داستان یه مالوندن دانشجویی

1399/11/25

زمان دانشجویی توی تهران و تو یکی از دانشگاه های معتبرش درس می‌خوندم . همکلاسی هام بجز دوتا بقیه هم دختر بودن. همچین مالی هم نبودن. چون از اون دانشگاههایی محسوب می شد که رتبه های خوبی برای قبول شدن توی اون لازم بود، همه دخترایی که همکلاس ما هم بودن، همشون بچه درس خون بودن و دنبال چیزای دیگه نبودن.البته اول اینطور فکر میکردم .بعد فهمیدم که نه اینام اره.
خلاصه سرتون رو درد نیاورم . بین همشون یکیشون بود که خیلی شیطون بود .البته قیافه ای هم نداشت.ولی ماشالا سینه ها و کونش حسابی تو چشم بود. اسمش نسیم بود و خیلی دنبال درس و کتاب بود و خودشو برای نمره گرفتن می‌کشت. یعنی برای اینکه نمره اش از بقیه بالاتر باشه ، همه کار میکرد. از لوس کردن خودش گرفته تا خواهش و پاچه خواری و …
ترم دوم دانشگاه بود که کم کم اومد سمت من. چون تو بعضی کارها و پروژه های دانشگاهی بتونه خودشو خوب نشون بده.خوب چون منم بعد از خدمت رفتم دانشگاه، یکمی از نظر سنی از بقیه بزرگتر بودم و استادا هم باهام راحت بودند و رفتارشون با من متفاوت از بقیه بچه های کلاس بود.اونم میخواست از این موقعیت استفاده کنه. کم کم دیدم تحویل میگیره و پیام میده و سوال میپرسه از درس و این چیزا. البته من تعجب کرده بودم. ولی نمی‌دونستم پشتش چه برنامه ای هست.
یکی از روزها اومدم بیام تو کلاس دیدم که دخترا ی نقشه گذاشتن رو میز ترسیم و همه دورش هستن و دارن در موردش حرف میزنم.هدیه هم قشنگ ولو شده بود روی میز و کونش قمبل شده بود از زیر لباس. همونجا یکمی رفتم تو فکرش و کیرم ی تکونی خورد. با خودم گفتم حالا این خودشو هی به من نزدیک می‌کنه تا به هدفش برسه.بزار منم ازش ی کامی بگیرم. دیگه از اون به بعد منم سعی میکردم یکمی گاردمو باز کنم و همراهی کنم باهاش. کم کم رابطمون بهتر شد و پیام دادن و تماسهامون بیشتر شد. نم نم دیدم پایه حرف زدن درمورد سکس هم هست. منم بهتر شناختم اونو و فهمیدم با چه آدمی طرف هستم . خب با هم بیرون می‌رفتیم و میچرخیدیم و اینا تا روزی که نمایشگاه کتاب بود. بهش گفتم بریم نمایشگاه. اونم استقبال کرد و اومد و رفتیم نمایشگاه. ی مقدار گشتیم تو غرفه ها و اون روز خرید نکردیم. نمایشگاه تو مصلی بود و اومدیم تو چمن ها نشستیم جلو همدیگه. حرف می‌زدیم با هم که یهو گفت اپنجات بنظر بزرگه ها. گفتم چطور؟ گفت از زیر شلوار میشه تصورش کرد. دیگه منم ادامه دادم. گفتم ولی مال تو هم بزرگه فکر کنم. ولی من از زیر این شلوار و مانتو اینا نمیتونم تصورش کنم. گفتم میخوای بهش دست بزنی. گفت آره. گفتم اینجا که نمیشه. خیلی تابلوعه جلو این همه آدم. بلند شدیم اومدیم بیرون مصلی و تو خیابون داشتیم میومدیم پایین.گفتم من میتونم دست بزنم لای پات.گفت بستگی بخودت داره که چقدر زرنگ باشی و منم آروم دستمو بردم گذاشتم وسط پاهاش. قشنگ شل شد و بیشتر از من راغب شد که بمالونمش. بهش گفتم با این شلوار لی کلفتی که پای تو هست.اصلا نمیتونم کوست رو حس کنم. ی جا وایستادیم دستمو بردم رو سینه های بزرگش و ی فشار از روی مانتو دادم بهشون. قشنگ حشری شده بود. به مسیرمون ادامه دادیم. ی نیمکت کنار دیوار تو پیاده رو بود و جلوش شمشاد و درخت بود و علنا از خیابون چیزی دیده نمیشد تو پیاده رو.نشستیم روی اون و من همه جاشو سعی میکردم بمالونم. گفتم دکمه شلوارتو باز کن که بتونم از روی شورتت بمالونم کوست رو.اونم این کارو کرد.ی شورت نارنجی پاش بود. دست که بردم روش.دیدم قشنگ خیسه.گفتم چه آبی هم اومده. اونم برگشت گفت من که بهت میگم همیشه.شبا که سکس چت هم میکردیم همینجوری خیس آب میشم. من واقعا باورم نمیشد.اما اون لحظه که اینو دیدم. متوجه شدم کلا حشرش بالاست و خیلی دلش میخواد.از روی شورتش ی دست روی چاک کوسش کشیدم.دیگه نفسهای اون رو می‌شنیدم.همین موقع دیدیم یکی تو پیاده رو داره میاد سمت ما.دیگه جمعش کردیم .ناغافل بالارو نگاه کردیم دیدیم بالا سرمون دقیقا دوربینه و یکمی جلوتر تابلو پایگاه بسیج محله رو دیوار.فهمیدیم عجب جایی نشستیم.بلند شدیم و دوباره تو خیابون به راه رفتن ادامه دادیم. هی میگفت یجوری با دستت بمالونم تو حین راه رفتن و منم سعی میکردم این کارو بکنم. تا اینکه به ی پارک کوچولو و خلوت رسیدیم.در حقیقت ی فضایی بود بین چندتا ساختمون.گفتم اینجا خوبه. بردمش تو پارک و پشت درخت‌ها اول ی لب ازش گرفتم و سینه هاشو فشار دادم. دوبرابر حشری شد.گفت من نمیتونم وایستم.بیا روی نیمکت بشینیم. نشستیم روی نیمکت پارک .جایی بود که خیلی دید از اطراف نداشت.بعد گفتم دکمه شلوارتو باز کن تا قشنگ برات بمالم.اونم از خدا خواسته سریع باز کرد و من دست بردم رو شورتش و چاک کوسش رو مالوندن.خیس خیس بود.بعد دست بردم زیر شورتش.اولش ی نه آورد.ولی وقتی گرمای دستمو رو لبه های کوسش حس کرد دیگه آروم شد. شروع کردم به مالوندنش. دیگه رفت رو ابرا.لبه های کوسش رو و روی سوراخ کوسش رو دست می‌کشیدم.نفسهاش صدا دار شده بود و چشماش رو بسته بود.تو ی حال دیگه بود.دیدم یکی از دور داره میاد سمتمون.خواستم دستمو در بیارم.گفت نه.ادامه بده تو رو خدا.دستمو نگهداشتم و کاپشنم رو انداختم روش تا معلوم نباشه . عابری که سمت ما میومدش از جلومون رد شد. این موقع من دست نگهداشتم و بعد اینکه طرف قشنگ یکمی دور شد، ادامه دادم.دیگه خودشو ولو کرد روی من و حس کردم کوسش داره دل دل میزنم.کوسش یکمی مو داشت.اما خیلی بلند نبود.نرم بود و لبه های کوسش هم یکمی برجسته بود. دیگه نم نم دستمو آوردم بیرون.دیدم لزج شده قشنگ.با دستمال کاغذی که داشتم دستمو پاک کردم.بهش گفتم.خوب بود.گفت خیلی.اروم آروم حالش برگشت سرجاش.حالا یکمی عذاب وجدان پیدا کرده بود و می‌گفت چرا این کارو کردیم و فلان .گفتم تو چند دقیقه پیش رو ابرا بودی.خوشت نیومد.گفت چرا.خیلی خوشم اومد.ولی نباید میکردیم این کارو. من گفتم آره.خر تو که از پل رد شده.من سرم بی کلاه مونده. گفت آره راست میگی. گفت اقلا مثل من یکمی تو هم به کیر من برس.گفت نه اینجا که نمیشه.تو پارکه.میبینن.گفتم خودت هم همینجا ارضا شدی. حالا برای من نمیشه. گفتم باشه.گفتم می‌خوام دست بزنم به سینه هات و نوکاشون. گفت آخه.گفتم آخه نداره.گفت باشه.تو که همه جای منو مالوندی.بیا.دست بردم از زیر مقنعه و مانتوی اون روی سوتینش و بعد آروم دست کشیدم زیر سوتینش و روی نوک سینه هاش.اونارو قشنگ حس کردم و سینه های لختش رو فشار دادم. اون باز داشت چشماش بسته میشد. یواش یواش دستمو کشیدم بیرون.گفتم بریم دیگه.چون حال خودمم واقعا داشت بد میشد و دلم ی سکس میخواست.اما واقعا جای نبود. برگشتیم سمت دانشگاه و من رفتم خوابگاه خودمون و اونم خوابگاه خودشون. بعد بهش پیام دادم و زنگ زدم.دیدم جواب نمیده. یکی دو روزی ازش خبری نبود تا دیدمش. گفتم تحویل نمی‌گیری.گفت آخه نباید اون کارو میکردیم. تو همه جای منو مالوندی. عذاب وجدان گرفته بود. کلی نشستم و صحبت کردیم تا اوکی شد و دیگه از عذاب وجدانی که داشت خبری نبود. بعد با هم یکمی مالوندن اینا داشتیم.ولی نشد هیچوقت درست و حسابی بکنمش. دیگه رابطمون با هم سرد شد. چون دیدم اون برای اهداف خودش به آدمها نزدیک میشه. بعدش فهمیدم ازدواج کرده با یکی و برای ادامه تحصیل و اینا رفته خارج از کشور. چون آرزوی اینو داشت که بره خارج و آخرشم اون کسی که باهاش ازدواج کرد.بردش خارج و دیگه ندیدمش. البته ی چیزی رو بعداً فهمیدم که مقاله ای که باهم کار کرده بودیم رو به اسم خودش چاپ کرده. بهش ی پیام دادم و گفتم این انتظار هم ازت داشتم که این کارو کنی.تعجب نکردم از کارت.دیگه جواب منو نداد. منم واقعا برام مهم نبود. چون اشتباه خودم بود که فکر میکردم آدمه و معرفت و مرام داره.

نوشته: Eram2


👍 9
👎 9
39701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

791638
2021-02-13 00:27:04 +0330 +0330
  • اسمش نسیم بود و خیلی دنبال درس و کتاب بود و خودشو برای نمره گرفتن می‌کشت. یعنی برای اینکه نمره اش از بقیه بالاتر باشه ، همه کار میکرد.

طرف بالاترین نمره رو میگرفته یعنی شاگرد اول بوده بعد آویزون تو بوده تو درسا کمکش کنی؟؟ میگفتی شاگرد تنبل کلاس بود باور پذیر تر نبود؟؟

  • از اون دانشگاههایی محسوب می شد که رتبه های خوبی برای قبول شدن توی اون لازم بود.

دانشگاهی که رتبه های خوبو فقط بگیره جای نخبه هاست!! نخبه کنکور قبول میشه نه مثل جنابعالی که رد شدی رفتی سربازی!! اون موقع که درس میخوندی رد شدی بعد دو سال که رفتی از درسو مشق فاصله گرفتی قبول شدی در بهترین دانشگاه اونم تهران؟؟ اگرم بگی دانشگاه درجه یک قبول شدم ترجیح دادم به جای افسر شدن با درجه سرباز صفر برم سربازی کون بدم شخصا جرت میدم!!

  • خوب چون منم بعد از خدمت رفتم دانشگاه، یکمی از نظر سنی از بقیه بزرگتر بودم و استادا هم باهام راحت بودند و رفتارشون با من متفاوت از بقیه بچه های کلاس بود.

اولا خدمت زمان ما فقط دوسال بود الان شنیدم کمتر هم شده دوسال هم اینقدرا تاثیری تو شکلو قیافه یه پسر بیست ساله نداره که استادا باهات راحت باشن!! مرد حسابی جنگ صلیبی نرفته بودی که دوازده سال دور از وطن باشی سنو سالو جا افتادگیت در حد استادا باشه!! اونا باهات راحت بودن؟؟؟ یعنی از بقیه شاگردا خجالت میکشیدن؟؟؟ جل الجالق!!


791654
2021-02-13 00:56:54 +0330 +0330

هرچی لازم بودو شاه ایکس نوشت

ولی در عجبم از اینکه هرکس توی شهوانی میاد کصتان ببخشید داستان مینویسه مردم شهر توی خونه هاشون قرنطینه شدن و از خونه در نمیان و کل خیابونا مکان میشه…حالا اگه ما بودیم کل فک و فامیلایی که چند سال ندیده بودیمشونو هم میدیدیم

1 ❤️

791664
2021-02-13 01:06:08 +0330 +0330

خوب بود ،‌خاطرات دانشجویی خودم ، تهران یادم آمد

1 ❤️

791668
2021-02-13 01:20:46 +0330 +0330

هدیه یا نسیم

0 ❤️