دختر زیبای دردسرساز (۱)

1400/10/20

سال ها بود که دلم برای زندگی ساده قدیمیم تنگ شده بود اما حیف که بعد از اون اتفاقات لعنتی زندگی ساده من تبدیل به کابوس های بزرگی شده بود که جبران کردنش برای مثل مسابقه یک فرد ناشی با تایسون بود.


هوای سرد کابین وقتی وارد تونل میشد لرز شدیدی به بدنم مینداخت صدای خنده ی جوونای بغل دستم به شدت برام آزار دهنده بود هدستم رو از جیبم در آوردم توی گوش هام چپوندم اما چه فایده که شارژش نموم شده بود
_اههههه تف به این زندگی بازم یادم رفت بزنمش شارژ این تنهایی کوفتی داره از کار و زندگی میندازه منو باید برگردم پیش بابام…
رشته افکارم با صدای پیرمرد بغل دستم پاره شد:
+پسرم اتفاقی افتاده؟
_نه پدر جان ممنونم.
+ولی خیلی تو فکری ها نگران شدم هواست نباشه کیفتو بردارن.
_ممنونم لطف کردین چیزی نیست درست میشه.

یک سالی می شد که از رفتن نازی گذشته بود و من هنوز نتونسته بودم باهاش کنار بیام ، باید قبول کرد واقعا سخته فراموش کردن کسی که تمام دنیاتو باهاش ساختی ، سخته خراب کردن قصری که با تمام سختی ها سالم نگهش داری و یکدفعه خودت بخوای با دستای خودت ستون هاشو به امید ویرانی از جا بکنی…
این فکرا هیچ وقت منو تنها نمیزاشتن به پیشنهاد حسین همکلاسی دانشگاهم پیش یه مشاور رفتم.


_سلام خسته نباشید ، وقت داشتم ساعت 4 و نیم.
+به نام کی بوده؟
_شاهین ناظمی.
+هنوز بیمار قبلی بیرون نیومده بفرمایید بشینید زمانی که اومد بیرون صداتون میکنم.
_باشه مرسی.

کلمه بیمار خیلی برام سنگین بود یعنی منم بیمار روانی محسوب می شدم؟!!!
یعنی ممکن بود منم بستری بشن؟!! نه بابا نگران نباش تو با چندتا قرص ساده کارت راه می اف
+اقای ناظمی بفرمایید داخل.
صدای رسایی داشت صداش خیلی منو یاد نازی مینداخت خسته شده بوده از بس هر جا میرفتم یاد نازی می افتادم.

_سلام دکتر
(به گفته حسین دکتر درستکار یک پیرمرد جا افتاده و بسیار با حوصله و مهربان هست که با تمام وجود به حرف آدم گوش میده)
+سلام عزیزم بفرما بشین ؛ بفرما شکلات بخور عزیزم
_نه ممنونم دکتر میل ندارم بریم سر اصل مطلب
+هاهاهاها خیلی عجله داری که پسرجان خواستگاری نیومدی که بریم سر اصل مطلب. خب شروع کن ببینم پسر جان، چی انقدر اشفتت کرده
_داستان من خیلی طولانیه از اول بگم یا خلاصش کنم؟
+نه پسرم از اولش بگو…
_از اولش اینکه:
من از زمانی که یادمه هرچی که میخواستم و به بابام مسگفتم برا میخری میگفته پسزم الان پول ندارم ییخشید برای تولدت میخرم اما کدوم تولد من کلا توی زندگیم دو بار برام تولد گرفتن که اونم بدون کادو بود.
حق میدم به بابام واقعا پول نداشت نه اینکه نخواد ها دکتر پول نداشت توی 15 سالگیم بود که دیگه خسته شدم کم آوردم تصمیم خودمو گرفتم ، تصمیم گرفتم پولدار بشم ، تصمیم گرفتم ببخشید از دهنم بیفته. من پولدار شدنو توی چیزی که بابام نداشت میدیدم، من پولدار شدن رو توی درس خواندن می دیدم.
از اون روز به بعد تمام زورم رو گذاشتم روی درس خوندن. سب ها درس میخوندم و روز ها دستبند هایی که مادرم درست کرده بودن و میفروختم و سودش برای خودم بود باهاش کتاب میخریدم.
گذشت تا سال کنکورم رسید مدرسه نمونه دولتی درس میخوندم پدرم دیگه توان کارگری نداشت تنها راهم برای دانشگاه رفتن دانشگاه دولتی بود گزینه دیگه ای نداشتم چون توان پرداخت شهریه دانشگاه های دیگه رو نداشتم.
کنکور و دادم و دانشگاه دولتی قبول شدم رشتم حسابداری بود توی دانشگاه بهشتی خوشحال بودم ولی این خوشحالیم هم زیاد دوام نداشت دو ماه از ترم اول دانشگاهم نگذشته بود که بابام سر کار موقع برش چوب تیغه اره برقی میشکنه و پرت میشه سمت بابام و با سرش برخورد میکنه و میره تو کما…
به هر سختی بود امتحانات دانشگاه رو با معدل الف تموم کردم پدرم روز به روز حالش بدتر می شد تنها کسی که به ما کمک میکرد نازی بود.
همکلاسی دانشگاهم بود برام عین یه دوست بود ولی انگار من برای اون فقط یه دوست نبودم و خودم هم از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتم فکر میکردم که دختر مهربونیه و دلش برام سوخته ولی احمد علی ابادی که یکی از بهترین دوستام تو دوران دانشگاه بود بهم حالی کرد که این دختر ازت خوشش اومده. باورش برام سخت بود خیلی ناشی بودم تو اوج جوونیم که تو دوران مدرسه این چیزارو بچه ها یاهاشون برخورد داشتن من دور بود فقط درس بود و درس و درس…


دو سالی از فوت بابا میگذشت و من داشتم اماده ترم های اخر می شدم توی یک شرکت به عنوان کمک جسابدار کار میکردم و حقوقم کفاف زندگی خودم و مادرم رو میداد. مادرم و نازی رو با هم آشنا کرده بودم مادرم اسرار داشت نازی دختر خوبی برای تو نیست ولی من عاشق نازی بودم و دلم نمیخواست به هیچ عنوان از دستش بدم
دعوای منو مادرم سر نازی خیلی بالا گرفته بود دیگه نمیتونستم داد های مادرم رو بشنوم و هیچی نگم شروع کردم به داد زدن فقط داد میزدم بدون هیچ کلامی.
نفس کم آوردم اشک های مادرم سرازیر شد اون لحظه بود که تمام وجودم یخ کرد حالم دست خودم نبود تنها کاری که کردم از خونه زدم بیرون. بدون وقفه زنگ زدم به نازی:
+(بغض گلو گرفته بود نمیخواستم نازی اینطوری ببینم ولی راه دیگه ای ذهنم نمیرسید)بردار دیگه تو ام اههههه داری اعصابمو خورد میکنی.
_سلام جانم عزیزم
+تو گوشی خریدی که جواب ندی؟!!!
_هوییی چته چرا انقدر دلت پره چی شده؟
+من نیم ساعت دیگه پارک چلوی خیابونتونم بیا میخوام ببینمت.
_باشه اومدم داری نگرانم میکنی

+سلام
_سلام. چی شده؟
+بشین بهت بگم…

تمام ماجرا رو براش گفتم با تمام چزئیات. بهم یه پیشنهاد داد برام، گفتم بهش فکر میکنم و ازش خداحافظی کردم که برم؛
_هوییییی کجا مگه جایی داری که بخوابی؟!
+اخ راست میگی نه ندارم.
_بیا خونه ما تا یک هفته دیگه بابام اینا نمیان.
+کجان؟ مگه تهران نیستن؟
_نه داییم تصادف کرده رفتن شهرستان. فقط یه چند دقیقه صبر کن بهت که زنگ زدم بیا بالا.
+باشه منتظرم

اولین بار بود داشتم میرفتم خونه نازی خیلی دلم میخواست امشب یه رابطه خوب داشته باشم که تمام مشکلاتم حتی شده برای یک شب از یادم بره.
گوشیم زنگ خورد نازی بود دیگه جواب ندادم قطع کردم و راه افتادم ، در ساختمان باز بود؛ رفتم تو طبقه سوم که رسیدم زنگ زدم درو باز کرد یه لبخند مهمونم کرد و گفت بفرمایید اقایی این حرفش خیلی به دلم نشست خندیدم و گفتم چشم بانو.
_اقایی شام چی دوست داری برات درست کنم؟
همین طور که گوشی رو برمیداشتم گفتم:
+شام امشبو مهمون منی.

شام رو که خوردیم گفتم من خیلی خستم بخوابیم؟
_باشه عزیزم بخوابیم.
+حالا کجا بخوابیم؟
_رو تخت مامان بابام.
+به به چه جای خوبی بریم که بخوابیم.
_تو برو منم الان میام تا اینجارو یخورده جمع کنم

رو تخت دراز کشیده بودم و به پیشنهاد نازی برای مستقل شدن فکر میکردم بدم نمیگفت ، فکر خوبی بود من که کارمو داشتم اما مامانم چی اون میخواست خرجشو از کجا بیاره؛ حالا اونم خودم هر هفته بهش سر میزنم مشکلی نیست.
الان داره چیکار میکنه یعنی؟!! فک کنم خوابه ولش کن بزار یه امشبو به فکر خودم باشم
تو همین فکرا بودم که یدفه پرت شدم بالا. به خودم اومدم به خودم اومدم دیدم نازی داره قه قه میخنده.
+جان من به فدای اون خنده هات عزیزم.
_شاهین ترسیدی هاااا هاهاهاها.
+اره تو فکر بودم؛ حالا ولش کن بخواب که دارم دیوونه میشم انقدر خوابم میاد.

شب بخیری بهم گفت و لبم رو بوس کرد اولین باری نبود که همو میبوسیدیم ولی نمیدونم چرا این بوسه مثل قبلی ها نبود برام.
اروم اروم یه حسی تو من شکل گرفت، نازی پشتش به من بود ده دقیقه ای از دراز کشیدنمون گذشته بود احساس میکردم نازی خوابه دست چپم زیر سرش بود و دست راستم روی پهلوی نازی آلتم کامل به نعوظ رسیده بود. تمام بدنم داغ کرده بود خیلی آرون دست راستم رو سر دادم به سمت باسن نازی، کاملا بی حرکت بود همینم منو جسور تر میکرد کمی دستم رو روی باسنش کشیدم اما بازم حرکتی ازش ندیدم که پا پس بکشم کافی بود فقط یک تکونه ساده میخورد که من کامل جا میزدم. جسور تر شده بودم کم کم شروع کردم به ماساژ دادن باسن نازی.
خودمو یکم ازش دور کردم خیلی اروم دستم رو از زیر سرش درآوردم و رسوندم به آلت خودم.
حس بسیار لذت بخشی بود، دیگه تو حال خودم نبودم از زمین کنده شده بودم.
تا زانو شلوار و شرتم رو پایین اادم و بیشتر به نازی نزدیک شدم؛ از روی پهلوش دستم رو سر دادم به سمت کص نازی احساس کردم داغه ولی فکر میکردم چون پتو روی خودش انداخته برای اونه کمی از روی شلوار با کصش بازی کردم اما فایده نداشت این منو ارضا نمیکرد.
خیلی اهسته دستمو از زیر شلوار رسوندم به کص نازی، دستم ساعدم روی شکمش بود و کامل احساس کردم که نفس هاش عمیق تر و بریده بریده تر شد.
نور کم چراغ خواب اتاق فضا رو بسیار رمانتیک کرده بود و من در حالی که داشتم کص نازی رو ماشاژ میدادم در گوشش زمزمه کردم:
دنیای من بیداری؟
صدای اهش بلند شد و خیلی اروم و بریده بریده جواب داد بیدارم.
انگار تمام دنیا توی دستای من بود حام دست خودم نبود شروع کردم به خوردن لاله گوش نازی صدای اه هاش کم کم بلند تر و کشیده تر می شد، دستم کامل خیس شده بود و دشت چپم از روی کیرم بلند نمیشد.
نازی همین طوری که پشتش به من بود دست راست خودشو به کبر من رسوند و شروع به عقب جلو کردن دستش کرد، صدای خشدار من هم بلند شد و اونم سرعت عقب جلو کردنشو بیشتر کرد.
در گوشش گفتم بسه پاشو. بلند شدیم و نشستیم روی تخت شروع کردیم بوسیدن هم دیگه ارم لب پایینش رو گاز میگرفتم .
لباسی که نتش بود رو در اوردم و سوتینش رو پایین کشیدم، با بیرون افتادن پستوناش شروع کردم خوردن یکیشون و با اون یکی بازی میکردم و گاهی نوکش رو بیشگون میگرفتم. صدای نازک نازی تمام اتاق رو پر کرده بود و این منو بسیار حشری تر میکرد. نازی رو چرخوندم و حالت داگی شد اول یخورده از روی شلوار باشنشو گاز گرفتم بعد شروع کردم به درآوردن شلوارش، قصدم درآوردن شرتش نبود اما شرتشم همراه با شلوارش درومد.
کرمی که روی صندلی بغل دست تخت بود رو برداشتم و کیرم رو چرب کردم اروم کیرم رو به سوراخ باسن نازی نزدیک کردم نازی با چشمای خمار برگشته بود و منو نگاه میکرد با فشار های ارومی که اوردم تونستم سر کیرمو فرو کنم صدای اخ نازی توس سرم پیچید ازش معذرت خواهی کردم و وایسادم تا یخورده باسنش جا باز کنه، بعد از جند دقیقه نازی اروم شد و منم شروع کردم تلمبه های ریز زدن لذت وصف نشدنی رو تجربه کردم اون شب.
صدای اه کسیدن های نازی قدرت نگه داشتن منو ازم گرفته بود و تو اوج لذت داشتم ارضا می شدم که یکدفعه توی تمام وجودم احساس پوچی کردم و ارضا شدم با تمام قدرت ابمو خالی کردم توش و بی حال شروع کردم به نفس نفس زدن و قربون صدقه نازی رفتن ولی یه چیزو کامل یادم رفته بود نازی هنوز ارضا نشده بود از پشتش اروم خودمو کشیدم پیان و سرمو رسوندم لای پای نازی، تمام توانمو جمع کردم و شروع کردم به میک زدن و گاز گرفتن نازی صداش درومده بود ناله های بلندش داشت دوباره کیر منو شق میکرد تو حال خودم بودم که با جیغ نازی به خودم اومدم و تا خواستم سرمو بکشم عقب نازی با چنگ موهامو گرفت و سرمو فشار داد لای پاش و ارضا شد و تمام مایعی که موقع ارضا شدن از بدنش خارج شد و روی صورت من پاشید.
ما به قدری خسته بودیم که حتی توانایی تمیز کردن خودمون رو هم نداشتیم و توی همون حالت تا صبح بدون حرکت خوابیدیم.
با صدای در زدن منشی منم به صحبتام پایان دادم اصلا دقت نکرده بودم تمام جزئیات رابطه خودم با نازی رو هم بیان کرده بودم خیلی خجالت کشیدم؛ منشی به دکتر گفت که وقت ما تموم شده، ولی من هنوز یک دهم حرفای توی دلمم نزده بودم…

_خب پسر جان داستانت جالب شد با این که یخورده جزئیاتش زیاد بود ولی اشکال نداره(اینو گفت و بلند خندید، نمیدونم چرا ولی وقتی باهام صحبت میکرد احساس میکردم با پدرم دارم حرف میزنم حرف حسین کاملا درست بود خیلی مهربون بود.)
دکتر درستکار منشی رو صدا کرد و گفت برای هفته دیگه همین تایم به من یه وقت دیگه بده منم از اتاق دکتر خارج شدم و برای هفته دیگه هماهنگ کردم…

ادامه دارد…

با عرض سلام خدمت دوستان گرامی باید عرض کنم که این اولین داستان من توی سایت هستش که اگر دوست داشته باشین و مایل باشید من ادامه میدم به نوشتنش و اگر نه که سبک نوشتاری خودم رو عوض میکنم بسیار ممنون میشم اگر نظراتتون رو بهم بگید.

نوشته: amir.fz


👍 11
👎 1
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852601
2022-01-10 09:17:01 +0330 +0330

داستانتو دوست داشتم به نظرم خوب بود ادامش بده

0 ❤️

852666
2022-01-10 19:08:05 +0330 +0330

خوب بود فقط یه خرده فعل بعضی از جملاتو درست ادا نمیکنی.
در کنار اون باید بگم که تیکه اول داستان منو جذب نکرد اما در ادامه روند داستان قشنگ جون گرفت و منو با خودش همراه کرد ، در کل داستانتو دوست داشتم.
لایک ۶ اُم!

0 ❤️

852670
2022-01-10 19:22:04 +0330 +0330

عالی بود
منتظر ادامش هستم

0 ❤️

861341
2022-02-27 20:20:20 +0330 +0330

داستانتو دوست داشتم خوب بود ادامش بده

0 ❤️