دروازه تنگ

1400/07/13

داستانی که میخوام واستون تعریف کنم حقیقت می باشد دلیلی نمی بینم بیام اراجیف تعریف کنم خوب داستان از جایی شروع میشه یه رفیق داشتم افغان رفیق فاب بودیم اینا دو سه کوچه اونطرف تر زندگی میکردن یه روزی بهم گفت صاحب خونه شون ظاهرا باهاشون خوب نیس و دنبال خونه هستن کنار خونه ما یه خونه بود ظاهرش زیاد جالب نبود ولی کرایه اش بصرفه بود پیشنهاد دادم اومد با مامان و خواهرش خونه رو پسند کردن خلاصه منم خیلی کمک بهشون کردم اصلا دنبال خواهرش نبودم اونم زیاد تو کف ما نبود گذشت چند ماه یک روزی خبردار شدم رازی گم شده همین خواهر رفیقم یادم رفت بگم این شوهرش به دام اعتیاد گرفتار شده بود از اونا که واسعه نعشه شون میرن تو کوچه ها ضایعات جمع می کنن 5 تا بچه هم داشت این از این جا خب،یکم واسم سخت بود که رازی و این کارا خلاصه بعد فهمیدم این واسعه اینکه از شوهر معتادش جدا بشه تصمیم گرفته بود با یک پسره فرار کنه پسره همسایه اون خونه قبلی شون بوده فرار شون به شکست خورده بود اینو چقد زده بودن پدرو مادرش جوری که صداش تو خونه ما می اومد رفتم دم خونشون،ببخشید اتفاقی افتاده پدرش با یک لحن خیلی آروم گفت نه پسرم چیزی نشده زیاد گیر ندادم گفتم خلاصه اگه کاری از دستم برمیاد بگید من هستم گفت ممنون باشه پسرم با لحن مظلومانه رفتم راستی این رازی بچه هاش پیش مادر شوهرش بود واون ازشون نگهداری میکرد شوهرش ک معتاد شده این اومده خونه پدر و مادرش چند هفته گذشت یه روزی حکیم پدر رازی اومد دم درما گفت پسرم می تونی کولر مارو درست کنی موتورش درست کرده بود بلد نبودن وصلش کنن خلاصه رفتم خونشون اون رفیقم که اول داستان ازش حرف زدم رفته بودشهرستان دنبال کار ،خب وقتی رفتم خونه داشتم کولر درست می کردم دیدم رازی واسم آب اورد خدایی خوب چیزی بود ولی با خودم گفتم این کصو باید کرد با اون لباس های لختی افغانی 🤤 رفتم تو فکرش کولر درست کردم حکیمو گفتم ببین درست شده یانه گفت دستت درد نکنه پسرم ممنون گفتم هرکاری خواستین به خودم بگین انجام بدم عصر بود دیدم بازم ازخونه شون صدایی میاد شوهر معتادش ترک کرده بود اومده بود میخواست زن شو ببره با مخالفت حکیم روبرو شده بود دیوص زده بود سر پدر رازیو ترکونده بود اومدن پیشم گفتن زنگ بزن کلان بیاد اومد صحنه رو دید دوتا لقد فقط به جابر شوهر رازی زد *رهادگش کردن گفت فردا برای ادامه شکواِیه تون بیایین کلان، مریم مادر رازی با خودش اومدن گفتن ما از قانون و اینا زیاد سر در نمیاریم
-باشه اشکال نداره فردا ساعت 9 میریم
+باشه پسرم
صبح از خواب بیدار شدم حدودا ساعتای 6 یا 7 فک کنم بود رفتم حموم بعد حموم یکم با گوشی تلگرام و وات چک کردم رفتم 20 دقیقه مونده بود تا 9 بشه رفتم سمت خونشون درو که زدم با حکیم یه سلامی کردم دیدم بنده خدا سرش بسته دلم به حالش سوخت بگذریم اسنپ زنگ زدم یکم تا بیاد ماسکم اوردم بخاطر کرونا رفتیم توی مسیر کلا سکوت حکم فرما بود رسیدیم فورا رفتیم سمت عریضه نویس ها بعد اینکه تمام شد برگه رو خواستیم ببریم داخل مریم گفت پسرم تو ورازی برین داخل من منتظر می مونم (بخاطر کرونا راه نمیدادن زیاد وارد بشن) داخل که رفتیم چنتا صندلی یه گوشه بود از فرصت استفاده کردم باید هرطوری شده بود اینو میکردم پس بهش پیشنهاد دادم یکم بشینیم (تا خلوت بشه اونکه سوادی هم نداشت پس نمی دونست داستان چیه)
-یه چیزی بهت بگم قول میدی بین من و تو بمونه(داستان فرارشو میدونستم همین شد یه فکری بکنم)
+بله بفرمایید
نفسم بند اومده بود
_من ازتون خوشم اومده میخوام اگه میشه باهم باشیم (کلا ادمی هستم اگه حرفم نزنم همیشه یه غده میشه تو سرم)
مکث کرد چیزی نگفت
سرشو کلا انداخته بود پایین
_ اگه نظرتون منفی هست لطفا جواب بدین
یه درجه دار از اتاق بیرون اومد گفت با کدوم قسمت کار دارین بعد اینکه ماجرا رو گفتم اشاره به اتاقی که درش تا نصفه باز بود کرد گفت برین رفتیمو کارا انجا شد کلا سکوت بود گفته بودن فردا هم بیایین واسعه یسری کار های بیخود فرداش اصلا حس رفتن نداشتم باخودم میگفتم شاید بره به همه بگه نه بابا 5 بار شکم زاییده بچه نیس ک اونم کسی که قرار بود فرار کنه
فرداش باز رفتیم ایندفعه این من بودم زیاد نگاش نکردم اون بود خیلی نگاهم میکرد بعد اینکه رفتیم دخل با اون اتاقی که قرار بود برگه رو ثبت کنه یکم شلوغ بود منشی گفت برین داخل تا خبرتون (قاضی یا یه چیزی تو همین مایه ها بود) بیرون منتظر موندیم ایندفعه اون بود شروع به حرف زدن کرد

  • راجب حرفی که دیروز زدی فکر کردم نظرم مثبته ولی کسی چیزی نفهمه
    نگاهی بهش کردم صورتش مث کسایی بود که التماس می کردن یه چیزیو بدست بیارن
    +خیالت راحت باشه از طرف من
    -خب قراره چیکار کنیم
    +منظورت از چیکار کنیم چیه
    -خب هر دوستی خلاصه میشه تو یه چیزایی
    همونی بود که دیروز سر به پایین بود نگو دیشبش کلی خودشو خیس کرده بوده تا حرف هاشو بهم بزنه واقعا میگن مستی زن خیلی بیشتر از چیزیه که فکرشو میکنی صدامون زدن رفتیم داخل بعد اینکه کارها تموم شد اومدیم بیرون نگاهی کردم مادرش ندیدم یعنی مادرش کجارفته بود یه خانمی نزدیک ما شد گفت ببخشید اون خانمی که همراه شما بود حالش خراب شده ظاهرا مادر مشکلاتی مث قند و یه سری چیزهای دیگه داشته این فشار طلاق دخترش هم روش فشار اورده یا یه سری چیز دیگه نمیدونم چی بیهوش شده و اورژانس بردتش با خودم گفتم بهترین فرصت گیر اوردم یه خونه نقلی داشتیم بعضی وقتها با رفیقا می رفتیم داخلش مشروب می خوردیم بهش گفتم رازی اون حرفی که داخل زدی پاش هستی گفت اره ولی مادرم الان حالش خوب نیس باید بریم سمت بیمارستان گفتم نترس اونجا بهش رسیدگی می کنن من و شما یه جایی بریم یکم حرف بزنیم بعد میریم سمت بیمارستان یکم خودشو گرفت تا راضی شد وقتی رسیدیم داخل بردمش واسش ابی اوردم خورد گفتم میخوای سریع تمومش کنیم گفت اره اگه میشه خیلی با پرویی گفتم بیرون کن لباس تو نمی دونم چیشد یکم جا خورد گفت قرارنبود لخت بشیم فقط حرف میزنیم یا لب می گیریم این شد برم کاسه لیسی اره بابا من ازت خوشم میاد وقتی طلاق هاتو گرفتم باهات عروسی می کنم ولی زرنگ تر از چیزی بود که فکر می کردم گفت به خدا اگه خانوادت قبول کنن منی رو که صاحب 5 تا بچه هستم گفتم تو کاریت نباشه دستم رو بردم سمت سینه هاش یکم مقاومت کرد ولی بزور دست شو کنار زدم دستم بردم پشت سرش چادرش کلا بیرون کردم الان رازی موهاش کامل لخت بود سینه هاش نمایانی میکرد لبم بردم سمت لبش نمیدونم چرا احساس کردم دهنش یه بوی بدی میدادشاید بخاطر معدش بود بگذریم لبشو خوردم هیچ عکس العملی ثانیه های اول نشون نداد یهو دیدم وحشی شد دستاشو برد سمت کمرم منو به خودش فشار میداد شروع کرد مث گشنه ها لبام تاحدی که میتونه خورد لباشو ازلبام جدا کرد شروع به بو کردنم کرد صورتمو بو میکرد و اه میکرد دستمو بردم سمت کصش یکم خیس بودبا دستام گرفتمش خوابوندمش شلوارش خواستم بیرون کنم گفت من خجالت میکشم (هر زنی برای بار اول خجالت میکشه شخصی کصشو ببینه یا شاید داشت تنگ بازی در می آورد)به چادرش اشاره کردم گفتم بنداز روی صورتت عجله داریم باید سریع بریم نمیدونم چرا احساس میکردم قراره اتفاقی بیوفته که اینقدر عجله دارم به حرفم گوش میکرد شلوارم بیرون کردم شورتمم بیرون کردم تا بدنم بدنشو حس کنه کیرم بیرون کردم روش خوابیدم یکم پاهاشو باز کرد کیرم نمیرفت داخل انگار تنگ بود دروازه اش وقتی کیرم راهشو پیدا کرد اروم داخلش کردم یه اهی کشید باخودم گفتم حیفه می کنم نمیبینه بذار ببینه تا ابمم زود تر بیاد چادر از صورتش بیرون کردم همزمان که داشتم کیرم داخل کصش می فرستادم به چشماش نگاه میکدم خمار بود داشت لبشو گاز میگرفت یکم خم شدم لبم روی لبش گذاشتم اروم لبم میخورد زبونم فرستادم داخل دهنش چه خوب می خوردش لبم جدا کردم کیرم تادسته داخلش رفته بود عقب جلو می کردم کصش زیاد تنگ نبود ولی راضی کننده بود واسعه کیرم، دیدم بلند شد منو فشار داد به خودش چنگ انداخت بازم شروع کرد بو کردن من ایندفعه گردنمو گرفت بدون اینکه حرفی بین ما رد وبدل بشه گردنمو کبود کرد فشار میداد منو به سمت خودش یهو لرزید خوابید دوباره احساس کردم کیرم بیشتر جا باز کرده ابش اومده بود نوبت من بود ابم بیاد چرا ابم دیر می اومد شاید بخاطر همون ترسی که تو وجودم بود پاهاش بالا کردم کیرم قشنک تا دسته میرفت داخل کصش وبیرون می اومدکیرم نبود کوچیک بود کص اون بود که حسابی باز بود بخاطر بچه هایی که طبیعی اورده بود انگار داخل کصش خیلی کشاد بود ولی جلوی کصش خیلی تنگ بود کیرم میگرفت به خودش گفتم داگی بخواب میخوام بکنم یهو یه حالتی شد گفت من از پشت نمیدازم گفتم نترس میخوام از پشت بذارم توکصت چیزی نگفت خوابیدپاهاش جمع کردم کیرم فرستادم داخل معولا اینجور حالت کص خودشو باید جمع کنه داخل فرستادم کونش خیلی خوب بود کون یه زن 32 ساله تا به بالا واقعا یه چیز دیگست گفتم داخلته یان گفت اره فقط سریع اب تو بیار ایندفعه به کونش خیره شدم میکردم یهو مغزم دستور ارضا صادر کرد ابم ریختم داخلش ادامه داره…
    اولین بارمه مینویسم پس اگه غلط املایی داشتم به بزرگی تون ببخشید.

نوشته: رادیکال


👍 4
👎 25
70501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

835856
2021-10-05 00:51:07 +0330 +0330

دوستان اهل فن ی سوال دارم
انعکاس ملجوقیت نویسنده رو اگر در توالت پشت خونه رازیانه ( ببخشید راززززی جووون منظورمه ) ببینین و ضرب در کوسینوس عمه جانش کنیم به نظر جواب‌رادیکال نمیشه؟

ببنشيد نتونستم خودم حلش كنم
خیلی سوال سختی بود
پرسشي در سطح Phd

3 ❤️

835865
2021-10-05 01:09:37 +0330 +0330

چاقال ننویس کونی کلان اومد دوتا جفتک زد رفت بعد گفت بیایید فردا شکایت کنید ببو گلابی

4 ❤️

835870
2021-10-05 01:28:44 +0330 +0330

ای بابا ریدم تو نافت پسرم با این کس شعرات

4 ❤️

835872
2021-10-05 01:33:43 +0330 +0330

تو خودت افغانی هستی

3 ❤️

835873
2021-10-05 01:34:49 +0330 +0330

اولین بارمه مینویسم پس اگه غلط املایی داشتم به بزرگی تون ببخشید.
جان؟
غلط املائی فقط؟
انقدر پریشون و داغون بود که نتونستم ده خطّ بیشتر بخونم. روایت افتضاح، داستان چاخان، دروغ هم فراوان!
اصلش اینه که حکیم و پسرش و دامادش، به خاطر پریودی زنهاشون، بعد از صرف چند بَست تریاک اصل، به جون قهرمان داستان می‌افتند و روی پشت‌بوم، کنار کولر جوری گشادش می‌کنن که تسمه پاره می‌کنه، ناودونی‌هاش می‌افته، یاتاقان می‌زنه و موتورش نیم‌سوز میشه.
همون کولر با تمام متعلّقاتش حواله‌ت بادا ابله داغون الدنگ بی‌سواد!


835880
2021-10-05 02:03:09 +0330 +0330

با دست چپ ننویس

1 ❤️

835883
2021-10-05 02:15:29 +0330 +0330

میمیری بگی خودمم افغانی هستم

2 ❤️

835892
2021-10-05 02:53:12 +0330 +0330

گاییدیمون با نگارشت.خاستم با مشت بکوبم ب لبتاب از روی لج

3 ❤️

835913
2021-10-05 06:03:48 +0330 +0330

کونی طرف مادرش حالش خراب شده آمبولانس اومده بردتش بعد به جای اینکه نگران بشه بره دنبال مامانش ببینه حالش چطوره فرصت رو مناسب شمرده که با تو بره خونه خالی؟
تا همینجاش خوندم

2 ❤️

835917
2021-10-05 06:23:21 +0330 +0330

کس کش ننویس حالم بهم خورد از خودتو کستانت کیری

2 ❤️

835919
2021-10-05 07:19:40 +0330 +0330

همه چیزو بیرون کرد بعد همه اون چیزا رو داخل کرد

1 ❤️

835956
2021-10-05 14:35:00 +0330 +0330

به تنهایی ادبیاتو در هر زمینه ایی شخم زدی…

1 ❤️

836174
2021-10-07 01:41:28 +0330 +0330

واسعه این داستان کصشعر و حرومزادگیت کص ننت
آبمون پاچید روت🍆🍆🍆🍆

0 ❤️

836209
2021-10-07 06:46:37 +0330 +0330

زوج پایه مسافرت پیام بده

0 ❤️

836242
2021-10-07 21:22:00 +0330 +0330

حرفت سنده
قبولت دارم

0 ❤️

836243
2021-10-07 22:14:43 +0330 +0330

افغانی دیوث. حتما پدر رازی کونت گذاشته

0 ❤️

839054
2021-10-24 15:42:49 +0330 +0330

احتمالا رازی یه سگ ماده بوده چون خیلی داشته تورو بو میکرده داستانی تخمی و تهی از شهوت بیشتر نشون دهنده وجوت تاریک و کسکشت بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها