در اتوبوس تا سحر

1401/02/04

سلام به همه دوستان
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال ۹۰ که دوره آموزشی سربازیم افتاده بودم کرج ، خودم بچه اردبیلم . دو هفته یک بار می اومدم خونه سر می زدم و برمی گشتم پادگان یه شب زمستونی ساعت ۸ شب مه مقصد کرج سوار اتوبوس شدم و شاگرد اتوبوس همسایمون بود و به خاطر اون خیلی وقتا مفتی می رفتم و می اومدم ، ۱۲ تا صندلی خالی موند و مجبور شدند مسیر شمال برند تا از استارا و صومعه سرا و … مسافر بگیرن همون اول حرکت خوابم برد و نمیدونم چند ساعت بود تو راه بودیم که مجید ( شاگرد ) صدام کرد و من فکر کردم تو خواب کسی صدام میکنه که صدای ناز دختر جوان رو شنیدم که عیبی نداره بیدارش نکنین همینجا میشینم ،،، بعدش یه حرارتی با پای چپم احساس کردم و بوی ادکلن خاصی مغزمو سبک کرد و دیگه بیدار بودم ولی چشام بسته بود ،، حرکت کردیم و منم یواش یواش سرمو به سمت چپ بردم که مثلا خوابم و سرم رسید به شونه دختره دیدم واکنشی نشون نداد و با هر ترمز ماشین به جلو می رفتم و اونم با دستش رو سرمو نگه میداشت و می کشید عقب و منم خوشم می اومد و هی تکرار میکردم و کرم می ریختم … که صندلیشو یکم خوابوند و سرمو گذاشت رو سینش و بوی ادکلن و عرقش حالمو داغون می کرد … یه لحظه دستمو بردم رو سینش و یکیشو گرفتم دستم و یهویی اومد به خودش و دستمو پس زد … منم شوکه بیدار شدم و گفتم معذرت میخوام فک کردم خواب می بینم اونم خندید و گفت خواهش میکنم
حرف زدن شروع شد و پرسید سربازی گفتم آره و اونم دانشجو بود اسمش ساناز بود ۱۹ ساله دانشجوی پرستاری …منم ۲۲ محمد
تا کرج ۶ ساعت راه مونده بود و کیرم هم شلوارو سوراخ می کرد به خودم گفتم باید بکنمش …
گفتم از آشناییتون خوشوقتم و دست دراز کردم اونم دستشو آورد و دیگه دستای نرم و گرمشو ول نکردم و تو دستم نگه داشتم و با خنده پرسید ۵ دیقه پیش چه خوابی می دیدی؟؟؟
گفتم خواب دیدم با دوس دخترم حال میکنم و تا سینه شو خواستم بمالم دستمو پس زد و بیدار شدم دیدم گردنم درد میکنه و سرم روی شماست … گفت دوس دختر داری ؟؟؟
گفتم نه ندارم خواب می دیدم و خندید
با دست رو صورتم کشید و گفت بازم میخوای بخوابی ؟؟ گفتم نه دیگه من استراحت کردم اگه میخوای تو بخواب که اونم یکم جا بجا شد و خم شد سرشو گذاشت رو پام … جا خوردم دستش که هنوز دستم بود نوازش می کردم و با اونیکی دستم صورت و سرشو نوازش می کردم و خوابم برد و سرمو تکیه دادم به شیشه و یکم که گذشته بود احساس کردم یه دست رو کیرمه و بالا و پایین میشه و خودمو زدم به خواب و نفسامو کنترل می کردم و کیرم قد می کشید ادامه داشت و یواشکی زیپ شلوارمو می آورد پایید که چراغا روشن شد و دستشو برداشت و خودشو زد به خواب ،،، جلو امامزاده هاشم نگه داشت و دو تا صندلی خالی بود اونم پر شد و مجید که وضعیتو دید با لبخند یه چشمکی بهم زد و رفت … چراغا خاموش و راه افتادیم
دستشو گرفتم تو دستم و نوازش کردم و اون یکی دستمو گذاشتم رو سینه چپش و آروم باهاش بازی می کردم که اون یکی دستشو گذاشت رو دستم و فشار داد رو سینش و منظورشو فهمیدم که یکم محکم بمالم … یه پتو مسافرتی داشتم که افداختم روش و کون و پاهاش و سرشو پوشوندم شروع کرد به بازی با کیرم و زیپمو کامل باز کرد که کیرمو پیدا کنه و یکم جابجا شدم و شلوارمو دادم پایین از رو شرت گرفت و بالا و پایین می کرد
یکم جراتم رفت بالا و از بالای سینش دستمو بردم تو و سینه داغ و عرق کردشو گرفتم و نرمتر از هر چیزی که فکرشو بکنید و مالیدم و اونم شرت رو زده بود کنار و کیرمو با دستش بالا و پایین می کرد … نفسهام کنترل نمی شد
احساس کردم کیرم رفت تو آب داغ
فهمیدم کرده دهنش و ریز ریز ساک میزنه .کیرم ۱۷ سانت و تا ته جا داده بود تو دهنش و حلقش رو حس می کردم و جیگرم حال می اومد و بالا پایین می رفت منم سینه هاشو می مالیدم می خیالش شدم و دستمو کشیدم بیرون دکمه های مانتوشو باز کردم و دستمو از زیر شلوارش رسوندم به کسش که داغ داغ و پر از آب بود و چوچولشو می مالیدم و انگشت وسطی رو به آرومی فرستادم داخل و خبری از پرده و اینا نبود دو انگشتی کسشو تلمبه می زدم و تکوناش بیشتر شده بودو کیرمو هم تند تر ساک میزد نزدیک بود آبم بیاد که یه دفعه ای بدنش قفل شد و کیرمو تا ته کرد تو دهنش و دستم پر از آب شد و هم زمان آبم اومد و سرشو یکم کشیدم بالا و کامل تو دهنش خالی شدم … هر دو ارضا شدیم ولی این کافی نبود
دستمو کشیدم بیرون و با شلوارش پاک کردم و دنبال دستمال می گشتم که اومد بالا و لبو صودتشو یه دست کشید و در گوشم گفت مرسی خیلی حال کردم فهمیدم کل آبمو خورده
خوابمون برد و بهم تکیه داده بودیم و خوااااااب ساعت ۱۲ بود رسیده بودیم رشت و دو سه تا مسافر پیاده شدن و سوار شدند و یک کیلومتر جلوتر برا دستشویی و غذا نگه داشت و با مجید بوفه رو هماهنگ کردم و ساناز گفتم بیا بریم پایین هوا بخوریم رفتیم سریس و اومدیم بوفه رو گفتم و گفت می ترسم کسی ببینه گفتم اصلا ترس نداره و همه سرشون تو کار خودشونه
قبول کرد در بوفه رو باز کردم و فرستادمش تو و خودم هم رفتم تو و درو بستم … نور کافی بود دیدمش لامصب خیلی خوشگل بود اصلا توجه نکرده بودم بهش یکم استرس داشت تو بغل گرفتمش و بوس و لب مشغول بودیم و لباسای همو در آوردیم سینه ۷۵ میشد کرفتم تو دهنم و اونیکی رو تو مشتم می چلوندم نفس داغش به گردنم می خورد و کیرم داشت می ترکید
وقت کم بود یه دیقه اینا ساک زد و برش گردوندم و به پشت خوابودمش و خودم هم ولو شدم روش و کیرمو میزون کردم با سوراخش و آروم فشار دادم و تا نصفه رفت تو یه حال عجیبی بهم دست داد داغی و لیزی و تنگ بودن کسش یه حسی بهم دست داد که تا حالا تجربه نکرده بودم و یکم صداش در اومد و تو گوشش گفتم یکم آروم صدا میره بیرون و گردنش و زیر گلوشو می خوردم و شروع کردم تلمبه زدن ،، تو بغلم گرفته بودم و با یه دست کونشو می مالیدم و تو کس تنگش محکمتر می زدم
پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و آه و ناله می کرد
نفس نفس میزدم و خیس عرق لبشو می خوردم و نزدیکای انزال بود دیدم ساناز تکوناش بیشتر میشه و ادامه دادم و یه لحظه کل عضله هاش منقبظ شد و آب از کسش راه افتاد
کیرمو در آوردم و با دستمال کاغذی کوس و کیرمو تمیز کردم و بازم کردم تو کوسش و سرعتی تلمبه می زدم و اون که حالشو کرده بود و ۳ دیقه زدم دیدم داره میاد گفت بکش بیرون دو سه تا دستمال کاغذی آماده کردم و کشیدم بیرون رو کاغذ دستمالی جق میزدم تا بیاد اومد کیرمو گرفت دهنش و محکم میک میزد و تخمام رو گرفته بود دستش و گفتم میاد و سرعتشو زیاد کرد و آبمو تا قطره آخرش خورد و از دهنش در آورد یه قره از آبم بیرون زد اونم با زبونش برداشت و قورت داد خیلی حال کردیم و از هم تشکر کردیم
لباسهامون رو پوشیدیم و من رفتم بیرون وضعیت و چک کردم و در بوفه رو باز کردم و اومد بیرون به طرف رستوران رفتیم و دوتا رانی و کیک و چیپس و سیگار گرفتم یه نخ روشن کردم و و یه کام گرفتم و از دستم گرفت … فکر کردم میخواد بندازه اونور دیدم دو کام پشت سر هم زد و داد بهم و گفتم میخوای برا تو هم روشن کنم نخواست و اون یه نخ رو هر کدوم یه پک زدیم و خیلی چسپید رفتیم داخل و هر دو ضعف کرده بودیم و رانی و کیک رو زدیم و مسافرا یکی یکی سوار می شدند چیپس هم باز کردم می خوردیم ،،، مجید رو دیدم و با خنده و علامت دست ازش تشکر کردم و اومد آمار مسافرا رو بگیره گفت خسته نباشید و رد شد و من و ساناز جوابشو دادیم و یکم خندیدیم و دیدم خوابمون میاد … گفتم من زودتر اژ تو پیاده میشم و شمارشو گرفتم نوشتم یه تیکه کاغذ و گذاشتم تو جیبم خوابمون برد و یه لحظه صدای مجید به گوشم خورد محمد محمد پاشو پل حصارک رسیدیم … زمین و زمانو فحش می دادم و در حالت منگ یه بود آب دار از لبش گفتم و ازش خدا حافظی کردم و ساک و کولمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم از مجید باز هم تشکر کردم .
یه سواری در بست گرفتم و ساعت ۴.۲۰ دقیقه رسیدم پادگان و شماره ساناز رو به دفترم نوشتم تا گم نکنم
وضعیت آماده کردم و رفتم کیوسک تلفن و با ساناز تماس گرفتم رسیده بود خوابگاه و از اون روز فکر و ذکرم شده بود ساناز
بد جور وابسته شده بودم و اونم همینطور
تا سال آموزشی تموم شد و تقسیم افتادم اردبیل و شهرستان نمین
لیسانس بودم و راننده فرماندهی
وقت اداری
سال ۹۱ ساناز هم فارغ التحصیل شد و تو یکی از بیمارستان های استارا مشغول به کار شد و ارتباط ما هم خیلی خیلی محکم شده بود
حد اقل هفته ای یه بار می رفتم سوئیت اجاره می کردم و ساناز هم به هوای شیفت خونه رو می پیچوند و تا صبح زندگی می کردیم
یه روز گفت فردا میرم دکتر و پردمو بدوزم و منم تعارف کردم و اگه پول میخوای شماره کارت بفرست و گفت نه لازم نیست ،، ( ۳ میلیون ماهی حقوق می گرفت ) و ۸ میلیون هزینه پردش کرد
یه روز گفتم میام و گفت خواستگار دارم و نمیتونم بیام و می ترسم بازم نتونم خودمو کنترل کنم که به زور راضیش کردم و اصلا باهات کاری ندارم و فقط میخوام باهات باشم و صبح باهم پاشیم
رفتم قبل از دیدنش سوئیت گرفتم و وسایل شام براه کردم و از چهار راه برداشتم و آوردم خونه و مشغول شدیم همو خوردن و گفت محمد تورو خدا کاری نکنیم و می ترسم و تازه کلی خرج کردم و بهش گوش ندادم م فقط لختش می کردم و لب و گردنشو می خوردم و می اومدم پایین سینه هاشو گرفتم دستم و چپ و راست فقط می خوردم و ازم فاصله گرفت
گفتم نترس از عقب حال میکنیم و گفت اون که اصلا نمیشه می میرم
گفتم برو دسشویی و خودتو خالی کن بقیشو کاری نداشته باش رفت و خودشو خوب خالی کرد و اومد منم لخت لخت شده بودم و اومد گرفتم بغلم و همه جاشو می مالیدم
انگشت اشارمو خیس کردم و با سوراخ کونش بازی می کردم و سوراخش نرم بود و به راحتی رفت تو و انکشت دوم رو خیس کردم و با یکم زحمت رفت توش خودشو سفت کرد … گفتم کلا خودتو شل میکنی قول میدم اصلا دردت نیاد و فقط حال کنی
قبول کرد و یکم دو انگشتی عقب و جلو کر م گفتم شل شل کن … انگشت سوم رو فرستادم تو و با آب کوسش لیز لیز کرده بودم و راحت عقب جلو می کردم
حالت سجده قنبلش کردم و کرم مرطوب کننده از کیفش در آوردم و زدم به سوراخش و کیرم رو تف زدم و آروم آروم فرستادم تو گفتم درد که نداری ؟؟ گفت نه بیشتر جلو رفتم … فکر کنم اولین بارش بود از کون می داد چون هی می گفت ان دارم ان دارم …خخخخ
تلمبه رو شروع کردم به آرومی جلو و عقب می کردم و با یه دست چوچولشو و با دست دیگه سینه شو حال میدادم
خودش هم عقب و جلو کمکم می کرد و هی میگفت بیشتر بیشتر … آیییییی جوووون عجب حالی میکنم … برای چی میگفتن از پشت دادن درد داره ،؟؟؟
این کجاش درد داده ؟؟ محکمتر محکمتر ،،، آب کوسش راه افتاده بود و سینه هاش سفت سفت شده بود یه لحظه دیدم داره آبم میاد و با ۱۰ تا تلمبه سنگین کل آبمو ریختم تو کونش … آخ کشید و گفت سوختم سوختم چه خبرته ،،،،، اوووووخخخخ
هلش دادم دمر شد رو زمین و منم ولو شدم روش و میرم تو کونش …
نبض و فشار حلقه کونشو رو روی کیرم حس می کردم و کیرم کوچیکتر و شل شد و کشیدم بیرون و یکم استراحت و حمام کردیم و رفتیم بیرون شام خوردیم و نیم ساعت کص چرخ زدیم و برگشتیم خونه .
خسته و کوفته بودیم لباسارو کندیم و لخت تو بغل هم خوابیدیم …
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم صدای فرمانده بود …خدای من ساعت ۹ صبح شده بود
دیر کرده بودم و یه دروغی سرهم کردم و تحویلش دادم …قطع کرد
گوه تو این وضعیت
لباس پوشیدیم و سانازو تا نزدیکی خونشون فرستادم و رفتم سرخدمت
۲۴ ساعت بازداشت رو میز بود ،، گفت خودتو معرفی کن قرارگاه … یه احترام و عقب گرد
رفتم بازداشت و تا فردا صبح خوابیدم و خستگی دیروز از جونم در رفت
فرداش گوشیمو دیدم ۹ تا تماس بی پاسخ و ۱۳ تا پیام از ساناز
تماس گرفتم و موضوع رو گفتم خیلی ناراحت بود از دستم و دلشو به دست آوردم و کلی حرف زدیم و خداحافظی کردیم .
دو هفته دیگه خواستکار اومده بود و ساناز ازدواج کرد و گفت دیکه وقت خداحافظیه و شمارشو عوض کرد … من موندم کلی خاطرات با ساناز
دو سال گذشت و یه روز که اسنپ کار میکردم و منتظر یه سرویس خوش مسیر بودم گوشیم زنگ خورد … شماره ناشناس؟؟؟
ساناز بود نیم ساعت باهم حرف زدیم و گفت خیلی مشتاق دیداره و منم همینطور … شیفت بود و منم بی کار گفتم میتونم ببینمت گفت بله … گفتم ۲ ساعت دیکه اونجام
حرکت کردم و تو دلم میگفتم اینکه شوهر داره… ولی قرار نیست کاری بکنیم و تو ذهنم بر انداز می کردم و خلاصه رسیدم و رفتم تو بیمارستان و و تماس گرفتم و گفت بیا محوطه بیمارستان رفتم حیاط دیدمش و سلام و احوال پرسی ،، خیلی دلم میخواست بکیرم بغلم و بخورمش لامصب خیلی جیگر شده بود کون و سینه و صورت و لب و … همه جاش بزرگ شده بود
گفت از ژندکیش راضی هست و یه بچه پسر به نام بنیانین داره و شوهرش نمایشگاه ماشین داره … گفتم خدا رو شکر ولی خوب منو تنها گذاشتی و سپردی دست سرنوشت
که گفت اومدم بیای تا یه همکاری داریم توپپپ
اونو میخوام بهت نشون بدم … ( تو دلم گفتم از کص بازی خسته شدم )
که ادامه داد اسمش سحره ،،۲۳ ساله سر به زیر و …
تا کی میخوای مجرد بمونی ،، میخوام معرفی کنم مطمئنم که خوشت میاد
مونده بودم چی بگم ،، نه کار داشتم و نه سرمایه و نه روحیه
انگار از دلم خبر داشت
گفت یه مغازه دو دهنه هم برات پیدا میکنیم و فوت و فن کار نمایشگاه رو پیش مسعود یاد میگیری و یه سرمایه ای هم که خودم بهت کمک میکنم و خودتو بساز
گفتم بهتر از این نمیشه و فک میکنم خواب می بینم … و خندیدیم و ماجرای اوتوبوس یادمون افتاد و…
منو سحر ازدواج کردیم و بعد عروسی یه کمک مالی از پدر سحر و ساناز و پدر خودم یه نمایشگاه راه انداختم و الانم به فکر ساخت و ساز هستم و زندگیمو توپ ساختم
خیلی طولانی شد و اولین بارم بود داستان نوشتم و داستان نیست و کاملا واقعی هست …

نوشته: ممد


👍 26
👎 8
60201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870407
2022-04-24 01:03:46 +0430 +0430

منم سرباز بودم مرخصی گرفتم رفتم تو شهر لباسامو کوتاه کنم.خیاطه زن بود سر ظهر و گرم.درو بست و گفت اگه اهل حالی بیا.خلاصه منم سیر دل کردمش.اما بعر
دش از استرس اینکه نکنه ایدز گرفته باشم کلافه شدم تا رفتم آزمایش دادم

2 ❤️

870410
2022-04-24 01:09:33 +0430 +0430

از این نمونه داستانهای کلید اسرار بود😅😅😅
چه کس و کون با برکتی بود😂😂
کس با خدمات پس از کردنت😅😅😅

3 ❤️

870444
2022-04-24 03:00:55 +0430 +0430

دیگه کی پرده بکارتو با انگشت کردن چک میکنه؟؟

1 ❤️

870455
2022-04-24 04:20:54 +0430 +0430

مرزهای توهم رو جابجا کردی بیناموس
کیر گراز تو کونت

1 ❤️

870465
2022-04-24 07:38:25 +0430 +0430

داستان بود یا نبود خیلی باهاش حال کردم. منو برد به قدیم. همه ی لحظه هاشو تونستن حس کنم. دمت گرم. بعد مدتها یه داستان بهم چسبید. ولی کیر تو کونت ، چون ساعت ۷ونیمه صبحه و اذانو دادن. 🤦‍♂️

0 ❤️

870502
2022-04-24 14:19:38 +0430 +0430

بابای ساناز رو پیشت نشونده بود پسر همسایمون

0 ❤️

870531
2022-04-24 20:12:03 +0430 +0430

ساناز سحر جنده بودن راحت پا دادن

0 ❤️

870549
2022-04-24 21:42:21 +0430 +0430

یه جای کارو نفهمیدم ‌‌…اتوبوس سرخود مسیر اردیبل به کرجو از رشت رفت ؟؟ احیانا فرق نمیکنن ؟؟ بعد اتوبوس اردیبل به کرج ‌.میاد استارا بعد میاد انزلی و رشت بعد امامزاده هاشم
شما چجوری اول رسیدین هاشم بعد رفت رشت وایساد ؟؟

1 ❤️

870655
2022-04-25 13:36:06 +0430 +0430

کوس کش

0 ❤️

870673
2022-04-25 17:36:17 +0430 +0430

اشکم در اومد دمش گرم یه کس ۱۹ ساله با معرفتی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
پایان خوبی بود‌
خدارو شکر🤣🤣

0 ❤️

870686
2022-04-25 20:12:32 +0430 +0430

ممدددد کیرم به کون عمه ت…آخه کسکش از اردبیل میومدین اول رسیدین امامزاده هاشم بعد از دو ساعت رسیدین رشت؟رشت که قبل از امامزاده هاشمه😀

1 ❤️

870696
2022-04-25 22:43:55 +0430 +0430

انگشتتو کردی تو دیدی خبری از پرده نیس؟؟؟ مگ پرده از فولاده ک تو انگشت کنی نره توش
عمو بخواب بقیه خوابتو ببین ب کسی هم تعریف نکن ممنون ریدی بخدا 😂 😳

1 ❤️

870709
2022-04-25 23:56:17 +0430 +0430

این احتمالا مشاورش تو نوشتن داستان اون میمون دلقک حسین عنعانی اتوبوسی بوده

0 ❤️

870711
2022-04-26 00:08:28 +0430 +0430

اون نظر بالا رو قبل از خوندن داستان نوشتم الان که خوندن مطمین شدم کلا داستان حسین عنعانی و اتوبوس و کلا با همین نویسنده این داستان بوده

0 ❤️

870756
2022-04-26 02:28:33 +0430 +0430

اگه میشد از راننده اسنپ‌اینقدر راحت به اینجا رسید فکنم الان نصف مردم ایران میلیاردر بودن دیوث چرا کوسشر تحویل میدی

0 ❤️

871887
2022-05-03 02:36:01 +0430 +0430

آچیله

0 ❤️