درخواستِ تن (۱)

1401/03/02

تنهایی
حسیه که ادمو به جاهایی میبره که نباید بره
شهوت.
حسی که ادمو به کارهایی وادار میکنه که نباید بکنه
حالا تو فکر کن تنهایی و شهوت همزمان باعث به وجود اومدن چه مشکلاتی میشه .

داستان زندگی منم تلفیقی بود از تنهایی و شهوت
توخونه مثل همیشه تنها بودم و تنهایی مساوی بود با لخت شدن و لخت گشتن تو خونه .مامان و بابا برادر خواهرم که جایی میخواستم برن من تنها کسی بودم که با بهانه تراشی از رفتن باهاشون امتنا میکردم ومیموندم خونه.‌مامان‌ میگفت تو عین جغد میمونی . انقدرکنج خونه نشین . عین دخترای دم بختِ آفتاب مهتاب ندیده کز میکنی کنج خونه و معلوم نیست اصن چته .‌!!!
حقم داشت پسرای هم‌ سن و سال من اصلا تو خونه بند نمیشدند و خونه نشین نبودن ؟
خلاصه به هر طریقی میشد من نمیرفتم و میموندم خونه و تنها تفریحم‌ این بود که کارهایی عجیب بکنم .
دیگه شرت و کرستی از ستهای مامان نبود که من نپوشیده باشم .
اینکه یه زن چه حسی داره از اینکه لباسهای این شکلی میپوشه و درک اینکه شرت نازک و ظریف لای کون و کوسش میره برام‌ خیلی جذاب بود .‌ وقتی ی زن حشری میشه و نوک سینه هاش رو میماله از روی سوتین چه حالی بهش دست میده ؟
روزها میگذشت و من در بیشتر مواقع این تنها کاری بود که باهاش ارضا میشدم از نظر روحی و روانی
اروم اروم تصمیم گرفتم بپوشم و خودمو تو اینه ببینم و مقایسه کنم اندام خودمو با ی زن . این اولین جرقه بود واسه اینکه کنجکاو بشم حس مفعول بودن چیه و چه لذتی داره و یکی نبود اون روزا که من داشتم هر روز کمد مامان رو زیرورو میکردم متوجه این بشه که دارم به چیزهایی دست میزنم در اینده جنسی وعاطفی منو تحت تاثیری خواهد گذاشت .
بعد ی مدت برام ی چیزهایی لذتش چند برابر شده بود . لمس کرست نرم مامان و حس کردن فشار شرت نخیش لای پام .
نمیدونم چرا ولی ناخوداگاه شرت رو میکشیدم بالا تا به سوراخ کونم ی کم فشار بیاره و باجلو عقب کردنش نه تنها اذیت نمیشدم که کلی هم لذت میبردم .
سن دبیرستان رفتم شده بود . ی محیط پر از پسر تازه به بلوغ رسیده و آماده واسه شروع سکس و تجربه کردن لذت جنسی. من به واسطه تنهایی و گوشه گیر بودنم خجالتی و ساکت بودم وسط ۳۵ تادانش اموز که نگم بهتره بگم سگ حشری و شیطون . انقدر که ته کلاس رو معلم هم نمیتونست جم و جورش کنه . انگشت کردن هم و تلمبه زدن رو شلواری به هم و پایین کشیدن شلوار همدیگه زنگ ورزش از تفریحا غیر قابل انکاربود .
دیگه با بچه ها تقریبا اشنا شده بودم که ی روز ناظم مدرسه دوتا دانش اموز جدید رو اورد تو کلاس و معرفی کرد ناصر و محسن که قراردشد از اون روز همکلاسی جدید ما بشن .‌کلاس تقریبا یک دست بود و همه تو ی سطح بودیم اما این دونفر کلا انگار با ما فرق داشتن ی جورایی !حتی سرو لباسشون . واقعا ازما بالاتر بودن تو اون روزا . ناصر قدش بلند تر و صورتش چندتا جوش داشت اما محسن قدش متوسط با موهای مشکی و بدنی توپر داشت . محسن اومد تو نیمکت من نشست ناصر هم رفت حدود اخرهای کلاس بخاطر قد و قوارش . محسن نشست کنارم و ی بوی خوشایندی به مشامم خورد که عطر شرت و کرست مامان رو بدام تداعی میکرد .از موقع شروع مدرسه بخاطر اینکه کمتر تو خونه تنها میشدم ی جورایی دیگه یادم رفته بود اون فانتزیارو اما این عطر منو برد دوباره تو فکرش به حدی که نتونستم خودمو کنترل کنم و اجازه گرفتم برم دستشویی . تو دستشویی شلوارم رو دراوردم و شرتمو مثل شرت مامان جم کردم لای کونم و فشارش دادم بالا سر کیرم یهو خیس شد و پیش ابم راه افتاد. تو سنی بودم که با کمترین تحریک سر کیرم خیس میشد و به محض اینکه چند بار دستمو دور کیرم جلو عقب میکردم به مرز اومدن ابم میرسیدم که بعدها فهمیدم بخاطر خودارضایی بیش از حد تو اوایل سن بلوغ اینجوری میشه . ناخداگاه پیش اب کیرم رو با انگشت برداشتم و مالیدم به سوراخ کونم . هووووف اصلا حس غیر قابل وصفی داشت . واقعا نمیدونم چرا ولی بدون اینکه بدونم دقیقا چیکار باید بکنم دنبال ی چیزی میگشتم که بکنم تو خودم انقدر که شهوتم بالا بود . انگشتم رو دوباره با ابم خیس کردم و اینبار با فشار بیشتری سوراخم رو مالیدم و احساس لذت و نرمیش باعث شد بیشتر فشار بدم و انگشتم تا بند اول رفت داخل کونم . تا حالا همچین تجربه ای نداشتم و البته درد انچنانی هم حس نکردم اما خب واقعا لذت داشت برام . تابه خودم بیام نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که زنگ کلاس به صدا درومد و من هنوز تو توالت بودم .‌ خودمو جمو جور کردم و اومدم سمت کلاس که کتابامو از رو میز جم کنم . محسن هنوزاونجا بود و البته وسایل منم مرتب کرده بود !داشت ی چیزی میخورد گفتم عه کتابامو تو جم کردی ؟ گفت اره دیر اومدی گفتم جم‌کنم گمو گور نشن !از کارش خوشم اومد و متوجه شدم واقعا سطح تربیت و فرهنگش فرق داره با همکلاسیهای قدیمیم که کیر رو تو شرت میقاپیدن چه برسه به خودکار و مداد کسی. اون روز بعد از برگشتن از مدرسه رفتم تو حموم و اینبار با شامپو و صابون بدنمو کف زدن و مخصوصا کونمو حسابی لیز کردم .‌رو چهاپایه پلاستیکی که نشستم سوراخ کونمو سُر میدادم رو سوراخ وسط چهارپایه و لذت میبردم از ماساژ سوراخم تازه انگار فهمیده بودم چی دلم میخواد ولی خب محال ممکن بود من بخوام وا بدم و کونو به باد بدم . اصن بهش فکرم نمیکردم . یه خط قرمز بود برام اما لنتی حس خواستن ی چیزی وقتی باهاش مخالفی هزار برابر میشه . حس من به نوازش شدن کونم و حتی اینکه ی کیر رو حس کنم باهاش اصلا قابل انکار نبود .‌من میخواستم ولی واقعا جلوی خودمو باید میگرفتم . ی مدت گذشت ک من با محسن صمیمی شدم تقریبا.محسن از یه مدرسه با کلاس بالا شهر بخاطر بی انضباطی به همراه ناصر ی جورایی تبعید شده بودن به مدرسه ما که وسطهای شهر بود .‌خیلی بی کلاس نبویم ول خب اینا ودوتاشونم باباهاشون سرمایه دار بودن .محسن که اصلا باباش دارو سازی کار میکرد و مامانشم کارمند دولت بود . اوایل هرچی میگفتم شما مگه چیکار کردید که تبعید شدید چیزی نمیگفت اما مشخص بود تو حرفاش که ی کار خیلی بدی کردن . زمان گذشت و جالب اینجا بود که محسن و ناصر تو مدرسه زیاد با هم بُر نمیخوردن با اینکه جفتشون از ی مدرسه اومده بودن و اصلا قضیه این بود که اینا با هم سر ی مسئله تبعید شده بودن و عجیب بود که با هم نمیچرخن . منم بخاطر علاقم به تنهایی زیاد با کسی دوستی نمیکردم و ی جورایی تنها دوستم محسن شده بود .یکی دوبار دیدم بیرون مدرسه محسن و ناصر باهم خلوت میکنن و میخندن و شوخی میکنن و یبارم محسن داشت منو به ناصر نشون میداد و چیزایی میگفت ولی خب من خجالتی بودم و سرمو انداختم پایین .بعد ی مدت تو زنگ ورزش ناصر ی شلوار ورزشی ابی پوشیده بود و تمرین بارفیکس داشتیم تو حیاط .‌ناصر که خواست بارفیکس بره خودشو که میکشید بالا کمرش رو به جلو خم‌ میشد و قامت ی کیر خفن‌از زیر شلوارش بیرون میزد !خوب که دقت کردم قشنگ کله کیرش رو میشد دید از بس که گنده بود و خط لبه کله کیرش کاملا معلوم بود . بهر حال جثش بزرگتر بود باید اون کیرم میداشت و برعکس اون من بیشتر از باسن و کپل رشد کرده بودم و این اخرا واقعا تو اینه که به خودم نگاه میکردم حس میکردم ی کم باسن و پایین تنم خاصه . البته خاص که بهتر بگم بزرگتر از حد معمول . نرمی کونم ی جوری بود که وقتی رو زین دوچرخه میشستم خودم حس میکردن ی کم زیادی زین میره داخل و خودمو جم میکردم بعد ی مدت دیگه شرتهای مامان برام بزرگ نبود و وقتی پام میکردن فیتم بود و خودبخود میرفت لای چاک کونم واقعا دقت نکرده بودم که باسنم فرمش ی جوریه و نرم و لرزونه . محسن هر روز بهم نزدیکتر میشد و تقریبا دیگه رفیق فابریک بودیم و بچه ها اگه ی روز تنهایی میدیدنمون میگفتن عه پس چرا باهم نیستین ؟! یکیشون دیوث تا مارو میدید میگفت شما همش با همید حتما هم همو میکنید دیگه ! من بهش فحش میدادم اما محسن بهش میخندید . مدرسه رو به اتمام بود و منو محسن ی وقتایی تو پارک و اینور اونور بیرون مدرسه هم با هم در ارتباط بودیم اما چون خونه اونا فاصله داشت باما خونه هم نمیرفتیم . ی روز محسن پیشنهاد داد بیا بریم استخر محل ما منم خب دوس داشتم و البته از دیدن بدن مردها هم خوشم میومد قبول کردم .حوله و ساک و وسیله برداشتم رفتم پیشش رفتیم استخر و من تازه فهمیدم شرت اضافه ندارم برای برگشتنم . اگه به محسن میگفتم حتما بهم میداد اما ترجیح دادم ابروم نره پیشش تو استخر محسن بهم گفت تو بدنت چقد نرمه ؟اصلا فک نمیکردم انقد نرم و لطیف باشی . البته خودش بدنش تو پر بود ولی خیلی گنده نبود اما من کونم تو شرت قشنگ بالا پایین میرفت و احساس کردم چندتا از مردهای اونجا بدجوری زوم شدن روم‌ بخاطر همین ترجیه دادم بیشتر تو اب بمونم چون میومدم بیرون شرتم میچسبید و فرم و قلمبگی کونم به حد حشری کننده ای مشخص میشد و لرزش کونم بخاطر نرمیشم هم بهش اضافه میشد . محسن یکی دوبار تو اب مثلا ناخواسته دستش خورد به کونم ولی خب من متوجه شدم که داره از قصد میزنه و معلوم بود کیرش ی کم بلند شده چون اونم هی تو اب میموند و بیرون نمیرفت .‌ خسته شدم اومدم بیرون و با محسن رفتیم ی جا بشینیم ولی تا برسیم به صندلی های سکوماننده استخر نگاه سنگین مردا تو استخر رو کونم داشت ابم میکرد . دلو زدم به دریا و به محسن گفتم ببین من کونم بدجور تو چشمه ؟محسن ی مکثی کرد و گفت والا چی بگم چطور مگه . گفتم اخه احساس میکنم اون دوتا مرده بدجور دارن نگام میکنن !محسن ی لبخندی از رو شیطنت زد و گفت راستش این بدن تو منم تحریک کرد لنتی چه برسه به اونا ! چپ نگاش کردم و مثلا بهم برخورده گفتم بابا ایولا تو ناسلامتی رفیق منی ها و البته تو دلم ی حس عجیبی بود واقعا انگار خوشم اومده بود که تو سن۱۶سالگی اینجوری دل چند تا مرد رو بردم ؟ یهو محسن گفت ببین ی پیشنهاد ! گفتم چی ؟ گفت بیا اسگلشون کنیم اون دوتا مرده رو ی کم بخندیم !گفتم چیکار کنیم مثلا .‌گفت بیا اشاره کنیم بیان سمت رختکن مثلا تو پا دادی بهشون کون بدی ببینیم چیکار میکنن . اون دوتا هم که اصن چش برنمیداشتن از ما لامصبا !!گفتم گم شو بابا مگه من کونیم اخه . گفت زر نزن من کی همچین حرفی زدم گفتم‌اسگلشون کنیم بخندیم . پایه باش دیگه . اینا اینجا که تو استخر گوهی نمیتونن بخورن کسخل . بزار شق درد بگیرن بخندیم بهشون ی کم بعو بزنیم به چاک . ی چیزی تو وجودم گفت حالا امتحان کن راس میگه اینا اینجا که کاری نمیتونن بکنن ی داد بزنی کونشون پارس . خلاصه با سناریوی که محسن چیده بود قرار شد بریم از جلوشون رد بشیم ببینیم چیکار میکنن .چون روبرمون بودن اونور استخر از جهت خلاف درب خروج‌ راه افتادیم پریدیم تو اب عرض استخرو شنا کردیم از چند متر جلوترشون اومدیم بیرون از اب . شرتم دوباره چسید به کون و رونم ک ناخداگاه عین اینکه ساپورت تنم باشه کونم کاملا زد بیرون . تا نزدیکشون تردید داشتم اما دلو زدم به دریا و ی کم هم خودم کونمو چرخوندم و لرزش بیشتر شد . یکیشون دیگه نتونست جلو خودشو بگیره گفت اوووف ماشاالله به این پسررررر. اصن شهوت از لحن گفتنش میریخت .محسن دهن سرویس نه گذاشت نه برداشت یهو گفت فروشه فروووش . من یهو یخ کردم و سرعتم رو بیشتر کردم و همزمان دست محسنم کشیدم که بریم . اومدیم تو قسمت دوش ها وبه خنده گفتم بچه کونی این چی بود زر زدی هنوز محسن داشت میخندید دهنش باز نشده بود که دیدم دوتا مرده اومدن تو !گفتن به به چه پسرای ورزشکاری آفرین آفرین و یکیشون همونجا جلو در وایساد انگار که بخواد نگهبانی بده کسی نیاد ‌.‌من که کپ کردم و خشک شده بودن محسن یهو گفت اقا بخدا الکی گفتم شوخی بود . مرده گفت مگه من چیزی گفتم عزیزم .‌من کاریتون ندارم فقط دارم بدنتون رو نگاه میکنم . من مربی شنا هستم اینجا و میخوام ببینم شما به درد آموزش شنا میخورید که بیارمتون تو تیم شنا اینجا . این که گفت من ی کم ته دلم قرص شد .‌گفتم عه واقعا؟ گفت اره پسرم اینجا ما اموزش میدیم اگه اوکی باشه کسی میاریمش تو تیم. اول تیم شنا بعدش واترپلو و شیرجه اگه استعداد داشته باشه . منو محسن ی نگاه به هم کردیم محسن ی لبی کج کرد به نشونه تردید و گفت خب الان ما باید چیکار کنیم . مرده ی دستی به کتف مم زد و گفت بچرخ ببینم !من یهو با فشار قوی دستش چرخیدم و همون لحظه اون یکی دستشم گذاشت پشت کتف دیگم و نگهم‌داشت و از پشت چند ثانیه نگاهم کرد هیو دستشو رو پهلوی راستم حس کردم که چنگ زد وگفت تو که خوبی فقط ی کم‌تپلی که اونم عیبی نداره . عین ی انالیزور اندام بدن کل بدنم رو دست کشید رونهام پهلوهام. زیر بغلم. گردنم و تنهاجایی که دست نزد کونم بود این کارش ی جوری منو متقاعد کرد که نه بابا این واقعا استاد اینجاست و نظری نداره بعدش که همین کارهارو با محسنم کرد دیگه کلا شکم برطرف شد و ی جورایی احساس کردم شانس بهمون رو اورده .‌نه چک زدیم نه چونه داریم میریم تو تیم شنای اونا . مرد دومی گفت باید ی چند جلسه تمرین اختصاصی بکنیم باهم تا بیشتر مشخص بشه چطوریه اوضاع بدنتون . اون اولیه گفت خب شما شرت هفتی دارید همراهتون بریدعوض کنید بیاید تا ی تستی بگیرم از وضعیت استقامت پاهاتون ! من یهو هوری دلم ریخت .من غیر از این شرت که پام بود شرتی نداشتم که بپوشم یهو محسن گفت ما بریم عوض کنیم بیایم .‌مرده دومی گفت خب ماهم میایم چون ماهم باید عوض کنیم دیگه . من گفتم اگه میشه بمونه واسه بعدا اون مرد اولیه یهو ناگهانی یکی زد در کونم ی جوری که کل کونم لرزید و گفت تنبلی رو من اصلا نمیپذیرم از حالا بگم . الان شانس با شماس یهو ممکنه شما برید سانس بعد دونفر بیان جاتونو بگیرن .‌معطل نکنید بپرید عوض کنید زود بیایم تست بگیریم . محسن یهو حرکت کرد و رفت و گفت بیا دیگه بجنب من ی نگاه به مرده کردم و گفتم والا من حقیقتش ی مشکلی دارم .‌گفت چیه خب بگو .‌اروم گفتم شرتمو جا گذاشتم !انگار که از خداش باشه ی لبخندی گوشه لبش اومد و گفت عه حالا چیکار کنیم چقد بد شانسی تو فک‌کنم اون دوستت تنها بیاد تو تیم ما چون تو امکان تست نداری . حیف شد بخاطر ی شرت ؟من که انگار دنیا رو سرم خراب شده بود گفتم تورو خدا اگه میشه منو فردا تست کنید . اصن به این فکر نبودم که اخه چه ربطی داره شرت شرته دیگه .‌الان که شرت پام هست ؟؟گفت نمیشه راه نداره یهو محسن برگشت گفت پچرا نمیای اسگل . یه حالتی تو چهرش دیدم اما نفهمیدم چیه . مرد اولی گفت تو تنها باید تست بدی این مشکل داره . محسن گفت نه نمیشه باید باهم باشیم و قیافش پر از استرس شد یهو . اون مرد دومیه که رفته بود داخل با محسن اومد پشت محسن و دستشو گذاشت رو شونش و گفت بیاید دیگه محسن خودشو از زیر دستش کشید بیرون و گفت بیا دیگه بجنب مرد اولیه گفت حالا بریم ی کارش میکنیم و منو هل داد و رفتیم تو رختکن . ساکهای مارو اون مرد دومیه برداشت و رفت سمت اتاق ته رختکن اولیه بهش گفت ببین صب کن اینو من باید خصوصی تست بگیرم شرت خشک نداره ؟ من ی لحظه از خجالت سرمو انداختم پایین گفت یادش رفته عیبی نداره که . دوستش نیشخندی زد و گفت عه باشه پس شما برید اینجا واسه تست ما میمونیم تا بیاد بیرون بعد به محسن گفت اصن تو برو ی دوش بگیر و منتطر باش همینجا تا ما دوستت رو تست بگیریم و بعدش تو رو باشه . محسن هنوز قبول نکرده بود که مرده ساک رو گذاشت رو صندلی و اومد با ما تو اتاق و درو بست . اتاقک تقریبا ۳×۴بود و ی تخت و دوتا صندلی. ی چای ساز و ی کم خرت و پرت بود روی ی میز . مرد اولیه یهو شرتشو شناشو در اورد و کون لخت پشت به من ایستاد و گفت خب بجنب دیگه دربیار شرتت رو برای تست . جا خوردم و گرخیدم اون هنوز پشتش بهم بود و فقط خایه هاشو دیدم از پشت ی لحظه ترس تمام وجودمو گرفت خواستم تکون بخورم که بدن اون یکی رو پشتم حس کردم . وقتی بالا رو نگاه کردم یه دستشو گذاشت رو پیشونیم و با اون دستش گلومو گرفت و گفت ببین صدات دربیاد دیگه بیرون رو نمیبینی فهمیدی ؟

پایان‌ قسمت اول

نوشته: امید


👍 3
👎 6
12601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

875536
2022-05-23 02:47:19 +0430 +0430

نظری ندارم

0 ❤️

875546
2022-05-23 03:29:35 +0430 +0430

این خوب چند وقت پیش اپ شده بود

0 ❤️

875560
2022-05-23 05:45:17 +0430 +0430

واو به واو داستان تکراری بود.
این یعنی چی واقعا؟ 😒

0 ❤️

875592
2022-05-23 10:18:15 +0430 +0430

داستان تکراری، دیس

0 ❤️

875678
2022-05-24 00:24:35 +0430 +0430

تکراری

0 ❤️