دختر جارو فروش

1396/01/08

قدیمی ترین داستان سکسی ایرانی

این داستان را دوستی که به صورت چاپ شده رو کاغذ کاهی پیداش کرده بود برام تعریف کرده. در بازنویسی سعی کردم با نگارش امروزی و اضافه کردن بعضی جزئیات به داستان اصلی که فقط سه صحنه داشت به کیفیت بهتری برسم. طبق شنیده ها از کسانی که پیش از انقلاب جوان حساب می شدند آن روزها داستان سکسی خیلی کمیاب بوده. داستان ها با این که کیفیتی نداشتن رونویسی و دست به دست می شدن. حرف از پنجاه شصت سال پیشه.
اما خود داستان:

یک روز وسط هفته بعد از استراحت بعدازظهر با رب دشامبر تو آشپزخونه مردد بودم چیز خنکی بخورم یا چای درست کنم. تابستان بود و زیر رب دشامبر فقط شورت پام بود. زنگ در به صدا در اومد. در رو که باز کردم یک خانم جوان خودشو ویزیتور یک شرکت اسم و رسم دار معرفی کرد که جارو برقی می فروخت. گفتم جاروبرقی احتیاج ندارم چون تنها زندگی می کنم و ریخت و پاشی ندارم. هفته ای یک نفر میاد خونه رو تمیز می کنه و همین برام کافیه.

  • با جاروی برقی یا دستی؟
  • جاروی دستی.
  • اجازه بدید من یکی از اتاقها رو جارو بزنم تا ببینین جارو دستی چقدر آشغال و پرز و مو جا میذاره اونوقت اگه نخواستین نخرین.
  • صبح تا حالا چندتا جاروبرقی فروختی؟
  • هیچی، امروز شانس نداشتم. این آخرین ویزیت منه، دیگه جون ندارم این وسایلو کول بکشم. شما اگه بخرین تنها مشتری امروزم میشین و میتونم یه نون و پنیری ببرم خونه بچه هام گشنه نمونن.
    خانم فروشنده بدن توپر و گونه های برجسته ای داشت که گل انداخته و هوس انگیز شده بود. از گرما یه دکمه از پیرهنش رو باز گذاشته بود و قسمتی از گردی سینه اش معلوم بود. با انگیزه چشم چرونی گذاشتم بیاد جارو برقیش رو امتحان کنه. بردمش اتاق پذیرایی. به محض این که دوشاخه جارو رو به برق زد فیوز پرید.
  • چه فیوز ضعیفی، کجاست، خودم درستش می کنم.
  • اونجا تو راهرو، دسترس نیست باید نردبوم بیارم.
    یه نردبوم دوطرفه لق و پقی که داشتیم از حیاط خلوت آوردم. ازش بالا رفت. به پله سوم که رسید نردبوم شروع کرد به لق زدن.
  • لطفا" شما نگهش دارین تا سیم فیوز رو عوض کنم.
    هر پله ای که بالاتر می رفت زیر دامنش چشم انداز دلبازتری آشکار می شد. ساقها و رانهای خوش رنگی که به علت پیاده روی های مداوم عضلانی و ورزیده شده بودن خودنمایی می کردن. به پله آخر که رسید تونستم شورت صورتی رنگش رو ببینم که از یه طرف جمع شده بود لای باسنش تا نیمی از جذابترین قسمت بدنش گرد و قلنبه بیفته بیرون. دهنم آب افتاد و بیرق مردونگی که بلند شده بود بالاتر رفت. داشتم وسوسه می شدم همونجا دستم رو ببرم لای روناش. به کلی یادم رفت که باید نردبوم رو محکم نگه دارم. نردبوم مثل منارجنبون اصفهان یه دور به چپ رفت و یه دور به راست که خانمه جیغ کشون تو هوا به پرواز در اومد. سعی کردم بگیرمش ولی دوتایی ولو شدیم رو زمین. من که طوریم نشده بود فوری بلند شدم ولی خانمه دراز به دراز نقش زمین بود و از درد پا و کمر می نالید.
  • جائیت که صدمه ندیده؟
  • زانوم درد می کنه با کمرم، آخ. نمی تونم تکون بخورم.
    دامنش کاملا" بالا رفته بود تا رو شکمش و حالا می تونستم منظره جلو شورتش رو هم سیاحت کنم که مثل خمیر نازک قالب گیری به شکل محتویاتش در اومده بود. انگار یه جفت ماهی تپل توش قایم کرده باشن. یادم اومد که باید نقش امدادگر رو هم بازی کنم.
  • سر زانوت یه کم سائیده شده، بزار امتحان کنم در رفتگی نباشه.
    دوتا دستم رو دور زانوش حلقه کردم و یه کم مالش دادم.
  • خیلی درد داره؟
  • نه زیاد.
  • پس فقط ضرب دیده، یه کم ماساژ بدم تا به جریان خون کمک کنه.
    ماساژ زانو یواش یواش تبدیل شد به مالیدن رون به سمت بالا و بالاتر تا فاق شورت که محتوی نرم ترین قسمت وسط پاهاش بود و با هر تماس حسش می کردم. عکس العملی جز ناله های هر ازگاهی نداشت. چشماش بسته بود. تازه متوجه شدم که دکمه پیرهنش پاره شده و یکی از سینه هاش کامل افتاده بیرون و فشار سوتین مثل کله قند دادتش بالا. دیگه تحمل بیشتری نداشتم.
  • باید ببرمت رو تخت که خوب استراحت کنی و ماساژت بدم تا پات ورم نکنه.
  • دست انداختم زیر کپل و پشتش و بلندش کردم. سینه ی بیرون زده ش صاف جلو چشمم بود. دهنم رو رسوندم بهش و نوکش رو بین دو لب گرفتم. اعتراضی نکرد. مسلما" بیهوش نبود و می فهمید دارم چه کار می کنم. ظاهرا" تسلیم سرنوشت شده بود. خوابوندمش رو تخت.
  • هیچ حرکتی نکن، یه ربع ماساژت میدم تا خون تو بدنت به جریان بیفته و زودتر رو به راه شی.
    با یه دست زانوش رو می مالیدم و با دست دیگه رونش رو. بعد برجستگی لای پاهاش رو از روی شورت مشت کردم و با انگشت شکافش رو دنبال کردم. باهاش بازی می کردم. ناله هاش کمتر و آهسته تر شده بود و لابد انتظار داشت تو یه ربع ساعت کارمو تموم کنم. وقت رو هدر ندادم. دستم رو کردم تو شورتش و با محتویاتش تماس گرفتم. می رفتم پائین و انگشت تو سوراخش می کردم و بعد میومدم با برجستگی بالاش و لبای تپلش ور می رفتم. چند بار که این کار رو تکرار کردم مسیر سکس کمی خیس و لیز شده بود. اومدم بالا تنه شروع کردم به خوردن همون سینه ای که بیرون افتاده بود. ناله هاش ضعیف تر شده بود و بینشون فاصله بیشتری افتاده بود. وقتش بود که کار رو تموم کنم. باید شورتش رو از پاهاش می کشیدم بیرون، باسنشو یه کم کشیدم بالا که شورتش راحت تر بیاد بیرون. یه آخ دیگه ازش شنیدم. بی توجه به ناله ش لخت شدم وسط پاهاش دو زانو نشستم.
    دستشو آوردم طرف دهنم بوسش کردم و بعد گذاشتم رو معامله ای که آماده کار بود و گفتم: بهتره خودت هدایتش کنی …
    تو صورتش هیچ حالتی که نشون بده راضیه یا نارضی دیده نمی شد. هیچ کاری هم نکرد. چشماش هنوز بسته بود که به حساب خجالت گذاشتم. عملیات ورود به دهلیز عشق رو خودم انجام دادم و آروم آروم حرکات رفت و برگشت رو شروع کردم. مدتی بود که سکس نداشتم و طولی نکشید که کاملا" تحریک شدم.
  • عزیزم، می تونم توش آب بدم؟
    چیزی نگفت، لابد مسئله ای نبود. به حرکاتم شتابی دادم و با فشاری که منو تا انتهای دالون لذت برد خودم رو خالی کردم. کنارش دراز کشیدم. گونه ش رو بوسیدم: خیل ممنون، واقعا" احتیاج داشتم. متشکرم که بهم اجازه دادی. نمی دونم تو هم لذت بردی یا نه… اگه بخوای چند دقیقه دیگه می تونم… اگه بخوای می تونی بیای روم جوری که دوست داری…
  • کمرم درد می کنه، اگه یه کم پشتمو بمالی شاید بتونم بلند شم.
  • باشه عزیزم.
    به پشت خوابوندمش، پیرهن و دامنش رو در آوردم و این بار بطور واقعی کمرش رو با کرم ماساژ دادم. خودش راهنمایی می کرد کدوم طرف، با فشار کم یا زیاد. حواسم بیشتر به باسنش بود و تو هر رفت و برگشت اونجا رو هم می مالوندم.
  • اندام ورزیده و درجه یکی داری، این پیاده روی ها خوب هیکلی برات ساخته.
    جوابی نداد. بعد از چند دقیقه گفت که می خواد بلند شه ببینه می تونه حرکت کنه یا نه. کمکش کردم لب تخت بشینه. نیم خیز شد و بعد وایساد و یکی دو قدمی برداشت.
  • مثل اینکه می تونم راه برم. اگه یه تیکه پارچه کهنه بدین دور کمرم ببندم بهتر میشه.
    بعد از این که کمرش رو با یک باریکه ملافه کهنه بست سراغ دستشویی رو گرفت تا خودش رو تمیز کنه و لباس بپوشه. معلوم شد که دیگه از سکس خبری نیست. منم رب دشامبرم رو انداختم رو دوشم. رفت سراغ جارو برقی که تو هال ولو بود تا جمع و جورش کنه.
  • بذار همون جور باشه، خودم بعدا" جمعش می کنم. پولش چقدر میشه؟
  • رو جعبه ش نوشته، ولی مجبور نیستی بخری.
    بیشتر از مبلغی که رو جعبه نوشته بود بهش دادم. پول اضافی رو پسم داد. سر در نمی آوردم، مگه به پول نیاز نداشت. وقتی با نگاه حیرون من مواجه شد گفت: به خاطر کاری که باهام کردی می بخشمت. شاید زیاد هم تقصیر نداشتی. بی حس شده بودم، توان حرکت نداشتم و تو خیال کردی من راضیم. هرچی بود گذشت، سعی می کنم فراموشش کنم.
  • واقعا" فکر کردم رضایت داری وگرنه… به هر حال انکار نمی کنم که به بهم خوش گذشت. می دونم که هرچی عذرخواهی بکنم فایده ای نداره. تو آدم شریف و باشخصیتی هستی. به رفتار احمقانه آدمی مثل من نباید اهمیت بدی.
    نگاهی بهم انداخت که میخواستم آب شم برم زیر زمین. آهی کشید، راهشو گرفت و لنگان لنگان رفت.
    در مقابل گندی که زده بودم خریدن جاروبرقی و عذرخواهی کمترین کاری بود که می شد کرد.

بازنویسی: bj


👍 30
👎 7
44569 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

586259
2017-03-28 19:57:26 +0430 +0430

به سیبیلام قسم وقتی اسم داستانو دیدم حدس زدم باس پای تو درمون باشه برارم !

خواستم بگم حدسم درست بود ?

0 ❤️

586261
2017-03-28 20:15:40 +0430 +0430

داداش بهت ارادت داریم شدیدا ولی دلیل نمیشه چون تویی از همه داستانات خوشمون بیاد ! من با اینیکی زیاد حال نکردم راستش

یکم کلیشه ای بود انگار طرفی که اینو نوشته یکی از اجداد همین جقیا بوده ?

یه جاهاییش واقعا چشام گرد شد ولی به خاطر پایان جالبش و نگارش عالی و بدون غلط شما لایک

1 ❤️

586263
2017-03-28 20:26:22 +0430 +0430
NA

چند خط اول و چنتا کلمه از وسطا و خط های آخری رو خوندم /: داستان جالبی بود لایک

0 ❤️

586264
2017-03-28 20:39:06 +0430 +0430

درست یادم نیست کجا خوندم که دوتا شاعر در مورد مدت زمانی که یه شعرو میگن بحث میکردن گمونم سعدی و یه شاعر معاصر دیگش.
از سعدی میپسه تو یه بر قرض غزلو تو چند روز میگی؟
سعدی میگه سه ماه!
اون یکی میگه من غزلامو سه روزه میگم ! سعدی میگه غزلی که سه روزه سروده میشه عمرش چند روز بیشتر نیست ولی غزلای من تا ابد تازگی خواهند داشت.
حالا حکایت این داستانه که مطمئنا هر جایی خاک میخورده چون داستان خوبیه شما اونو بازنویسی کردی و من مخاطب هم دوستش داشتم.
bj عزیز بابا دسخوش!
عالی بود
موفق باشی

0 ❤️

586265
2017-03-28 20:39:07 +0430 +0430

بهتر از شما نداریم
عالی مثل همیشه

0 ❤️

586268
2017-03-28 20:52:25 +0430 +0430

جالبه داستان سکسی‌ تو ورق ها ی کاهی خیلی جالبه (hypnotized)

0 ❤️

586274
2017-03-28 21:10:19 +0430 +0430

بسی خندیدم… نمیدونم چرا ولی به نظرم خنده دار بود.‌‌
تو این دپرسی به این داستان احتیاج بود واقعا…
زنه هم عجب‌ کلکی‌ بوده ها… جون عمه اش…
عالی نبوداصلا…
اما به خاطر قدمت داستان و زحمتت لایک.

0 ❤️

586281
2017-03-28 21:50:03 +0430 +0430

ديوصا شماها خواب ندارين؟

0 ❤️

586288
2017-03-28 22:12:08 +0430 +0430
NA

این منارجنبون اصفهان این وسط چکار میکرد

0 ❤️

586298
2017-03-28 22:52:59 +0430 +0430

واقعا جوونای قدیم حتی اگر این داستان ساختگی هم باسه نشون دهنده ی شخصیته بالاشونه و حتی دختراشونم نجابت خاصی نداشتن حیف…
کار قشنگی بود عزیز از زحمتات واقعا ممنونم منتظره آثاره بعدیت هستم بدردد

0 ❤️

586309
2017-03-29 02:38:36 +0430 +0430
NA

jalb bod tashbihatsh mno divone krdsh ajb chizayi migoft
ye khobi dastnaye shoma bj ine ke be mozate mokhtlfi miprdazin mn hmishe az khondn dastanaton lezat bordm inm khob montzr dastanaye badi hastm. like

0 ❤️

586474
2017-03-29 21:50:01 +0430 +0430

واسه قديما بد نبوده

لايك به نويسنده

0 ❤️

586478
2017-03-29 21:58:57 +0430 +0430

داستان خوبی بود ممنون ولی آخه خانومه اگر ناراضی بود چرا حتی اعتراض نکرد ؟ کمرش درد میکردولی زبونش که کار میکرد

0 ❤️

586542
2017-03-30 06:14:26 +0430 +0430

والا به صد تا از داستانای می‌ارزید! یکی از کسایی که قبل من نظر داد شعر سعدی که سه ماهه سروده میشده با شعری که سه روزه سروده میشده مقایسه کرد؛ کاااملا باهاش موافقم دقیقا همینه!

علاوه بر این قبلا امکانات کمتر بوده، یه نفر برای نوشتن و تایپ یه داستان باید سه ساعت با ماشین تحریر سر و کله میزده نه مثل الان که با یه موبایل درپیت میشه در عرض نیم ساعت یه داستان رو تایپ و آپلود کرد.
برای همین هر ننه قمری نمیرفته سراغ داستان نوشتن و هر چرندی که به ذهنشبیاد بنویسه! فقط کسی مینوشته که توانایی نوشتن رو داشته و برای نوشته‌هاش زمان میذاشته، برای همین نتیجه خوب میشده

نه فقط توی نویسندگی، توی موسیقی هم همینه! قبلا با بدبختی میتونستن ساز یا خوانندگی رو یاد بگیرن و فقط کسایی که استعداد و تمرین زیاد و علاقه داشتن میتونستن بیان خواننده بشن، الان یه بچه ده پونزده ساله‌ای ده دیقه با تبلتش ور میره یه بیت میسازه!!

0 ❤️

586775
2017-03-30 23:55:29 +0430 +0430

bj عزیزم عالی بود بازنویسی درجه یک…لایک هفدهم برای شما

0 ❤️

586816
2017-03-31 09:06:13 +0430 +0430
NA

آورین…بدمان نیامد

0 ❤️

587775
2017-04-05 19:41:33 +0430 +0430

تیراس جان چه کردی با اکانتت؟!

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها