دختری که هیچ وقت برام تکرار نشد (۱)

1399/09/28

سلام خوبید دوستان این اولین خاطره ی منه پس زیاد تجربه ندارم ، لطفا شما بزرگواران در ادامه ی راه منو همراهی کنید
ببخشید اول کاری بگم که چون داستانم واقعیه پر جزئیات ، پس طولانیه ، الان گفتم که اونایی که نمیخوان نخونن نخونن ، که بعدش هم بخوان فوش بدن ، خیلی ممنون از همگی و اونایی که با همراهیشون و نظرات دقیق و منطقیشون بهم کمک میکنن

من ماهانم و اولین سکس من در سن ۲۰ سالگی من بود ، من به دلیل بیماری سرد مزاجی که داشتم زیاد تو خط سکس و چشم چرونی و… نبودم ، البته برای اون زمان من یک مزیت بود چون دوران راهنمایی که شروع بلوغ تقریبا و دبیرستان که حس شهوت زیاد و تازه تشکیل شده بود ، سرد مزاجی یک نعمت بود که چون خیلی سرد بودم خیلی خیلی کم به سمت مسائل جنسی و خود ارضایی کشیده شدم نهایت خود ارضایی من در کل اون دوران شاید به ۱۰ بار هم نرسید که بابتش خداروشکر میکنم ، خلاصه ، تازه دانشگاه قبول شدم و وارد دانشگاه شدم یک دانشگاه کوچیک در یک شهر کوچیک ، ( اسم نمیگم بخاطر دلایل شخصی) اونجا چند ماه گذشت و ترم یک و دو تموم شد و اتفاق ها به صورت معمولی بود و تقریبا چهار ترمی گذشت و توی این ۲ سال یکم یاد گرفته بودم چجوری با یک دختر برخورد کنم یا ، مُخ بزنم یا یکم لاس زدن رو از این و اون یاد گرفتم و در کنارش درس و… هم میخوندم ، ترم ۵ شروع شد من به دلیل گرفتن آنفولانزا یک هفته ، ۱۰ روز دیر تر رفتم ولی زمانی که رفتم بعد از کلی بحث و آوردن دلیل و… پیش این استاد و اون استاد بالاخره غیبت هامون موجه کردم ، اعصابم خورد بود و هنوز هم کاملا بیماریم خوب نشده بود ، به همین دلیل به سمت خوابگاه ها رفتم که داخل خود محیط دانشگاه بود چون خود دانشگاه یک مجتمع بزرگ بود خارج از شهر بخاطر همین خوابگاه ها داخل خود مجموعه بود ، در حال رفتن به خوابگاه دیدم که یک خانومی در حال عکس گرفتن بود ، از یک درخت زیتون وحشی تقریبا بزرگی بالا رفته بود و داشت از منظره ای که نزدیک غروب افتاب بود و قرمزی پرتو های خورشید ، آسمون رو قرمز کرده بود و اون قرمزی با وجود کوه های بلند و سیاه و مزرعه ی زرد کلزا و چند تا خونه ی بین این خونه های زرد ، خیلی منظره ی خوشگل و دلپذیری رو تشکیل داده بود انگار طبیعت داشت دلبری میکرد ، اون خانوم هم از درخت بالا رفته بود تا بتونه از اون منظره عکس بهتری بگیره ، یکم نزدیک تر شدم ، زمانی که چشمش رو از چشمی دوربین ور داشت و به صفحه ی دوربین نگاه کرد که عکس رو چک کنه خوب شده یا نه ، چهرشو دیدم ، تازه اونجا فهمیدم اون یک تازه وارد و هیچ وقت توی دانشگاه ندیده بودمش ، به سرم زد برم و یکم شیطنت کنم ، رفتم نزدیک و بهش سلام کردم ، اسمش ماریان بود ،

من : سلام ، ببخشید میتونم کمکتون کنم ؟!
ماریان : عه سلام آقا ، نه نه کمک لازم ندارم ، راستش نه اینکه کمکی از شما بر نیاد ها نه ، فقط اینکه این کار نیاز به کمک نداره ، تک نفره ست ولی بازم ممنون آقا
من : اممم باشه باشه ، پس مراقب خودتون باشید از اون بالا نیوفتین
ماریان : خیالتون راحت من کارمون خوب بلدم ، من ماریانم یک عکاس حرفه ای
اونجا بود که برای اولین بار اسمشو گفت ،من که محو صورتش شده بودم ، یک صورت منظم و کشیده ، با پوست تقریبا گندمی ، چشمهای عسلی و مو های خرمایی رنگ و لبای قرمز که قرمزی خود لب هاش بود ( یک صورت فابریک و خوشگل) داشتم با دقت بهش نگاه میکردم که یکهو با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :

ماریان : اممم ببخشید آقای ؟!
من که تازه فهمیدم چه گندی زدم و یک جورایی تسلیم خودشو زیباییش شده بودم خودمو جمع و جور کردم و گفتم

من : اممم راستش اسم من ماهان ، ماهان یزدانی
ماریان : خوشبختم منم گفتم که ماریانم ، ماریان بهادری ، میگم که آقا ماهان گفتی تمایل داری بهم کمک کنی درسته
من : آره ، آره خوشحال میشم
ماریان خیلی ممنون ، شما خیلی مهربونی ، پس بی زحمت میشه اون کیف دوربین رو بده تا من باطریش رو عوض کنم ؟!
من : بله بله با کمال میل
رفتم نزدیک تنه ی درخت و کیف دوربین رو که روی زمین بود و به تنه ی درخت تکیه داده بودش رو ور داشتم و دستمو دراز کردم و اونم یکم خم شد ، کیف رو گرفت و ازم تشکر کرد و منم یک خواهش میکنم گفتمو پرسیدم

من : دیگه کاری با بنده ندارین بانو ماریان ؟!
ماریان که از این نوع طرز حرف زدنم خیلی هم تعجب کرده بود هم خوشش اومده بود یک لبخند گرم و بزرگی زد که باعث شد چشم هاش خود به خود بسته بشه ، و بهم گفت

ماریان : نه آقا ماهان ، تا همین جا هم زحمت دادم و بزرگواری کردین ، لطف داشتین به من که بهم کمک کردین ، دیگه بیشتر از این بهتون زحمت نمیدم
من : نه بابا چه زحمتی شما فقط امر کنید
با همون حالت گفت
ماریان : نه دیگه خیلی ممنون ،
من : پس بازم مراقب خودتون باشید ، خداخافظ شما
ماریان : چشم حتما ، خداحافظ آقا ماهان
خیلی دلم میخواست بمونم و خیلی بیشتر در موردش سوال کنم و از همه چیزش سر در بیارم ولی خب زود بود و نخواستم که خودمو هول نشون بدم ، خلاصه به سمت خوابگاه رفتم و توی حال خودم بودم که یکهو صدایی شنیدم ، با خودم گفتم یا خدا حتما از درخت افتاد پایین ، سریع به سمت درخت رفتم دیدم که دوربین افتاده و لنزش شکسته ، ماریان به شدت ناراحت شده بود خیلی زیاد ، انقدر که بغض گلوی ماریان رو گرفته بود منم رفتم که یکم دلداریش بدم که با حالتی پرخاش گرایانه ای گفت تو چه میفهمی که من و مامانم ۸ ماه تمام نصف حقوقمون رو مشترک کنار گذاشتیم تا تونستم این دوربین رو بخریم ، از حرفش هم ناراحت شدم هم تعجب کردم ، خواستم یک چیزی بهش بگم که یکهو به سرم زد حتما زندگیشون سخته و پول این دوربین هم براشون خیلیه و اون زمان هم انصافاً پول کمی نبود ولی اونجا فهمیدم برای اون و مامانش ظاهرا خیلیه ، داشت ریز گریه میکرد ، خیلی دلم میخواست بغلش کنم و آرومش کنم ولی نمیشد ، خم شدم دوربین رو ورداشتم و نگاهی بهش کردم ، فقط لنز جلویی آسیب دیده بود ، و خرج تعمیرش آنچنان نبود ولی خب بازم زیاد بود ، من پول زیادی رو توی این ۲ سال پس انداز کرده بودم ، که اگه میخواستم بهش کمک کنم نصف بیشترش میرفت ، فاز فردین بازی گرفتم و این کار رو کردم ، دوربین رو گذاشتم داخل کیف دوربینش و انداختم روی دوشم دست روی شونه ی ماریان گذاشتم ، انگار که برق بگیرتش گفت ، چیکار داری میکنی ؟! گفتم بلد شو میبرمتون یک جایی که دوربینتونو تعمیر کنید ، با چشم پر اشک گفت پول ندارم ، به زور پول این ترم دانشگاه رو در آوردم بعد بیام لنز دوربین درست کنم ؟! که بهش گفتم ، نگران نباشید اونش با من فقط بلند بشین ، بلند شد و بدون هیچ حرفی دنبالم راه افتاد خلاصه رفتیم یک پاساژ و دوربین رو دادیم و پولش هم پرداخت کردم و اونم سرخ شده بود و سرش کلا پایین بود ، کارمون که تموم شد و ماشین گرفتم که بریم دانشگاه ، بلاخره قفل دهنش باز شد و گفت
ماریان : مرسی
من : خواهش میکنم کاری نکردم
ماریان : ببخشید آقا ماهان ، پولتون هم بابت منه بی عرضه هدر شد و نمیدونم ، نمیدونم که چجوری اون مقدار پول رو…
من : بسه لطفا ، نه لازم خودتون رو بی عرضه خطاب کنید ، نه لازم که پول رو برگردونید ، بیخیالش خب
ساکت شد و شونه هاش افتاده تر از قبل شد و دستاشو بین پاهاش قرار داد ، زمانی رسیدیم دانشگاه تقریبا ۹ شب بود ، رسوندمش دم خوابگاه دخترون ، یکم واستاد و گفت دنبالم بیا با تعجب گفتم کجا ؟ گفت فقط بیا ، رفتیم پشت ۲ تا درخت بزرگ که تقریبا اون تایم شب از دید هر دوربینی مخفی بود ، دستمو گرفت بین ۲ دستشو گذاشت رو قلبش ، نرمی سینه اش که زیاد هم بزرگ نبود رو حس کردم ولی بیشتر از اون ضربان قلبش منو به وجه آورد ، باز همون لبخند دم غروب روی صورتش نشست و گفت ماهان واقعا ازت ممنونم ، تو واقعا یک مردی ، اومد جلو روی پنجه های پاش بلند شد و آروم یک بوس از لوپ سمت چپم کرد و با سرعت به سمت خوابگاه دویید ، منم که هاج و واج فقط اتفاق اون چند دقیقه مدام توی ذهنم تکرار میشد ، چندین بار تا برسم خوابگاه ، وارد اتاق شدم و لبخندی عجیب روی لبام بود ، پیامی برام اومد که نوشته بود ، سلام ماریانم شماره تو از همکلاسی هات گرفتم ، اینم شماره ی منه ، با یک ایموجی لبخند و یک گل و شب بخیر گرم و صمیمی…

ادامه دارد…

نوشته: Boy hot


👍 6
👎 3
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782245
2020-12-18 00:40:28 +0330 +0330

مگه دانشگاه حقوق میداد که از در آمدت پس انداز کرده باشی خالیبند؟ امیدوارم تو قسمت بعد جان کوچولو و داروغه زیر همون درخت… 😁

2 ❤️

782276
2020-12-18 02:34:34 +0330 +0330

«**** اونایی که نمیخوان نخونن نخونن****»!!!
جان؟
وات؟
نمی خواستم نخونم، نخوندم دیگه!!
پایه چراغ راهنما حواله ت بادا

1 ❤️

782323
2020-12-18 10:55:50 +0330 +0330

اصلش اینه که ماریان بهت خندیده تو هم فک کردی رابین‌هودی، رفتی بالا درخت دوربینشو انداختی شیکوندی، پولم که نداشتی خسارت بدی، دختره به برادراش گفته اونام جور دیگه باهات حساب کردن…
از این به بعد برو بالا درخت ولی فقط نارگیل بنداز پایین…

2 ❤️

782499
2020-12-19 15:47:03 +0330 +0330

من فکر کنم اینا ترم آخر کارگردانی یا نویسندگین😂😂😂

آخه لامصب چی میگی😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها