دخترعموی بندرعباسی

1393/08/27

اسم من امیر هست بچه بندر عباسم ؛ اینی که میخوام تعریف کنم مربوط به سال 1392 یعنی سال قبله…ولی هنوزم این رابطه ادامه اداره یه دختر عمو دارم اسمش مونسه البته شوهر داره و سنش از من خیلی بیشتره اون سی و خردی سالش میشه من 22 سالمه…یه بار خونمون بودم.جلو بابام گفتم بزار یه زنگی بزنم به مونسسر به سرش بذارم…تا قبلش من هیچ رابطه صمیمی و تنگا تنگی با مونس نداشتم…زنگ زدم بهش الکی گفتم گوشی مونس خانوم گفت بعله بفرمایید…منم گفتم من همونیم که امروز تو سوپر مارکت دیدی بهت لبخند زد…خدا میدونه به چه زحمتی شمارتو گیر آوردم…اینو ک گفتم همه خندیدن منم خندم گرفت دیگه فهمید سرکاریه…قطع کردم…بعد مامانم زنگ زد گفت…همین امیر بود بهت زنگ زد گفتم بی تربیتی نکن مگه ب حرف من گوش میده اخه…مامانم که قط کرد گفت مونس گفته تلافی میکنه و کارمو بی جواب نمی ذاره منم که از خدا خواسته…یه روزی گذشت ندیدم زنگ بزنه یا چیزی اس دادم بهش گفتم چیشد پس؟من منتظرم تلافی کنیا…خندید…از همون موقع دیگه باش گرم گرفتم.شوخی میکرد …شوخی میکردم…و از این حرفا تا اینکه یه شب موقع شب بخیر گفتم شبت شیک بوس بای اونم گفت: اوووووو پیشرفت کردی؛بوس بلد شدی…منم گفتم اره پس چی…بحث بوس رو برای روزای آینده باز کرده بودم…یه جورایی احساس میکردم مونس بدش نمیاد خوششم میاد…بهش گفتم تو انقد به بوس فرستادنام چراغ سبز نشون میدی واقعا بوسم میدی یا خسیسی همین جوری با اس فقط میدی که من دلخور نشم…به شوخی گفت میدم بابا چرا ندم…تو امیر جونمی…من گفتم مونس نخند دارم جدی حرف میزنم…من بوس میخوام…یهو یه سکوتی کرد گفت : تو راس راسکی نمیگی که! گفتم چرا راست میگم…من بوس میخوام…گفت باشه حرفی ندارم…بیا بگیر.دیدم ممانعتی نداره واسه بوسیدنش گفتم برم جلوتر…گفتم وقتی بوسیدم من کنترلم رو از دست میدما…گفت مثلا از دست بدی چی کار میکنی؟ترسیدم بگم میکنمت گفتم نکنه یهو ناراحت شه همه چیو خراب کنم…گفتم:وقتی بوسیدم خب بلا استثنا لبم میگیرم لب ک گرفتم باید گردنتم بوس کنم دیگه…دیگه داغ تر اگه بشم میام پایین تر…که یهو گفت نه امیر همون لب کافیه…پایین تر (سینه هام) فقط مال عاقامه…نمیشه…منم گفتم پس لب رو هم نمیخام دیگه بی خیال ولش کن اصلا نمیام…گفت:باز این امیرجون ما ناراحت شد…خب باشه باشه…قبول…انقد ذوق کرده بودم که نمیدونستم چی بگم از این مخ زدنش حدود یه هفته گذشت تا راهو چاره ای پیدا کنم برا خوردنش…دو تا بچه داره دختر و پسر…یکی ابتدایی…یکی دبیرستان…شیفت مدرسه ای ها رو پرسیدم فهمیدم بچه هاش هر دو شیفت عصر هستن و صب کسی خونشون نیست…شوهرشم که سر کار بود (تو اداره برق)بهش گفتم من صب میام گفت نمیشه گفتم چرا گفت فاطمه ساعت 7:30 با سرویس میره و11:45 دیگه خونست…گفتم اووووو چه خبره کلی وقت داریم…از ترسش بود که مبیگفت نه…خلاصه قبول کرد…خونه مونس اینا توی شهرک توانیر بعد از اسکله شهید رجایی بود…خونه ما هم چها راه نخل ناخدا…اونایی که بندر اومدن میدونن یکم این فاصله دوره…صب ساعت 7 از خواب بیدار شدم دیدم مونس اس داده چقد میخوابی خابالو…پاشو…اس دادم الان بیدار شدم دارم میام…یکم ته وجودم احساس خجالت داشتم میگفتم چه جوری اصلا شروع کنم من…تا حالا سکس هم نداشتم…تو ماشین بودم میرفتم…اس دادم وقتی اومدم تو اول باید بوسم کنیا…یکم نه نه کرد دیگه با اصرارم قبول کرد…رسیدم در شهرک…رفتم تو نگهبان گفت با کی کار دارین گفتم…منزل فلانی…گفت بفرمایین…رفتم جلو در…نگا کردم کلی دمپایی ریخته بود ترسیدم گفتم نکنه کسی باشه…در زدم… مونس اومد درو وا کرد …سلام کردم گفتم کسی اینجاست؟گفت نه گفتم پس این دمپاییا؟ گفت ترسیدی؟بابا اینا همین جوریه کسی نمی پوشه بیا داخل…دستمو گرفت کشید داخل…چفتک درو زد…پرده هم کشید…یهو اومد جلوم یه لب گرفت…دستو پاچه شدم گفتم خب حالا خب…خنددیم…گفتم یکم آب میدی بهم…تو آشپز ایستاده بودیم…آب میخوردم دیدم روشو کرده به طرف حال داره رو مجله رو میخونه که وقتی اومدم دست من بود! لیوان رو گذاشتم کنار اومدم چسبیدم از پشت بهش دست گذاشتم رو سینه هاش…دو سه تا لب داغ از هم گرفتیم… مونس هیکل درشتی داشت…باسناش از پشت دامن مشکی قشنگ زده بود بیرون دستشو گرفتم بردم تو اتاق خوابوندمش…بلوزش رو کندم…یه سوتین مشکی پوشیده بود…بدون اینکه سوتین رو بکنم سینه هاش رو بزرو در آوردم از تو سوتین…شروع کردم به خوردن…اخخخخ …نمیدونم سایز سینه هاش چقد بود…ولی از اندازه مشتام بیشتر بود…هر دو تا سینش رو توی دو تا دستام گرفته بودم روی هر دو لیس میزدم…انقد فیلم پورن نگا کرده بودم که همه کارام تقلیدی بود…دندونام رو میزدم به نوک سینش… مونس هم چشاش رو بسته بود فقط خیلی آروم میگفت هومممم هومممم کیرم دیگه راست شده بود.بلند شدم شلوارمو کندم…گفتم شورتمو بکن بخور…شورتم رو کند…شرو کرد به خوردن…واییییییی…خیلی بد میخورد لامصب…کیرم داغ شده بود…ترسیدم آبم بیاد کیرم رو کشیدم عقب…گفتم انقد با زبون سر کیرم بازی میکنی الان آبم میاد که…خوابوندمش…کیرم خیسه خیس بود…گذاشتم لای سینش…با دو تا دستاش سینه هاشو فشار میداد به کیرم…منم عقب جلو میشدم…دوباره رفتم یکم جلوتر گذاشتم تو دهنش چن بار عقب جلو کردم تا ته حلقش که صدای هق هق از دهنش در میومد دراوردم کیرمو…دامنشو بالا زدم دیدم نمیصرفه…کندمش…یه شورت مشکی بود…با متن نمیشه وصفه این کون رو بکنی…یه کون و کس صاف و بی مو…کونش خیلی بزرگ بود و سفید انقد شل بود که تا دست میزدی بهش میلرزید…کیرمو گذاشتم دهنش خیسش کرد گذاشتم لای پاهاش هی عقب جلو میشدم ک خندید گفت نمی دونیا…گفتم چطور…(منو با شوهرش تو ذهنش مقایسه کرده بود.من مبتدی تر بودم.) اینو ک گفت حالتمو عوض کردم…خوابوندمش…پاهاش رو باز کردم کسش خیسه خیس بود کیرم رو آروم گذاشتم در کوسش خیلی راحت رفت تو اصلا تنگ نبود… واسه همین پاهاش رو چسبوندم به هم گفتم با دستات پاهاتو بگیر.دستاشو آورد بالا زیر زانوهاشو گرفت.جونننننن چه کسی شده بود با اون رونای ناز و تپل؛ کیرم رو با سایش با دو تا رونش رسوندم به کسش؛کردم توش…واااااای کسش زیاد داغغغغغ بود یهو بیخود گفتم آیی… مونس گفت جونننننن…امیرم …بکن تا ته توش …حرفاش داشت دیوونم میکرد…کیرم رو یواش تا ته کردم توش…یواش یواش عقب جلو میشدم…خواستم ادای فیلما رو در بیارم…کیرمو کامل از کسش کشیدم بیرون…دوباره کردم توش تا ته…آه مونس بلند شد…یهو خودشو کشید عقب گفتم چی شده ؟ کاندوم دستش بود…کشید رو کیرم گفت این شرطه عقله…خخ…دو باره همون حرکتو تکرار کردم کیرمو کامل میاوردم بیرون دوباره تا ته میکردم تو کسش… مونس داغه داغ بود…نفس نفس میزد…همین جور عقب جلو میشدم…سینه هاش تو دستم بود…(الانم کیرم راس شده)بش گفتم آبم بیاد یا بکنم گفت بکن…محکم کردم توش…یهو گفت آخ یواش امیر…دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم…تند تند میکردم…چشام دیگه خمار میشد…صدای برخورد خایه هام با نرمیه کون و سوراخ کون مونس و اه وناله هاش ادغام شده بود حرکاتم سریع و سریعتر شد تا یه دفعه تو کسش به سکون تبدیل شد…آبم آومده بود… مونس هنوز چشاش رو هم بود…یکم خوابیدم روش…کیرم هنوز تو کسش بود…گفتم هنوزم نمیدونم بکنم؟…خندید گفت تو امیرمی… محشری…لبامو گاز زد…کیرم رو در آوردم…کاندوم پر بود…خودمونو تمیز کردیم…ساعتو ک دیدم …دیدم تازه 10وخردی شده… مونسم لباساش رو عوض کرد…با هم رفتیم بازار…بعد همون طرفی من رفتم خونمون دیگه… مونسم رفت خونشون…هنوزم که هنوزه با همیم…چن وقت یه بار که موقعیتش بشه…میکنمش… به بد بودنش میتونین فحش بدین چون ادبیاتم خوب نیست ولی انصافا واقعی بود… فداتون…

نوشته: امیر


👍 0
👎 0
62976 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

444428
2014-11-18 18:19:42 +0330 +0330
NA

همین که گفتی “به بد بودنش میتونین فحش بدین چون ادبیاتم خوب نیست ولی انصافا واقعی بود” حال کردم.اینکه دختر عموتو کردی هم به من مربوط نیست که نصیحت و از این کسشرا کنم ولی خب با داستانت حال کردم.سه پنجم

2 ❤️

444429
2014-11-19 01:11:20 +0330 +0330
NA

dash1
اس دادی اون جای دیگه خندید تو دیدی؟
از خندید به بعد نخوندم
کسشعر dash1
dash1

0 ❤️

444430
2014-11-19 01:15:20 +0330 +0330
NA

چی بگم والا نمیدونم چرا تو فامیل ما با این که این همه دختر هست ولی هیشکی بهمون نمیده.ولی داداش داستانت خوب بود.

2 ❤️

444432
2014-11-19 07:04:12 +0330 +0330

دختر عموی شما احتمالا ۱۳ سالگی ازدواج کرده الان ۳۰ سالشه بچه دبیرستانی داره
کس نگو مومن!!!
کونی جقیبییییی

1 ❤️

444433
2014-11-19 12:21:33 +0330 +0330
NA

damet garm khob gofti khob kardi . man ham dokhtar amomo kardam:d

0 ❤️

444434
2014-11-21 07:15:55 +0330 +0330
NA

اَگم خومونیمو اولاً توانیر قبل از رجایین ، دوماً توانیر کُسونِ خوبی ایشستن . سوماً طلابند نشتی ؟ یا سنگ کن یا 12 متری ؟

0 ❤️

444435
2014-12-06 18:17:42 +0330 +0330

اشو خالو… پرچم بندر بالات که

1 ❤️

731314
2018-11-20 05:00:51 +0330 +0330
NA

داداش رفتی شهرک مروارید منم یکی رو همونجا دارم???

0 ❤️