درد احمقانه

1400/12/22

نکته 1: این داستان واقعی نیست و پر از شکنجه سنگینه
نکته 2: جوگیر نشید به بهونه بی دی اس ام این بلا ها رو سر یه بنده خدایی بیارید

الان چهار ماهی میشه که اینجام. بالاخره اون صاحبی که می خواستم رو پیدا کردم و فانتزی پت بودن رو به واقعیت تبدیل کردم. کم کم داره یادم میره که ادم بودم و به گربه بودن عادت کردم.
داشتم شیرم رو لیس میزدم و می خوردم که ددی گفت سریع تر تمومش کن. سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم.
+میو؟
-باید بری حموم.
خودم رو نیم خیز کردم و دندون هام رو نشون دادم. با جیغ یه میوی دیگه کشیدم.
-زهرمار نمی تونی پلشت توی خونه من بگردی باید بری حموم.
سعی کردم که صبحونه ام رو طول بدم که نرم حموم ولی بعد چند دقه پاشد اومد سمت و گفت بسه دیگه خیلی داری طولش میدی.
دویدم سمت اتاق. رفتم داخل در رو بستم و پشتش خوابید.
-هی بیا بیرون نمی تونی تا ابد تو اتاق تنبیه قایم بشی.
روی پنجه پاهام ایستادم و سعی کردم با دستام که تبدیل شده بود پنجه در رو باز کنم. دستام رو با چسب بسته بود و حالا کاملا پنجه بودن. بعد از باز کردن در از لای در که یه کوچولو باز بود نگاهش کردم و سرم رو کج کردم. چشمام رو گرد کردم که دلش رو به رحم بیارم و یه میوی طولانی کشیدم.
-راه نداره کوچولو باید بری حموم.
سرم رو انداختم پایین و سمت دیگه رو نگاه کردم و جیغ کشیدم.
+میوووووووو
-باشه خودت خواستی.
محکم در رو بست و قفل کرد. می دونستم قراره چی بشه. ترسیده بودم. میو میو میکردم و سعی میکردم منصرفش کنم.
بعد از چند دقه اومد. هر چقدر التماسش کردم فایده نداشت.
دستم رو بست به میله اون طرف اتاق. و گگ رو رو هم بست به دهنم و رفت بیرون. طبیعتا الان یه مرد می یومد و مثل وحشی ها می افتاد به جونم. اولش با کمربندش بعد هم میکرد. همیشه این جوری تنبیه میکرد. میدونست این رو دست ندارم و کس دیگه بکنتم حس میکنم جنده ام.
ولی صدای یه خانومی اومد. سرم رو برگردوندم. کامل ندیدمش ولی دستش کمربند نبود شلاق هم نبود. یه تخته بود گه یه طرفش صاف و طرف دیگه اش خار داشت.
اومد سمت و چونه ام رو گرفت توی دستش.
-هنوز یاد نگرفتی باید حرف گوش کنی؟
و محکم با تخته زد رو کونم. می خواستم بمیرم احساس میکردم دنیا سیاه شده. سرم انداختم پایین و از درد پلک هام رو هم فشار میدادم.
-معلومه یه گربه خیابونی نمیره حموم.
و یکی دیگه محکم زد. می خواستم چیزی که دهنم بود رو گاز بگیرم ولی پشت دندونام بود.
-یه گربه خیابونی حموم میره؟
“با تو ام جواب بده” و یکی دیگه زد. نمی تونستم جواب بدم ولی از خودم یه صدا هایی در اوردم.
“اخی راستی نمی تونی حرف بزنی این تو دهنته” و گگ رو باز کرد.
-حالا بگو ببینم یه گربه خیابونی حموم میره؟
+میو(اینو با اشک و بغض گفتم)
-اهههههههههه تو فکر کردی من گربه ام؟ به نظرت زبون گربه ها رو می فهمم؟
و دوباره زد واقعا داشتم می مردم و کنترلم دست خودم نبود. خودم خیس کردم.
-اهههههههههه چندش. جواب منو بده حالا. گربه های خیابونی حموم میرن؟
+نه نه نه نمیرن.
داشتم می مردم واسه نجات پیدا کردن هر کاری میکردم. این کلمه ها رو بلند بین اشک ریختن هام داد زدم.
بلند شد و چند قدمی راه رفت. تخته رو گذاشته بود توی دستش"به به! به به! اینجا رو باش یه گربه که زبون ادمی میزاد میفهمه."
دوباره شروع کردن داد زدن"گربه می تونه به زبون ادم ها حرف بزنه؟" و بعد از تموم شدن جمله اش با سمت خار دار تخته زد این بار.
خار هایی ک رفتن توی پوستم داشتن اتیشم میزدن.
-من یه سوال پرسیدم. آیا گربه ها می تونن مثل ادم ها حرف بزنن؟
+میو
یکی دیگه محکم با سمت خار دار زد.
-به زبون ادما حرف میزنی بعد الان که ازت سوال پرسیدم میو میو میکنی؟
+میو
بازم زد.
-زهر مار. احمق. به رضا گفته بودم هر گربه ولگردی رو توی خونه اش راه نده. شرط می بندم وقتی توی خیابون زندگی میکردی جنده بودی. گربه ها هم جنده دارن؟ مثلا دم سطل اشغال وایسی بیان برات دم تکون بدن ببرنت بکنن؟
+میو
دوباره زد.
-گفتم گربه ها هم جنده دارن؟
+میو
بلند تر داد زد"دارن؟"
+میو
-نه افرین خوشم اومد داری یاد میگیری. بزار یه لطفی بهت بکنم.
از اتاق رفت بیرون و بعد چند دقه اومد. نمی تونستم ببینمش. اومد نزدیک و پشتم نشست رو زانو هاش. و یه چیز بزرگ رو گذاشت روی کسم.
-عه نه دیدی داشتم چه اشتباهی میکردم اینجوری حال میکنی که.
دمم رو از توی کونم در اورد و دیلدوش رو گذاشت رو سوراخم و یه دفعه فشار داد تو. گفتم با ضربه تخته داشتم میمردم؟ اشتباه کردم چون یه دفعه انگار یه کله قند رفتم داخلم. نمی تونستم خودم رو نگه دارم بلند داد زدم.
-اه تو چرا اینقدر دیر یاد میگیری گربه فقط میو میو میکنه
دوباره تخته بقل دستش رو برداشت. دیلدو رو اورد بیرون و با سمت میخ دارش دوباره زد. بعدش گذاشت زمین و دیلدو رو دوباره هل داد داخل. این دفعه قابل تحمل تر بود. مطمعنم خون اومده بود کونم. چون روون تر بود.چند بار همین کارش رو تکرار کرد.
بعدش دستش رو گذاشت رو کمر و اروم نواز کرد و شروع کرد تلبمه زدن.
-تو گربه خیابونی بودی؟
+میو
-جنده هم بودی مگه نه؟
+میو
-از اونجایی که نمی با بله یا خیر جواب بدی من بله فرضش میکنم. هر بار که میکردنت چی بهت میدادن؟ تن ماهی؟ استخون مرغ؟
+میو؟
-می دونم نمی تونی جواب بدی. می دونی چرا دارم ازت حرف میکشم؟
+میو؟
-چون تا ارضا نشی ولت نمی کنم. و وقتی مشغول حرف زدن باشی کمتر تحریک میشی.
نمی دونم چند دقه ادامه داد چون زمان واقعا دیر میگذشت. ولی بلاخره در اورد و اومد جلوم وایستاد و دیلدوش گرفت جلوی صورتم. اشتباه نمی کردم واقعا اندازه کله قند بود.
-شنیدم گربه ها لیس زدن رو دوست دارن راست میگن؟
از ترس اینکه باز شروع کنه به زدنم مجبور شدم لیسش بزنم و تمیزش کنم.
-خیلی خب کافیه من خسته شدم.
دیلدوش رو باز کرد و گذاشت وسط اتاق و گفت خودت روش بالا و پایین شو و تا وقتی ارضا نشدی حق نداری وایسی و خودش از اتاق رفت بیرون.
بعد از چند دقه با یه صندلی، یه پاکت سیگار، گوشیش و یه کاسه شیشه ای پر از تخم مرغ برگشت. صندلی رو گذاشت نشست روش و یه سیگار روشن کردن و سرگرم گوشیش شد.
زمان زیادی داشتم روی دیلدو بالا و پایین میشدم. خیلی خسته بودم. یه لحظه فقط یه لحظه روش نشستم که یه دفعه یه تخم مرغ خورد تو صورتم. پنجه هام رو بردم سمت صورتم و بدنم لرزید.
خانم شروع کرد به داد زدن"من گفتم تا وقتی ارضا نشدی حق نداری وایسی. گفتم یا نگفتم؟" کلمه کلمه و اروم حرف میزد ولی خیلی عصبانی بود.
+میو
-زود باش ادامه بده.
دوباره شروع کردم به بالا و پایین شدن که یه فکری به سرم زد. نقشش رو بازی کردم. شروع کردم به بازی کردن نقش ارگاسم.
-تو یه باهوش احمقی. خانوم های واقعی اون جوری ارضا میشن تو یه گربه ی ولگرد جنده ای.
کاسه رو بر داشت و اومد سمتم. “این کارت احمقانه بود تنبیهش سخته.” و کاسه ی پر از تخم مرغ رو سرم خالی کرد و کاسه رو هم خورد کرد توی سرم. دور و برم از خورد شیشه بود.
شوک شده بودم ترسیده بودم. فک کنم سرم شکسته بود. دیگه نای گریه کردنم نداشتم. رفت سمت تخته اش و ورش داشت. “این دفعه اگه وایستی یا بخوای منو گول بزنی یکی با این میزنم تو کست که پرت بشی روی خورده شیشه ها”. و رفت نشست رو صتدلیش و سرش رو کرد توی گوشیش و منم دوباره شروع کردم به بالا و پایین شدن.
این دفعه دیگه واقعا زمان زیادی گذشت. فکر کنم چند سالی شد که خانوم گوشیش رو خاموش کرد، تخته اش رو داشت و اومد سمتم.
از ترس پنجه هام رو گرفتم بالای سرم و به کارم ادامه دادم.
-بیار پایین دستات رو.
-الان 4 ساعته. 4 فاکینگ ساعت و ارضا نشدی. فکر کردی من بیکارم که بشینم اینجا؟
داشت بلند داد میزد.
کنارش روی زمین رو نگاه کرد و یه دفعه محکم با تخته اش زدم روی کسم که با کمر پرت شدم روی خرده شیشه ها. دیگه داشتم بلند بلند گریه میکردم.
-چیه جنده؟ فکر کردی با بستن دستات و بات پلاگ دمی گربه شدی؟ همش میو میو کنی گربه بودنه؟ فکر کردی با حموم رفتن مخالفت کنی خیلی گربه ای؟ نه تو یه جنده ای. اول و اخرش یه جنده ای.
موقع گفتن این جمله محکم بهم لگد میزد. داشتم رو خورده شیشه ها قلت میزدم همه بدنم زخم شده بود.
-خب الان دیگه مجبوری بری حموم.
و محکم یکی با نوک پنجه اش زد که رفت توی سوراخم که یکمی پرت شدم عقب.
راست میگفت با این زخما و تخم مرغ خشک شده مجبور بودم برم حموم.
بعدشم رفت بیرون و پشت سرش در رو بست. ددی بعدش نیومد داخل. اجازه داد چند دقه ای همونجوری بخوابم کف اتاق و گریه کنم.
یه کمی که حالم بهتر شد رفتم بیرون. داشت سیگار میکشید. وقتایی که استرس داشت و نگران و نارحت بود سیگار میکشید.
بهم نگاه کرد و معلوم شد ناراحت بود. “قرار نبود اینقدر اذیتت کنه. حموم رو اماده کردم برو تا بیام بشورمت.” و با دست حموم نشون داد.
“صبر کن”. اومد سمتم رو به روم رو پاهاش نشست."خیلی کثیفی نمی تونم نازت کنم. بعد که تمیز شدی از دلت در میارم.
+میو
و رفتم سمت حمام.

نوشته: sayee_s


👍 3
👎 8
20901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

863853
2022-03-13 14:48:50 +0330 +0330

عالی بود بیشتر بنویس
و نکته مثبتش این بود که گفتی خیالیه تا این جو گیرا امتحان نکنن

1 ❤️

863859
2022-03-13 15:22:09 +0330 +0330

مثکه از BDSM فقط یه چیزایی شنیدی…

0 ❤️

863892
2022-03-13 20:00:00 +0330 +0330

کی میگه هیتلر ظالم بوده؟

0 ❤️

863923
2022-03-14 01:04:27 +0330 +0330

شکنجه بود بیشتر
چه تنبیهی بود لامصب ، جالب بود ولی بیشتر بنویس

1 ❤️