سلام من رها 19سالمه.قدم 171وزنم 60.داستانی که میخواین بخونین برمی گرده به زمانی که من 17سالم بودو.یه دایی دارم به اسم احمد که 6سال ازم بزرگتره یعنی الان 25 سالشه.از بچگی زیاد باهام جوربودیم میتونم بگم دوتا دوست صمیمی بودیم.احمد بعضی شباتو خونه ی ما میخوابید.
ازهمون اول میخواستم برای یه بارم که شده از لباش بوسش کنم واقعا تشنه ی لباش بودم.ولی هیچ وقت فکرسکس نداشتم
یه شب که اومدخونمون مثل همیشه داشت تو اینترنت پرسه میزد منم کنارش نشسته بودم.یه دفعه یه فکری به سرم زد.بهش گفتم:دایی احمد بزار ببینم چیه رو لبت مونده سرشو برگردوندسمتم.ذل زده بودم تو چشاش اینم بگم که من چشام سبز رنگه.کم کسی میتونه خودشو درمقابل چشام کنترل کنه.همین طوری داشتم نگاهش میکردم دستمو بردم سمت لباش الکی پاکش کردم گفت:چی بود؟گفتم:نمیدونم.فک کنم غذا خوردی کثیف شده.کم کم داشت خوابم میومد.رفتم براش لحاف تشک اوردم گفتم:از رو تخت بیا پایین میخوام بخوابم.گفت:نخیر من رو تخن میخوابم شماهمون پایین بخواب همیشه رو این موضوع باهم دعواداشتیم.گفتم:میای پایین یا خودم بیارمت؟گفت:اگه میتونی ببر.منم شیطونیم گرفت بغلش کردم بزور داشتم میکشیدمش پایین که دستامو از پشت گرفت رو تخت بودیم هردوتامون بهم گفت:بگو غلط کردم.منم گفتم:نمیگم هرکاری میخوای بکن من امشب رو تخت میخوابم.گفت مگه میزارم.گفتم:اصلا ماله خودمه دیگه خودم تصمیم میگیرم کی روش بخوابه.تااینو گفتم دستامو بیشتر فشارداد واقعا درد کرد.گفت بگو غلط کردم.منم بخاطر اینکه دستم دردگرفته بود مجبوری گفتم غلط کردم.خلاصه من روزمین خوابیدم و اقااحمدرو تخت.
نصفه شب بود بانفسایی که روگردنم احساس میکردم بیدار شدم.تاچشاموباز کردم ازتعجب داشتم میمردم.احمد روم دراز کشیده بود.داشت زیره گردنموبوسه های کوچیک میکرد.نمیدونستم بزارم ادامه بده یا باهاش دعواکنم نزارم ادامه بده.چون خودمم تو کفش بودم هیچی نگفتم گذاشتم کارشو بکنه.هنوزمتوجه این نبود که من بیدارشدم.تاسرشو اورد بالا ودید که چشام بازه از روم بلندشدو گفت ببخشید.منم بلندشدم رفتم رو پاهاش نشستم گفت:داری چیکارمیکنی؟گفتم:اگه نمیخوای میتونم ازرو پاهات بلندشم.دستشو دوره کمرم حلقه کرد لبامو پسبوندم به لباش.واااااااااای ارزو براورده شده بود تو هوابودم.خیلی اروم لبای همدیگرو میخوردیم.کیرش پسبیده بود به باسنم بعضی وقتاخودمو تکون میدادم وکونمو میمالیدم به کیرش.منوگذاشت رو تشکو خودش اومد روم زیره گردنمو میک میزد,اروم رفت پایین سینه هام از قسمت بالای پیرهنم زده بود بیرون سینه هامو لیس میزد.از روم بلندشدپیرهنمو از تنم دراورد.من عادتم اینه که شبا سوتینمو درمیارم.افتادبه جون سینه هام نوکشونو گاز میکرفتومیمکید.اروم اروم پایین ترمیرفت وسط شکممولیس میزد.شلواروشورتمو با هم ازتنم در اورد.پاهاموباز کردم میخواستم کوسمو بخوره.یه نگاه به کوسم کردو گفت:اینو واسه کی نگه داشتی بیشعور؟گفتم:فعلا که تو صاحبشی.سرشو بردطرفه کوسم یه بوس کوچیک روش گذاشت.زبونشو از بالای کوسم تاکونم میکشید روش.نفس نفس میزدم اولین بار بود یه پسرکوسمو میخورد.انگشتاموبردم تو موهاش سرشوفشارمیدادم تو کوسم.داغ داغ بودم کوسم خیس شده بود.بعداینکه حسابی کوسمو خورد پیرهنشوشلوارکشو در اورد کیرش متوسط بود ولی سفیدوخوشگل.سرپاوایستاده بود بدونه اینکه خودش بگه کیرشو کردم تودهنم وبراش ساک زدم.همزمان با اینکه ساک میزدم تخماشو میمالیدم به صورتش نگاه کردم چشماشو بسته بودواروم ناله میکرد.
کیرشو از دهنم دراوردم گفتم:احمد؟گفت:جونم عزیزم.گفتم من میترسم.گفت:سحرجونه هرکی دوس داری جانزن فقط یباراین داییتوببرتو اسمونا قول میدم به کسی نگم.از لبام به بوس کوچیک کرد.پشتموکردم بهش وکومنمو دادم بالا.سوراخه کومنمو یکم لیسیدو خیسش کرد.یه تف به سرکیرش زد.اروم کیرشو داشت فشارمیداد فقط سرکیرش رفته بود داخل خیلی تنگ بود.یه جیغ کشیدم که گفت:اروم باش دیوونه الان مامان بابات میفهمن.هیچی نگفتم.دستشو اززیربرد پایین داشت کوسمو میمالیدواروم کیرشو فشار میداد داخل جونم به لبم رسیده بود.چند دقیقه ای مکس کرد سرمو برگردوندو گفتم چی شده که تو دهنم موند.یه فشار محکم زدکه همه ی کیرش رفت تو کونم دستشو گذاشته بود رو دهنمو تلنبه میزد.بعدچند دقیقه بدنم لرزید همه ی ابمو ریختم.کیرشو کشید بیرون ابه کوسمو خوردو دوباره کیرشو کردتو کونم.چندتا تلنبه زدویه اه بلند کشید وهمه ی ابشو ریخت تو کونم.پیشم دراز کشید.بغلم کرده بودهنوز داشتم نفس نفس میزدم.موهامو نازمیکرد.بهم گفت:فدات بشم ببخشید که دردت اومد.
سرمو بلند کردمو یه بوس از لپش کردم بهش گفتم:لباساتو بپوش برو بخواب بزار کسی نفهمه.اون خوابیده بود ولی من تاصبح بیداربودمو به کاری که کرده بودیم فکرمیکردم.صبح که بیدار شدم از شدت درد نمیتونستم راه برم.رومبل نشسته بودهمش نگاهم میکردو میخندید.مامانم ازم پرسید:چیشده رها؟گفتم ماهیچه هام گرفته نمیتونم راه برم.
بعد این ماجرا دیگه هیچ وقت نذاشتم حتی بهم دست بزنه!!
نوشته: سحر
حالا رها یا سحر؟
خفه شو بابا پسره ی دیوونه اههههه
بابا محارم ننویسین… اونم دایی… ااااییییی
چند روز پیش خونه ی داییم بودم از ترسم شب ها نمیخوابیدم :|
یه شب میخواست بیاد توی اتاق که پتو برداره یهو مثل دیوونه ها پریدم و در رو محکم روش بستم! توی اون تاریکی خودم افتادم زمین و خوردم به در، دایی بدبختم هم در خورد توی صورتش و…
اوضاعی بود :|
محارم ننویس دیوث ننویس متوهم
همزمان که ساک میزدی تخماشو میمالیدی به صورتش.
د آخه مگه میشه.
کیرم تو دهنت جنده کوچولو.
ریدی باو.
بیا بندرعباس بده منم از کون بگامت
چنان بگامت که به در و دیوار سلام کنی:-D
واقعا لباتو پسبوندی به لباش؟
آیا واقعا کیرش پسبیده بود به باسنت؟
اسمت رها بود یا سحر؟
احتمالا یه لحظه فکر کردی رها اعتمادی هستی یه لحظه هم سحر قریشی!!!
خب واسه آدم های متوهم عادیه.
بقول دوستان ریدی آب هم جوشه
به تخمم که اسمت رهاست.
به کیرم که وزنت فلانه
به خایه چپم که سنت بهمانه
به پشمام که پسری
که آب کیرم که کونی هستی
به تفم که پونصد تا داستان نوشتی همش با یک ساختار و تکراری
به خلط سینم که اجلق و مجلوق و جلیق و جالق و مستجلق و منجلق و مفجلقی مردتیکه کونی
««اینم بگم که من چشام سبز رنگه/به تخمم که چشات چه رنگی»»««واااااااااای ارزو براورده شده/جاکش مگر تو هم آرزو داری»» «« من عادتم اینه که شبا سوتینمو درمیارم/ابله مگر پسرا هم سوتین میبندن جلل خالق »»
چه دروغ شاخداری :D
کجای ایران شما دیدین که دایی 25 ساله بره خونه خواهرش و شب تو اتاق خواهر زاده 19 ساله دخترش بخوابه ؟ به نظر شما با واقعیت جور در میاد ؟ چجوری پدر مادر دختر قبول میکنن دایی بره تو اتاق دخترشون بخوابه ؟ اونم فقط با 6 سال اختلاف سنی :D
اگه میگفت داییم چهل سالشه باور میکردیم اما این دیگه نوبره :))
کُسکش، ننویس . . . . . . . . . . . .
داییت تو خونهی شما زندگی میکرد؟ تو اتاق تو میخوابید؟ تو هم هر شب بدون سوتین رو زمین میخوابیدی؟ آرزو داشتی لبها شو ببوسی ولی نه به خاطر سکس؟ همینجوری؟ در اینکه پسر هستی، شکی نیست. تمام مجتهدین محل شهادت دادن که یک پسر کونی هستی و صد البته که داییت هم کونت گذاشته. هم خودت و هم داییت آشغال هستید. دیگه ننویس. شاشیدم تو جریان خون کثیفت، دیگه ننویس. شاشیدم رو کیبوردت که حروف پ و چ را جابجا تایپ میکنه، دیگه ننویس.
یکی جلق میزند، گوید که کُس کردم
یکی کون میدهد، گوید که کون کردم
تو هم جلق میزنی هم کون دهی هر شب
بگو ای بچه کونی که غلط کردم
چرا عایا منم مثل بقیه احساس میکنم نویسنده یه پسره که به داییش کون داده؟؟؟؟:-D
بابا فهمیدیم پسری ریدی با این داستان نوشتنت هی لرزیدی از کون دادی یهو کس دادی شاید اب کستو ریختی روش بیسواد پسبیده یه بار داستانتو میخوندی بد نبود اصلاحش میکردی نمرت صفر پسر هستی کس دادنم بلد نیستی
چرت بود ما نفهمیدیم آخرش اسمت رها بود یا سحر؟؟؟؟؟!!!
ولی هرچی بود مسخره وچرت بود.
سلام من رها 19سالمه
گفتم:احمد؟گفت:جونم عزیزم.گفتم من میترسم.گفت:سحرجونه هرکی دوس داری جانزن
برو بخواب بزار کسی نفهمه این جمله ترجمه لغت به لغت از زبان مادریت بود. لول
بزار کسی نفهمه چیه؟ ابله.
نذار کسی بفهمه
آخه کس پاره حالاسرخری یازجا؟؟؟؟ رهام ولی احمدخارکسته بهم گفته سحر ،،، نیگامنو؟؟؟؟ اگه حالاکیرخواستی غریبه هیکل درست بگوچقدپولم میدی بیام کیرموبدمت؟؟؟ کس خارودخترخارادایی کسلیست
دوست عزیز همونطوری که از کامنتا برمیاد داستان! ت خوب نبود…اما داستان… ولش کن حوصله ندارم!
به نظرم گل پسر باشی از طرز نوشتنت,در کل خوشگل ریدی با این چرت نوشتنت
*کون واسه خودش دنیایی *
از قدیــــــم مــــــیگن حلال زاده به داییش مي ره
الحــــــــــق ڪ هر جفتتــــــــــون از بی همه چیز و حروم زاده هایی هستید ڪ تاریخ ب خودش دیده
از قدیم میگن مرغی ڪ انجیر میخوره باباش کونی بوده مادرش لاشی خخخخخخ???
ريديييي بابا