دختر چشم آبی (۱)

1400/05/15

سلام به همه ی دوستان
یک مجموعه ی داستان میخوام براتون روایت کنم
تو سایت کلی داستان و خاطره خوندم
۹۰٪ سایت مشکل دارن با خاطرات چون یا واقعی نیست یا اصلا جالب نیست
ولی همون افراد با داستان های شهوتی و اروتیک حال میکنن پس تصمیم گرفتم داستان براتون بذارم تا خاطره
بخونید و لذت ببرید و نقدی داشتید در خدمتم


رژ لبِ قرمز آتشینم رو بی قیدانه روی لبای گوشتیم کشیدم و عطرمو روی
گردن بلند و خوش تراشم خالی کردم .
عاشق بوی شیرنیش بودم که هر کسی رو مست میکرد .
چشمای آبی و درشتم خمارتر از همیشه به نظر میرسید .
دستی به لباس خواب حریر مشکیم که اندام بی نقصم رو قاب گرفته بود
کشیدمو بند لباسم رو کمی دادم پایین تر تا سیــ.نه های گرد و سفیدم
مشخص باشه .
نگاه کلیی به خودم انداختم ، همه چیز عالی بود …
با صدای زنگ در لبخند مرموذی روی لبم نشست و به سمت در رفتم .
بی معطلی درو باز کردم و به چهره ی نیما خیره شدم .
نگاه داغ و تبدارش رو روی اندامم چرخوند و اومد داخل .
درو با پاش بست و در کسری از ثانیه به دیوار چسبوندم و لبامو قفل لباش کرد
حریصانه لب هام رو میبوسید و دستش روی رو بدنم حرکت میداد!
از حرکت دستاش آه عمیقی کشیدم و دستامو توی موهاش فرو کردمو زبونشو
کشیدم توی دهنم
سیــنه هام رو با دستاش قاب گرفت و بوسهای روی گردنم کاشت و گفت :
_جوون هرزه خانم برای من اینقدر خوشگل کردی ؟
باعشوه زبونمو روی لبام کشیدم و گفتم :
+اوهوممم …
جون کشداری گفت و مثل پر کاه بلندم کرد و به سمت اتاق رفت .
با قدم های بلند وارد اتاق شدو روی تخت پرتم کرد .
از درد آخی از میون لبام فرار کرد که وحشیانه روم خیمه زد و شروع به
بوسیدن گردنم کرد .
دستاش روی سیـنه هام حرکت میکرد و مثل مار به خودم میپیچیدم .
با شهوت یقه ی لباس خوابمو جر داد که سیـنه های گردم بیرون افتادن .
سرشو نزدیک کرد و نوک یکیش رو به دندون گرفت و با ولع شروع به خوردن
کرد .
با صدای بلندی آه میکشیدم .
دستش الی پام نشست و لب زد :
_اوممم چی داری اینجا ؛ چرا باد کرده ؟
ناله ای کردم و پاهامو بیشتر باز کردم
شــورتمو از پام در اورد و ضربه ی محکمی روی بهشتم زد که آه بلندی
کشیدم .
با صدای آه کشیدنم چشماش برقی زد و با لحن مملو از شهوت کنار گوشم
گفت :
_هیس صدا نشنوم ، فقط آه بکش برام .
بدون حرفی فقط نگاهش کردم که انگشتشو روی خط بهشتم گذاشت و آروم
باال و پایین کرد .
ناله ای کردم که سرشو باال اورد و گفت : _جووون همینو میخوام .
خمار نگاهش کردم و با بیقراری گفتم :
+تمومش کننن .
از حرفم چشماش برق زد و با لحن خاصی گفت :
_امروز باهات خیلی کار دارم هرزهی من …
از حرفش صدای خوردن شدن غرورم رو شنیدم اما ضعف نشون ندادم
قبل از این که چیزی بگم نیما سینه هامو چنگ زد و انگشتش رو وارد بهشتم
کرد !
با لبخند شروع به تکون دادن انگشتاش کرد که حس کردم بین پام خیس
شده !
انگشتش رو خیس خیس بود رو از بهشتم بیرون کشید و تو کسری از ثانیه
شلوار و لباسش رو کامل دراورد .
لخت روم،خیمه زده بود که نگاهم به مردونگیش افتاد !!
با این که خیلی بزرگ نبود اما موقع رابطه بقدری وحشیانه رفتار میزد که درد
تو تمام وجودم رخنه میکرد .
با لبخند پر از شهوتی جلوم ایستاد و لب زد :
_بخورش
خواستم مخالفت کنم که گردنم رو گرفت و به زور سرمو به مردونگیش نزدیک
کرد .
از فشار دستاش روی گردنم آخی گفتم و به ناچار لبامو گذاشتم روش و شروع
به خوردن کردم.
از کشیده شدن لبام روی مردونگیش آه عمیقی کشید و موهامو توی چنگش
گرفت
سرم رو با دستاش ثابت نگه داشت و خودش توی دهنم با سرعت عقب جلو
میکرد.
مردونگیش تا ته گلوم میرفت و باعث میشد عُق بزنم .
با احساس حالت تهو مردونگیش رو از دهنم در اورد و باهاش چند تا ضربه
توی صورتم زد و گفت :
_بخواب پاهاتو باز کن !
چند عق زدم و نفس عمیق کشیدم و گفتم :
+آروم تر روانی .
بدون توجه به حرفم پاهای سفیدم رو از هم باز کردم و وسط پاهام نشست .
مردونگیش رو روی بهشتم تنظیم کرد و با یه حرکت تمام مردونگیش رو
واردم کرد .
از درد جیغ بلندی کشیدم و به ملافه چنگ زدم .
سیـنه هامو توی مشتش گرفت و وحشیانه ضربه هاشون واردم میکرد.
حس میکردم دارم جر میخورم و با صدای بلندی جیغ میکشیدم که سیلی
محکمی به سیــنه هام زد و گفت
بگو دارم چیکارت میکنم ؟!
با ناله گفتم :
+داری منو میـکنی
آهی کشید و ضربه هاشو تندتر کرد .
نوک سینهامو بین انگشتش فشار داد و گفت :
_بگو زیر کی خوابیدی؟
لبامو به دندون گرفتم و گفتم :
+زیر نیمااا
آهی کشید و با شهوت گفت :
_آخ که من از تو سیر نمیشم!
مردونگیش رو در اورد و با یه حرکت برم گردوند روی تخت وبه حالت چهار
دست و پام کرد.
سیلی محکی روی بــاسنم زد که آخ ریزی از بین لبام خارج شد .
پهلوهامو گرفت و یه ضرب از پشت واردم کرد.
وحشیانه ضربه هاشو واردم میکرد و با بلندشدن صدای ناله هام شهوتش بیشترمیشد!
دردم داشت کم میشد اما باز زیر دلم درد میکرد !
سیلی محکمی به باسنم زد و موهامو ازپشت گرفت و دور دستش پیچوند که
جیغ کشیدم و گفتم :
+خواهش میکنم آروم تر .
پوزخندی به حرفم زد و شدت ضربه هاشو بیشتر کرد .
بعد از چند دقیقه بی وقفه ضریه زدن داغی آبش رو داخلم حس کردم وچند
ثانیه بیشتر طول نکشید که بی حال کنارم افتاد .
از سوزشی که بین پام احساس میکردم چشم هام رو بستم و لبمو گزیدم .
نیما کنارم دراز کشیده بود و نفس های عمیق میکشد تا نفس هاش آروم بشه
!
از سوزش بین پام به خودم می پیچیدم که نیما از روی تخت بلند شد و
لباساشو پوشید .
زیر چشمی بهش چشم دوخته بودم که خیره به بدن لختم دست توی جیبش
کرد و چندتا تراول در اورد و به سمتم اومد
تراول ها رو روی باسنم گذاشت و با لحن شهوت انگیزی گفت :
_. اینم مزدت .
از حرفش دستام مشت شد اما چیزی نگفتم و نیما از اتاق بیرون رفت .
با شنیدن صدای بسته شدن در با درد از روی تخت بلند شدم و به سمت
سرویس بهداشتی رفتم .
بعد از چند دقیقه از دستشویی بیرون اومدم و نگاهم به پول هایی که رو تخت
بود افتاد !
عادت کرده بودم به اینکه تحقیر بشم اما مطمئن بودم یه روزی تمام این
تحقیر شدن ها رو تلافی میکنم .
با بی میلی پوالرو برداشتم و روی میز ارایشم گذاشتم .
با دردی که هنوز توی بدنم بود به سمت حموم رفتم و وان رو پر از آب گرم
کردم .
.
یک روز بعد …
بعد از خوردن صبحانه یه ارایش محو کردمو به سمت کمدم رفتم .
یه مانتوی کوتاه تا زیر بــاسنم پوشیدم و شلوار قد نودم رو باهاش ست کردم.
شال حریرمرو ازادانه روی موهای بلندم انداختم و بعد از برداشتن کیفم از
خونه بیرون رفتم .
امروز باید تکلیف خیلی چیزا رو روشن میکردم .
با قدم های بلند به پارکینگ رفتم و دزدگیر 206 آلبویی رنگم رو زدم و سوار
شدم .
یکی از آهنگهای مورد علاقه ام رو پلی کردمو به سمت شرکت جمشید
حرکت کردم .
بعد از حدودا نیم ساعت به شرکت رسیدم و ماشین رو پارک کردم.
نگاهی به شرکت که جلوی در ورودیش دائما رفت و آمد بود انداختم و از
ماشین پیاده شدم .
با لبخند محوی گوشهی لبم وارد ساختمون شرکت شدم و با آسانسور به طبقه
مدیریت رفتم .
تو آیینهی آسانسور نگاهی به چهره و تیپم انداختم و لبخند رضایت بخشی
زدم
با ایستادن آسانسور پیاده شدم و وارد دفتر جمشید شدم .
منشی با دیدنم اخمی کرد و لب زد :
× آقای مهندس جلسه دارن .
نگاه دقیقی بهش انداختموگفتم:
+باشه منتظرش میمونم .
با حرص نگاهشو ازم گرفت و با برگه های روبه میزش مشغول شد!
بعد از نیم ساعت معطلی در اتاق جمشید باز شد و همراه دو نفر از اتاقبیرون
اومدن .
سریع از جام بلند شدم و با صدای آرومی سلام دادم که نگاه هرسه تاشون روی
من ثابت شد .
میتونستم هوس رو توی چشماشون ببینم و این نگاه ها دیگه برام عادی شده
بود .
مردی کهتقریبا ۳۵ سالش بود ، رو به جمشید گفت :
*معرفی نمیکنی مهندس؟
جمشید به ناچار بهم نزدیک شدو گفت
نهال جان ، از دوستان خانوادگی هستن .
پوزخندی به جمشید زدم که بی اعتنا به پوزخندم به اون دو نفر اشاره کرد و
گفت:
_آقای حامد مستوفی و آرمان مستوفی از سرمایه گذارهای شرکت هستن .
باهاشون دست دادمو گفتم ؛
+خوشبختم آقایون.
*همچنین لیدی !
بعد از این که جمشید با اون دونفر خدافظی کرد نامحسوس فشاری به پهلوم
اورد و توی گوشم لب زد :
_برای چی اومدی اینجا؟
با لوندی گفتم :
+برای یه کار مهم !
کلافه پوفی کشید و گفت :
_بریم تو اتاقم .
بدون این که منتظر جوابم باشه به سمت اتاقش رفت
پشت سرش راه افتادم و وارد اتاق شیک و بزرگش که دکوراسیونش سفید و
مشکی بود شدیم .
پشت سرم در اتاق رو بست و روی صندلیش لم داد و گفت .
_خب ، رک و راست بگو ببینم باز چی تو سرته ؟
پاهای خوش تراشم رو روی هم انداختم و با عشوه گفتم :
+یعنی نمیدونی چرا اینجام ؟!
پوزخندی زد و گفت :
_نمیدونم حتما مثل همیشه خارش گرفتی !
کنایهاش رو نشنیده گرفتم و با لبخند پر عشوه ای گفتم :
+برای رفع خارشم آدم زیاده اومدم اینجا تا حقم رو ازت بگیرم .
پوزخندی زد و همونطوری که کراواتش رو شل میکرد گفت :
_آره در جریان هرزه بودنت هستم ، درضمن تو حقی پیش من نداری !
از حرفش خندیدم و دکمهی اول مانتوم رو باز کردم که مسیر نگاهش یقهی
بازم رو نشونه گرفت
میدونستم که تنها راه پول گرفتن از جمشید فقط همین بود و منم مجبور
بودم به این کار تن بدم .
جمشید با نگاه پر از شهوتش به سینه ام خیره شده بود که لبم رو با زبونم تر
کردم و گفتم :
+چرا دارم ! همون دویست میلیونی که شرط فسق صیغهامون بود .
از حرفم ابرویی باال انداخت و دست راستش رو زیر چونهاش گذاشت و لب زد :
_چیزی یادم نمیاد .
از حرفش بلند تر خندیدم که از جاش بلند شد و به سمتم قدم برداشت .
بدون اینکه تغییری توی حالت نشستنم ایجاد کنم با شهامت بهش زل زدم که
به یک قدمیم رسید و کاملاً روی صورتم خم شد .
دست راستش رو از روی مانتوم روی سیــ.ــنم گذاشت و لب زد :
_اون پول مال قبل از فسخ صیغه بود !!
قهقهه ای زدم و گفتم :
+تو که نمیخوای زن خوشگلت بفهمه شوهرش یه دختر ناز صیغه کرده و چند
ماه باهاش رابطه داشته !؟
از حرفم اخماش بهم گره خورد که لبامو مماس با لباش قرار دادم و با چشمای
خمارم لب زدم :
+یا پولمو میدی ، یا میرم همه چیو به زنت میگم میدونی که این کار ازم بر
میاد !!
از حرفم با چشمایی سرخ از عصبانیت بهم زل زد .
فشاری به سیــ.ــنم آورد و شمرده شمرده لب زد :
_داری پا رو دم شیر میزاری نهال!
با عشوه خندیدم و دستشو که روی سیهانم بود رو پس زدم و گفتم :
+منو تهدید نکن وگرنه پشیمون میشی !
چشمکی نثار چشمای مملو از خشمش کردم و ادامه دادم :
+اونی که باید بترسه تویی ، نه من !
کمی ازم فاصله گرفت و با پوزخند عمیقی گفت :
_دویست میلیون برای تو لقمه ی بزرگیه !! هرزه ای مثل تو که نهایت در
آمدت روزی ۵00 تومنه ظرفیت همچین پول زیادی رو نداره
از حرفش تمام وجودم لبریز از اعصبانیت شد اما جلوی خودم رو گرفتم و بی
توجه به حرفش گفتم :
+جای این حرفا بگو کی پول منو میدی ؟!
با خنده گفت :
_بهتره همین االن مثل یه دختر خوب راهتو بکشی و بری ! وگرنه بدجوری
سگ میشم …
از جام بلند شدم و رخ به رخش ایستادم و برای این که حرف هام رو باور کنه
گفتم :
+آدرس خونت ، شمارع ی خونت ، شماره ی زنت ، شماره ی …
مکثی کردم و زبونمو روی لبام کشیدم و ادامه دادم :
+شماره ی پسرت ، همه و همه توی مشتمه !
از حرفم به وضوح جا خورد و رنگش پرید !
لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم :
+پس به نفعته پول منو تا فردا آماده کنی ، وگرنه پس فردا ، جلوی در خونتم
کیفمو برداشتم و به سمت در اتاق قدم برداشتم اما نرسیده به در از پشت به
موهام چنگ زد و چسبوندتم به دیوار !
سوزش پوست سرم بخاطر کشیدن موهام باعث شد ، آخ ریزی از زیر لبم در
رفت .
از پشت بهم چسبید و با خشم گفت :
_ببین جنده کوچولو ، اگه یه بار دیگه دور و برم ببینمت یک دهم اون
دویست میلیون رو میدم به چهارتا نره غول تا ببرنت تو بیابون و مثل سگ
بهت تجاوز کنن .
از دندون های کلید شده و صدای عصبیش میتونستم بفهمم که چقدر عصبیه
و تنها راهی که میشد از اعصبانیتش کم کرد فقط یک چیز بود !
با اینکه سوزش پوست سرم خیلی زیاد بود آهی کوتاهی کشیدم و بـاسنمو از
پشت به آلت کلفتش مالیدم و گفتم :
+اووف چی بهتر از این ؟!
موهامو محکمتر کشید و توی گوشم لب زد :
_چیه ، نکنه میخوای خودم ترنیبت رو بدم
با عشوه گفتم :
+آره …
برم گردوند و با چشمایی که از شهوت سرخ شده بود نگاهی به سرتا پام
انداخت .
میدونستم که تحریکش کردم و حالش خراب شده اما با تمام توان داشت
مقاومت میکرد که دم به تله ی من نده !
زانومو باال اوردم و اروم گذاشتم روی مردونگیش که چشماشو با کلافگی بست
و لب زد :
_برو ، بعداً بهت زنگ میزنم حرف میزنیم .
دستامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم :
+کجا برم …
لحنم اینقدر پر ناز بود که نا خودآگاه اهی کشید و دستشو دور کمرم حلقه
کرد و گفت :
_االن پول ندارم نهال …
لبخند مرموذی روی لبم نشست
خوبه ، داشتم به هدفم نزدیک میشدم ، دقیقا چیزی که میخواستم داشت
اتفاق میوفتاد .
دستمو روی مردونگیش گذاشتمو گفتم :
+اگه تو بخوای میتونی جورش کنی !
چشمای خمارش بین لبام و در اتاق سرگردون بود که با شهــ.ـوت گفت :
_اینجا که نمیشه !
دکمه های مانتومو باز کردم و سیـ.ـنه های گرد و سفیدم نمایان شد و گفتم :
+مطمئنی ؟!
با لحن پر از هوسی دستشو گذاشت روی سینه هام و گفت :
_چیه ، باز اونجات باد کرده ؟
با چشمای خمارم فشاری به مردونگیش دادم و گفتم :
+هم باد کرده هم میخاره!
لبخند شهوتناکی زد و گفت :
_االن برات میخارونمش
… قسمت بعد سه روز بعد انتشار


خیلی ممنون از اینکه تا اینجا ی داستان همراهم بودید
قسمت اول یکم طولانی شد چون میخواستم داستان رو جای خوبی تموم کنم که گیج کننده نباشه
زود به زود داستان رو میذارم چون خیلی وقته روش کار کردم و تموم شده
پیشاپیش هم از لطف هاتون ممنونم هم نقد هاتون رو میخونم

ادامه...

نوشته: لاو هات


👍 5
👎 3
22301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

824698
2021-08-07 00:53:22 +0430 +0430

من دوس داشتم… عالی بود.

0 ❤️

824699
2021-08-07 00:54:32 +0430 +0430

فکر کنم اسم داستانتو بهتر بود بذاری مردونگی بس که از این کلمه استفاده کردی!!
اون بی صاحاب اسم نداره؟! به عنوان نویسنده اول از هر چیزی باید دایره لغاتت گسترده باشه
و به عنوان نویسنده ی داستان سکسی اونم با اول شخص جنده دلیلی نداره با شرم و حیا بنویسی و آوردن اسامی معذبت کنه تا جایی که با تکرار بعضی کلمات مخاطب رو باردار کنی 😕

1 ❤️

824705
2021-08-07 01:05:51 +0430 +0430

بنظرم بدک نبود حالا ماتحت ننه دروغگو

0 ❤️

824980
2021-08-08 03:49:51 +0430 +0430

جالب بود miss.Love Hot

0 ❤️

827734
2021-08-22 23:46:55 +0430 +0430

خیلی خوب بود فقط کاشکی به جای بهشت و مردونگی از اسم‌های بهتری مثل آلت یا خودمونی ترش مثل کار و کس استفاده میکردی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها