دختر خاله سن بالا را صیغه کردم (۲)

1401/02/05

...قسمت قبل

من از بندرعباس پیش پسر عمه ام که خیلی با هم دوست و جونی جونی بودیم برگشتم. رفتم خونه خودمان حسابی خودمو صفا دادم که شب یه کوس توپ از صدیقه جانم بکنم ،، واسش یه دست لباس تور سکسی ،یه ادکلن زنانه خوشبو، یه بسته شکلات یه بسته چای ویه تیکه پارچه پیراهنی خریده بودم ،، شب شد ساعت ۹ وسایل را برداشتم به مامانم گفتم می رم پیش عارف دوستم امشب اونجا میخوابم پدر عارف مرغداری داشت عارف شب ها اونجا میخوابید،، بالاخره رفتم زنگ زدم موتور را گذاشتم داخل رفتم جلو،، در هال را باز کردم دیدم صدیقه برزخی شده سلام کردم ،، خوبی صدیقه جون ،،، آره خوبم چه عجب پیدات شد،، به خدا صدیقه پسر عمه ام بندر تصادف کرده طرف رفته داخل کما گرفتار شده،، خوب بود من ولش کنم بیام ،، جواد تو منو بدبخت کردی ،، بیچاره کردی ،، آبرو مو بردی ،، بعداز این همه سال گول تو رو خوردم که اگر مجرد باشم جهنمی میشم ،، به درک به قبرستان که جهنمی بشم ،، صدیقه چی شده چته تو من به عشق تو اومدم فدات بشم ،، برو به درک میخوام ۷۰ سال دیگه نیایی ،،، آخه چی شده هیچی هیچی،، واسه تو هیچی شروع کرد گریه کردن ،، کسی از رابطه ما با خبر شده،،، نه ولی به زودی همه خبر دار میشن ،،، صدیقه میگی چی شده یا نه ،، داد زدم سرش میگی چی شده ،،، منه بدبخت حامله شدم از تو از تو که خیلی نفهمی ،، شل کردم حامله از کجا فهمیدی ،، میگم از کجا فهمیدی حالت تهوع داشتم رفتم دکتر واسم آزمایش نوشت رفتم آزمایش دادم گفت حامله ای ،، شاید الکی بوده ،، حرف نزن جواد هیچی نگو اگر الکی بود الان ۲ هفته من پریودیم عقب نمی افتاد،، نشستم حالا باید چیکار کنیم صدیقه هر کاری تو بگی من میکنم ،، نمیدونم این همه زنگ زدم بیایی تا ببینم چه خاکی تو سرم بریزم ،، صدیقه من باید برم،، کجا ،، حالم دست خودم نبود بلند شدم ،،دستم و گرفت، جواد تورو خدا تو هر کاری گفتی من کردم،، آبروم بریزه به ارواح خاک بابام خودمو می کشم ،،من منتظر تو موندم بیایی ببینم چیکار باید بکنم ،،، دستم و کشیدم از تو دستش نگاهش کردم ،،دارم می رم ولی اینو بدون من نامرد نیستم،، این وسایل را واسه تو خریدم ،، رفتم سوار موتور شدم ،، رفتم سمت مرغداری پیش عارف ،، من که قبل رفتن به اونجا زنگ عارف میزدم که جلو سگ شو بگیره، تا بیام بی هوا رفتم اعصابم خرد بود زنجیرجلوی وروری مرغ داری را باز کردم که دیدم شمری(اسم سگ مرغداری) داره میاد سمتم،، عارف هم از بالا فریاد میزد کی هستی پیاده شدم موتور را ول کردم،، یه چوب خشک شاخه دار اونجا افتاده بود برش داشتم ،، پراز شاخه های ریز و درشت بود گرفتمش بالا شمری سرعتش رو کم کرد و فقط واق واق میکرد،،همیشه ازش می ترسیدم اما الان فهمیدم شمری ترسیده ،، حمله کردم سمتش دوسه تا که بهش زدم فرار کرد،، رفت دور تر واق واق میکرد،، دیدم عارف با کارگر افغانی دارن میان عارف یه تفنگ برنو کوتاه داره یه تیر هوایی زد،، اومدن نزدیک تر جواد خودتی مگه تو خبر مرگت با ممد (پسرعمه ام) بندر نبودی،، کی تشریف آوردی ما متوجه نشدیم ،، رفتی بندر دل و جرات پیدا کردی با شمری دست و پنجه نرم میکنی ،، چوب را انداختم رفتم سمت ساختمان و خونه ای که محل اسکان و استراحت عارف بود ،،به صلاح الدین کارگر افغان گفت موتور را بیار این جواد یه مرگیش هست که اینقدر آشغال شده رفتم بالا جواد شام خوردی ،،، بگم صلاح مرغ سر ببره واست کباب کنه ،،، نه نمیخوام ،، پس چی شده چه مرگت شده بگو بهم هیچی بابا،، نا سلامتی ما دوست و رفیق هستیم ،،، دستش و گرفتم رفیق هستی ،، آره مگه شک داری ،، جواد دارم می ترسم مگه چیزی شده کسی حرفی زده،، نه جان مادرت یه تیر بزن تو مغزم خلاصم کن ،، مگه خرشدم نفهم خوب اینجوری هم تو کشته میشی هم منو اعدام میکنن،، صلاح الدین اومد،، با لهجه افغانی خودش گفت ارباب جواد چی شده چیرا شمری زبان بسته را کتک زدی بیچاره غرورشو شکستی دیگه موش هم ببینه فرار میکنه،،، من همیشه با صلاح الدین شوخی میکردم یک نگاه تند بهش کردم،، بیچاره گفت دیگر جای من اینجا نیست من می رم بخوابم ،، عارف: چی شده هیچی عارف بزار اینجا لب استخر بشینم باهام حرف نزن ،،، باشه هر جور راحتی رفیق ،، رفت ۱۰دقیقه بعد اومد یه نخ سیگار بهم داد،، سیگاری نبودم شاید ماهی یه نخ اونم پیش عارف یا ممد پسر عمه ام می کشیدم،،، گرفتم ازش کشیدم ،،، جواد می رم بخوابم هر وقت خسته شدی بیا داخل ،، جاتو پهن میکنم ،، شب بخیر،، ساعت ۱ نصف شب بود ،، گوشیم پیام اومد ،، صدیقه بود جواد کجا رفتی میدونم خونه خودتون نیستی من تند حرف زدم ببخش همش تو رو مقصر کردم ولی خودم هم مقصر هستم ،،، تو زیاد ناراحت نباش مجبورم برم یه جا سقطش کنم،، رفتم داخل اتاق پاکت سیگار عارف را برداشتم اومدم جلو استخر تا دم اذان صبح همشو کشیدم ،،، جوری که احساس گیجی میکردم ،،،اومدم داخل افتادم خوابم برد ،، عارف نگذاشته بود کسی سمت ساختمان بالا بیاد تا ساعت ۲ عصر خواب بودم بیدار شدم ،، ساعت را نگاه کردم ،،، عارف داخل سالن مرغداری بود چند دقیقه بعد اومد ،، سلام آقا جواد چطوری دوست من حالت خوبه ،،،گرسنه ای بدجور درسته ،،، سرم و تکون دادم ،،، صدا زد صلاح، صلاح اومد مرغ ها را که گذاشتی داخل مواد کباب کن چشم ،، یه لبخند نرمی به صلاح الدین زدم (ادامه دارد)

نوشته: جواد


👍 9
👎 10
49701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870581
2022-04-25 01:57:49 +0430 +0430

کسشز😂💙

0 ❤️

870617
2022-04-25 06:27:16 +0430 +0430

جواااات
خایم به لبااات.
اینجا سایت سکسیه یا آموزش مرغ داری؟ والا دوبار از سر و ته خوندم فقط از سگ و مرغ گفته بودی!

0 ❤️

870619
2022-04-25 07:19:36 +0430 +0430

یکم ادامه بده اس ام اس که نبود حاجی …

0 ❤️

870653
2022-04-25 13:22:26 +0430 +0430

باز خوبه بعد اذان سیگار نکشیدی

0 ❤️

870710
2022-04-26 00:03:25 +0430 +0430

جواتی برو بخواب کونی عکست رو نون بکشی بندازی جلو سگ نمیخوره اسگل چاخان بدبخت جقی

0 ❤️

870717
2022-04-26 00:54:20 +0430 +0430

حاجي بيا بهم پيام بده بيام سقطش كنم😁😁

0 ❤️

870743
2022-04-26 01:40:15 +0430 +0430

فقط اونجاش که افغانی تایپ کرد‌…
کیر شمری تو دهنت

0 ❤️