دراکولا

1390/06/06

سلام. اين اولين داستانه منه. پس نظرهاتون رو با كمي حوصله بدهيد.
داستان بر گرفته از ذهن نويسنده است و هيچ واقعيتي ندارد.
دوستاني كه دوست دارن از اول سكس بخونن بهتره يك داستان ديگه رو انتخاب كنن.
فاميل ما آخر هفته ها خونه ي مادر بزرگمون جمع مي شد. البته خونه نميشه گفت چون تو يك باغ بزرگ زندگي ميكرد. من از دار دنيا يك پسر دايي داشتم كه چهار سال از من بزرگ تر بود و اسم اين داستان هم با شكل پسر دايي يكي است. چون دندوناي نيشش از دندوناي ديگش بلند تر بود به خاطر همين بهش ميگفتيم …دراكولا…
منم از روي مجبوري با اون بازي ميكردم چون پسري ديگه تو اقوام نبود . من3 سالم بود و اون 7 سالش.(داستان سكسي تو اين سن بچگي شروع نميشه پس كمي صبر كنيد) ما هميشه با هم بازي ميكرديم و اونم هميشه مثل يك گرگ دنبال من بود و منم مثل يك بره از دستش فرار ميكردم.تا اين كه بزرگ تر شد و هروقت من رو ميديد يك انگلي ميكرد. هروقت تو يك مجلس عروسي بوديم تو تالار بايد روي پاي اون ميشستم يا توي ماشين جا نبود روي پاي ايشون جا خشك ميكردم و اونم اصلا از اين وضعيت ناراحت نبود و حالم ميكرد.
تا اينكه زد و مادر بزرگه فوت كرد و در اونجا من 12 سالم بود و نويد 16 سالش.همه توي باغ جمع شديم ،باغ شب هاي خيلي وحشت ناكي داشت.خانواده ها ميترسيدن چه برسه به ما بچه ها ولي چون باغ از شهر دور بود بابا مجبور شد مادر بزرگ روبا نحش كش به خونه ي ما ببرن تا اقوام راحت بتونن بيان به ديدنش ولي من و نويد رو توي اون خونه تنها گذاشتن.دليلش اين بود كه چند وقت بود از توي اون محله دزدي ميشده.نويد از بچي به خمب خواب معروف بود و منم يك اخلاق بدي كه داشتم اگه ظهر هر چقدر ميخوابيدم شبش 2 برابر بيدار مي موندم و منم ظهرش 1 ساعت خوابيده بودم.، نويد رفت كپه ي مرگش رو گذاشت و هرچي بهش گفتم ميترسم گفت محل نداد و تحديد كرد كه : اگه بيدارم كني ميكنمت.جا خوردم كه چند وقته نديدمش چه قدر هم بي ادب شده.
منم رفتم تلويزيون خونه رو روشن كردم تا يكم مشغول بشم تا خوابم ببره .اما از آينه اي كه كنار تلويزيون بود توي باغ معلوم ميشد . داشتم فيلم نگاه ميردم كه چشمم افتاد به آينه كه تهه باغ رو نشون ميداد. يك لامپ جاي در همش داشت خاموش رو روشن ميشد فاصله ي در تا خود خونه 70 متري ميشد و يك مسير درختي رو تا اونجا ميگرفت…بلند شدم و چرخيدم به حياط نگاه كردم . خيلي ترسيده بودم.كه يك دفعه صداي در اتاق اومد. اول فكر كردم نويد بيدار شده ولي صداي در ماله يك اتاق ديگه بود. انگار يك نفر هي به در ميزد. تق تق تق تق. انگار داشت با ناخن هم ميزد.ترسم دوبرابر شد و دويدم تو اتاق نويد رو بيدار كنم كه گفت اگه يك بار ديگه صدام كني ميكنمت. مرتكه اصلا حس احسان دوستانه نداشت ، تا مارو نميكرد شب خوابش نميبرد.
بيخيالش شدم دوباره رفتم تو حال كه بيرون رو نگاه كردم ديگه چراغ ته باغ خاموش و روشن نميشد و به حلات روشن مونده بود با اينكه از اول خاموش بود و صداي در هم نميومد. ولي اين دفعه صدا از شيروني مادر بزرگ بود كه كسي داشت روش راه ميرفت دوباره اودم بروم تو اتاق تا نويد رو بيدار كنم كه صداي زنگ اومد. تا به حال از آيفون تصويري انقدر نترسيده بودم. همه چيه اون خونه قديمي بود و ساختمان چوبي به جز آيفون تصويري كه بابام نصبش كرده بود.
خونه ي مادر بزرگم تهه يك ميدان بن بست قرار داشت و تا تهه ميدان 50 متري فاصله بود ولي كسي ديده نميشد. پس كي زنگ زده خيلي ترسيده بودم و داشتم به آيفون تصويري نگاه ميكردم كه احساس كردم يه چيزي از تهه ميلان رد شد. فكر كردم خيلات زده به سرم و دارم تار ميبينم.ولي يكم خيره شدم ديدم يك موجود سفيدي داره همش تهه ميلان قدم ميزنه.جن بود يا روح مادر بزرگم نميدونم.سريع از آِيفون دور شدم و رفتم پيش نويد .يك دفعه وارد اتاق شدم و داشت جلق ميزد. ناراحت شد چرا در نزدم منم گفتم آخه گفتم خوابي.
نويد : گفت الان ميخوام بخوابم و كونه لق تو
من : گفتم چيكار كنم تا نخوابي .نويد خيلي رك گفت يك تير از كون مارو بگاد وگر نه برو بيرون ميخوام بخوابم.
انگار فقط همين طوري ميشد بيدار نگهش داشت. منم قبول كردم و اونم فكرش رو نميكرد كه پسر عمش بخواد بهش كون بده.
رفت در خونه رو قفل كرد تا كسي يك دفعه نياد تو و منو انداخت تو اتقاق.تنها اتاقي بود كه به بيرون پنجره نداشت.
شلوارش رو كه قبلا در آورده بود براي جلق زدن و فقط شرت پاش بود .رو بهم كرد و گفت از روي شرت يكم بمالم تا يكم با هم راحت بشيم. دو دقيقه ماليدم و گفت خودت درش بيار. شرتش رو در آوردم و از پشت شرت خيلي بهتر بود . يك كير حدود 15 سانتي داشت ولي با تمام كير ها خيلي فرق داشت و اونم تو كلفتيش بود . واقعا دراكولا حقش بود كه بهش ميگفتن.
در آوردم و گفت بخورش. منم كه ديدم كاملا تو دهنم جا نمشه با لبام از بغلش شروع كردم به خوردن. صداي آآآآآةةةةةةة و اوهش بلند شده بود و منم شروع كردم به ليس زدن سر كيرش.ديگه خيسه خيس شده بود و خيلي داشت حال ميكرد و منم تند تند به سر كيرش زبون ميزم. كه گفت داره آبم مياد و سرم رو زود كشيد كنار گفتم پس چرا آبت نيومد گفت زود كشيدمت كنار تا آبم نياد من هنوز باهات كار دارم.گفت شلوارت رو در بيار. از دل خوشم فكر كردم اونم ميخواد برام ساك بزنه و منم سريع شلوارم رو در آوردم و تعجب كرد و گفت چه قدر به كون دادن مشتاقي. پشيمون شده بودم . همون ارواح رو داشتم ترجيح ميدادم به كون دادن به اين دراكولا.شلوارم رو در آوردم و شروع كرد به خنديدن به كيرم. آخه ده سانت هم نميشد و و قطرش هم يك سوم كير اون نبود.
منو برگردوند و گفت خم شو . منم خم شدم و كيرش رو كرد لاي پام خوشحال شدم كه از كون نميكنم ولي كيرش رو همين طور بين رون هاي من حركت ميداد نميدونم چرا منم داشتم لذت ميبردم. داشتم كيف ميكرم. كيرش به كير من ميخورد و منم به نظر خودم شق كرده بودم ولي نسبت به كير اون خوابيده بود.داشتم با هم كيف ميكرديم كه كيرش رو خواست بكنه تو كونم. هركار ميكرد نميرفت. تا اينكه نظر داد و گفت بريم توي حموم مادر بزرگ تا اونجا بكنمت. به سمت حموم كه ميرفتيم ديگه برام نگاه كردن به بيرون خيالي نبود ولي لامپ تهه حيات دوباره خواموش بود.باز گفتم كون دادن بهتر از ترسيدنه.
خلاصه رفتيم توي حموم و دوش آب گرم رو باز كرد و دونفري رفتيم زيرش.خيس خيس شده بوديم و داغ داغ
گفت حالا خم كن تا بكنمت. منم خم كردم . من قدم از اون كوتاه تر بود و خيلي مسلط به گايييدن من بود انگار براي كير اون به دنيا اومده بودم. داشت به زور ميكرد توي كونم كه من چشمم افتاد به شامپو ي توي حموم. بهش گفتم شامپو بزن تا يكم راحت تر باشم. شامپو تخم و مرغي رو بداشت و ميدونستيم ديگه مادر بزرگي وجود نداره تا ازش استفاده كنه از همش استفاده كرديم. نصفش رو ريخت روي كيرش و تخم هاش و شروع كرد به مالوندن كيرش منم براش تخم هاش رو ميمالوندم. داشت از شقي ميتركيد و يكم هم زد به شيار كون من.اول با انگشت هاش شروع كرد به كردن توي كونه من و منم داشتم حال ميكردم . تا اينكه انگشت تموم شد و با كيرش خواست منو بكنه. تا جايي كه ميتونستم خم شدم ولي شامپو و انگشت كار خودش رو كرده بود. كير به اون كلفتي به راحتي هرچه تمام تر توي كون من جاشد.اولش يكم دردم اومد بعدش داشت خوشم ميومد كه يك چيزي داره تو جسمم حركت ميكنه.با دستاش شانه هاي من رو گرفت و منو به سمت خودش ميكشوند با تمام قدرت كيرش رو تو كونه من جا ميكرد . صداي تخم هاش موقع عقب جلو كردن صداي سكسي رو توي حموم راه انداخته بود و نويد داشت تلمبه ميزد. آب دوش تمام شامپو هارو ديگه از بين برده بود و ديگه خوردن لبه هاي كيرش به بغل كونم رو حس ميكردم . 5 دقيقه تو همين حالت بودم و گفتم پشتم در گرفت كه از كونم كشيد بيرون و خوابيد روي زمين گفت بشينم روي كيرش و منم نشستم.منو خوابوند به سمت خودش و ازم لب ميگرفت و دوباره شروع كرد به تلمبه زدم.كه صداي آخ و اوخ جفتمون بلند شده بود دوست نداشتم ديگه از روي كيرش بلند شم. تا اون شب نميدونستم كه كون دادن انقدر كيف ميده و انقدر سرعت عقب جلو كردنش تند شده بود كه گفت داره آبم مياد و منم خواستم بلند شم كه يك داغي عجيبي رو توي كونم حس كردم. آبش رو توي كونم ريخت و همين طوري از هم لب ميگرفتم و كيرش توي كونه من جا خشك كرده بود و احساس كردم داره كيرش كوچيك ميشه.
گفت بلند شو و تا باهم دوش بگيريم بريم بيروم . داشتيم دوش ميگرفتيم كه چشمش افتاد به شقي من و گفت بزار برات يكم ساك بزنم.
خيلي خوشحال شده بودم. شروع كرد به ساك زدن اما با اون دندوناي دروكولايي كه داشت بيشتر از لذت بردن داشتم درد ميكشيدم اما به روش نياوردم و گفتم من از اين كارا دوست ندارم و فقط دوست دارم بدم و دوش گرفتيم اومديم بيرون.
از اون به بعد هر دو هفته يك بار كليد باغ رو از بابام ميگيرم و به هواي آب دادن به درخت ها ميريم اونجا به حال كردن
داستان كاملا برگرفته از ذهن نويسنده بود و هيچ واقعيتي ندارد
اين اولين داستانه منه پس دوست دارم نظر واقعيتون رو در مورد دست نوشته ي من بديد
با تشكر از شما من


👍 1
👎 0
30292 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

295686
2011-08-28 05:56:49 +0430 +0430
NA

درود به همه بچه ها
اول فکر نمیکردم اول دومی این همه حال بده و همش ایراد می گرفتم ولی الان فهمیدم زیاد هم بد نیست.ولی ختما در مورد داستان هم می نویسم.
داستان که اصلا برام جالب نبود چند خط اولش رو خوندم و 2 تای آخر.
در ضمن طرف چقدر توهم به خودش تحمیل کرده تا یه بهانه واسه کون دادن گیر بیاره.

0 ❤️

295688
2011-08-28 06:29:05 +0430 +0430
NA

حالا درسته داستان تخیلی بود،
قوه ی تخیلت افتضاحه!
روح مامانبزرگ بیچاره اومده شامپو تخم مرغی رو از جلو دست شما ورداره،
ضایس سنت کمه و غلط املایی زیاد داری!

0 ❤️

295689
2011-08-28 06:30:06 +0430 +0430
NA

داستانت همجنس بازي بود دراكوني. برو كونتو بده كوني

0 ❤️

295690
2011-08-28 07:33:00 +0430 +0430
NA

باسلام نویسنده عزیز وقتی میشه طور دیگه ای فکر کرد چرا به هم جنس بازی وکون دادن ؟این افکار را بیرون بریزهرچند بقول شما تخیل است وشایدهم واقعی بوده وشما دوست داری که کاش تخیل بود کاری است که شده جلوی ضرر را از هر جا بگیری استفاده است پس بامید روزای بهتر وافکار سالمتر موفق باشید

0 ❤️

295691
2011-08-28 09:30:27 +0430 +0430
NA

داستان تو چه ربطی به حوصله ما داشت؟
اول داستانتو خوندم فکر کردم آدمی ولی دیدم خوب میمونی خووووب
با اینکه نوشتنت بد نبود ولی تخیلت چرت بود و مزخرف. ارزش خوندن نداشت
با دراکولا یه داستان توپ می نوشتی پرهیجان ، این موضوع چی بود آخه اه

0 ❤️

295692
2011-08-28 09:39:34 +0430 +0430
NA

=)) =)) =)) اصلا چون دروغ بوود نخوندم

0 ❤️

295693
2011-08-28 10:46:05 +0430 +0430
NA

دوستان دقت کردین از وقتی این سیناو7 اومده رتبه بندی کرده بچه مشدی همش نزاکت در نظرش کمترین نمره بود.الان کونی اومده آدم شده مثلا یه شخصیتی به خود کیریش بده.آخه چاقال برو جقتو بزن نزاکتت تو کونت نطرات اصلا نه جذابیت داره نه اعتبار…
بالاخره یه روز می کنمت از کون
ببین کی گفتم این خط این نشون
کیرم 24 فوت خایت اندازه ی بلوط
بازم کسشعر بگو تا کیرم بره تو گلوت.

0 ❤️

295694
2011-08-28 11:46:12 +0430 +0430
NA

نمیشه یکم تخیلت از کون دادن فاصله داشته باشه راستش نوشتنت خوب بود ولی موضوع انتخابیت مزخرف بود

0 ❤️

295695
2011-08-28 15:02:04 +0430 +0430
NA

جالب اینجاست که این بچه مشهد تا حالا چند بار خودشو معرفی کرده هد بارهم یه جود!یه بار نوشته بود پزشکه یه بارم که میگفت فوق لیسانس نمیدونم چی چی؟داره

0 ❤️

295696
2011-08-28 18:07:20 +0430 +0430
NA

داستان تخیلی باید قشنگتر از داستان واقعی باشه.اما مال تو برعکس بود.هری پاتر زیاد خوندی ظاهرا.

0 ❤️

295697
2011-08-28 20:14:20 +0430 +0430
NA

/:)
تخیلات از تفکرات . احساسات.اموخته هاو تجربیات قبلی انسان سرمنشاء میگیره اگه تونستی کون دادنو اینجوری وصف کنی پس حتما کونیی !دی
داستانت اصلا جالب نبود مخصوصا قسمت ایفون و لامپ ته حیاط که واقعا مسخره بود
:D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D

0 ❤️

295698
2011-08-28 20:45:13 +0430 +0430
NA

:/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/ :/

0 ❤️

295699
2011-08-28 21:00:23 +0430 +0430
NA

معلومه تو عالم واقعیت هم دوست داری کون بدی. ولی شامپو تخم مرغی رو خوب اومدی. مادر بزرگ من هم که زنده بود همش از همین شامپو استفاده میکرد.

0 ❤️

295700
2011-08-28 23:00:01 +0430 +0430
NA

والا چه عرض کنم! باز خدا پدر و مادرتو بامرزه که نوشتی تخیلی بود. ولی دوز تخیلش بیش از حد بود.

0 ❤️

295701
2011-08-28 23:27:54 +0430 +0430

اره خوبه ننوشتی واقعیه باز خدا عمرت بده
اما چرا حالا پسر با پسر؟با این سنهای کم؟تو که میخواستی داستان بنویسی اقلا سوژه بهتری انتخاب میکردی سعی کن داستانهای سایت رو البته اونا که بچه ها روش نظر موافق دارن و داستان خوبیه بخونی تا نگارشت هم خوب بشه سعی کن بهتر بنویسی
موفق باشی

0 ❤️

295702
2011-08-29 04:02:47 +0430 +0430
NA

تخمي نوشتي

0 ❤️

662535
2017-11-20 21:07:55 +0330 +0330

مضمونش خوب بود ولی ب جا این پسره ب روحه میدادی باحال تر میشد

0 ❤️

881716
2022-06-26 19:47:24 +0430 +0430

تكرارى بود ولی خویش به اینه که همون اول گفتی واقعیت نداره.

0 ❤️