خواهری‌

1399/09/24

سلام من محمدرضا هستم۲۹ سالمه.
فالو=فالو یدونه عکس حلقه هم گذاشته بود اسمشو زده بود لیلا ؛ بیو اینستاش بود فالوش کردم ببینم فالوم میکنه یا نه چند روزی گذشت داشتم میچرخیدم اینستامو چند تا استوری هم گذاشته بودم دایرکتمو چک میکردم که دیدم ریپلای داده و باهاش موافقت کرده و چند تا فوش به دولت هم داده البته فوش معمولی نه رکیک . بهش یه قلب دادم . چند روزی گذشتو یکی از این سلبریتی ها یه خطایی کرده بود و پست گذاشته بود راجبش منم کامنت گذاشتم تایید کردم . چند ساعتی نگذشته بود که دایرکت داد مرسی از حمایتت گفتم خواهش میکنم سر صحبت باز شدو یه بچه یک ساله داشت شوهرشم شرکت نفت کار میکرد میگفت شیفتیه یه هفته اونجاست سه روز خونه یا اینکه ده روز اونجاست پنج روز خونه گاهی هم میگفت یک ماه میره ده روز خونست شیفتش تغییر میکرد حالا دقیقشو یادم نیست ولی خیلی نامنظم بود البته از شغل منم پرسید که منم بعدش پرسیدم . شغل منم ساخت صنایع چوبی هست یه کارگاه کوچیک کار میکنم .

لیلا خونشون ایلام بود و من حدودا یک ساعت از خونشون فاصله داشتم (ببخشید نمیتونم بگم شهرمون کجاست چون کوچیکه همه همو میشناسن) یک هفته ای باهم صحبت میکردیم فوق العاده خانوم خوش صحبت و خوش بیانی بود که منو مجذوب خودش میکرد همچیز خیلی سریع اتفاق میوفتاد و ما هر ثانیه اندازه یک سال بهم نزدیک میشدیم از خاطرات خودش برام تعریف میکرد که از محل زندگیش دور بود و تهران زندگی میکرد و الان با خونش کلی فاصله داشته و نمیتونه باباشو بیینه مادرش بچگی فوت کرده بود بهم میگفت داداشی منم میگفتم خواهری .
لیلا خیلی خیلی خوشگل بود عکسایی که ازش دیدم فوق العاده سفید رو با اندامی جذاب و کمر کشیده باسن تپلی داشت و سینه های دلنواز‌ فک کنم وزنش هفتاد نمیشد که واقعا ژن خوب بود همه جاهایی که باید تراشیده شده بود لیلا ازم سه سال کوچیکتر بود ومجبور شده بود محل زندگی همسرش ساکن بشه تا شرایطشون درست بشه . میگفت از زندگیش فوق العاده راضیه و حاضر نیست جای همسرشو با احدی عوض کنه . روزای اول از خاطراتش میگفت که چقدر سخت به همسرش رسیده داستان زندگی طولانیی داشت که بهتر شده بود ولی بازم از پدرشوهرش و مادرشوهرش بد میگفت و ازشون خوششون نمیومد و همینم باعث کمبود محبت بهش دست داده بود دنبال یکی میگشته تا خودشو خالی کنه و اینجور که یکی باشه نشناسش و طرف غریب باشه براش بهتر بود البته نظر منه چون همچین شخصیتی داشت با اشناهاش صحبتی نمیکرد
خلاصه لهن صحبتای ما یکم روون شده بود و از شما به گلم و عزیز تبدیل شده بود صمیمیت بینمون فوق العاده بالا رفته بود و عزیزم و گلم از دهنمون نمیوفتاد و یواش یواش قربون صدقه ها شروع شده بود با برچسب کثیف خواهر برادر توی هم میلولیدیم . قشنک مکمل من بود خیلی بهم نزدیک بودیم و این دلیل نزدیکتر شدنمون شده بود . یروز بی هیچ حرفی گفت تو دوست دخترتو بغل میکنی منم گفتم ندارم گفت بغل میکردی گفتم اره چطور گفت من عاشق بغلم ، منم یکم جا خوردم راستش جدایی از خواهر برادریی که بینمون بود یه حسی هم داشت بینمون پدید میومد که خیلی با احتیاط صحبت میکردیم که زیاده روی نکرده باشیم منم خیلی با احتیاط گفتم من بغل میخوام یه سکوت بینمون شدو بحث عوض شد و ادامه ندادیم … وقتایی که احساسی میشد رو خوب درک میکردم و باهم خیلی نرم میرفتیم توو اغوش هم و چند دقیقه بروی هم نمیاوردیم کلی مجازی کیف میکردیم نمیدونم چرا انقدر میچسبید واقعا حس قشنگی بینمون بود ریلکس و اروم با هم پشت گوشی قلت میخوردیم وقتایی که همسرش بود بهم پیام نمیدادیم وقتی بهم میرسیدیم چنان غرق هم میشدیم انگار صد ساله بین ما یه نفر اضافست و ما مال همیم . تیریپ زن شوهردار توی ما نیست ولی این فرق داشت و چشمامو روی همچی بسته بود . رفته رفته به شوخی جدی میگفتم کی بیام خواهرزادمو ببرم بیرون بگردونیم اونم میگفت از خدامه گفتم خب کی بیام تا به وقت قرار میرسید جدی میشدو میپیچوند میگفت من هرگز نمیام ببینمت اما خیلی پایه بود توی گوشی خب حقم داشت میترسید . از ترس کرونا برای خرید تنها میرفتو هر بار چند ساعت طول میکشید تا برگرده و بچشو میزاشت خونه مادرشوهرش که یه خونه فاصله داشت بچشم از این لوسا نبود و نق نمیزد و اینم با خیال راحت میرفت خرید یسری براش چند تا وسیله ساختم عکسشو نشون دادم و کلی ذوق کرد گفتم ادرس بده بفرستم میگفت نه یوقت شوهرم هست میگه اینو کی فرستاده خلاصه چند تا پیج صنایع دستی براش فرستادم که بگه خرید انلاین کرده منم کارتن کردم و برچسب تیپاکس هم داشتم که مشخصات اولیه بنویسم روش و به اصطلاح بفرستم ادرس گرفتمو میدونستم اون روزشوهرش نیست رفتم خودم دم خونشون زنگ زدم گفتم بستتون رو اوردم . اومد پایینو منو دید خشکش زد وای این دختر چقدر قیافه معصومی داشت انگار تاحالا افتاب صورتش نخورده بود بدون ارایش انقدر ملوس بود دوسداشتم با همون چادر گل گلیش بغلش کنم بخورمش ، گفت سلام منم گفتم سلام اگه میشه اینجارو امضا کنید گفت کجارو گفتم قلبمو یه نیش خندی زدو بسته رو بهش دادمو باید دو دستی میگرفت لای چادرش وا شد و من سرمو انداختم پایین یه پسر فقط یه اسکرین شات بسشه نیاز به زوم خیلی نداره رومو کردم اونور و خدافظی کردم تا برسم خونه انقدر قربون صدقم رفته بود که پرام ریخته بود گفتم حالا کاری نکردم که اینا انقدرم با ارزش نیست گفت اینا بکنار عاشق نجابتت شدم داداش عزیزم منم گفتم نه خب شما قضیت فرق داره من پشت گوشی شاید بگم بپر بغلم اما واقعیت اینکارو هیچوقت نمیکنم خب واقعیتشم حقیقت همین بود و تا اینجا واقعا حس خواهر برادری بینمون بود خلاصه انقدر از این حرکتم خوشش اومده بود که بال دراورده بود یسری هم یه مزاحم داشت رفتم دهنشو سرویس کردم دیگه واقعا منو یه پشتیبان خوب میدونست(یه پرانتز باز کنم یمدت بوکس کار کردم وارد جزییات نمیشم که هم غیر قابل باور نشه هم سوپر من نشم ولی یه نفر عادی رو راحت چپ میکردم) اینم بگم من صنایع دستی رو از یکی از شهرای‌ تهران یادگرفته بودم و چون شبا هم اونجا میموندم برای تفریح باشگاه هم میرفتم که اتفاقی رفتم بوکس و خوشم اومد و یمدت نه طولانی ادامه دادم ؛ خلاصه به جنتلمن تموم عیار شده بودیم برای خواهری بهش همیشه میگفتم جای خواهر نداشتمی و خب بینمون بغل کردن و بوس پیشونی و قربون صدقه مجازی روال بود و واقعا منو متحیر میکرد . چند وقتی گذشت و همچنان منو به چشم یه ادم معتمد میشناخت و همه راز ها و همچی زندگیشو بهم میگفت و انقدر بهم اعتماد پیدا کرده بود دیگه با دیدارمون مخالفت صدرصدی نمیکرد و درصدش هروز میومد پایین تا اینکه یبار گفتم میخوام یچیزی برات بسازم و نظرتو میخوام بدونم یه قفس پرنده بود که نیاز به طراحی داشت یه جا کلیدی با چوب پهن دوستان صنایع دستی زیاد ساختن میدونن چیه میخواستم یجوری یواشکی دوتا حروف اول خودم و خودشو روش کار کنم که کسی جز خودمون نفهمه حالا من هر چی توضیح میدم نمیفهمه میگه نمیشه براش عکسشو کشیدم که خیلی طرحش مشخص نبود میگم بزار بسازم بفرستم میگه نه یموقع ضایع میشه میفهمه شوهرم خلاصه گفتم ولکن گفت نه من کلی ذوق کردم بسازش گفتم خب خودت بیا اینجا طرحشو بکشم دقیق ببینی تا بفهمیم چی میشه اولش جا خورد گفت همینم مونده بود ابروم بره بیام شهر غریب دیدم خیلی محکم نگفت منم خب دوسداشتم از نزدیک حداقل یبار ببینمش اما راه نمیداد دید ناراحت شدم گفت من بیام بین چند تا مرد غریب که چی بشه منم دیدم تنها بهونش اینه گفتم ما کلا دو نفریم صاحبکارمم بیا نیست معمولا هم تنهام پادومونم میگم نیاد دیگه چی گفت راه دوره میترسم با اژانس بیام گفتم میام دنبالت گفت طول میکشه گفتم سه ساعته برمیگردونمت توکه پنج ساعتم خریدت طول کشیده گفت علیرضا میترسم شیطون گولت بزنه گفتم اگه همچین برداشتی ازم کردی همین الان جان عزیزت بلاکم کن که سریع دید ناراحت شدم گفت نه غلط بکنم فکر بد کنم راجب داداش غیرتیم گفتم پس هروقت صلاح دونستی بگو بیام دنبالت گفت شوهرش شیفت ده روزه رفته الان شیشمین روزه فردا رو اگه بتونم بیام خوبه … وای من همینو دوسداشتم میخواستم خواهرمو از نزدیک بازم ببینم برام خیلی جذاب بود رفتم کارگاهو با این شاگرده روفیدیم یسری یبار مصرف خریدیم که بشه یچی خورد وسواس نباشه کارگاهم دو بخش داره بخش تولید و ابزار ها اونجا بود یه اتاق بیست متری تقریبا اتاق کارگری بود لباسی عوض میکردیم غذایی میخوردیم یه تخت سنتی هم داشت که فرش کرده بودیم و چند تا بالشت روش بود برای خواب و استراحت . خلاصه فرداش شدو یکم تمیزتر از قبل رفتم سر یه خیابونی یجای مسخره که مثلا کسی شک نکنه خلاصه بعد چند دقیقه وایسادن دیدم از یه تاکسی پیاده شد اول ازم رد شد بعد اومد سوار شد یه کارایی عجیب اصلا ینی بخوام بگم یه پاورقی طول میکشه تا اینکه اومد نشست تو ماشین صندلی عقب یه نگاه توی اینه کردمو یه سلام گرم گفتمو گفت برو تا یکی ندیده گفتم بیا جلو بشین که سوار بشو جلو نبود خلاصه یکم بینمون یخ زده بود هر چی اماده کرده بودم یادم رفته بود از اینه نگاهش میکردم که فقط خیره شده بود خیابونا رو نگا میکرد گفتم حالتون خوبه گفت مرسی دیگه چیزی به ذهنم نرسید بپرسم گفتم خوبه و به راهم ادامه دادم راهو با سرعت اومدمو چهل دیقه نشد که رسیدیم دم در کارگاه گفت مطمئنی کسی نیست قفل کتابی رو نشونش دادم خیالش راحت شد رفتم درو باز کردم سوییچم دادم دستش گفتم بیا پایین درم قفل کن . خلاصه اومد داخل که تازه فهمیدم خواهریم چقدر ناز تشریف دارن گفتم عینک واسه چیته افتاب نیست که اینجا با خجالت برداشتو پایینو نگا میکرد گفتم وای چه چشایی داری ااینجوری خیلی بهتره که با یه مرسی خشک جواب داد حالا ما توقع داشتیم بیایم پایین جک و رز و تایتانیک باشیم که نشد کلا پیش خودم گفتم ولشکن حالا که اعتماد کرده اعتمادشو صلب نکنم گفتم اتاق خواستی لباساتو دربیاری خاکی نشه هست گفت نه راحتم خودم رفتم لباس کار پوشیدمو اومدم نجارخونه دیدم داره همینجوری خودشو سرگرم میکنه هیچی هم نمیگه گفتم بابا پشت تلفن سه متر زبون داری کو این زبون پس یه لبخند بالاخره تحویلم داد … ینی لعنتی واقعا راست میگم شیطان نفر سوم یه دختر و پسر تنهاست صدای قلبمو میشنیدم دیدم فایده نداره یه موزیک گذاشتمو یکم سکوت شکست گفتم خب بیا پیشم ببینیم چیه داستان اومدو یکم توضیح دادمو گفت اره خوبه گفتم من سه روزه دارم توضیح میدم الان یدفعه خوبه تمام گفتم طرحی چیزی نداری گفت چرا دیدم چند تا عکس دانلود کرده که قفس شهرزاد نظرمونو جلب کرد یکم خاکی شد گفتم بادپاشو بردار خودتو باد بگیر که گفت وای خاکی بشم خوب نیست اصلا گفتم منکه گفتم لباستو عوض کن گفت باش رفت توی اتاق مانتوشو دراورد و با یه شلوار و پیرهن یجورایی بافت اومد پیشم یلحظه پرام ریخت از بدنش گفتم وای گفت چیه گفتم چقدر ماهی تو یه پشت دست به شوخی زد تو بازوم که دلم هورری ریخت نشوندمش کنارم و ادامه دادم طرح شهرزادو مطرح کردیم و میخواستم یجاهاییشو بدم انجام بده که نمیتونست منم سربسرش میزاشتم یکم یخمون وا شدو تو چشاش زول زدم یکم همو نگاه کردیم چشای جفتمون شهلا بود منتظر یه جرقه بودیم که نگاهمو دزدیمو تو دلم گفتم الان نه نمیدونم چرا ؛ دستش از بغل بهم میخورد یه میز دو نفره طراحی بود که خیلی جا نداشت منکه زیاد لاغرم نیستم حدود نود کیلو وزنمه و حدودا پنج کیلو اضافه دارم معمولی ام در کل اونم همینطور وزنش متناسب بود و نشیمنگاه میز کامل پر کرده بودیم با هم ، مخصوصا اون که پهناش بیشترم بود و دستمامون هی لمس میشدو فاصله میگرفتیم گفتم پاشو برم دستمو بشورم دیگه قالب کار اومد دستم تو هم بری دیرت نشه
پاشد و بدنش دیوونه کننده بود از بغل میدیدمش رفتم ترتمیز کردمو اومدنی دیدم پشتش به منه و من چی میدیدم یه دریا عشق؛ داشت کرم میریخت روی میز که یکاری کنه مثلا پاهاش به میز تحریر بود از جلو و پشتش بمن زیاد متوجه من نشد بهش نزدیک شدمو دیگه رد دادم از پشت یواشی چشاشو گرفتم گفتم اگه گفتی من کیم گفت عه علیرضا اذیت نکن برگشتو دیگه منو توبغلش دید و همدیگرو بغل کردیم شالش افتاد گفت ببین بسه یکی میاد زشته گفتم هیچکس نمیاد از پشت جای فرار نداشتو چسبیده بود به میز قلبم هزار تا میزد سنگیننن اونم مثل قناری ریزو زیاد گفتم اجیم مگه بغل دوس نداشت سکوت کرده بود راست کردم رفت دقیقا لای چاکش ، بغلش اورجینال مال من بود سینه هاش نرم و خوردنی
گفتم ببخشید نتونستم جلو خودمو بگیرم گفت بسه خواهش میکنم و فقط قصد من یکم بغلش بود و بریم ولی واقعا دلم نمیومد ولش کنم انقدر ادامه دادم دستمو پشتش کشیدم که اونم مست شده بود نفساش ریتمش بهم ریخته بود یکم از جلو که چسبیده بودم کیرم رو به پایین بود و افتاده بود قشنگ رو کسش اروم شروع کردم به تکون دادن و هر از چند گاهی یه بوس از گردنش میکردم که خیلی تحریک شده بود و سکوتش فقط لذت میخواست منم داشتم بهش هدیه میدادم یجورایی روم نمیشد ازش لب بگیرم نمیخواستم هم حالتو بهم بریزم هم تو چشاش نگا کنم بعدا فهمیدم موقع مرخصی شوهرش عادت بوده و سکس قبلیشون واسه بیست روز بیشتر پیش بوده یکم دستمو بردم سمت کونش که انگار شوک بدن بهش سیخ شد تو بغلم یه هیششش گفتمو دوباره اروم گرفت یکم بلندش کردم و نشوندمش رو میز بیشتر اویزونش کردم کیرمو بمالم رو کسش اونم حال کنه دوسداشتم بکنمش ولی باز میگفتم حداقل الان نه کیرمو زیر شرت دادم رو به بالا یکم تنظیمش کردمو یکم پاهاشو باز کردم که بتونم بندازم لاش دقیقا همینجوری محکم توی بغلم بود اونم دستاش پشتم بود کیرمو از زیر انداختم لای چاکو کشیم رو به بالا مثل مار بخودش پیچید خودمم انقدر تحریک شده بودم گفتم الان ابم میاد انقدر اینکارو کردم که از حال رفته بود و صداش بلند شده بود بقدری این کار لذت بخش بود که ارضا شد و محکم بغلم کردو فشارم میداد خیلی تحریک شده بودیم دیگه طاقتم سر اومد اونم یکم شل شد برای اینکه قطع نشه با همون چشای بستش لبامو گذاشتم رو لباش یه لحظه چشم تو چشم هم شدیم رفتیم برای خودمون و دیگه روی زمین نبودیم تخمام درد گرفته بود داشت میترکید گفتم بریم اتاق همونجا وایساد گفت نه دیگه بریم منو برسون گفتم باشه همونجوری بغلش کردمو عین کوالا چسبیده بود بهم بردمش اتاق استراحت گذاشتمش رو تختو افتادم روش لباشو میخورم پنجه هام توی پنجه هاش بودو رو زانوم وزنمو انداخته بودم نیمه خم کیرمو میمالیدم روی کوسش تخمام از یطرف تیر میکشید میخواست ابمم بپره بیرون طاقتمون سراومد هنوز جفتمون ‌لباس تنمون بود لباسشو دادم بالا سینه هاشو اوردم بیرون به بچش شیرخشک میداد افتادم بجون سینه هاش که واقعا یکی از بهترین سینه های دنیا بود نوکش درشت بود و رنگش یمقدار تیره اما بدنش مثل برف بود دیگه از حالت ناله به اه و اوه شدید رسیده بودو چشاش دیگه کلا باز نمیشد و رو ابرا بود با یکی میمالیدم یکیشم میخوردم دیگه طاقتم تموم شد پاشدم لباس سرهمی کارمو دراوردمو با یه شورت و زیرپوش افتادم روش باز یکم لباشو خوردمو کیرمو میمالیدم روی کسش پیرهنشو دراوردم سوتینشم نه براحتی ولی دراوردم رکابیمم با یه دست دراوردم پرت کردم اونور وای گرمای بدنمون میخورد بهم واقعا جذاب بود یکم گردنشو خوردمو دیگه اخرین درجه تحریک بود شلوارش که استرجه چیه از اونا بود با یه حرکت از پاش دراوردم خودمم شورتمو دراوردم که متوجه این نشد دیدم میگه نکن علیرضا گفتم چشم خواهرم اخماش رفت توی هم‌ با یه لبخند بلا… شرتشو کشید بالا که اونم مهم نبود گوشه شرتشو زدم کنارو با همون خیسی کسش یکم بازی کردم انقدر بی طاقت بودم سرشو تنظیم کردمو اروووم کردم توو وااای چقدر داغ بود کوره اتیش بود قشنگ قالب کیرم بود تا تهش پر گوشت بود یلحظه انگار شوک بهم وارد شد اونم یه نفس عمیق کشیدو کمرشو از زمین جدا کرد به اااه بلند پشتش انقدر تحریک شده بودم به پنج تا تلمبه نرسیدو ابمو با یه ضربه محکم چند تا پشت هم محکم خالی کردم توش و یهو بیحرکت موندم اروم گفت ریختی توش گفتم اره بیحال؛ یهو گفت عه چه کاری بود گفتم نترس قرص میگیریم یکم لش روش بودمو افتادم کنارش یکم استراحت بعد از این همه ورجه وورجه کردیمو پشتشو کرد بهم به بغل وپهلوی راستش دراز کشید دستمال برداشتم خودمو خشک کردمو یه مقدارم ریخته بود رو فرش تمیز کردمو چند تا دستمالم لای لیلارو پاک کردم قبلشم شورتشو دراورده بودم از پاش دیگه مقاومتی نداشت همینجوری پشتش بهم بود دیدم وای عجب کونی پشتش بهمه صدرصد میدونستم بهم از پشت نمیده یکم دستمو کشیدم رو کونش چنگ میزدم لیلا یه حالت قهر و خجالت پشتش بهم بود چشاشم بسته بود یکم کونشو مالیدم دیدم وای چه چیزیه کیرم دوباره تکون خورد یکم انگشت کردم لای پاش که دستم میرفت لای چاک کوسش سینه هاشو گرفتم دستم منم به بغل شده بودم نیم خیز دوباره صداش یواشی رفت بالا گفتم عاشقتم خواهرم یکم پاشو دادم بالا از پشت بهش نزدیک شدم کیرمو میمالدم پشتش یه تف به سرش زدمو روی کسش بازی میدادم پامو کردم لای پاش یحالتی که بشه جا کرد یکم مالیدم تا کامل راست شه راست که شد با دستم تنظیم کردمو کردم توش اووف که چه کص نابی بود داغ و لیز و تنگ یه لعنتی به تموم معنا که باز نفس لیلا رفت تو حبس و ازاد کرد و هی بلندتر میشد منم ادامه دادم به عقب جلو با دست چپمم سینه هاشو میمالیدم و گردنشو میبوسیدم تلنبه هام تنها کاری بود بدون وقفه انجام میدادم؛ گاهی یادم میرفت بمالم یا گردنشو ببوسم نفسم میزد زیر گردنش و تحریک کننده بنظر میمومد انقدر ادامه دادم تا کونم درد گرفت عضلاتش گفتم نمیخوای تو هم یکاری کنی در عین ناباوری بلند شدو به کمر خوابیدمو دستاشو گذاشت رو سینم با یه دستش تنظیم کردو نشست روش که اوووف واقعا این دیگه تیر خلاص بود بقدری دیواره کسشو درک میکردم انگار من خودم توشم بقدری گرماش زیاد بود شاید به بیستا تلمبه نکشید کشوندمش رو خودم بغلش کردم
خودمو جدا کردم از رو زمین انقدر محکم تلمبه میزدم که صداش تالاپ تولولوپ میومدو دیگه وقتش بود براش یه بچه بسازم و با یه ناله ابمو تا ته خالی کردم توش و یه اه بلند با هم کشیدیم دیوونه کننده بود این سکس دیگه نا نداشتم اگه داشتم واقعا تا صب میکردمش پاشد شورت و شلوارشو برداشت سوتینشو تن کرد رفت سمت دستشویی و خودشو شست منم داغون افتاده بودم اومد پیشم گفتم مرسی خواهر خوشگلم شالاپ زد تو گوشم ولی اروم گفتم پاشم باز که خندید گفت گمشو
اون اولین و اخرین باری بود توی این چند وقته کردمش دیگه عمرا نیاد با من مکان
و هنوزم خواهر برادریم بدون هیچ تکرار اتفاق و بازگوی اون کار. تمام

نوشته: علیرضا


👍 14
👎 36
73501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781652
2020-12-14 00:38:14 +0330 +0330

تو دنبال کس جادار بودی اونم شوهرش نبود دنبال کیر در دسترس!! دیگه خواهر برادری رو چرا به گند کشیدید…

8 ❤️

781660
2020-12-14 00:48:49 +0330 +0330

وقتی اسم خواهرُ میوردی دوست داشتم بزنم تو دهنت 😑
ولی قسمت آروتیکش تحریک کننده بود.

5 ❤️

781682
2020-12-14 04:19:06 +0330 +0330

کس شعرا چیه تحویل مردم میدی

0 ❤️

781691
2020-12-14 07:01:50 +0330 +0330

تنها قسمت درست داستانت اونجا بود که کونت درد گرفت منتها از یه چیز کلفت صاحبکارت

0 ❤️

781692
2020-12-14 07:05:49 +0330 +0330

داستان خوبی بود ولی حاشیه زیاد رفتی خیلی زیاد

0 ❤️

781716
2020-12-14 11:33:15 +0330 +0330

اول که خیلی طولانی بود تا اونجا که بهش گفتی بیا چن تا طرح بهت نشون بدم خوندم بعدشم زدم اواخر داستانت رو خوندم که دیدم گهی که نباید میخوردی رو متاسفانه خوردی
چند تا نظر هم دادم که متاسفانه نیومد برات هی میگفت نظرت جملات بدی توش هست
ولی بی ناموس برا چی رفتی با یه زن شوهر دار رو هم ریختی خودتو بزار جای شوهرش فک کن زنت یه همچین خیانتی بهت کرده آتیش نمیگیری؟ اگه بگی نه که خیلی بی غیرتی گرچه نگی هم خیلی بی غیرتی

3 ❤️

781717
2020-12-14 11:49:53 +0330 +0330

اولین باره لایک میدم
برو حالشو ببر

0 ❤️

781721
2020-12-14 13:42:59 +0330 +0330

عجب😕😕😕😕

0 ❤️

781744
2020-12-14 18:46:17 +0330 +0330

شدیدا نیمه اول داستانو بدوست داشتم، خیلی واقعی بود، ولی ماجرای کردنش رو نه

0 ❤️

781748
2020-12-14 19:06:40 +0330 +0330

داستان خوبی بود امیدوارم بازم بنویسی ولی یه کم طولانی بود

0 ❤️

781750
2020-12-14 20:35:34 +0330 +0330

همین کم بود قضیه خواهر و برادر مجازی رو توی افراد متاهل دست به دست کنین

0 ❤️

781762
2020-12-14 23:19:02 +0330 +0330

کیر کل شهوانی تو کس خانوادت جاکششش چرا خاهربرادری رو خراب میکنی کونیییییی همه زنان متالم اینجوری عاشق خیانت داداش آبجی آخرش کوس کون

0 ❤️

781802
2020-12-15 01:26:04 +0330 +0330

اسم خواهر و برادر و خراب نکن خواهشا

0 ❤️

781815
2020-12-15 03:07:00 +0330 +0330

یادم میاد اوائل که فیسبوک تازه راه افتاده بود من وارد دنیای مجازی قبلش شده بود اما رسما از فیسبوک بود، یکهفته بعد از ورود روی پروفم این متن بود و تا دو سال پیش هنوز بعد از بیش از یک دهه پاکش نکرده بودم،
آدم بداخلاق و عصبی هستم اما کاری به کسی ندارم لطفا فاصله را رعایت کن و خانم هایی که زیر پست تشریف میارند
گفتن داداش به من = بلاک بدون هیچ حرفی،

خیلی ها این بلاک کردنهای منو شوخی فرض میکردنند و تا می گفتن داداش و میدیدن بلاک میشن باور میکردنند و هزار تهمت به من از جمله این با خواهرش فلان کرده الان اینجور داره عذابش کم میکنه یا دوست داره با آبجیش فلان وووو … در صورتيكه من تك فرزند هستم.
اما ی مواردی دیدم تو مجازی خداشاهده سر آدم سوت میکشه از هم ابجی داداش واقعی هم مجازی
هنوز هم هیچ دختری نیست بگه داداش به من ، ابجی ، خواهر یا هر اشاره ای که به خواهر میشه
مقدس هست نمیتونم با وجود نداشتن خواهر اونو اینجور ببینم

1 ❤️

781820
2020-12-15 04:13:34 +0330 +0330

یه نصیحت بهت میکنم یادت باشه همیشه
جنده باز باش ولی جنده ساز نباش.
به خاطر چند دقیقه لذت و ارضا شدن قبح چیزی رو برای کسی نریز تا بعد تو هم به راحتی با کسای دیگه اون کار رو انجام بده.
فکر میکنم واقعی بود چون منم یه رفیق حرومزاده داشتم که با همین خواهری و آبجی گفتن نصف دخترها و زن های گروه های مختلف تو تلگرام رو گاییده بود و همیشه میگفت چشم خواهری خواستم ببینم چقدرش جا میشه

0 ❤️

781826
2020-12-15 04:49:36 +0330 +0330

به نظر حاجی دروغ بود والبرکاتو خلاص

0 ❤️

781844
2020-12-15 10:57:57 +0330 +0330

شما کسخلا میاید اینا رو می نویسید و باعث شک انداختن تو دل بعضی شوهرا میشید و با این داستانت می زنی خوار زندگی بقیه رو میگاید
لطفا این چرت و پرت هارو ننویسید

1 ❤️

782023
2020-12-16 14:15:23 +0330 +0330

“یه پسر فقط یه اسکرین شات بسشه نیاز به زوم خیلی نداره”
😂😂😂😂😂نکشیمون شکارچی کص…
تا اینجا بیشتر نخوندم ریدی عجیب😅

0 ❤️

782190
2020-12-17 15:49:37 +0330 +0330

خوب بود منکه حال کردم👏

0 ❤️

792190
2021-02-16 11:20:36 +0330 +0330

منم دوست دارم خانمم شیطونه کنه ولی حیف اهلش نیس

0 ❤️