داستان های کیر و کص

1401/05/06

داستان های …
1- نیمه باز
لخت و کثیف بود، رنگ خیابون رو می گم! توی بالکن بودم و نگاه می کردم که یه خانم متشخص خوش هیکل مانتویی از کوچه رد می شد و نمی دونم سعی می کرد تو گرمای تابستون گرمای لای پستونها و چاک کونشو تجسم نکنه و فقط به قدم زدن های خوبش ادامه بده… کاری بهش ندارم موضوع این بود که موعد اجاره خونه سر رسیده بود و من از طبقه چهارم داشتم کامیون حمل اثاث رو که اومده بود خونه همسایه آپارتمان کناری رو خالی کنه نگاه می کردم و توی فکر این بودم که اگه اون خونه اجاره بگیریم خوبه و ازین حرفا… برگشتم توی اتاق و شلوارم رو کندم، شورت پام نبود! ازونجایی که شلوارم مقداری گرم بود پروپاهام عرق کرده بودن. سریع شلوار جین پوشیدم و روی زیرپوشم یه پیراهن دکمه کردم که برم پایین و آمار بگیرم از خونه همسایه تا بلکه قضیه نقل مکان ختم شه!
به قول معروف ختم شد چه ختم شدنی… جاتون نمیشد توی انباری که من کردم دختری رو که داشت نقل مکان می کرد و توی نگاه اول به نظرم می اومد صاحب خونه ای هست که کس و کار نداره. و نداشت… هیچی کم نداشت.
خلاصه موقعی که رفتم آپارتمان کناری چندتا جوون داشتن اثاث رو می بردن پرسیدم گفتن طبقه اول، گفتم باشه رفتم از پله ها بالا در باز بود سلام دادم گفتم: صاب خونه! سلام… صدا اومد بله… صدای نازی بود. سریع مغناطیسی شدم، ولی آروم سرم رو بالا آوردم تا همراه با رسیدنش دم در چشم تو چشم شدیم که چشمای قلقلی قهوه ای تیره ای داشت خیس … پوست صورتش نم زده بود ولی با لباسهایی که پوشیده بود جین تنگ و پیرهن پوشیده معلوم بود تنش خیس عرق و جندگیه! بلعه چشماش که خیلی هات بودن. خدا حفظش کنه هرجا هست.
کص: بله! بفرمایید…
کیر: سلام می خواستم بدونم اجاره این خونه چنده؟ دارین میرین؟
کص: اجاره؟
کیر: پس فروشیه؟
کص: …
این موقع یه خانم چادری کوتاه قد که نفهمیدم مادرش بود، یا کلفت اومد کنارش ایستاد و سلامی داد و نگاهم می کرد …که بهش توجهی نکردم. ازینجا به بعد دلم و زدم به دریا گفتم یا ها یا نه!
کیر: من دنبال خونه اجاره ای هستم آخه…
کص: شما؟
کیر: همسایه بغلی ام، موعد اجاره ام سر رسیده…
کص: …
کیر: فکر کردم شاید اینجا اجاره ای باشه، آخه چرا می خواین برین؟
کص: چطور؟
کیر: محله ی خوبیه؟ نه تو رو خدا کوچه رو دیدین الان چقدر عالیه شده؟ آپارتمان بغلی که من هستم خیلی نقلیه دید خوبی هم نداره ولی موقعی دارم روی کاناپه چای می نوشم می فهمم کوچه چه خبره؟ بس که آرومه خب. الان شما تا حالا منو دیده بودین؟
کص: نه خب… (سعی می کرد توی صورتش حس تعجب رو ایجاد کنه، ولی فایده نداشت من فهمیده بودم که دختر تنهاییه و پدر و مادرش یا نیستن … خلاصه ازینایی که خر میشن تا یه خونه خوب رو بفروشن برن یه جای دیگه فقط برای تنوع و اینکه امید به روزهای بهتر و ازین بحثا… از همون دم در می شد فهمید که خونه نوساز و خوب و عالیه) من هم که بفهمم دختری با این قیافه (قیافه اش به کسایی می خورد که قبلا حزب اللهی بودن و الان از خیلی چیزا زده شدن ولی هنوز رعایت می کنن و نمی خوان زود بگا برن)
صحبت رو تا جایی ادامه دادیم که خانم چادریه این پا اون پا می کرد و کإنه یه حرفی زده بود… دختره هم از زیر روسریش عرق پیشونیش اومده بود و چشماش و زیر گونه هاش خیس بود… واسه من که 5 دقیقه بیشتر نگذشته بود متوجه شدم کارگرهای حمل اثاث دارن میان بالا، وای که موقعیت رو شناختم و چشم انداختم تو چشمش و با اشاره به پشت سرم و کارگرها گنگش کردم، سینه رو دادم بالا، صدا رو بلعیدم و تا جوون کارگر برسه پشت سرم گفتم: خب بعله بعله من اصلا تخصصم توی همین کاراست البته عرض کردم خدمتتون که پدرم و پدرش اینکاره بودن خب میدونین عتیقه قیمتیه و شما حق دارین به هر حال من کمکتون می کنم و نیم ذارم اینجوری معذب باشین اگه اجازه بدین بریم توی ماشین بنده که دم در پارکه و سند رو نشونتون بدم، این چیزا به این راحتی قابل شناساییه و قیمت گذاری نیستن که… طرف هاج و واج مونده بود و من کم نیاوردم دستش رو گرفتم و رقت قلبم رو با فشار دستم حالیش کردم… (خدایی خیلی وقت بود نکرده بودم، سه هفته بود سعی می کردم جلق نزنم و سه روز بود موفق بودم و کیرم فشارش عوضی شده بود زده بود بالا اصلا قاطی بودم اگه نمیشد همونجا لختش می کردم و میریدم به همه حیثیت و میثیت و … )
کص: کو ماشینتون
کیر: ماشینتون؟ کیر تو کون؟ اینو گفتم و چون جلو می رفتم قبل اینکه بخواد برگرده و بدوه بره تو خونه دوباره دستش رو چنگ زدم تا حالیش کنم وضع وخیمه، می دونین یه احساس حیوانی بهم میگ ه دخترها چه زن چه باکره چه شوهر دار هرچی حتی محرم اگه وضع رو بیش از حد فجیع و فاجعه بار و هولناک ببینن کوتاه میان… توی یه سمینار بودم که واعظ می گفت بی شرمی و بد پوشی زنان در ملا عام به خاطر سیاست های غلطه که باعث میشه خانم ها درست رو از غلط تشخیص ندن که یه دفعه شورشی به پا شد یه بار که نزدیک بودم بمیرم همونجا بود چون واقعا انتظار نداشتم و تقریبا همه چیز پرت میشد این طرف اون طرف … به هر حال خانم کصی عشقم نفسم که فهمید واقعا کارش دارم با غر و لند که چیکار داری چی می خوای مزاحم الان جیغ می زنم من کار دارم ولم کن کشوندمش توی پارکینگ خونه خودمون و تا روی صندوق عقب ماشین خودم بغل کنان بردمش… یه دستم زیر باسن و دست دیگم پشت کتفش بود و اون نفس اش بند اومده بود من هم که می دونستم هر لحظه ممکنه بی آبرو بشم و توی خونه هم جایی نداشتم چون کسی خونه بود خانواده بود اینا… باسن مبارکشو چسبوندم به ماشین خاکی و گفتم ببین: الان این ماشینو نیگا کن! نیگا کرد/. یه لایه خاک روی شلوارتو و نمی تونی با کون خاکی بری جلوی یه مشت جوون کارگر که کیرشون هرشب … زبونمو گاز گرفتمو نگاهمو چپ کردم، دستاش رو گذاشته بود روی شونه هام و زانوهاش جلوی شکمم بود… هنوز باید یه حرفی چیزی می گفتم تا کوتاه بیاد.
یه دفعه دیدم آروم میگه: انبار داری؟
گفتم: آره عشقم.
گفت: کیرم دهنت کص کش لاشی.
فقط خندیدم و صدای خنده هام فضای ساختمون رو پر کرد…
انباری پشت بام بود و در کهنه ای داشت که زنگ زده بود و منم پشمام رو نزده بودم و کثیف بودم و معلوم شد که نفس داشت به یه شهر دور نقل مکان می کرد و بلیط خوب گرفته بود و خیلی تمیز بود. حمام رفته و شیو شده و لباس های زیرش واقعا مارک.
موقعی توی انبار جفتمون تا شورت لخت شدیم اون سوتین اش رو باز می کرد و من زیرپوشم رو تف می کردم. توی این فکر بودم که چقدر حقیر به نظر می رسم که ناگهان با جهش حضرت والا مقام کیر معظم شارژ شدم و یادم افتاد انسان هرچقدر اختلاف سطح داشته باشه مایحتاج و نیازهاش با هم یکیه و موقع سکس و غریزه دیگه جای این حرفها نبود. ولی باز هم روم نشد صورت ماهشو بوس کنم یعنی اصلا صورتم رو نزدیکش نبردم ولی دستهام برای شروع روی سینه های برجسته اش که حسابی هم چسبناک بودن مالش دادم و خیره خیره نگاه کردم . و نفس هام رو عمیق کردم و از بینی هوای داغ دادم بیرون، کم کم زنده شدم. پاینده شد کیرم و راست کرد و می دونم شما هم می دونین که وقتی کیر شیو نباشه و حشری بشه بیشتر اطرافش حشریه تا نوکش پس نیاز بود بمالونم بهش پس محکم بغلش کردم و سعی می کردم وحشی طور اندامم رو بااندامش سایش بدم و فکر خوابیدن بودم روی سطح زبر انباری چون فرشی نبود. که یه جوری خودشو توی بغلم چرخوند و مثل ماهی چرخید و پشت کردم بهم دست داد به دیوار و کونش رو مالین به پشمام و کیر و خایه و منم هم فقط دنبال سوراخ بودم و اینکه چی میشه مهم نبود واقعا … سر کیرم روی سوراخکون و لبه های کص بالا مالش می دادم دلم می خواست حس باشم نه آگاهی، شورتش تا روی قوزک پاش بود و من کشیدم عقب تر و یکی یکی پاهاش و دادم بالا و شورتش رو درآوردم و گذاشتم لای دندونام و بعد کشیدم روی صورتم و دور گردنم آویزون کردم و سرم و بالااخره از خجالت درآوردم کردم تو کصش بخور بخور با زبون طوری که نفس می کشیدم تا بوی سوراخ کونشو به جون بچشم چون واقعا از صمیم قلب مدتهابود و فکر می کردم که دیگه این آخرین باره و داشتم خلاصه جون می دادم … آهو و اوه در حدی می کرد که خودم بشنونم و دهنش باز بود نفس زنان زیر لب یه چیزهایی هم میگفت شاید… احساس پیری رو گذاشتم کنار… روی حسی که استخوان های کف پاهام دارن ایستادم از زیر بغلهاش گرفتمش و چرخوندم تا رو در رو بشیم و طوری که صورتش روی سینه ام بود و سرم روی سرش بود گفتم چی می گفتی؟
یه دفعه خندید و گفت هیچی به خدا می گفتم تا حالا کیر پشمالو … حرفوش خورد … خیلی دوست دارم (ادامه داد و می خواست ادامه بده که همونجا دست انداختم زیر باسنش و کشوندمش بالا و نشوندمش روی قامت کیر مبارکم و تا ته فرو رفت، خدا منو می بخشه و خدایی که حس رو آفرید می دونه که … طرف باکره بود، از ش خون پاچید . تمام

2- چاک راک
اون روز بعد از ظهر انقدر ارضای روحی بودم که وقتی رفت نفهمیدم چقدر فقط حس اکسیژن تنفس میکردم و نمی خواستم لباس بپوشم و برم. صحنه ای که 18 سانتی متر کیر با قطر 5 سانتی متر وقتی به حد نهایی انفجار میرسه و لای و داخل یه مهبل به تازگی پوست باکره آمد و شد میکنه و همینطور ازش خون می چکه هیچوقت از ذهن مریض من پاک نخواهد شد. ناگفته نماند که وقتی لباسهایش را پوشید بوسه ای زدم که می دانم سعادت مندی من در آن خواهد بود. لبانش مرا شفاعت می کنند.
ولی داستان ادامه داره… کیر من تازه زنده شده بود و من بعد از حمام روز بعد بدنم رو شیو کردم و طوری شد که دیگه راحت ماهواره می فرستادم فضا موشک بودم شاتل بودم. شب شده بود گرسنه بودم واسه شام سفارش گذاشتم و رفتم پایین بگیرم آش بود و داشتم خیالم رو باهاش ترتیب می دادم که آش چه غذای حشری و نعمت سکسی هستش! دم در دخترهای همسایه دو تا هلو جوون و نورس یکی 12 ساله و دیگری 20 ساله بودن و خز و خیل که از 206 سفید پیاده شدن پسره که راننده بود پیاده شد 20 ساله رو بوسی کرد و ساکی داد دستش و سوار شد گاز داد رفت دختر 12 ساله موقع رد شدن از در ورودی به من سلام کرد کاش نمی کرد وای. جواب دادم … راستش من زودتر سلام کرده بودم ولی نازک جوابشو دادم طوری که یه پدر وقتی از رزم برگرده … گفتم سلام با صدای بلند و رسا و خیلی مهربون و کشیده. البته چشم تو چشم نشدم باهاش چون باز هم ناغافلی بود این اتفاق. اونا رفتن بالا و من پشت سرشون سطل آش رو توی کیسه می بردم و می رفتم و بو می کشیدم من کیسه آش رو بو میکردم ولی می دونستم دارم کرم میریزم و می دونستم اونا سیرن و دم به تله نمی دن کوچیکتره شلوار صورتی یا کرم رنگ ولی نازکی پوشیده بود که پوست پاش دیده می شد. اندامش درسته که سکسی نبود ولی دخترانه بود و برجستگی هایی داشت که خب بر پدر صنعت مد لعنت که نمی ذارن آدم زندگی کنه. بزرگتره لباس های روشن پوشیده بود و می تونستم راحت حدس بزنم که داره قرار مدارهای ازدواج با پسره می ذاره و پسره داره خام میشه … این چیزها تا حدودی از سبک پوشش و ساعت رفت و آمد و بقیه چیزها معلومه. متأسفانه طبقه اول رفتن تو که من رو مجبور کرد قبل از اینکه زنگ در رو به صدا در بیارن بگم به به چه بویی داره کون خوشگلت عزیزم چه لای چاک پایی داشتم همینجوری مث لال ها نگاه می کردم که دختر بزرگتر داره برمی گرده تو روم تف کرد و چک زد و اخم و فحش و ناسزا که بی شرف آشغال یاسی زندگ بزن 110 یاسی گوشی دستش بود ولی 110 چی بود زنگ در رو زد و خانمی با سن 50 یا 60 اومد و چند تا دختر دیگه اومدن که نفهمیدم چندتان و چه شکلی ان و چند سالشونه چون فقط نگاهها رو یکی به یکی تند و تند رد می کردم و سعی می کردم با گوشم هماهنگ بشم تا بتون جواب تک تک رو بدم به یکی می گفتم آشه، به یکی می گفتم جاشه به یکی می گفتم باشه، باشه اصلا من خر م .
پستان هایی چروکیده از پشت لباسی یشمی رنگ با یقه ای باز و هفتی: خر گوساله کص کش فکر کردی اینجا کونه دانشجوییه یا چی؟ بدم جعفر ننه بیاد گوشاتو بذاره کف دستات؟
پیر زن بعد از گفتن این جملات نگاهی جدی به یکی از دخترها کرد و سرش را به نشانه سوال بالا و پایین بردو
همین. همین کافی بود صد در صد یعنی 100% مطمئدن بشم حدسی رو که ماهها زده بودم درسته. رفت و آمدها معلوم شده بود برام که یه خانمی رو چندتا دختر از خونه بریده شیرک کردن که آره … تو بیا اینجا رو اجاره کن ما هفتگی یه بار دو بار بهت سر میزنیم و با هم خوشیم .
شما سرتون رو درد نیارین موضوع این بود که خونه مکانی بود پر از کص های رنگی با سن های آلترناتیو البته احترام خود حاج خانم مشخصا لازم بود. چون دو سه باری مردکهایی هم دیده بودم که به اون واحد می رفتن. و می اومدن. یه بار یکیشون هم سلام کرده بودیم.
تنگنا به تنگی کونی بود که دادم برای اولین بار به یه کیر به کلفتی و درازی هیولاو درام بود ماجرای کون دادنم که بعدا می گم براتون. آره دیدم راستی راستی دارن زنگ می زنن به جعفر ننه قضیه رو بگن که یه بنگی خل وضع شاخ شده. گفتم تو رو خدا دست بردارین . انگار قسم دادن همانا و اینکه یادم افتاد راستی یک بار از این واحد ماجرایی دارم و می تونم سر بحث رو حتی اگر جعفر ننه هم بیاد باز کنم و بلکه قصر در برم. جعفر ننه پشت تلفن جعفر ننه نبود و فحشم داد و فهمیدم که جعفر دله هستش. بهش گفتم جعفر جان … گفت خفه شو… گفتم … ساکت شدم هیچی نگفتم تا اینکه ببینم چی میشه. یه دفعه یکی از پستونهای زیتونی اومد جلو با پنجه هولم داد سمت در منم که چشمام تیک ثانیه وصل شدن به مغز پیغام داد که شل کن خودم رو شل کردم و هل خوردم روی زمین، یه لحظه گفتم آخه با قد 190 سانت میفهمن که داری فیلم می کنی… اما یه لحظه گفتم
: جفعر کس کش مگه اون دفعه خودت نگفتی بیان بالا به من آش نذری بدن؟ (صدامو یکمی تا جایی که می شد دهاتی طور کردم که سه نشه، ولی قضیه آش نذری آوردن واقعی بود و سال اول اقامتم توی این آپارتمان واقعا دو دختر جوان و نورس با لباسهایی آراسته برام آش نذری آورده بودن و من سوال ذهنی داشتم که چرا از 7 واحد این واحد رو انتخاب کردن و زدم به در پر رو بازی که باید امشب روشن شه جواب سوالم،) جعفر دله گفت به درک به کص فلانت ات آش چی …
بله دوستان گرامی و عزیز، من و جعفر اونشب با هم 3 ساعت تلفنی راجع به آش و حبوبات و چیزای دیگه صحبت کردیم با این قرار که من هزینه شارژ و تلفن رو پرداخت کنم و هر از گاهی عذرخواهی های جسته و گریخته ای هم می کردم و از هنرهای نداشته ام هم حرفهایی می زدم به امید اینکه خرش کنم بیخیال شه که نمیشد چون من کلا سبک فکر و ذهنی اینطور آدمها رو نمیشناسم و همیشه وقتی می خوام خرشون کنم خودم خر میشم. اون شب خریتم به اینجا رسیدکه آش هم دادم همزمان بچه ها خوردن و هر کدوم به کاری مشغول بودن و گپ می زدن و پستون چروکیده رفته بود بخوابه و پستون زیتونی حواسم بهش بود که چیکار داره می کنه و چی میگه چون وقتی کاسه آش نذری رو یکسال پیش براشون پس آورده بودم همین جنده خواستنی بود که در و باز کرده بود و با نگینی که روی بینی زده بود و حال و وضعی که داشت معلوم بود جرقیه مث خودم باهاش احساس قرابت می کردم بدجوری. اون شب جعفر دله نیومد به کونم بذاره ولی من شش عدد جنده ی پولی که البته بعدا فهمیدم کار اصلیشون جرق زدن پولی هست رو از کص از کون گاییدم و تو دهنشون ریختم سه بار ارضا شدم. لاشیا می گفتن ننه رو نکردی، گفتم یعنی چی؟ پیرزن 60 ساله رو نشونم دادن که کونشو داده بود سمت ما و رو به تلویزیون خاموش خابیده بود و یه دستش زیر سرش بود. دست دیگش روی ران پاش. خوش اندام بود ولی از روی لباس. گفتم بیخیال و اونها هم ساعت 12 شب رو خاموشی می زدن و من هم گرسنه رفتم بالا دوش گرفتم به امید فردایی بهتر و شادتر.

3- تاتو
این دیگه آخرشه. این حرف مدام توی ذهنم تکرار می شد. از اینکه با سن و سال 65 مثل جوانی 20 ساله زندگی م یکنم مرا آزار و شکنجه می کرد و دلم می خواست از هواهای نفسانی ام بکاهم به یکی بسنده کنم و همان را فردا با تماسی، با هماهنگی چیزی پی بگیرم و به انجام برسانم. شاید روزی آشنایان و اقوام روی من حساب باز می کردند. ولی تنها راه احمقانه ای که به ذهنم خطور می کرد این بود که با خانمی که توی اینستاگرام آشنا شده بودم تماس حاصل کنم، اون کارش انجام تاتو روی بدن بود. بیشتر مشتریهاش مرد بودن، پسر بودن و روی دستها و کتف و ساعد و بازو و گردن عکس تاتو گذاشته بودن. پیجش پر بود از این چیزها و من چندتا طرح تتو برای خودم داشتم. یکی روی شکم، یکی روی کمر بین شکاف باسن خلاصه زیاد بودن ولی … اونشب هیولای خفته میان رشته کوههای ذهنم بیدار شده بود و به من میگفت که یه طرح بیت المقدس روی سینه، یه جمله “هَیهات مِنَّ الذّله” روی ساعد، و یه پوستر مرحوم خمینی روی ران پام تاتو بزنم. این سه به نشان این بودن که من هدف دارم در زندگی و می دانم راه رسیدنش را تا مرگ تلاش می کنم مثل … می خواستم فردا با اون خانم تماس بگیرم بهش بگم سه تا طرح دارم و ازتون خواهش می کنم حضوری تشریف بیارین منزل ما برای انجام بدین. می دونستم که چون قبلا زیاد بهش فکر کردم اگه بیاد نقشه های شیطانی گُر می گیرن و من تا زنا نکنم ولش نمی کنم. می دونستم اگه باهاش زنا کنم حتما منی رو داخل می پاچم و بهش اصرار می کنم که نگهش داره و از من بچه دار بشه. حتم داشتم … این طوری زندگیم روبراه می شه و با داشتن فرزند و اون طرحها روی بدن از فردا شروع به زندگی جدیدی می کنم، دیگه خودارضایی نمی کنم، دیگه … خیلی کارها که همه ازش بیزاریم ولی مجبوریم انجام بدیم چون چرخ باید بچرخه. آره همزمان که به اینها فکر می کردم می دونستم یه سرش نابودیه، و یه سر دیگه اش از من بر نمیاد، من یه آدم تحصیل کرده بودم، هیچ وقت خلافی نکرده بودم، حتی وقتی بچه بودم با همسالانم کارهای جنسی نکرده بودم. بنابراین میدونستم که اگه آینه ای برابرم باشه هیولا ی من زنده نفس میکشه و میگه بکن… بکن… پس بهش گفتم خفه شو. اون خانم محترم یا مزدوجه، یا هرچی هست محترمه و احترام داره و تو هم انسانی، این همه راه برای سکس هست مثلا می تونی صیغه کنی و راحت باشی. شمام صیغه کنید راحت باشید چون تمام این ماجراها داستان های خیالی بود. والسلام.

نوشته: داشتون پاتایا هستم از 65 سال


👍 0
👎 7
16901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887357
2022-07-28 01:26:37 +0430 +0430

داستان فقط یک چیز مشترک با نویسنده داشت و اونم اینکه با اسم نویسنده در آخر به هم نیومدن(جفتش بی معنی و مسخره بود)
خدایی داستان نوشتی یا کلمات رو بی دلیل پشت سر هم ردیف کردی بدون اینکه بفهمی چی به چیه؟

0 ❤️

887411
2022-07-28 11:05:43 +0430 +0430

حاجی ناموسا ریدم تو داستانت. همون اولی رو خوندم دیگه نخوندم بقیه رو. طرف باکره بود و اینقد جنده؟؟؟

0 ❤️

887487
2022-07-29 08:00:04 +0430 +0430

واقعا اووقم گرفت این چی بود خودت فهمیدی چی تفت دادی

0 ❤️

887491
2022-07-29 08:48:39 +0430 +0430

چقد زر اضافه میزنی حوصلم سر رف 😒 |

0 ❤️

887689
2022-07-30 14:08:24 +0430 +0430

یعنی مفتخرم به عرض و درز برسونم کیرم به این فرم نوشتنت مجلوق کسمیخ

0 ❤️

890114
2022-08-14 09:00:59 +0430 +0430

کیرر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها