این اولین داستان من هست. امیدوارم ازش خوشتون بیاد. سعی کردم اشکال دیکته ای یا نگارشی نداشته باشم. امیدوارم خوشتون بیاد. نظرات انتقادانه (و احیاناً فحش) خود رو از بنده دریغ نکنید. امیدوارم هرچه بگذره روند داستان رو بهتر کنم. منتظرتون نمی زارم این شما و اینم داستان:
پنچ شنبه دم غروب هوا گرگ و میش بود که در آزمایشگاه رو بستم. آخرین نفری بودم از آزمایشگاه بیرون می اومدم. بعد از چهار روز مداوم توی آزمایشگاه سر کردن و گرفتن رکورد، بالاخره این ازمایش لعننتی تموم شده بود. حالا باید می رفتم گزارشش رو می نوشتم. دکتر chen خواسته بود تا شنبه گزارش کار این آزمایش رو روی میزش بزارم. این آزمایش شماره 65 بود. از اول ستامبر که اومده بودم تا امروز که 22 دسامبر بود یکسره یا سر کلاس بودم یا توی آزمایشگاه، وقتی هم می رسیدم اتاقم عین یه جنازه لش می افتادم روی تخت، به یک دقیقه نمی کشید که خوابم می برد. امروز این آخرین آزمایش امسال رو انجام می دادم و بعدش یک هفته تعطیل بودم. آخ که چقدر دلتنگ ایران بودم. کاش می شد این هفته رو برگردم ایران. حتی یه روز هم اگه می شد دلتنگیهام رفع می شد. میرفتم حرم گریه می کردم تا دلم آروم بشه. یه قلیون توی بلبل عنبران یا شله، راستی چهل و هشتم نزدیک بود مشهد یه حال و هوای دیگه ای داشت. هوس ناخنک زدن به آش نذری مادرم یا شله های عمه ام به سرم زده بود. توی همین حال و هوا بودم که آهنگ غریبه توی غربت داشت توی هدفونم اومد. داشت گریه ام میومد. گریه غربت، بی همزبونی و اینگه هیچ کی درد تو نمی دونه. در آزمایشگاه ر بستم و از ساختمان مهندسی بیرون اومدم دیدم برف سنگینی زمین رو پوشونده. اولین برف شیکاگو بود، تمام شهر رو سفید کرده بود. امروز دوچرخه ام هم پنچر شده بود مجبور بودم پیاده برم. تا اتاقم پیاده 40 دقیقه راه بود. فکر کنم. بهتر اصلا امروز اصلا حوصله دوچرخه سواری رو نداشتم. از توی گوشیم playlist آهنگ های ابی، داریوش و سیاوش قمیشی رو گذاشتم و هدفون رو گذاشتم تو گوشم. پیاده داشتم می رفتم. از درب دانشگاه هنوز خارچ نشده بودم که یه اتومبیل با سرعت زیاد یهو پیچید جلوی من.
نوشته: غریبه
مثلا سعي كرده بودي غلط املائي و نگارشي نداشته باشي؟
اگه سعي نميكردي چي ميشد (hypnotized)
داستانت هم كشش نداشت
من که خیلی دوست داشتم داستانو …فقط اونجا که یکم ناسزا به دختره گفتی تو ذوق میزد و فک کنم میخواستی نشون بدی برات اهمیت نداره یه دختر باهات گرم بگیره و فکر میکنم قطعا تو هم مشتاق بودی که اون دختره پیشنهاد سفر بهت داد …هیچ دختری چه خارجی چ ایرانی تا از طرف مقابل اشتیاق نبینه گرم نمیگیره …مگر موارد فوق خاص … منتظر ادامه هستم دوست خوبم
مانا باشی :)
سلام
یه جاهایی موقع خوندن سکته داشتم،داستان بد نبود اما نصف شبه و شاید انتخاب کلماتت به ورژن مغز من نمی خورد!ادامه شو بنویسی میخونم و … مرسی
سلام
داستان زیبایی بود و به نظرم کمی تازگی داشت ؛ گرچه غلط املایی و نگارشی هم کم نداشت اما خوب بود و من خوشم اومد
ادامه بده و دفعه ی بعدی داستانت رو چنبار ویرایش کن تا با متن رونتری بتونیم بخونیم
hey buddy, i feel your words… really and some times i miss my parents alot… specially in newyear periods… and i feel some thing is missed…
Banan: Ta bahare delneshin Amade Sooye chaman…
stay safe
Keep up , i will surely read …
بازم جای شکرش باقیه ک سعی کردی غلط نداشته باشی
ستامبر!
خارچ!
پکیج با پکیچ ؟
لبتاپ یا لبتاب ؟
هدفون هم منظورت هنزفریه دیگه .نه؟
ولی دهنت سرویس آبروی ملت ایرانو جلوی خاله بردی
آخه دیگه هر جغی میدونه تگزاسه نه تکزاس
شما ک خارج رفته ای ک نباید این یکی رو اشتباه بنویسی
بعدشم یه جوری گفتی قیافش م ث تمام دخترای آیوا سرد بود انگار ننه ی همشونو تو بارور کردی
ولی در کل نگارشت خوب بود
سعی کن تو ادامه هیجان نوشته رو بیشتر کنی دادا
داستان خوبی بود–غلط املایی مهمی نداشت و این غلطها طبیعیه–ممنون
دوس نداشتم!