داستان واقعی از مغز غیر مجلوق

1393/03/24

این اولین و آخرین داستانمه فقط می نویسم تا فرق داستان تخیلی ادمای جلقی با خاطره سکسی روشن بشه
من و بهار سه ساله دوستیم من متاهلم و بهار درحال طلاق - هشت ساله که جدا شده از شوهرش ولی اون طلاق نمیده تا مهرشو ببخشه و کار دادگاهشون هی عقب می افته - بگذریم
بهار هیکل سکسی و قد بلندی داره و کون بسیار خوش فرمی داره برای همین تو خونه حتی داداشاش جنیفر صدا می کنن اما اهل سکس نیست ، از روز اولی که آشنا شدیم راحت دست می داد وقتی می اومد پیشم خیلی ساده منو می بوسید ولی تا میخواستم لب بگیرم ناراحت می شد ، توی ماشین دستمو می ذاشتم روی رونش ولی تا می رفتم طرف لای پاش دستمو پس می زد واگه اصرار می کردم ازم خواهش می کرد که ادامه ندم
تا اینکه زمستون پارسال یه روز قرار شد بریم پرند دنبال مدرک دانشگاهش روزی قرار گذاشتیم بارندگی شدید بود صبح اس ام زد هوا بارونیه بیخیال شو ولی من گفتم چه بهتر شاعرانه است
انداختم از اتوبان تهران قم برم چون از جاده ساوه بدم می اد از تهران که خارج شدیم باون تبدیل به برف شد چند آهنگای عاشقانه غمگین گذاشته بودم خیلی احساساتی شده بود همش بهش می گفتم چی می شد زودتر آشنا می شدیم نه تو بدبخت می شدی نه من ، چی می شد ده سال زودتر آشنا می شدیم
تا اینکه رسیدم جاده ی فرودگاه امام ، برف خیلی شدید بود پراید ما هم بخاریش گرم نمی شد بهش گفتم یه ذر نگه دارم در جا گاز دم تا موتورش گرم شه ، زدم کنار هر پنج دقیقه فقط یه ماشین می اومد رد می شد و اونم به خاطر بخار شیشه ها نمی تونست داخل رو درست ببینه برا همین دستمو انداختم گردنش کشیدم طرف خودم گفتم بهارم یه کاری می خوام بکنم اگه نذاری دیگه نه من نه تو ، تو چشاش نگاه کردم و گفتم دوستت دارم بعد اروم لبمو طرف لبش بردم جا خورده بود اول گفت ماهان نکن می ترسم گفتم از چی گفت عذاب وجدان دارم من هنوز طلاق نگرفتم ، گفتم دیگه حرف نزن
لبمو گذاشتم رو لبش جا خورده بود اولش خندید انگار داشتم قلقلکش می دادم ولی کم کم خوشش اومد تو لب بازی همکاری کرد ولی زود لبش رو کشید گفت بسه دیگه بریم ، گفتم بهار شاید اولین و اخرین بارمون باشه اذیت نکن
باز رفتم سراغ لیش این بار عاشقانه تر با لبم بازی می کرد چشاش خیس شده بود دستمو گذاشتم رو سینه اش دوباره خندید گفت چیکار می کنی می خوای اندازه شو ببنی ولی من شوخیشو تحویل نگرفتم با لبام نذاشتم به حرفش ادامه بده … چنددقیقه ای با لب و سینه اش حال کردم و تموم شد ، برگشتنی خواستم دوباره تو همون جاده فرودگاه نگه دارم ولی هم ماشین زیاد شده بود هم برف بند اومده بود ،اون روز که از هم جدا شدیم فکر می کردم از دستم ناراحت شده ولی یه ماه بعد که دوباره از اون حاده اتوبان رد شدیم وقتی به اونجایی که عشق بازی کرده بودیم رسیدیم یه اهی کشید و گفت که بهترن لحظه های عمرش بوده ، تازه فهمیدم که اونم دوست داره ولی به خاطر شرایطش نمیخواد سکس کنه
بعد اون لب گرفتنامون زیاد شد هر باری که می دیدمش باید بهم لب می داد و اگه یه روز نمی شد با پر رویی می گفتم لب امروز طلبم ، کم کم بیشتر با بدنش بازی می کردم توی ماشین دستم می رفت لای پاش و هر چی دستمو کنازذ می زد بار ادامه می دادم چند بار هم از روی شلوار تا کسش دستمو رسوندم ولی اعتراضی نکرد ، سر حرفای سکسی رو هم باز کردم و مرتب بهش می گفتم که زنم سرد مزاجه و خیلی بهم حال نمی ده ازش در مورد سکسش می پرسیدم ، فهمیدم که شوهرش شیزوفرنی داشته و بیماریشو قایم کرده بوده و همون هفته اول ازدواج فهمیده و کلا یه بار تو عمرش سکس داشته و پرده شو مفتی از دست داده و این که هیچ وقت تو عمرش خود ارضایی نکرده
کم کم بردمش تو فضای سکس ولی یه مشکل دیگه باقی بود جا نداشتیم ، یه روز بردمش تو امام زاده داوود خونه کرایه کنیم ترتیبشو بدم ولی هر اتاقی که می یدیدم شرایطش بد بود یا کثیف بود یا یه جوری بوده که صدا می رفت و نمی شد کاری کرد چون بهار رو اولین بار باید با کلی بدبختی و اصرار و زور می کردم هنوز هم کاملا ردیف نشده بود
تا اینکه یه اتفاق خوب افتاد ، خانمم با کمک یکی از دوستاش مهد کودک تاسیس کرد ، روزای اول می رفتم کمکش تا شب هم اونجا می موندیم تا کارای تاسیسات رو انجام بدیم و پرده بزنیم و از این کوفت و زهرمارا
چون خونه مون شلوغ بود به خانومم پیشنهاد دادم کارای نوشتنیمو شبا برم تو مهد انجام بدم اونم برای اینکه از دست غر زدنای من خلاص شه قبول کرد روز اول رفتم اونحا فقط کارای نوشتنیمو انجام دادم تا این کار عادی بشه و اوضاع همسایه ها رو چک کنم ولی دو روز بعدش که میخواستم شب رو برم مهد زنگ زدم بهار گفتم باید اولش گفت که نمیشه و مامانم گیر میده ولی بعد با خواهر بزرگترش که دوستیمونو می دونست هماهنگ کرد و به بهانه خونه اونا اومد منم رفتم مقدمات سکس رو فراهم کردم وکاندوم و اسپری گرفتم
اولین بار بود که زیر یه سقف با هم بودیم مثل پسرای کس ندیده استرس و هیجان داشتم ، وقتی اومد فقط یه بوس و لب کوچولو داد ، کلا یه مبل دو نفره تو مهد بود نشتیم روش کم کم بغلش کردمو حرفای عاشقانه زدم ، رفتم سراغ لبش و لب گرفتن عاشقانه رو شروع کردم ولی یواش یواش دستمو بردم رو سینه اش اول ممانعت کرد ولی دید چاره ای نداره
علی رغم مخالفتش همونجور که حرفای عاشقانه می ردم لباساشو در آوردم ، یه ذره می خندید شوخی می کرد ولی می دید من جدی ام ساکت می شد شروع کردم بدنشو بوسیدن تا زیر نافش می رفتم و بر می گشتم ، با سینه اش بازی می کردم کم کم خوشش می اومد ولی اون دستش روی شونه هام بود و آروم شونه ام رو می مالید بعد چند بار که رفتم تا نافش و برگشتم بالا کم کم سرومو بردم طرف لای پاش ، پاهاشو بست و نذاشت
داد زدم بهار ! و با دستم لای پاشو باز کردم ، ناکس موهاشو تازه زده بود نفسم که به کسش می خود بدنش می لرزید کم کم زبونم رو روی کسش کشیدم نگاش کردم دیدم چشماشو بسته ، دستاشو گذاشت رو سرمو و به موهام چنگ می زد لای کسشو باز کردم و زبونمو رستونم به چوچولش ، با زبونمو و لبام چوچولشو خوردم محکم تر به موهام چنگ می زد با پاهاش سرمو فشار می داد نفس نفس می رد و کم که به آه و اوه افتاده بود ولی انگار خجالت می کشید صداشو رها کنه
پا شدم لباسامو در بیارم که گفت می خوای چیکار کنی ، و پاهاشو بست ولی توجهی نکردم لباسامو در آوردم یه نگاهی به کیر شق من انداخت و سرشو انداخت پایین دوست داشتم لبای خوشگلشو رو کیرم ببینم ولی دوباره جلوی پاش زانو زدمو
با کمی زور زدن پاهاشو باز کردم و به خوردن چوچولش ادامه دادم روی زانوهام بلند شدم کیرمو جلوی کسش قرار دادم و رفتم سراغ لباش همونجوری که لباشو می خوردم کیرمو رسوندم به کسش ولی تو نکردم یه ذره بازی کردم تا اماده بشه
رفتم به کیرم اسپری زدم و کاندوم رو کشیدم روش و برگشتم دوباره پاهاشو بسته بود تا کاندوم رو دید فهمید که دیگه کار از کار گذشته ولی کاری نمی تونست بکنه باید تسلیم می شد ، دوباره همون حالت نشستم و همونجوری که لبو گردنشو می خوردم کیرمو آروم کردم تو کسش یه آخی گفت خواست مونو از خودش دور کنه ولی تو چشاش نگاه کردم و گفتم بهار امشب بهترین شب عمرمه منو دریاب منو مست کن
چون اسپری هنوز تاثیر نکرده بود کیرمو همون تو نگه داشتمو تلمبه نزدم فقط با دستم ممه های نازشو می مالیدم و تو چشماش که از شرم و شهوت پر شده بود نگاه می کردم چند دقیقه که گذشت کم کم شروع کردم تلمبه زدن ، صدای نازنینش اتاق رو پر کرده بود
ده دقیقه ای گذشت دیدم ارضا نمیشه کف اتاق دراز کشیدیم و بالشای مبل رو گذاشتیم زیر سرمون گفتم یه ذره پشت بهم بکن تا کون قشنگت بیافته بغلم
دستمو بردم سمت کسش و همزمان می مالوندم جلوی خودمو نگه داشتم که ارضا نشم تا اینکه با کمک دستم ارضا شد دیگه تلمبه نزدم تا یه مقدار کیرم از حالت تحریک بیافته چون هنوز کون قشنگش مونده بود ، چند دقیقه ای بدنشو می مالوندم اونم با هر فشار دستم آه می کشید یه ذره که ازحالت مستی خارج شد گفتم عزیزم حالا نوبت جنیفرته می دونی که من عاشق کونم
گفت ماهان تو رو خدا ، گفتم عزیزم من همه آرزوم کردن این کون قشنگه می دونی که بیخیال نمیشم ولی قول میدم اگه دردت زیاد بود نکنم ، اسپری رو اوردم زدم روی لبه های سوراخ کونش ، پنج دقیقه ای با انگشتمام و اب دهنم سوراخ کونشو ورز دادم تا بی حس بشه ، کم کم با انگشتم سوراخ کونشو باز کردم و با انگشتم کردمش ولی ناخنم اذیتش می کرد ، همون بالشای مبل رو گذاشتم زیر شکمش تا کونش باید بالا
با کلی فشار سر کیرمو فرستادم تو ، خیلی دردش اومد ولی با قربون صدقه نذاشتم خودشو بکشه یه ذره با سرانگشتام بدنشو لمس کردم و قربون صدقه اش رفتم و قتی که عضلات کونش شل شد با یه فشار همشو تا دسته دادم تو ، خیلی دردش اومده بود گریه می کرد و خواهش می کرد بکشم بیرون ولی محکم گرفتمش نذاشتم حرکت کنه شروع کردم از پشت کردنشو خوردن و تو گوشش مدام می گفتم ، این کیر ماهانه تو کونته ، قسمت از وجود عشقت تو وجود تو رفته ، به خاطر من درد و تحمل کن ، شورع کردم آروم تمبله زدن ولی کاندوم شل شده بود و در می اومد کاندوم رو انداختم کنار و گفتم جهنم و ضرر بعد -سه سال دوستی دیگه از لحاظ سلامتی و نداشتم ایدز ازش مطمئن بودم - دوباره شروع کردم تلمبه زدن دوست نداشتم تموم یشه ولی از طرف دیگه می خواستم زودتر کونشو با آب کیرم داغ کنم ، تندترش کردم داشت جونم می اومد بالا از بس تحریک شده بودم بهش گفتم می خوام داغیشو احساس کنی گفت ای جونم داره میاد ؟ دیگه جواب ندادم با فشار همش خالی شد تو کونش و از خستگی افتادم کنارش
چند دقیقه ای ساکت بود ولی دیدم بدنش داره می لرزه ، نگاش کردم داشت گریه می کرد ، گفتم چیه عزیزم برا چی گریه می کنی با هق هق گفت ماهان من خیانت کردم ، گفتم عزیزم جفتمون اسمی همسر داریم عملا مجردیم و برش گردوندم طرف خودمو محکم بغلش کردم

نوشته: ماهان


👍 1
👎 0
32887 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

422479
2014-06-14 06:12:30 +0430 +0430
NA

بچه‌ها همین الان داستان سکسی واقعی کیر عرب‌های داعش و کون سید علی‌ جاکش به صورت زنده در عراق در جریانه. امیدواریم بزنن مادر همدیگرو بگان ماهم از شر همشون راحت شیم.

0 ❤️

422480
2014-06-14 06:40:03 +0430 +0430
NA

احسان هات میفرماید:

عنوان + چهار پنج جمله اولت یعنی نابودم کرد.

همون چهار پنج خط اول رو خوندم

0 ❤️

422482
2014-06-14 14:53:57 +0430 +0430

مرتیکه ی جاکشِ خروس تا بو کس به دماغت خورد رفتی اسپری گرفتی!!!
الانم حتما نمی دونی چرا زنت سرد مزاجه…بدبخت زمان مجردیش به کل محل سرویس می داد از وقتی توی خروس رو دید از سکس زده شد.
داستانتم خالی بندیه فکر کن 1% یکی که جنیفر صداش میکنن سوار پراید شه.آخه به چیت…اون به تو نمی رینه چه برسه به دادن سگ بغل کن.

0 ❤️

422484
2014-06-14 18:56:22 +0430 +0430
NA

دادا احسان… واقعاً بابت فشار سنگینی که بهت وارد شده متأسفم… امیدوارم زود تر بهبودی پیدا کنی…

0 ❤️

422485
2014-06-14 19:09:45 +0430 +0430
NA

اره busy جان
تا مرز سکته رفتم جان تو :D

0 ❤️

422488
2014-06-15 06:36:35 +0430 +0430
NA

داداش هاش جنیفر صداش می کنن؟؟ به قول احسان هات، تا همین جاش قابل خوندن بود

0 ❤️

422489
2014-06-15 07:38:55 +0430 +0430
NA

تمام خاطرات شیرینم از مهدکودکمو نابود کردی :))
بی شعور
خدا ازت نگذره

0 ❤️

422490
2014-06-15 11:09:26 +0430 +0430
NA

برو کونده جقی

0 ❤️

422491
2014-06-15 11:49:45 +0430 +0430
NA

بازم یه کس تو خیابون دیدی جق زدی
بدبخت کور میشی
دلت خوشه داستان نوشتی
فکرای جقی منم از داستان تو بهتره
از این پس منم داستانامو مینویسم

یه روز سر خیابون یه کس دیدم شبش اومدم جق زدم عین واقعیته این بود داستان من …

کلاغه به خونش نرسید چون تو راه اومده بود تورو بکنه جقی

0 ❤️

422492
2014-06-15 14:54:14 +0430 +0430
NA

بعضیا واقعا فحش حقشونه

0 ❤️

422494
2014-06-16 13:28:10 +0430 +0430
NA

کوس اون ننت

0 ❤️

533996
2016-03-22 15:24:51 +0430 +0430

دوستان با عرض معذرت کییییییرم تو مخت سه خط خموندم واینکه جقی هستی شدید ? اخه کیری رومان صد کون نوشتی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها