داستان خوردن پاهای دختر عمه

1400/01/25

سلا م این داستان کاملا واقعیه ولی اسم های مستعار به کار میبرم .
اول از همه از خودم بگم من اسمم مهدی هستش و ۱۹ سال سن دارم قدم ۱۸۳ و وزنم ۸۶ بدن توپری دارم ولی چند ساله وزنه بردار هستم.
دختر عمم‌ ۲۵ سالشه حدودا قدش ۱۷۰ ولی وزنشو دقیق نمیدونم ولی خوش هیکله

تابستون قرار شد دست جمعی خالم اینا و عمم اینا بریم مسافرت شهر اردبیل اونجا خونه داریم و همگی قرار شد بریم اونجا ۱ هفته بمونیم . اسم دختر عمم ساناز هستش منو ساناز از بچگی باهم بودیم و یه جورایی باهمم بزرگ شدیم رفت امد زیاد داشتیم با عمم اینا من از بچگی از پا ساناز خوشم میومد و یادمه همیشه وقتیه که بازی میکردیم من تند تند به پاهاش نگا میکردمو به هر بهونه ایی به پاهاش دست میزدم خلاصه از مسافرت بگم براتون ما رسیدیم اردبیل و چون خیلی خسته راه بودیم بعد از اینکه شام دور هم خوردیم عمم اینا و خالم اینا زود خوابشون برد ولی ساناز تو رخت خواب با گوشی ور میرفت منم به بهونه قلیون کشیدن تو حیاط نخوابیدم قلیون درست کردم نشستم کشیدن رفتم دم در تا ساناز صدا کنم قلیون بکشیم چون خیلی دوس داره چشمم افتاد به کتونی های ساناز یکیشو ور داشتم بوشون کردم خیلی بوی تند شوری داشت خوشم نمیومد گذاشتم سر جاش ساناز صدا کردم اومد نشستیم تو حیاط قلیون کشیدن و باهم میگفتیم میخندیدم حیاط خونمون یه حوض کوچیک داشت ابشم خیلی خنک بود ساناز گفت من برم پاهامو یکم بندازم تو اب جوراباشو در اورد گذاشت بغل صندلی یه جورایی بوشو هس میکردم ولی خیلی تند و زننده بود ولی پاهای ساناز خیلی خوشگل و خوش فرمه لاک هم همیشه رو ناخوناش داره و همیشه لاک مشکی میزنه من هواسم همش به پاهاش بود و نگاه میکردم زمینو که خیلی شک نکنه یهو ساناز گفت انقدر خسته شدم تو ماشین پاهام خشک شده رگش گرفته یهو گفتم میخوای ماساژ بدم گفت نه بابا یه موقع مامانم میبینه زشته گفتم نترس خوابه نمیبینه گفت مهدی اخه پاهام بو میده دستت کثیف میشه گفتم تو حوض بشورش اونم با اب قشنگ شستش اومد نشست رو صندلی گفتم پاتو بزار روی رون پام اونم پای چپشو گذاشت خیلی پاهاش نرم بود خیلی کف پاش سفید سفید بود ناخوناش کمی بلند بود پای چپشو که ماساژ دادم پای راستم اورد گذاشت رو پام به قدری پاهاش خوب بود که کیرم داشت از شدت سیخ بودن شلوارمو پاره میکرد ساناز چشماشو بسته بود و تو اسمونا بود یه ۱۰ دقیقه ایی پاهاشو ماساژ دادم گفت مهدی دستت دردنکنه خیلی حالم بهتر شد ببخشید که پاهام یکم بو میداد گفتم نه بابا اتفاقا بوشون خیلیم خوب بود داشتم زبون میریختم براش ساناز رفت خوابید منم قلیون جم کردم رفتم تو اتاق همش پاهاش جلو چشام بود تا خود صبح فکرم پیش پاهاش بود بماند که ۱ بارم جق زدم از بس تو فکر پاهاش بودم صبح بلند شدیم صبحونه خوردیم رفتیم تو حیاط خونه تنیس بازی کردیم و کلی خسته شدیم پاهای سانازم حسابی عرق کرده بود گفت مهدی میشه پاهامو دوباره ماساژ بدی گفتم اره چرا که نه کتونی هاشو در اوردم این سری واقعا بوی خوبی داشت حال کردم واقعا گفتم ساناز گفت جان میشه یه چیزی ازت بپرسم گفت بپرس گفتم اخه اگه بهت بگم شاید ناراحت بشی گفت واا مگه چی میخوای بگی گفتم پس جون مادرتو قسم بخور به کسی حرفی نزنی .
گفت باشه گفتم ساناز من به پاهات یه حص خواسی دارم
ساناز :با خنده گفت دیونه چه حسی مثلا
مهدی:با خجالت گفتم پاهات به ادم یه ارامش خاصی میده
ساناز:یعنی با پاهام ارامش میگیری ؟
مهدی :اره خیلی وقتی
ساناز : مثلا دوس داری با پاهام چیکار کنی ؟
مهدی :با خنده گفتم دوس دارم بوسشون کنم
ساناز : زد زیر خنده قه قه میزد
مهدی :گفتم یواش بخند الان فکر میکنن چه خبره
ساناز :پس چرا معطلی بوسشون کن ارامش بگیری دوباره کلی خندید
مهدی :یعنی قند تو دلم اب شد جوراباشو در اوردم از روی پاش بوس کردم بوی ملایم پاهاشم میشد حص کرد
ساناز :وای مهدی چندشم میشه با خنده هی میگفت دیونه ایی بخدا
مهدی :چرا خیلی خوبه چندش نداره که
ساناز : اگه دوس داری باشه فقط این دفعه هاا
مهدی:فدات دمت گرم
ساناز : حالا پامو بو کن ببین بو میده یا نه
مهدی :دماغمو چسبوندم به زیر انگشتاش یه نفس عمیق کشیدم ساناز زد زیر خنده گفتم اره بو میده ولی بودی عطر فرانسوی میده خیلی خوشش اومده بود حسابی میخندید یهو خالم صدامون کرد بیاید ناهار بخوریم رفتیم واسه ناهار چشمم تو سفره همش پیش پاهای ساناز بود برنج کم کشیدم چون صبحونه زیاد خورده بودم یهوو عمم گفت مهدی چرا برنج کم کشیدی گفتم عمه گشنم نیست زیاد ساناز با خنده گفت حتما قایمکی یه چیزایی خورده یه چشمکم زد بهم گفتم اره عمه راست میگه انرژی زا خوردم ساناز زد زیر خنده با اون عشوه هاش بعد از ناهار رفتیم بیرون یه چرخی زدیم تو شهر اردبیل و شام خوردیم رفتیم رستوران دیر وقت رسیدیم خونه به ساناز تو واتساپ پی ام دادم چجوری پیش اینا از پاهات ارامش بگیرم گفت بزار رخت خواب پهن کردنی جاتو بنداز پایین پام اونجا بخواب گفتم حله یه چایی خوردیمو رخت خواب پهن کردیم از شانس خالمم جاشو انداخت بقل ساناز یعنی وای قرار شد زیر ۲ تا پا بخوابم تو کونم عروسی بود برقارو خاموش کردیم اولش پتو کشیدم رو سرم زیر پتو به ساناز پی ام دادم خوابیدی گفت خیلی خستم اره میخوام بخوابم گفتم میشه من با پاهات ارامش بگیرم گفت باشه پس من سعی میکنم بخوابم زیاد با پاهام ور نرو قلقلکم میگیره خوابم نمیبره یه ۲۰ دقیقه گذشت احساس کردم همه خوابیدن خالمم خوابیده بود ولی پاهاش مثل ساناز نبود سمت اون نرفتم از زیر پتو شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گرفتم دستم جوراب ساناز از پاش در اوردم یکم جورابشو بو کردم زیاد بوی خاصی نمیداد خوب بود کردم رو سر کیرم یکیشو دماغمو چسبوندم به پاهاش حسابی بو میکردم زیر پتو جق میزدم ساناز متوجه شد دارم زیرر پتو یه کارایی میکنم دیونه یهو پاهاش زد تو صورتم پی ام داد اسکل چه غلطی داری میکنی فهمیدم که متوجه جق زدنم‌ شده گفت گمشو برو بخواب اسکل اصلا خیلی لحن حرف زندش عوض شد با کلی التماس هی پی ام میدادم تورو خدا بزار ارامش بگیرم با هزار بدبختی راضی شد گفت ولی یه شرطی داره گفتم بگو گفت بزاری ببینم‌ پی ام دادم چیو ببینی گفت خودتو به خریت نزن گفتم نه زشته گفت عکس بگیر زیر پتو فلش گوشیتو روشن کن بفرست خلاصه براش فرستادم دیگه هیچی پی ام نداد رفتم سمت پاهاش یه لیسی زدم کم مونده بود اه بکشه دستتم رو کیرم بود کف پاهاشو حسابی میلیسیدم بو میکردم که ابم اومد ریخت تمام رو تشک پتو … ادامشو ایشااله بعدا مینویسم …

نوشته: مهدی و پاهای سانار


👍 18
👎 15
56001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803975
2021-04-15 00:53:47 +0430 +0430

تکلیفت با خودت مشخص نیستا کله کیری
اسگل یه بار گفتی از بوی پاهاش خوشت نمیومد یه بارم گفتی عرق کرده بود بوش خوب بود اسگل بعد نویسنده داستانم مهدی و پاهای سانازه هاننن!!!

3 ❤️

804124
2021-04-15 23:49:06 +0430 +0430

مهدی دلبندم " حص " نیست باید می نوشتی چُس عین داستانی که نوشتی

1 ❤️

804128
2021-04-16 00:12:26 +0430 +0430

حص خاسی که داشتی تو کونت جاکش بیسواد

0 ❤️

804216
2021-04-16 03:17:53 +0430 +0430

کیرم تو تخیلاتت

0 ❤️

804311
2021-04-16 15:27:50 +0430 +0430

زودتر بذار قسمت جدیدشو

0 ❤️

804444
2021-04-17 07:25:56 +0430 +0430

فارغ از راست و دروغش، زیبا بود، قسمت همه فوت فتیش ها بشه این آرامش گرفتن ها :)

0 ❤️