش کنید،فردا که ظروف، وسایل خشک شدش میام میچینمش،،
اونها رفتن و تازه خونه رنگ بو گرفت،
از رفتار فرنآز و فریبا راحت میشد فهمید که اهل حال هستن ولی من حوصله اش نداشتم!
شام خوردم که الحق خوشمزه بودش،
فردا هشت صبح فریبا اومد ولی چه اومدنی!
یک مانتو سفید، ارایش کرده،و با عشوه خاصی اومد خونه!
بعد سلام علیک به شوخی بهش گفتم:فریبا با این تیپی که زدی من باید واست کار کنم چرا شما زحمت بکشی

حقیقتش بخواهید فریبا اومده بود بده،چون شب قبلش واسه کاری که کرده بودن و خدایی هم خیلی زحمت کشیده بودن کمی بیشتر پول دادم
فریبا خنده ای کرد و گفت:وآ اقا رضا نگید تو رو خدا،ماشالله با این وجنات شما به ما پایین شهری ها نگاه هم نمیکنی
من:حالا بیخیال کار برو لباست عوض کن، صبحونه بخوریم بعد کار کن
فریبا رفت توی اتاق و لباس عوض کرد ولی اینبار فقط یک تاپ و شلوارک اونم بدون سوتین!.
بدون هیچ حرفی رفت اشپزخونه و از اونجا باهم حرف میزد،اینکه تنهایی اذیتم نمیکنه،خونه زن میخواد،چراغ خونه هست این کسشرات
راه میرفت از قصد کونش رو قر میداد!
رسما داشت میگفت بیا منو بکن! دیگه حوصله ام سر رفت،
رفتم توی اشپزخونه بدون مقدمه خیلی اروم از پشت بغلش کردم و گردنش بوسیدم، فریبا اصلا برنگشت و خیلی اروم گفت:خدا مرگم بده اقا رضا چه کار میکنی؟
من: دارم میبوسمت،نکنه از بوسیدن خوشت نمیاد؟
فریبا:خوشم میاد ولی اخه.
من نزاشتم حرفش تموم بشه و سریع دستم کردم لای سینه هاش باهاش بازی کردن،با اولین آه اوفی که کشید ، برگشت و شروع کردیم به خوردن لب هم دیگه!
باهمون وضع رفتم توی اتاق خواب، سه شماره تاپش در اوردم، اوووف لاکردار سینهاش داشت منفجر میشد، یک هشتادپنج طبیعی و سفت و محکم،
فریبا توی اه اوووف کردن کمی اغراق میکرد و میدونستم واسه بازار گرمی هست
وقتی که حسابی خوردمش کیرم رو در آوردم گذاشتم لای سینه هاش
سینه اش لیز لیز بود و حس خوبی میداد،
کیرم گذاشتم دهنش و شروع کرد ساک زدن
اونم چه ساک زدنی
با همه وجود میخورد، یک مدت کمی آبم اومد و همش رو توی دهنش خالی کردم اونم بی معرفتی نکرد و همه اش قورت داد
یکم که سرحال اومدم با خنده بهش گفتم:دوتا خواهرها خوب نقشه کشیدید، فرنآز جایی کار نداشت ،تو تنها اومدی که یک توری بزنی!
فریبا: وا نه به جون مادرم
من: بیخیال فریبا،حالا که چیزی نشده دم هر دو شما گرم ،دستت هم درد نکنه از خجالت هر دو شما در میام
فریبا اومد تو بغلم و با ناز گفت:مثل دیروز در بیا(منظورش پول بود)
بلند شدم و قرص تاخیری خوردم ،با همون وضع لخت بلند شدیم ‌ رفتیم صبحونه خوردیم
صبحونه مفصلی بود،
باهاش شوخی رکیک میکردم، اونم خوشش میمود،از کوس کونش گرفته تا بهش میگفتم جنده خانوم اونم قهقه میزد میخندید!
تا قرص اثر کنه رفتم دوش گرفتم و اونم کارهای مونده خونه رسید،
توی تخت بودم و گفتم:فریبا جنده خانوم بیا میخوام مادرت بگام،جوری بکنمت که صدای سگ بدی!
فریبا با خنده و با صدای واق واق سگ اومد توی تخت،خودش لنگها داد بالا گفت بکن توووووش جر بده این مادر جنده رو
کیر تا خایه کردم تو کوسش،کیر من کلفت و بزرگ بود یکم اذیتش کرد ولی یه مدت که گذشت جا باز کرد
اتصافا کوس تمیز ، خیسی بود، جوری میکردم و صدای شالاپ شلوپ میداد که کل خونه پیچیده بود،این دختر سیرمونی نداشت، وسط سکس خودش و منو ناخوادگاه چنگ میزد
مدل داگی شروع به کردنش کردم
لعنتی کونش عین ژلاتین تکون میخورد،
کیرم گذاشتم روی کونش!
فریبا: تو رو خدا رضا،حسم خراب نکن ،من با این کیر جر میگیرم، اذیت میشم
نزاشتم حرفش تموم بشه،روش داراز کشیدم و با زور مهارش کردم، کیرمم رو گذاشتم روی سوراخ کونش،مشخص بود خیلی کون داده ،اروم اروم کردم توش ،ولی تا نصفه بیشتر نزاشتم
فریبا: تو رو خدا رضا دارم پاره میشم ،
من:کون میخوام فریبا ،این کون خیلی ناززه ،
فرییا:در بیار جبران میکنم ،نمیزارم بدون کون بمونی
منم در اوردم، گفتم پس اساسی کوس بده
وقتی مطمئن شدش گفت: جوری میدم که همیشه مشتری کوس فریبا بشی به هیچکی رو نندازی

نشستم روم و مثل فنر بالا پایین میپرید، سینهاش محشر بود ،
حدود دوساعتی توی تخت بودیم سکس میکردیم وسطش همو بغل میکردیم تا اینکه گوشی ، فریبا زنگ زد، فرنآز بود ‌ و گفت داره میاد،
از پچ پچ حرف زدن و خنده های ریز اون فهمیدم حدسم درست بود و فرنآز هم در جریان هست و خواهرش رو اول فرستاد جلو ولی من اون لحظه خودم رو به نفهمیدن زدم
زنگ زدم بیرون و نهار سفارش دادم و لباس مرتب پوشیدم،
فرنآز هم اومد ‌ و از نظر تیپ و ارایش دست کمی از خواهرش نداشت،واسه خوردن تاخیری هنوز آبم نیومده بود و کیرم سیخ سیخ بود،و تلاشی برای پنهان کردنش نداشتم،
اونم لباس عوض کرد و مثلا خودش با کارهای خونه سرگرم کرد ،خونه شده بود دسته گل ،خواهرها پچ پچ میکردن میخندیدن
نهار اومد ‌ و نهار خوردیم، وقتی ظرفها رو جمع کردن من رفتم توی اتاق خواب، فریبا رو صدا کردم
اومد پیشم بدون اینکه در ببندم شروع کردم ازش لب گرفتن،
فریبا:وای رضا فرناز اینجاست
من:بخواهی تنگ بازی در بیاری و نقش بازی کنی همین الان تمومش میکنم،داره بهم بر میخوره،دوتا خواهر فکر میکنی من کوسخولم،

فریبا با خجالت:نه به خدا،اخه جلوش که تا حالا ندادم
من:حالا میدی
بدون اینکه منتظر جوابش باشم خوابوندمش روی تخت از پشت شروع کردم گذاشتن توی کوسش
در اتاق باز بود، فرناز داشت میشنید
دم اتاق اومد با خنده گفت:ماشاله اقا رضا رحم نداری، چقدر اتیشی هستید
من دم گوش فریبا گفتم: قرار بود واسم کون جور کنی ،اگه نه که همین الان از کون بکنمت یادت هست که قول دادی
فریبا:وای نه تو رو خدا تا مغز استخونم تیرمیکشه
من: پس برم سراغ فرناز ،اخه با این نگاهش معلومه دلش میخواد
همون جور کیر سیخ ، از کوس فریبا در آوردم رفتم توی حال
اصلا منتظر واکنش فرنآز نبودم همون جا بغلش کردم،یکم خواست مقاومت کنه ولی خوب میدونست وقت دادن اون هست، به زحمت بردمش توی اتاق خواب هی میگفت دوست نداره جلوی فریبا بده ولی تخمم حساب نبود، مثل عروسک بلندش کردم گذاشتمش روی تخت ،همون جا شروع کردم به خوردن نوازشش، بدنش مثل فریبا بود ولی جا افتاده تر،
یکم از کوس که گاییدمش ،رفتم سراغ کونش، کونش از فریبا هم بزرگتر بود، با دوتا تقه تا دسته جا شدش،
لامصب این زن به معنی واقعی اُبنه ای بود، از کون دادن نهایت لذت میبرد،
فریبا هم کنارم داشت نگاه میکرد و با بدن فرناز ور میرفت یه جورایی لز میکرد
گوه میخوردن که میگفتن جلوی هم سکس نذاشتن،نه تنها خیلی داشتن بلکه باهم لز بازی میکردن!
آبم رو تا قطره آخر ریختم توی کون فرناز
هر سه تا ما خسته شده بودیم ،بیشتر از اون دیگه عذاب بود
پول اون روز و شیرنی دادنش همون جا حساب کردم
گفتم فردا هم اگر دوست داشتید بیایید ولی هر دوتا باهم باشید، عرق میخوریم کمی خوش میگزرونیم کاری نیست واسه انجام دادن اونها هم خدا خواسته قبول کردن
فرداش ، بیشتر بساط عرق،رقص، دیدن لز این دوتا خواهر بود ،خیلی خیلی خوش گذشت و اخرش هر دوتا قمبل میکردن ، از کوس اون در میارودن تو کون اون یکی میکردم

بعد از اون روز بیشتر فریبآ میمود، هر دوهفته یکبار و همیشه هم شبها میموند، چندماه بعد یک شب زمستونی اومد، دیدم داره میلرزه گفتم چرا میلرزی؟
گفت با موتور اومدم؟
گفتم با موتور؟کی تو رو اورده ؟
فریبا: شوهرم اوردش، صبح هم میاد دنبالم
مغزم یهو هنگ کرد،ولی اروم خودم نگه داشتم
شوهرش در جریان بود، اصلا بهم نگفته بود شوهر داره ،چه برسه به اینکه شوهرش اون رو برسونه تا کوس کون بده
بهش گفتم چه کاری هست فریبا خوب بهش بگو بیاد بالا اشنا بشیم، زنگ بهش بزن
فریبا:آخه نمیشه که
من:اگه نمیشه پس بگو بیاد ببره تو رو، این موقع شب بخواد برسه خونه ات بیچاره یخ میزنه
صبحم این همه راه بیاد ،بیچاره میشه
خوب اینجا باشه صبح باهم برید
فریبا رفت یک گوشه خونه و زنگ زد به شوهرش
شوهرش زیربار نمیرفت ولی اخر راضی شدش
کمترین نگرانی نداشتم چون قبلا تجربه این سکس داشتم
به فریبا گفتم تا بیاد تو برو لباست عوض کن و آرایش کن،
فرییا کمی مکث کرد و رفت توی اتاق
یک دست لباس سکسی پوشید، ارایش کرد، یک دامن هم پوشید،رفتم جلو دامن در اوردم فقط شورت پاش بود،
فریبا با خنده و ناز: رضا بزار تنم باشه ، والا شوهرم اونقدرهام کوسکش نیست
باخنده گفتم:باشه بپوش، ولی امشب تنگ بازی درنیار
شوهرش اومد، یک مرد قد کوتاه لاغر مردنی و که مشخص بود اهل بخیه هست، روی دستش میشد جای چاقو، تتو زندان رو دید، یک ریقو تمام عیار
اسمش سامان بود همسن فریبا،یک تیپ مثلا لش هم زده بود، نشست پیش من
فریبا توی اتاق خواب بود، فریبا دروغ نمیگفت،جلوی سامان تاحالا نداده بود، بعدها میگفت سامان به روش نمیاورد ولی میدونست داره چه کار میکنه
زن شوهر واقعا همو دوست داشتن ولی در تخته هم جور بودن
از طرز حرف زدن سامان متوجه شدم یک بیسواد و کسمغز هست
فریبا رو صدا کردم اومد، تا بناگوش سرخ سرخ بود
رفت اشپزخونه و بساط عرق اماده کردن
من:اقا سامان زن همه چی تمومی داری ،کل کار خونه و من افتاده گردن ،دمش گرم قدرش بدون
سامان با خنده :ممنون دادا رضا(چایی نخورده پسرخاله شد) والا تعریف شما توی خونه هست،
بساط که اماده کرد به سامان گفتم شما زحمتش بکش پیک پر کن،اونم شروع کرد
اولین پیک که خوردیم ، فریبا رو کشوندم کنار خودم و شروع کردم به خوردن لبش
تمام تن و بدن این دختر داشت از استرس خجالت میلرزید
ولی سامان نگاه میکرد، اگر بگم یکم بهش برخورد دروغ نگفتم
رو‌کردم به سامان: داداش تک خوری حال نمیده تو هم بیا
سامان با دلخوری: من با عرق نمیتونم سکس کنم شما خوش باش
همین که گفت جلوی خودش زنش لخت کردم و شروع کردم به گاییدنش، فریبا خیلی جلوی خودش نگه میداشت اه اوف نکنه ولی من این جنده میشناختم فقط لازم بود مست بشه جلوی پدرش هم جندگی میکرد
یکم که گذشت صدای اه اوففش بلند شد
سامان هم تا خرخره خورده بود سیاه مست سیاه مست بود، پشت به پشت سیگار روشن میکرد و کسشر خنده دار میگفت
از کوس کون زنش حرف میزد و کلی چیزهای دیگه
همین کارهاش منو سگ حشر تر میکرد ، اون شب برای اولین بار از کون فریبا رو کردم
اول مقاومت میکرد و سامان دستش گرفته بود، بعد که جا باز کرد کمی اروم شدش
جلوی شوهر ،زن گاییدن شهوت منو چندین برابر کرده بود، داشتم عشق میکردم
اون شب تا نزدیکهای صبح فریبا رو کردم
هر مدلی که فکرش کنید این زن بهم داد
سینه هاش در حد انفجار رسیده بود ،
سامان هم وسطهای سکس رفت خوابید
فرداش که رفتن یک مقدار بیشتر به حساب فریبا زدم
رابطه من و فریبا و تا حدودی فرناز ادامه دار بود
ولی دیگه تکراری شده بودش و فریبا هم متوجه شد
واسه همین بعضی وقتها یک دختر دیگه رو هم همراهش میاورد ولی کم کم رابطه ما کم و کمتر شد
الان هم در ارتباط هستیم ولی نه به شدت روزهای اول
اومیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: رضا


👍 67
👎 16
98101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888970
2022-08-08 01:32:28 +0430 +0430

داش رضا معرفی کن بیا خونه منم تمیز کنن

1 ❤️

888973
2022-08-08 01:44:35 +0430 +0430

اونی که بخواد بده نمیره شرکت نظافت مستقیم میره جنده خونه چند برابر در آمد یک هفتشو در یک روز در میاره زنتم از بس پورن خدمتکار میدیدی ولت کرد آدم شو دیگه!


888977
2022-08-08 01:53:23 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

888983
2022-08-08 02:54:16 +0430 +0430

دیگه کم کم مرزهای کسخلی دارن رد میکنم🤣🤣🤣

0 ❤️

888986
2022-08-08 03:05:00 +0430 +0430

عالی دمت گرم
منصور سرایدار خونه گوگوش ، که گوگوش بهش میگفت منصورخان ، کلی عکس داشت و خاطرات سرایداری تو اون خونه رو برام تعریف میکرد، یه دوسالی طبقه همکف ، با زنش مستاجر خونه ما بود .
این منصور خان که یه پیرمرد ۷۰ ۸۰ ساله لاغر اندام و قد بلند بگفته خودش چشماش رو تو جوشکاری از دست داده بود و کلا به صوای جوشکاری هم حساس بود و بیناییش رو از دست داده بود ولی سرپا بود و کارهای خودش رو خودش میکرد و هر روز بگفته زنش تو حموم شیش تیغ میکرد با حس لامسه ، من تمرین کردم خیلی سخته . این منصورخان دو تا پسر بزرگ و معتاد داشت که یه پسرش رو تازگی از دست داده بود اسمش رامین بود و سیاه پوش پسرش بود و خیلی ناراحت بودن و همیشه می نشستن تو حیاط که دست اونا بود(خونه ما دوکله س و دوتا در داره) زنش همیشه بلند بلند گریه میکرد و صداش می اومد طبقات بالا ولی من هواشونو داشتم و همیشه منصورخان عصرها قلیون خوانسارش و چاییش براه بود و من همون موقع ها از سر کار می اومدم و مث فیلم برره سرفه های بلند و داد و هوار های خنده دار میکردم و تا زن منصور یکم بخنده و از خنده ریسه میرفت و منو جای پسرش میدید ، اون یکی پسر منصورخان اسمش شاهین بود که بنا به اعتماد بیجایی که مادرم به زن این منصور کرده بود و وقتی میرفت بیرون در واحد رو باز میزاشت و در رو قفل نمیکرد و این پسرش شاهین می اومد و خونه مارو کم کم داشت لخت میکرد که حتی کفش های مهمونای داداشم رو از جلو در واحد دزدیده بود که بعدا مچش رو داداشم تو خونه گرفت و حسابی کتکش زده و اینجا چیکار میکنی و پلیس و … ، شاهین یه پسر معتاد و ریقو و سیاه سوخته و کپک زده که با یه موتور ننه باباش رو میبرد صبح ها اطراف ونک گدایی و گلفروشی که این رو من بعدا فهمیدم، این زن منصور خیلی گدا و ندید بدید بود مثلا تو ایامی که نذری میدن تو کل محل میگشت و با چنان حرصی بالای صد تا غذای نذری جمع میکرد و پشت در تو حیاط تلنبار میکرد تا بخورن خوبه نمیگندید البته زمستون بود چیزیش نمیشد ، یه بار که با منصور نشسته بودیم قلیون میکشیدیم دیدم از در حیاط این پسرش ساهین و دو تازن ترک موتور اومدن
واویلااا
دو تا خواهر تپل مپل سفید و خشگل و وحشتناک سکسی ، اون تپل تره زن شاهین بود و اون یکی خواهرش ، دستشون گوشی اندروید و النگووو و آرایش غلیظ و با نگاه اول خوندم داستان چیه ،
گفتم این ریقو کجا و این لعابات کجا ؟
شاهین کسکشی زنش رو میکرد با موتور و براش پیک شده بود و هرجا مشتری داشت زنه رو میبرد و میاورد
باور کن خود خودشونن

8 ❤️

888989
2022-08-08 03:11:03 +0430 +0430

حیف زنی که داشتی

0 ❤️

889017
2022-08-08 08:05:30 +0430 +0430

دوباره کسشعر نوشتن جماعت شهوانی شروع شد
اصل داستان که یه اتفاق ساده هست وقابل باور باقیش هم مهم نیست
هر زنی هم یه قیمتی داره البته خیلیا کارشون درسته
اگه طرف ببینن که سرش به تنش میارزه میدن
حتما که نباید بره داد بزنه بگه من جنده ام
یکم مرام داشته باشید

2 ❤️

889135
2022-08-09 01:58:49 +0430 +0430

خوب وبد

0 ❤️

889150
2022-08-09 02:41:13 +0430 +0430

خدا بده ار این تمیز کارا والا

0 ❤️

889230
2022-08-09 13:14:05 +0430 +0430

صرفا به عنوان داستان خوب بود

0 ❤️

889287
2022-08-09 23:03:57 +0430 +0430

💟💟

0 ❤️

889576
2022-08-11 11:45:34 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

891151
2022-08-19 22:25:08 +0430 +0430

ایول داداش داستان قشنگی نوشتی خیلی جقی پسنده 😀 😁 😁

0 ❤️

893511
2022-09-04 00:41:59 +0430 +0430

واقعا درباره زنان ایرانی چه فکری میکنید؟ از تو این در میاوردم میکردم تو اون یکی! همه هم بالای سی سانت هستن، بابا جقتون رو بزنید ولی مملکت رو انقدر خراب نشون ندین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها