دایان و کاوه: یک راز کثیف اما زیبا (۱)

1401/05/20

این داستان واقعی نیست

همه چیز از مهمونی خونه افراسیاب شروع شد که من بار اول دایان و کاوه رو دیدم…
هیچ وقت اولین نگاه دایان رو با اون چشمای مشکی و درشت با اون گیرایی و شیطنت خاص ولی سنگین و پرجذبه‌ش رو نمیتونم از ذهنم بیرون کنم. آخر شب بود و همه مست تو حال خودمون با همراهمون میرقصیدیم دایان شبیه زن آرزوهام بود، قد بلندی که حدودا ۱۷۸ سانتیمتر میشد و یه جثه معمولی و بدون نقص که حدس میزدم تقریبا ۶۵ کیلو باشه، و من که آرزوی همچین زنیو داشتم، باسن برجسته ای که خیلی هم زیاد از حد بزرگ نبود، انقد بود که حس کنم نگاه مردای اطرافشو رو باسنش، خودش هم کاملا از زیبایی باسنش آگاه بود شلواره یوگایی که پوشیده بود کاملا همه کش و قوسای بدنشو نشون میداد… ، وگاهی تو نور که میچرخید تو رقص سالسا که معلوم بود توش وارده، حتی میشد طرح شورتشو فهمید…

موهای مشکی و چشم های درشت و صورت کشیده، و چیزی که چشامو گرفت، مدل کشیده ی رونای پاش بود، ماهیچه های زیبای پاش با ظرافت خاصی موقع رقص تکون میخوردن و کشیده بودنش یه جذبه ی بینظیری به اندامش میداد زیبایی اساطیری یک زن کورد. و من انقد جذبش شدم که کاملا حضور کاوه رو فراموش کردم، که این زن زیبا، تنها نیست و از حلقه ی دستش معلومه که ازدواج کرده.

کاوه هم یه مرد چهارشونه و با پرستیژ بود که با یه غرور خاص به خاطر داشتن این زن زیبا توی مهمونی کنار دایان حضور داشت و وقتی متوجه نگاهای طولانی مدت من به همسرش شد بدون هیچ عکس العمل خاصی خودشو به اون راه زد. انگار دیگه به نگاهای شهوتناک مردها به زنش عادت کرده بود و تقریبا مطمئن هم بود از اینکه کسی به راحتی دستش به جواهری که تو بغلش میرقصید نمیرسه چون دایانو میشناخت. شخصیتش محافظه‌کار بود و همچنین زنی هم نبود که به هر مردی بها بده و حتی به سختی با مردای هم سطح خودش سر صحبتو باز میکرد.
ولی من هرجوری بود باید این زن رو تصاحب میکردم، با اجازه یا بدون اجازه کاوه… در خودم جسارتیو حس کردم که تا الان نکرده بودم، و رفتم سمتشون تا سر صحبتو باز کنم، ببینم نقطه ضعفشون چیه، و راه نفوذ به دایانو پیدا کنم… در حالی که میرقصیدن نزدیک شدم و محکم و با احترام سلام کردم، و گفتم: ناراحت نمیشین اگه با خانومتون برقصم؟ نمیدونم چرا این کارو کردم ولی شاید سفرم به خارج ایران و شاید حس اختلاف سنی من و کاوه و دایان، یا حس اینکه فکر میکردم اختلاف مالی ما زیاده و شاید درشون حس وادادن ایجاد کنه، یا شدت شهوتم به دایان باعث شد شانسمو امتحان کنم.

کاوه که چند لحظه پیش میدید چجوری به دایان نگاه میکنم بدجوری جا خورد. حس کرد انرژی‌ای که از طرف من روی زنش قرار داره به اندازه یه پست فشار قویه و اون انرژی که به دایان میداده نهایتا فقط در حد یه ترانس بیشتر نبوده. وارفتن و شل شدنشو حس کردم ولی نمیخواستم که حسمو هم ازش پنهون کنم، انگار ناخودآگاه میخواستم اونم جزوی از رابطه من و دایان باشه وگرنه میتونستم یه جایی تنها همسرشو گیر بیارم
کاوه با لبخند جواب داد: اگه دایان جان دوست داره، من مشکلی با این قضیه ندارم. و دایان منو نگاه کرد… حس کردم همون لحظه عاشقش شدم، دیدن چشمای وحشی و بزرگش از این نزدیکی منو غرق خودش کرد و آروم آروم کیرم شروع به سفت شدن کنه کمی. دایان با لبخند گفت: “why not؟” با این انگلیسی حرف زدنش بیشتر نشون میده زن سر به هواییه و میل منو بیشتر میکنه، و دستای منو میگیره، و آروم از کنار کاوه میاد بغلم. دستشو گرفتم و رقص سالسا رو شروع میکنیم، کاملا مشخصه خوب بلده و مدام دستای من رو کمرش مالیده میشن و کاملا معلومه که این لمسها اذیتش نمیکنن… دوست داشتم همونجا، جلوی کاوه و همه افرادی که اونجا بودن تمام کیرمو، مردونگی و قدرتمو فرو کنم تو دایان زیبا… ولی راهی جز کنترل خودم نداشتم و سعی میکردم از طریق لمس کردن حین رقص، بدن زیباشو کمی کشف کنم.

رقص که تموم شد، دایان میره کنار کاوه و من باز ناخودآگاه سمتش کشده میشدم، یه قدرت عجیب و غریب جنسی بود که منو اینجور بی مهابا سمت دایان میکشید.همین بهانه شد که باهاشون سر حرفو باز کنم، کاوه آرتیسته و نقاشی میکنه، و کمی هم میناله از اینکه فعلا اوضاع کار و اقتصادی خوب نیست. دایان هم میگه کار مارکتینگ میکنه ولی خیلی توضیح نمیده، حس میکنم که همین باعث شده من بتونم به راحتی نقشه بکشم، کاملا معلومه که این زوج میتونن به بیزینس من کمک کنن و منم از این راه میتونم بهشون نزدیک تر شم، میگم: چه تصادف جالبی، منم تو بیزنس هستم، و مدام میرم امریکا، دفتر من نیویورکه ولی واسه کار زیاد میام تهران ، و دوست دارم با دایان خانوم همکاری کنم، با شما هم کاوه جان، ولی راستش دایان خانوم کاملا ساخته شدن واسه کار مارکتینگ و منم مدتیه دنبال کسی میگردم که این کارو بهش بسپرم. کاوه بهم آروم میگه: لطف دارین ، و دایان جسورتر جواب میده: چطور؟ منظورتون از اینکه میگین واسه مارکتینگ ساخته شدم چیه؟

سوال دایان باعث میشه من بیشتر احساس راحتی رو باهاش داشته باشم، حس میکنم تا اینجا اومدم، اگه بخوام موفق شم باید حس کنن با یک بول(bull) طرف هستن، یه بول که میتونن بهش اعتماد کنن. باز هم با اعتماد به نفس و به دید خریدارانه بهش میگ م که راستش شما بتون میخوره تحصیل کرده باشین، میتونم بپرسم چی خوندین دایان خانوم؟ -بازرگانی. +چقدر خوب کاملا به درد کار من میخوره که، به علاوه شما راستش واقعا جذابین و امیدوارم ناراحت نشین و تو لاین کاری من این ظاهر زیبا مهمه. در مورد پیشنهادم ازتون میخوام فکر کنید، یه فرصت عالیه براتون. همه اینها رو موقعی که به چشماش نگاه میکنم با یه لحن محکم میگم. حس میکنم کاوه کمی جا خورده ولی ادامه میدم، +درآمد شما به دلاره اگه بخواید، حتی از همین امشب میتونیم شروع کنیم. دایان که جا خورده اما اسم پول به گوشش خورده و کنجکاو شده میگه: خب کارتون چیه دقیق و اگه ناراحت نمیشین چقدر حقوق من میتونه باشه؟ تا اینجا خوب پیش رفته بود چون تونسته بودم نظرشو جلب کنم ولی هنوز میخواستم این علامت سوالو تو ذهنش نگه دارم پس بهش گفتم میتونیم فردا تو دفتر کارم در مورد این مسائل حرف بزنیم، اگه دوست دارین تشریف بیارید خونه من واسه شام تا با هم بیشتر آشنا بشیم… چرا باید یه همچین پیشنهادی به این زوج میدادم؟ چرا فکر کردم کاوه قبول میکنه؟ نمیدونم، این فقط حسم بود که میگفت چیکار بکنم و بهم دروغ نمیگفت. چون کاوه در جواب گفت: اگه زحمتی نمیشه چرا که نه، اینجا خیلی شلوغه و ما هم میخواستیم بریم. +پس دیگه امشب خونه من میمونین هردوتون… و دست هردوشون رو میگیرم فشار میدم و میگم پس بریم با ماشین من ماشین که ندارین؟ کاوه آروم میگه نه میگم چه اشکال داره اتفاقا با ماشین من میریم و تو مسیر بیشتر با هم آشنا میشیم. میریم سمت ماشینم، تو پارکینگ یه لکسوس شاسی بلند سفید که کنار یه سمند پارک شده وقتی نزیک ماشینا میشم کاوه و دایان حس میکنن که سمند ماشین منه و وقتی میرم سمت لکسوس یه لحظه صدای قدم زدنشون متوقف میشه و میتونم حدس بزنم که جا خوردن از این موضوع. دایان آروم میگه: wow! nice care, dude! کاملا معلومه میخواد با انگلیسی پروندنش بیشتر منو تحریک کنه، میگم بهش: دوست دارین این ماشینو؟ -کی دوست نداره؟ و میخنده میگم بهش پس شما برونین. جا میخوره و با اصرار بهش سویچو میدم که سوار شه و این کارو میکنم که کاوه بره صندلی عقب تا من بشینم کنار زن نازش، دیگه میتونم تو کل مسیر بدنشو برانداز کنم و اون رونای کشیده و رعناشو از این فاصله نزدیک حسابی برانداز کنم. تو راه سعی میکنم تا میتونم ازشون اطلاعات بگیرم، میفهمم که کاوه چند ساله اومده تهران واسه اینکه بتونه تو گالری های تهران کار کنه چون اینجا موقعیتهای بیشتری هست. ولی دایان از بچگی تهران بوده، و خونشونم سمت پونکه، تنها زندگی میکنن و بچه ندارن.

هرچی میگذره حس میکنم از دایان بیشتر خوشم میاد، و حتی از کاوه با اینکه به همجنسام حس ندارم ولی نمیدونم حالتبدن کاوه هست یا حس زیاد من به زنش، که حس میکنم با نگاه کردن به کاوه هم تحریک میشم، حالت چشماش، صورتش که زیبایی زنانه‌ی ظریفی هم کمی داره، قدبلندش…
یه لحظه حس میکنم این زوج زیبا رو تقدیر سر راه من قرار داده، حس شهوت عجیبی همراه با حس حمایت بهشون پیدا کردم، انگار که میخوام هم باهاشون سکس کنم هم مراقبشون باشم، تو این شهر بی رحم، پشتشون باشم…
دایان تا الان ماشین اتومات نرونده بود و واسه همین کمی اذیت میشه، و این باعث میشه من مدام دستمو رو دستش بزارم و نشونش بدم دنده رو کجا بزاره، حتی یه بار آروم پاشو از رونش میگیرم و میگم اینجا نگه دار، اون یکیو کاری نکن، با یک پا رانندگی کن و بعد اینکه تنظیم میکنم پاهاشو کاملا حس میکنم فشار کیرمو به شلوار پارچه ای که پامه.
بالاخره میرسیم، میان بالا، درو قفل میکنم، تو ذهنم میگم در وقتی باز میشه که من این بانوی زیبارو مال خودم کرده باشم. و واسشون مشروب میریزم، فکر میکنم شات های قوی خوبه چون باعث میشه سریعتر به دایان برسم، و سه نفری شروع میکنیم به شات زدن، کمی گرم میشیم و یه آهنگ میزارم و میگم تو مهمونی وقتی شروع کردیم به رقصیدن خیلی زود تموم شد. میشه افتخار بدین تا دوباره با همدیگه برقصیم؟
هر دومون به کاوه نگاه میکنیم. یه سکوت لذتبخش با یه نگاه منتظر تو قیافش موج میزد.
دست دایان رو میگیرم و میکشونمش بغلم، مست نیستش ولی گرمه کاملا، و این جسورترش کرده، سعی میکنم آروم آروم بدنمو باهاش قفل کنم جوری که بالاتنمون رو تکون بدیم ولی پایین تنمون به هم گره بخوره. حس میکنم به همدیگه قفل شدیم، سرش روی شونه هام بود و پای دایان کاملا بین پاهای من یه جورایی قفل شد و کیرم که تو سفت ترین حالتش بود گرمای قسمت داخل رون پای دایان هر لحظه حس میکرد. دایان فشار بدنمو شاید حس کرده بود ولی کاوه چیزیو نمیتونست بفهمه…
از تندی نفسهاش فهمیدم اونم تحریک شده، آروم دم گوشش از زیباییش میگم، از اینکه اون نگاه چطور باعث شد عاشقش بشم و میخوام جوری ازش حمایت کنم که هیچ مشکل و گرفتاری اذیتش نکنه. کاوه مرد خوبی بود و معلوم بود بهترینارو برای دایان میخواست اما حمایتی که از سمت من میتونست داشته باشه رو از اون نمیگرفت، مثل روز روشنه، دایان هیچی نمیگه، حس میکنم کاوه هم ساکته و نگاه میکنه، انگار هر دو تو سکوت سرشار از شهوت شدن

دستام ناخودآگاه میرن پایینتر، قرار میگیرن رو باسن دایان ، درست نقطه‌ی وصل باسنش و انحنای کمرش. دستای مردونه و زمختمو اونجا تثبیت کردم و آروم تو صورت زیبای دایان زل زدم… و آروووم و بدون هیچ ملاحظه‌ای از کاوه نزدیکتر شدم بهش. کیرم از روی شلوار میتونه نرمی بدن دایان حس کنه، با دستام به کمرش فشار میارم که بیشتر بچسبه بهم، که کیرم کاملا بچسبه به کصش، ولی بین کیر من و کص دایان ، هنوز یه پرده‌ از جنس پارچه و لباس وجود داشت و فاصله بود، و توی همین فکر میبوسم لبهاشو، چشام رو بسته بودم و آماده هر چیزی بودم، از سمت دایان یا از سمت کاوه، ولی سکوتشون ادامه دار بود و من دوباره آروم لب‌هامو میزارم رو لبای زن زیبای کاوه. گرمی و ظرافت بی نظیر و در عین حال سفتی و صلابت بدنشو حس میکنم… کاملا حضور کاوه رو فراموش میکنم و لب‌هامو باز میکنم، میخوام کاری کنم این زن خوش استیلو خیس کنم، میخواستم با ترکیب آب دهنمون با همدیگه مثل یه جور مارک زدن یا نشونه گذاری روش این حسو بهش بدم که دیگه مال من شده. دایان زیبای من دهنشو باز میکنه… کاملا غریزی، از زنی که حس میکنه مرد آلفایی رو پیدا کرده که میتونه ازش حمایت کنه، میتونه بهش تکیه کنه، میتونه مشکلاتشو حل کنه فقط اگه وا بده، و همزمان زبونمو فرو میکنم تو دهن دایان… فکر نمیکردم انقد سریع بتونم این زنو مسخ کنم… میخوام با همه وجودم همه بزاق دهنشو خالی کنم، با بدنم یکی بشه بزاقش، مثل یه سوغاتی که ازش به یغما میبرم
زبونمو کامل فرو کردم داخل دهن شهوت انگیزش و با تشنگی شهوانیم شروع کردم داخل دهنشو کشف کردن و مکیدمش، همه آب دهنشو مکیدم

دوست داشتم همزمان هم آروم آروم بزاق دهن خودمو هم درون دهن دایان زیبا کنم تا آروم آروم از گلوش بره پایین. انگار میخواستم از این طریق دیگه کاملا به هم چه از بیرون چه از درون به هم گره بخوریم و وصلتمو با زن کاوه جشن بگیرم.

و بدون ترس، بی پروا، جلوی چشای کاوه که ساکته باسن دایانو محکم گرفتم و فشار دادم و این باعث شد در حالی که زبونم تو دهنشه یه ناله کور بکنه تو دهنم، صدای نالش تو دهنم میون حرص و ولع من برای مکیدن لباش مدفون شد و آروم گوشای کاوه رو نوازش کرد و یه سیگنال تو کیرش ایجاد کرد تا شروع کنه به شق شدن
باسن دایان کامل تو دستام بود و میمالیدمش. هم نرمی و هم سفتی خاصی داشت، حس میکردم سفید باشه کاملا… مثل سفیدی بدن زیباش و چون آفتاب مهتاب ندیده بود حتی سفیدتر ولی زیر دست من قرار نبود سفید بمونه
ماساژ میدادم و میمالیدم تا شل شه…
بردمش سمت کاوه، خواستم از نزدیک حس کنه زن زیباش که یه عمر تلاش کرد به دستش بیاره تو چند ساعت تصاحب شده
دیگه کار تموم شده بود، و این زوج جسور و زیبا، مال من شده بودن…
و حتی اگر میخواستن هم ولشون نمیکردم، و حالا حالاها باهاشون کار داشتم، در همین حین آروم دستمو کردم زیر شلوار دایان… میخواستم باسنشو حس کنم…
دستامو زیر شلوار مشکی چسبونش کردم و باسنشو لمس کردم با تمام انگشتام، و با اون یکی دستم سینه هاشو میمالیدم. خیلی بزرگ نبودن ولی نوکشون برجسته و تیز بود، از اولین تماس دستم باهاشون اینو فهمیدم و کاملا معلوم بود به سینه هاش حساسه، لباشو گاز میگرفت، دوباره مالیدمش به شدت به سینه هاش حساس بود، درد و لذتو از نوک سینه هاش حس میکرد، میمالیدم آروم و یواش یواش دستمو کردم زیر پیرهنش تا سینه هاشو بگیرم تو دستم. باسنش رو هم از زیر شلوار میمالیدم. کاملا
رسوخ کرده بودم تو این زن زیبا، سینه چپ و کپل راستشو وحشیانه میمالیدم و لب میگرفتم ازش و آروم هدایتش کردم به سمت اتاق خواب

با یه آرامش و اطمینان بغلش کردم دایان رو… قد بلندش وزنشو بیشتر کرده بود ولی میخواستم حس کنه که مرد بالیاقتی بلندش کرده و میخواد ببرش به اتاق خوابش تا مردبودنو به شوهرش اونجا دیکته کنه.
آروم روی کمر رو تخت خواب خوابوندمش و درو نبستم تا کاوه دید داشته باشه، که مطمئن باشه خانومش جاش امنه و من ازش آروم و با شوق نگهداری میکنم

دیگه میتونستم به راحتی به شکار رویایی امشبم نگاه کنم، براندازش کنم، بهش گفتم از الان مال منی دایان و میخوام همه جوره ازت حمایت کنم…
اینارو گفتم آروم دستمو گذاشتم رو کصش از روی شلوار، کاملا خیسیشو حس کردم، چنگ زدم بهش و به چشمای سیاهش که حالا دیگه اونقدر خمار بود که به زور باز نگهشون داشته بود نگاه کردم

آروم شلوار یوگاشو کشیدم پایین ولی تا زانو، نمیخواستم کامل در بیاد، میخواستم شلواری که قرار بوده ازش مراقبت کنه در برابر دیده شدن، تا زیر زانوش بیاد پایین، جایی که نماد زانوزدنشه، آروم آروم تصاحبش کرده بودم و حالا اون شورت توری صورتی رنگش چشامو درشت‌تر کرده بودن. کص دایان پهن بود و میتونستم پوستای دور و برشو از کنار شورت ببینم، انگشتامو گذاشتم بین پاهاش و از رو شورت توریش کص خیسش کف انگشتامو خیس کرد

آروم کمی شورتشو کنار زدم و انگشتامو کامل برای بار اول به کص دایان مالیدم، کصش رو کاملا باز نگه داشتم، میخواستم اول کامل ببینم کصشو… این صحنه رو همیشه تو ذهنم مرور کنم. بار اولی که دایانوباز کردم. کصش کمی قهوه ای بود و لبه های کصش به داخل فرو رفته، آروم مالیدم و کمی لبه های کصش برجسته شدن، با شهوت بیشتر برآمده شده بودن. آروم کمی خم شدم آب دهن انداختم رو سطح کصش، خواستم بزاق دهنم تو کص این زن زیبابره، و با انگشت وسط،آروم آب دهنمو هدایت کردم تو کص دایان…
و حس کردم کصش انگشتمو میطلبه، میکشه تو خودش، و این کارو انقدر تکرار کردم که آب دهنم و آب کص دایان با هم ترکیب شدن، یه وحدت زیبا بین آب کص زن زیبای شوهردار و آب دهن صاحبش…
درون کصش گرمای عجیبی داشت، یادم نمیومد زنی انقدر کص گرمابخشی داشته باشه. من با زنای زیادی بودم ولی این کص خیلی داغ بود، درونم پر لذت شده بود، شاید دلیلش اینه که دارم جلو مردش این کارو میکردم، شاید جسارتم دلیلش بود، شاید حس دایان بود که کسیو پیدا کرده بود که بتونه بهش تکیه کنه، هرچی بود این کص گرم و کاملا تنگ انگشتمو احاطه کرده بود داخل خودش و من انقد تکرار کردم که دایان پاهاشو باز کرد خودش و حس کردم کصشو کاملا تونستم باز کنم

انگشتمو در آوردم و آروم کاوه رو صدا زدم بیاد، اومد تو، کاملا معلوم بود آشفته شده، عصبی بود ولی تحریک شده بود، بهش انگشتمو نشون دادم، گفتم این نقاشی زیبا نیست کاوه؟ آب بدن خانومت روی انگشت مرد دیگه؟ شاید باید یه همچین طرحی توی نقاشیات داشته باشی…
یا حتی نقاشی عشق بازی من و خانومتو، و من خودم مشتری خرید این نقاشی میشم. اینو گفتم و آروم صورت کاوه رو لمس کردم که آب کص خانومش بماله به پوست صورتش و سطح لباش، لبایی که دایانو میبوسن دیگه آغشته شده بودن به آب کص دایان، از طریق انگشت یه مرد غریبه که مثل شکار گیرش افتادن…
آروم برگشتم روی دایان ، نزدیک بودن کاوه بهش حس امنیت میداد، و آروم زیپ شلوارمو باز کردم، و کیرمو در آوردم، خواستم صورت این زن مغرور رو کنار کیرم تو یه قاب ببینم، همزمان کاوه رو دیدم و گفتم دوس داری دایان خانومو ببوسی؟ شاید آرومتر شه تو بوسش کنی، آروم کاوه خوابید کنار دایان ، و از زنش بوسه گرفت، زن کشیده و شهوانی. و من کیرمو میمالیدم بالای صورتشون به فاصله کمتر از ۲۰ سانت، و همزمان سر کیرمو خم کردم و مالیدم به محل تلاقی لبهای دایان و کاوه. میخواستم حس کنن کیرمو، و همچنین تسلطمو روشون…و بهشون گفتم ادامه بدین بدون توقف کردن، از خیسی بوسه هاشون سر کیرم خیس تر شد، خیسی آب دهن کاوه و دایان ، آب کص دایان که روی لبهای کاوه بود و مایعات لزج کیر من که میمالید به لباشون، حس یکی شدن عجیبی داد بهم، انقد که آروم با کیرم لبای دایانو از شوهرش جدا کردم و فرو کردم تو دهنش تا کیر منو بخوره، دهن داغش باعث میشد فک کنم شاید دهنش از کصشم گرمتره، وحشیه، مغرور، باعث میشد با شهوت زیاد دستاشو باز کنم و محکم فشار بدم کیرمو تو دهنش و عقب جلو کنم، دستای کاوه رو روی رون پام حس کردم و همین باعث شد بیشتر بیرحم شم…
و مدام عقب جلو کنم، چهره زیبای دایان این صحنه رو وحشیانه و عاشقانه کرده بود. آروم گفتم جنده منین هردوتون… و دیگه محاله ولتون کنم… کیرمو در آوردم و مالیدم به لبهای کاوه و تخمامو گذاشتم رو دهن دایان، بهش فهموندم میخوام تخمامو بخوره، و کاوه هم بدون اراده کیریو ساک میزنه که آب دهن زنش ازش آویزونه
ادامه دارد…

نوشته: رسول


👍 36
👎 25
48401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

889517
2022-08-11 03:55:42 +0430 +0430

حرومزاده حداقل توی فانتزی مزخرفت ایران ستیز نباش و اسم های عربی بذار روی شوهر طرف

3 ❤️

889519
2022-08-11 04:04:21 +0430 +0430

داستان رو نخوندم چون نوشته بودی واقعی نیست. میدونم اکثر این داستانهای سایت واقعی نیستن ولی خب آدم خودشو گول میزنه . ولی وقتی خودت بنویسی واقعی نیست من یکی دیگه اصلا هیچ جذابیتی برام نداره که بخونم. نمیدونم من فقط اینجوریم یا بقیه هم این حس رو دارن

4 ❤️

889554
2022-08-11 09:16:17 +0430 +0430

معلومه کاوه و دانیال حسابی تو همون سمنده گایدنت اومدی بجای دانیال اسم دایان درست کردی 😁

1 ❤️

889561
2022-08-11 10:01:27 +0430 +0430

خیلی خوب نوشتی.

0 ❤️

889580
2022-08-11 12:42:20 +0430 +0430

کیر کاوه و دانیال با هم تو کص و کون اول آخرت رسول کونی با این داستان کیریت!

1 ❤️

889585
2022-08-11 13:23:00 +0430 +0430

حرفه ای و عالی واقغا لذت بردم

0 ❤️

889596
2022-08-11 14:25:34 +0430 +0430

این نوع داستان های بیغیرتی و استفاده از نام رسول که لقب پیامبر است برای نویسنده تماما توسط فرماسونهای انگلیس و اسکاتلند برنامه ریزی میشه تا توسط زنازاده های که در گذشته از پدر و مادر حرامزاده تربیت شدن و اموزش دیدن اجرا میشه و این زنازاده ها فکر میکنن مثلا سیم کارت کشور دیگری را دارند مثل ان چندنفر در شهررضا اصفهان و چند نفردیگر تو کرمان و شیراز کسی پیدا نمیکنه اینها را ولی وقتی تخلیه شدن و همه را فروختن میگرند مثل همینها که گقتم ان موقع زمانی است که نوشابه با تشتک از مد افتاده و چیزهای باب روز شده برای خیانتکاران به ایرانی و خانواده نجیب ایراتی که طرف بعد پنج سال که ازاد میشه فرار میکنه به کانادا و تا اخر عمر تو سوراخ مخفی میشه کانادا کشوری که روزکاری چراغ راه سیاهان فراری از امریکا بوده امروز به لطف انگلیس شده مرکز دزدهای دیپلمات و محل نگهداری پول های دزدی ملتها مثل ان خاوری کثافت که همه دنیا میگن طرف دزده حتی امریکا ولی کانادا به زنش مجوز میده با پول دزدی روزنامه چاپ کنه تا ببینیم اینده ملت کانادا چی میشه . شما هم اقای پشت اسم رسول نوبت شما هم میرسه یقین کن

2 ❤️

889612
2022-08-11 17:20:49 +0430 +0430

کاش من جا کاوه بودم

0 ❤️

889620
2022-08-11 18:28:26 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

889629
2022-08-11 19:57:29 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

889636
2022-08-11 20:58:40 +0430 +0430

کیر توی این فانتزی تخمی چقدر منم منم کردی

0 ❤️

889686
2022-08-12 02:28:21 +0430 +0430

فکر کنم برق خوندی😂😂😂

0 ❤️

889793
2022-08-12 17:26:30 +0430 +0430

عالی بود 👏👏👏👏👏

بیصبرانه منتظر ادامه ش هستیم

0 ❤️

889853
2022-08-13 01:00:41 +0430 +0430

بیشتر شبیه کتابای انگیزشی بود
من من کردنات خستم کرد
دیس لایک

1 ❤️

890056
2022-08-14 02:53:41 +0430 +0430

تجربه ثابت کرده درخت هرچی پربار تر باشه، افتاده تره
ظاهراً تو پشم کیر خرِ شرکم نیستی قرمساقِ گنده گوز!
اصل داستان: آقا کاوه توی مهمونی وقتی فهمید نگاهت داره رو زنش هرز میره یه جوری پای راستشو تا زانو کرد تو کونت که صدای جر خوردنتو نصف سمند دارای ایران شنیدن کص کش عقده ای
لذا به جهت مهر تائید گفته هام کیر تمامی اهالی شاهنامه از عرض تو درز باسنت

1 ❤️

890135
2022-08-14 13:18:05 +0430 +0430

درسته از اول گفتی واقعی نیست . ولی دیگه زیادی تخیلی شد

0 ❤️

890389
2022-08-15 15:31:34 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

890927
2022-08-18 15:05:29 +0430 +0430

لازم نبود از قوم کرد اسم ببری.
من خودم مورد نیستم ولی از این حرکات ضد نژادی متنفر هستم و این احساس را راجع به همه اقوام ایرانی دارم و همین حرکتت یه دیسلایک برات هدیه داد.

0 ❤️

891638
2022-08-22 08:58:43 +0430 +0430

چقدر بدم میاد از آدم هایی که فکر می کنن با پول میتونن هر چیزو بدست بیارن حتی شرافتو!!!
من تورکم ولی از اینکه تو داستان اشاره کردی به اینکه به زن کورد رو جلوی شوهرش گائیدی روحم آزرده شد.
درسته اینجا آزاده که هر چیزی بنویسیم ولی قرار نیست هر چیزی بنویسیم

0 ❤️

891690
2022-08-22 18:35:05 +0430 +0430

بسیار زیبا و دلنشین نوشتید. ممنون

0 ❤️

891817
2022-08-23 15:57:37 +0430 +0430

برار فک کنم وقتش رسیده ساقیتو عوض کنی

0 ❤️