این داستان یک اقتباس از اتفاق واقعی است. نام افراد و مکان ها برای حفظ حریم شخصی تغیر یافته است.
همیشه موقع بالا بردن پیک اول داد میزنه: سلامتی جمع، کص خوار غم.
اما این بار جمع مون 2 نفره بود. فقط من بودم و سعید. امیر که رفیق مشترکمون بود تا این موقع شب سراغی ازمون نگرفته بود.
احتمالا یا درحال بوق زدن با پستون های گنده دوست دخترش بود یا با یه دختر دیگه داره نون بیار و کباب ببر، بازی میکنه.
نیما از من و امیر، خوش تیپ تر و خوشگل تر و پولدار تر بود. از اون ادمایی بود که همه دخترا براش میمردن. هم برای خودش، هم برای پولش.
ماشین زیر پاش کیا سراتو بود و چند ماهی میشد که پورشه ماکان هم خریده بود.
به محض اینکه اومدم پیک دوم رو برم بالا گوشی امیر زنگ زد. امیر رفت یه گوشه و از حرکات بدن و چهره اش معلوم بود که خیلی هیجان زده است. انگار خبر جالبی به گوشش رسیده.
ازش پرسیدم: کدوم زید ات بود که اینطوری داشتی کف و خون بالا می آوردی؟
جواب داد: نیما بود.
تا این رو گفت دوزاری ام افتاد.
به امیر گفتم: نیما چقدر هول عه! حالا خوبه به زور 10 سانت دودول داره، اگه 25 سانت بود چی میکرد؟
امیر در حالی که داشت دنبال لباسش میگشت، با خنده جواب داد: نیمای ننه هیز از وقتی که میشناسمش توی کفه. اون دختر تایلندیه که عکسش رو هفته قبل نشونت دادم یادته؟
جواب دادم: همون دختره که به زور 15 سالش بود؟
سوار ماشین شدیم که بریم سمت باغ.
به خودم گفتم ای جون. بالاخره زمین و زمان کمک کردن تا به آرزوت برسی.
از وقتی که چشمم به منشی نیما افتاده بود، فانتزی سکسی ام فقط به اون ختم میشد. نمیدونم شوهر بی غیرتش چطوری اجازه داده بود زنش منشی نیما بشه. حاضر بودم 4 برابر نیما بهش حقوق بدم ولی برای من کار کنه.
پستون های گنده مهسا خانوم از زیر چادرش معلوم بود. اون باسن بزرگ، ارزش حقوق 4 برابری رو داشت. دیدنش عمر آدم رو زیاد میکرد.
به امیر گفتم: از تو چه پنهون، چند وقتیه توی کف مهسا ام. امشب میخوام یه دل سیر بکنمش.
امیر یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و جواب داد: منشی اش رو میگی؟ ابله اون که زن صیغه ایشه. خوبه این حرفو به نیما نزدی. همیشه خدا از مرحله پرتی.
تتلو داشت پشت سر هم اراجیف میبافت:
چپ، راست، يكى جلو بيا، گردنِتو بچرخون
دستات بياد پايين و آق دايى رو برقصون
که رسیدیم جلوی در همون باغی که پنجشنبه شبا پاتوق مون بود. امیر کلید رو داد بهم و رفتیم داخل.
از نیما بجز بوی حشیشی که کشیده بود، اثری نبود.
یه چرخی طبقه پائین زدیم ولی پیداش نکردیم.
احتمالا رفته بودن اتاق خواب طبقه بالا.
با امیر رفتم بالا و در اتاق رو که باز کردم، چشمم به امیر نعشه و نگار مست و یه تشک خونی افتاد.
نیما، پرده نگار رو جر داده بود و خونش روی تشک ریخته بود.
به امیر گفتم چیکار کنیم؟
امیر در حالی که دکمه شلوارش رو باز میکرد بهم گفت: خب معلومه، قراره تا خود صبح حال کنیم.
من خیلی راغب نبودم که با امیر همراه بشم ولی کنترلی روی خودم نداشتم و میدونستم اگه این کار رو نکنم، امیر و نیما با من کات میکنن.
بعد از اینکه امیر کارش رو کرد، نوبت من شد. نگار رو به پشت برگردوندم و تا ته توی کونش فشار دادم. نگار یه ناله سر داد. از صداش خوشم اومد و بیشتر تحریک شدم.
تا بحال همچین سکسی تجربه نکرده بودم.
تمام لذت سکس فقط برای خودم بود و نیازی نبود احوال پارتنرم رو رعایت کنم. هر کاری که دلم میخواست با نگار کردم.
با امیر تا خود صبح، کص و کون نگار رو یکی کردیم.
هیچوقت همچین حس شهوتناکی نداشتم. تا آبم خالی میشد چند دقیقه بعد باز هم هوس میکردم.
تا صبح انواع پوزیشن ها رو انجام دادم. دست به هرجای نگار میزدم،خیس آب بود.
…
ساعت 2 ظهر بود که با صدای دعوای نگار و نیما از خواب بیدار شدم.
رفتم پائین که ببینم چه خبره. دیدم نیما یه کشیده به صورت نگار زد و پرتش کرد بیرون.
ماجرا رو از امیر پرسیدم که در جوابم گفت:
نسیم خنک عصرگاهی می وزید و آماده بیرون رفتن شده بودیم که صدای زنگ اومد. نیما رفت جلوی آیفون و تا رسید خشکش زد.
جلوی در یه سرباز و یه مامور نیروی انتظامی ایستاده بودن.
ما رو دستگیر کردن و به کلانتری 11 بردن. نگار اونجا با چشمان گریان منتظر بود.
اونجا برای اولین بار تا حد مرگ ترسیدم و چیزی بدتر از ترس مثل موریانه به جونم افتاده بود؛ احساس شرم و خجالت.
باید با چه رویی به چشمان پدر و مادرم نگاه میکردم و این موضوع رو بهشون میگفتم؟
چطوری این قضیه رو به نامزدم بگم؟ دلم میخواست آب میشدم و از صحنه روزگار محو میشدم.
اون لحظه برای اولین بار بود که دوست داشتم همه دار و ندارم رو بدم اما با این وضع در کلانتری نباشم.
اون شب رو در بازداشتگاه گذروندیم.
فردا ظهر با وثیقه بیرون اومدیم.
2 هفته ای از این قضیه گذشته بود که امیر بهم زنگ زد و گفت احضاریه دادگاه اومده و باید بریم دادگاه.
روز موعود با وکلا در دادگاه حاضر شدیم. اما نگار تنها اومده بود. اون بیچاره پولی نداشت که به وکیل بده.
نگار کل ماجرا رو شرح داد.
و ما هم به دروغگویی متهمش کردیم.
دادگاه حکم ارجاع به پزشکی قانونی صادر کرد.
یک هفته ای طول میکشید که جواب آزمایش بیاد و ما آرام و قرار نداشتیم.
جواب آزمایش آمد و پزشکی قانونی تجاوز هر 3 ما رو تائید کرده بود.
این جرم سنگینی بود و مجازات سنگینی هم داشت.
نیما از عالم و آدم کمک خواسته بود و به چند قاضی پیشنهاد رشوه داده بود.
به نگار هم پیام داده بود که در صورت پس گرفتن شکایت، 2 میلیارد تومن پول به حسابش واریز میکنه.
و خوشبختانه نگار هم قبول کرده بود.
یک هفته ای منتظر خبر پس گرفتن شکایت نگار بودیم که حکم دادگاه صادر شد:
… هر یک از مجرمان با حکم دادگاه به تحمل 100 ضربه شلاق و اعدام با طناب دار محکوم میشوند.
بعد از پیگیری مشخص شد، سازمان اطلاعات، مانع از پس گرفتن شکایت توسط نگار شده و ما یکی از همین روزها اعدام میشیم. نیما به عروس بند تبدیل شده و شب و روزش با گریه سپری میشه.
صدای پای مرگ هر روز بلند تر از دیروز به گوشم میرسه و خانواده ام تا اخر عمر با ننگ ابدی زندگی خواهند کرد.
نوشته: بی نام و نشان
وقتی شاکی رضایت بده یه زندان داره وخلاص! سازمان اطلاعات کارش مبارزه با جاسوسی و نفوذی های دولت های بیگانه است به رئیسهایی که منشی هاشون رو میکنن کاری نداره!
حاجی حالت خوبه تو که معلومه تو اوجی ولی لطفا مخاطب رو دیگه بلانسبت فرض نکن این چیزی که تو نوشتی حتی به ترجمه غلط هم نمیشه ربط داد چه برسه به واقعیت
داداش کسشر نوشتی
خودت اولشو بخون یبار کیونی
من و سعید داشتیم عرق میخوردیم و امیر نبود،
پیک دوم و رفتم بالاگوشی امیر زنگ زد!رفت یه گوشه صحبت کنه!
کلا چت زدی
سلام بر شاه ایکس عزیز
طبق گفته هاش معلوم نیس اونهمه پولو از کجا آوردن شاید مداخله واسه اون بوده یا چیزی مثل این ولی پایان خوبی داشت حق متجاوز همینه
و حق کسی که بخاطر از دست دادن تن به هر کاری میده اونجا که گفت اگه نمیکردم امبر و نیما باهام کات میکردن!
اون اولا یه سعیدم بود نفهمیدیم اون کیه اصن
اگه اینجوری بود شهردار سابق تهران الانم راحت زندگیشو میکرد
از نظر قانون که کلا کس شعر نوشتی
نهایت دختره به عقد یکی در میاد بقیه هم تبرئه میشن بجز اینکه خودتون اعتراف کنید یا خیلی کسخل تشریف داشته باشید که این دومی محتمل تر هست
اصولاً سزای تجاوز شلاقه و اینکه مجبور میکنند دوطرف باهم ازدواج کنند مگه ادم کشتید یا شرارت کردین ک حکمش اعدام باشه
جسارتا این کوصشعرارم از داخل زندان نوشتی ملجوق عزیز
احتمالا تو همون نیما هستی و تنها قسمت راست داستان هم عروس شدنت توی بنده
خخخخخ. گفتی. از. کدوم کشوری که حکم هاش اینقدر سنگینه و وزارت ااطلات نزاشته پس. بگیره. حخخخخ ناموسا بخاطر ی سکس که طرف با پول راصی شده 3 تا جون میگیرنندحححح
الانم تو از تو زندان با کسس عمت داری داستان برای شهوانی میدی
کوس کن ناشی چراازکاندوم استفاده نکردی بعدفکرمیکنی بابچه طرف حسابی؟ کوس کردن حکمش اعدام نیست اونم سه تاهم جرم
ی دفه سه نفربه یک زن تجاوز کردن یکیشون میخواست که زنه روبکشه اما اون دونفرمانعش شدن وزن رو ولش کردن رفت ولی زن شماره یکی از اونسه نفر که مانع شده بود روگرفت یعنی واسه قراربعد باهم دیگه اما رفت به شوهرش گفت ورفتن شکایت کردن وازشماره اون شخص همشون رو گرفتن بعدازحکم دادگاه اون شخص که میخواست زن رو بکشه اعدام شد واون دونفر بعداز جریمه وشلاق وچندسال زندانی ازادشدن
سبک خاصی بود . ولی جالب بود