خون بهای سنگین

1401/01/03

(این ماجرا کاملا واقعی است و تغییرات جزئی بوجود آمده در آن به جهت حفظ حریم خصوصی است!)
(بخاطر طولانی شدنش پوزش میطلبم)

۲۱ سال بیشتر نداشتم که با محمدرضا ازدواج کردم؛
محمدرضا پسرعموی من بود و سه سال از من بزرگتر و عشق کودکی ام و من به وصال یار رسیده بودم…

با شاگردی و کارگری و تلاش بعد از چند سال به زحمت کسب و کار خودش رو در گوشه ای از بازار به راه انداخت و وضع ما رفته رفته بهتر میشد؛البته در این راه با شراکت یک نفر بنام کمال
مردی مسن که سن پدر محمدرضا رو داشت اما باهم رفیق بودند و شریک.

با دنیا آمدن پسرم سبحان زندگی ما روی ریل آرامش در جریان بود و همه چیز به خوبی سپری میشد.
تا اینکه کمی رکود و افت در کسب و کار بوجود اومد و محمدرضا کمی عصبی و پرخاشگر شده بود و گاه چک هاش برگشت میخورد و قول و قرارش بهم میریخت و از درگیری لفظی با شریکش کمال خسته میشد.

من اسمم مرجان هست؛زنی با قدی نسبتا بلند و پوستی سفید و چشمای عسلی…
از بچگی موهام به خودی خود رنگی قهوه ای داشت و میشه گفت زیبا و خوش هیکل هستم…

پنجم اسفند سال ۹۷ بود؛در تکاپوی عید بودیم
من ۲۸ ساله و سبحان پسرم پنج ساله شده بود
شب مثل همیشه منتظر محمدرضا بودم که ساعت کمی از وقت اومدنش گذشت
ساعت ده شد یازده شد و محمدرضا موبایلش را برنمیداشت حتی تلفن مغازه.

از نگرانی با خانواده خودم؛محمدرضا و … تماس گرفتم تا ساعت دوازده بود و محمدرضا با لباس خاکی و وضعی آشفته اومد

+وای خاک تو سرم این چه وضعیه چی شده کجا بودی؟
هیچی نمیگفت و از گوشه ابروی چپش کمی خون سرازیر بود و دستش هم خونی
+محمدرضا حرف بزن بگو چی شده؟
_مرجان جمع کن باید هرچه زودتر بریم
+بریم کجا بریم؟چی شده؟
_الان هیچی نپرس فقط یه ساک از وسایل ضرورت جمع کن و دنبالم بیا به وقتش همه چیز رو میگم برات

من به محمدرضا و کاراش ایمان داشتم بخاطر همین بی وقفه قبول کردم و ساعتی بعد سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم
محمدرضا گفت مقصدمون کاشان هست خونه دوستش

دم دمای صبح به کاشان رسیدیم و همونطور که گفت به خونه دوسشتش رفتیم
کمی استراحت کردیم که محمدرضا سیگاری روشن کرد(خیلی کم سیگار میکشید و سیگاری نبود) و گفت:ببین مرجان یه اتفاقی افتاده من مجبورم یه مدت تنها برم یه جای دور و شما هم هماهنگ کردم بعد از مدتی پیش من میایید و تا اون موقع باید پیش بهرام(دوستش)و خانومش بمونی چون جای امن تری سراغ نداشتم.

+دردت بجونم بگو چی شده زندگیم توروخدا بگو دیگه
دستشو توی موهای لختش برد و نفس عمیقی کشید و گفت:دیشب‌ کمال رو کشتم…

با شنیدن این حرف انگار ضربان قلبم متوقف شده بود و دنیا سرم آوار شد
+چیییی مییییگی محمدرضاااااا
با دست به سینش میکوبیدم و داد میزدم: توووو که قاتتتتتتل نبوددددی چررررا چررررا

گوشیم رو به درخواستش خاموش کرده بودم اما گوشی همسر دوستش رو دستم گرفتم و اخبار فضای مجازی رو زیر و رو کردم
با خوندن یک تیتر دوباره دنیا برام جهنم شد:

جسد مرد ۵۶ ساله ای در یکی از مغازه های بازار … پیدا شده که با توجه به شواهد موجود با ضربات چاقو به قتل رسیده است.

دیگه کلمه ای با محمدرضا حرف نزدم تا شب شد و دوستش سوار ماشینش کرد و بردش و فقط لحظه های آخر گفت با یه کامیون به بندرعباس میره و قراره خودش رو به دبی برسونه و بعد من و سبحان پیشش بریم و ازم خواست همه کس رو فراموش کنم و رفت…

زمان سپری نمیشد؛دوازده سیزده روزی میشد که مثل مرده متحرک ساکن و زندانی خونه دوستش بودم و همسرش نرگس برای ما کم نذاشت و خطر پناه دادن به مارو به جون خریده بود

باز مثل هر روز گوشیش رو گرفتم و دنبال اخبار رفتم

قاتل مرد ۵۶ ساله که چند روز پیش در بازار به قتل رسیده بود؛در حالی که قصد خروج از کشور بصورت غیرقانونی را داشت دستگیر شد و …

ظاهرا آماده بودم برای این خبر و خیلی زود برگشتیم و مراحل دادگاه محمدرضا شروع شد
با فروختن طلا و ماشین و … براش بهترین وکیل رو استخدام کردم
اولیای دم کمال پسرش بود که برای بار اول توی جلسات دادگاه دیدمش و اسمش کامران بود و شاید بیست و هفت هشت سال داشت.

یک و نیم سال گذشت و بالاخره دادگاه در تیر ماه ۹۹ محمدرضا رو به جرم قتل عمد به قصاص محکوم کرد و تلاش های ما و وکیل بی فایده بود و راهی نبود جز جلب رضایت کامران…
چندین بار تنهایی چندین بار با وکیل یا خانواده با کامران و وکیلش صحبت کردیم اما بی فایده بود و کامران به قصاص محمدرضا پافشاری داشت…

یک شب که مثل همیشه در حال گریه بودم و مریم خواهر محمدرضا هم پیشم بود گوشیم زنگ خورد

_سلام خانوم امیرآبادی من نجفی هستم وکیل آقای رستمی
+سلام بله بفرمایید
_همونطور که میدونید حکم همسرتون تایید شده و بزودی ممکنه اجرا بشه؛ من با موکلم صحبت هایی داشتم و ایشون لیستی از شروطشون برای رضایت رو اماده کردن لطفا فردا صبح خودتون تنها حتی بدون حضور وکیل تشریف بیارین دفتر بنده آدرسش هم میفرستم
+بله بله حتما ممنونم واقعا لطف کردین

فردا از خواب بیدار شدم و به راه افتادم
از بعد از این جریان خیلی کمتر به خودم میرسیدم و آرایش نمیکردم

به دفترش‌ رسیدم و رفتم داخل که منشی گفت چند لحظه تشریف داشته باشین و بعد از هماهنگی منو به داخل اتاق هدایت کرد

_سلام خوش آمدید بفرمایید بشینید
+سلام ممنونم
تلفن رو برداشت و گفت خانم دوتا چای لطفا

به خون این وکیل هم تشنه بودم چون خوب پرونده رو جلو برده بود و محمدرضا رو به طناب دار نزدیکتر کرده بود

+ببین آقای محترم من اومدم اینجا شروط موکلت رو بدونم نیومدم چای بخورم
_باشه؛راجع به اون هم صحبت میکنیم؛ببینید خانم امیرآبادی همه چیز بر علیه شوهر شماست و حکم در دیوان عالی کشور هم تایید شده و بزودی اجرا میشه؛من به عنوان یک وکیل دوست ندارم قصاصی صورت بگیره و با آقای رستمی زیاد صحبت کردم و ایشون لیستی آماده کردن به من دادن و مهلتی هم در نظر گرفتن و با دریافت این ها تعهد میدن که رضایت بدن و همه چیز تموم شه

کشوی میزش رو باز کرد و دوتا پاکت بیرون آورد؛
صحبتهاشو ادامه داد:این دو پاکت مهر و موم هست و من هم از محتویاتش اطلاعی ندارم باور کنید و فقط از من خواستن آقای رستمی شما در خلوت بازشون کنید به ترتیب شماره ای که روشون هست و برای فکر کردن سه روز و اگر موافق بودین برای آماده کردنش یک ماه زمان در نظر گرفتن و تاکید کردن اگر بادادگاه و قاضی پرونده و حتی وکیلتون… صحبت کنین بحث رضایت برای همیشه منتفی میشه

+باشه من میخونمش و خبر میدم
پاکت هارو گرفتم و اومدم بیرون

من برای آزادی عشق زندگیم حاضر بودم از همه چیز بگذرم حتی جونم.
به سرعت به خونه اومدم و مریم و سبحان خونه بودن که کنکجاو پرسید چی شده جوابی‌ بهش ندادم و حتی تلفن های پدر مادرم و خانواده محمدرضا هم بی جواب گذاشتم

به اتاق رفتم و پاکتی که روش نوشته بود یک رو باز کردم و کاغذ رو بیرون آوردم و نوشته بود

۱ شش دانگ مغازه ای که پدرم و شوهر شما شریکی مالک آن بودند(در واقع سه دانگ همسر شما)باید به نام من شود
۲ ضرر زیان سرمایه اولیه پدرم و مدتی که مغازه تعطیل بوده پرداخت شود
۳ بدهی هایی که پدرم و همسر شما در مغازه داشتند توسط شما پرداخت شود

کمی سخت بود اما شدنی بود و کورسوی امیدی برای نجات محمدرضا داشتم

پاکت دوم رو که فراموش کرده بودم باز کردم و کاغذ داخلش رو بیرون آوردم

میدونم در شرایط مناسبی نیستید و شاید از شروط من تعجب کنید یا عصبی بشین اما شما برای نجات همسر و پدر بچتون به رضایت من احتیاج دارید
شروط ذکر شده در پاکت اول تسویه حساب مالی با شوهر شما بود
شرط اصلی من برای رضایت به همسر شما
اینه که یک شب مثل همسرم در اختیار من باشید که البته این امر بعد از انجام شروط پاکت اول انجام میگیره و دیه پدرمم نیاز نیست پرداخت کنین
فکراتونو کنین و به وکیلم اطلاع بدید

انگار آب سردی روی تمام تنم ریخته میشد؛از طرفی محمدرضا بود که هر وقت به ملاقاتش میرفتم از شدت ترس قصاص تا مرز جنون رفته بود و از طرفی پسرم که تو سن کم یتیم میشد و از طرفی باید از نجابت و همه چیزم میگذشتم

روز سوم بود که با صدای تلفنم از خواب پریدم و کابوسم قطع شد و نجفی وکیل کامران بود
_سلام وقت بخیر؛تصمیم گرفتین؟
+سلام بله فکرامو کردم
_گوشی رو اسپیکره و آقای رستمی صدای شما رو میشنوه
+بله شروط شما قبوله

به ملاقات محمدرضا رفتم و بهش خبر دادم بزودی ازادش میکنم و شروط(شرط های مالی)رو براش گفتم و جون تازه ای گرفت

با کمک وکیلم و‌ کمک های مالی خانواده هامون کارا انجام شد و بصورت قانونی و محضری همه چیز اوکی شد

توی اولین صحبت خصوصیم کامران از من خواست تا میتونم باید به خودم برسم و شب پنجشنبه هفته اینده به صرف شام به خونش‌ برم
(شاید فکر کنین برام آسون بود اما اصلا اینطور نبود اما فقط به آزادی محمدرضا فکر میکردم)

روز موعود فرا رسید و به ارایشگاه رفتم؛کمی ظاهرم رو بهتر کردم و اپیلاسیون انجام دادم
انگار قرار بود من قصاص شم تا محمدرضا آزاد شه و همچین حسی داشتم

شب سبحان رو پیش مریم گذاشتم و با داستانی به خونه کامران رفتم
مانتو شلوار جین آبی کمرنگ و کتونی سفیدی به پا داشتم
در رو باز کرد و اون هم ظاهرا به خودش رسیده بود و از بوی عطر و اصلاحش مشخص بود
_سلام خوش اومدی مرجان خانم
+سلام
فقط میخواستم زودتر تموم شه همه چیز
اپارتمان نقلی و کوچیکی بود و میز هم با انواع غذای فست فود و ایرانی پر شده بود و من کمی مرغ بدون برنج خوردم و سکوت برقرار بود تا اومد کنارم نشست روی مبل

_اااخ چقد خوشگل شدی؛من با شوهرت پدر کشتگی دارم با تو مشکلی ندارم
اشک هام سرازیر بود که دستشو روی پام گذاشت و با انگشتی هم اشکامو پاک کرد

_نگام کن چرا نگام نمیکنی
به زور بهش زل زدم که صورتشو جلو آورد و لبهامو با لباش گرفت
هیچ حسی جز نفرت نداشتم و با بی میلی و حال بدم همراهیش میکردم
شالمو دراورد و دکمه های مانتوم رو حین خوردن لب هام باز کرد

سرشو روی گردنم برد و بعد از مدتها من داشتم سکس اون هم با یه غریبه رو تجربه میکردم
زبونش رو روی گردنم میکشید و سینه هامو از روی تاپ میمالید که شهوت کمرنگی در من بوجود اومده بود

من رو بلند کرد و به اتاق خواب برد و خیلی زود لختم کرد و همه لباس هامو درآورد و روی تخت انداخت و از نوک پاهام شروع به لیس کرد
_ااااخ چه بدن سفید و بلورینی دااااری حتما خیلی وقته کیر نخووورده

چشمامو بسته بودم و تن داده بودم به اینکار در ازای آزادی محمدرضا
زبونشو از انگشتای پام میکشید تا بالا و بدن تازه شیو شده من
سعی میکردم اه و نالم رو نشنوه و کم باشه که فکر نکنه دارم لذت میبرم و از خدام بوده

به وسط پاهام رسید که پاهامو باز کرد و یه زبون لای کصم کشید که این بار آه منو بلندتر کرد

+آاااااااااهههه
_جاااان کصتو حال میارم
استادانه کصمو لیس میزد و زبون توی سوراخش میکرد و لبه هاشو وحشیانه میخورد و زبونشو وسط کصم میچرخوند

+اااااخخخخخ اااااااخخ

انقد به لیس زدن ادامه داد تا من به رعشه افتادم و ارضا شدم
کم کم لذت داشت قاطی سکس اجباریمون میشد
لیس زد و بالاتر اومد تا سینه و گردن و حالااه وناله من بیشتر شده بود

لخت شد و کیرش رو دیدم که خیلی کلفت بود و انتظارش رو نداشتم
شیطان درونم میگفت خوبه بعد از مدتها بی سکسی یه کیر درست و خسابی میخوری امشب

دستای من رو با طناب به بالای تخت بست و کیر کلفتش رو وارد دهنم کرد
احساس خفگی کردم
محکم تلمبه میزد و با عق من بیرون میکشید و باز تکرار میکرد
آب دهنم تا روی سینه هام سرازیر بود

با سیلی به صورتم میزد و میگفت التماس کننننن برای کیییر بگو شوهر بیشرفت نبوده بگاااادت و کصت کیر میخواااااد

اول امتناع کردم اما با خوردن سیلی های بیشتر به حرف اومدم
+اااارررره کیییر میخوووام کصمممم کیرتو میخوااااد بککککن منو

دستامو باز کردم و من رو داگی انداخت و یهو کیرشو کوبید توی کصم

+اااااااااااایییییی اااااههههههههه
بعد از مدت زیادی یه کیر کلفت وارد کصم شده بود
شروع به تلمبه های وحشیانه کرد

+ااااااه ارررره بگااااا منو اااااااهههه اهههههه

حالا دیگه من همراهیش میکردم و غرق در لذت بودم فارغ از هر چیزی
کیرشو بیرون کشید و رفت یه برس کنار آینه بود آوردش با روغن و دسته برس رو جا داد تو سوراخ کونم و کیرشو کرد تو کصم

+ااااااههههه پااااره شدددمممم ااااخخخخ

درد کون و لذت کصم ترکیب شده بود و حال عجیبی داشت برام
برس و کیرشو همزمان عقب جلو میکرد
چند دیقه گذشت که کیرشو با روغن راهی کونم کرد
و برس رو به کصم فرستاد

فقط ناله میکردم
محمدرضا نبود ببینه برای آزادیش کص و کونم داره یکی میشه

چشمام بسته بود و از کص داشت میکرد و منم ناله میکردم که یهو با پاشیده شدن آبش‌ توی کصم به خودم اومدم…

به زور من رو حموم برد و اونجا منو از کون کرد فقط
زیر دوش تا دسته تو کونم کرده بود و تلمبه میزد و با چک به بدنم میزد و و اونجا هم آبشو توی کونم خالی کرد…

بیرون اومدیم و یک ساعت بعد با کمربند حسابی شلاقم زد و شاشید روی بدنم و باز کص و کونم رو جر داد و از کردن خسته نمیشد

صبح ساعت هفت با کص و کون جر خورده و بدن کبود و در حالی که از درد کون به زور راه میرفتم به خونه برگشتم و شنبه هم کامران رفت رضایت داد و محمدرضا آزاد شد…

نوشته: بر باد رفته


👍 23
👎 9
57801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865004
2022-03-23 02:08:32 +0430 +0430

جالب بود

0 ❤️

865007
2022-03-23 02:24:09 +0430 +0430

اگه داستانت واقعی باشه با اینکه طرف بی شرف بود ولی حداقل به قولش عمل کرد

3 ❤️

865016
2022-03-23 02:38:03 +0430 +0430

کمالی ک خونش با اب کص و پول پاک شد 😂

3 ❤️

865161
2022-03-24 00:05:42 +0430 +0430

نویسنده محترم لازم هست بدونی در جرائم قتل عمد حتی در صورت رضایت شاکی خصوصی جنبه عمومی جرم ۵ تا ۱۰ سال حبس داره که مجرم باید بگذرونه

3 ❤️

865162
2022-03-24 00:09:42 +0430 +0430

کاری به راست و دروغ این داستان ندارم، اما واقعیتی ست که متاسفانه زیاد اتفاق می افتد.و همیشه زن مظلوم واقع می شود.

0 ❤️

865219
2022-03-24 04:01:22 +0430 +0430

کار خوبی کردی

0 ❤️

865238
2022-03-24 08:04:22 +0430 +0430

_الان هیچی نپرس فقط یه ساک از وسایل ضرورت جمع کن و دنبالم بیا به وقتش همه چیز رو میگم برات

من به محمدرضا و کاراش ایمان داشتم بخاطر همین بی وقفه قبول کردم و ساعتی بعد سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم
از همینجای خاطره ات مشخصه داری خالی میبندی، عمرا زنی وجود نداره که بعد از اینجور مکالمه ها نگه:《پس مامانم چکار کنم؟》🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😁😁😁😁😁😁😁

0 ❤️

865325
2022-03-25 01:36:26 +0430 +0430

خودم رو جای اون تامرد میذارم نباید چنین رفتاری رو با همسر قاتل انجام میدادم چون گناهی نکرده بود و نهایتا شاید فقط یه سکس به یاد موندنی می کردم

0 ❤️

865417
2022-03-25 13:11:49 +0430 +0430

خوب داداچ داستان خوب می نویسی لاقل یه کم سرچ می کردی تو اینترنت با رضایت ولی دم که پسر طرف بوده قاتل بلافاصله آزاد نمیشه فقط قصاص لقو میشه. جنبه عمومی جرم قتل ۵ سال زندان داره که با رضایت ولی دم بعد از ۵ سال طرف آزاد میشه. داستان تخیلی خوبی بود ولی.

0 ❤️

865436
2022-03-25 17:58:03 +0430 +0430

😂 😂

0 ❤️

865456
2022-03-25 23:18:31 +0430 +0430

واقعیتایی وجود داره که باورش برای خیلیا سخته

0 ❤️

865468
2022-03-26 01:15:20 +0430 +0430

این کشور بیمارستان جنسی شده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها