دستیار شخصی رییس آلمانیم شدم (۱)

1401/02/07

سلام

من ۸ سالی هست که در المان زندگی میکنم. بعد از اتمام لیسانسم به این کشور رفتم و فوق لیسانسم را که سه سالی طول کشید در رشته ارتباطات گرفتم. بعد از تمام شدن ارشدم برای کارهای مختلف اپلای کردم و نهایتا به عنوان دستیار شخصی (personal assistant) مدیرعامل یک شرکت لبنیات مشغول به کار شدم.

در این جایگاه من وظیفه داشتم کارهای مربوط به شخص مدیرعامل را پیگیری کنم و در واقع دست راست ایشون باشم. از کارهای مهمتر مثل هماهنگ کردن قرارهای کاری و جلسات ایشون تا همه کارهای مربوط به مدیرعامل.

خانم پائولا که مدیرعامل شرکت بودن حدود ۳۷ سال داشتن و الان ۴۲ ساله هستن. خانم با چهره معمولی ولی قد بلند (۱۷۸) با استایل المانی.

همون ۵ سال پیش که من در این جایگاه قرار گرفتم، بهم گفتن که حقوق پایه ام کم هست ولی در طول زمان کارهای بیشتر بهم داده میشه و برای هرکار جدیدی که به شرح وظایف ام اضافه بشه حقوقم افزایش پیدا میکنه. مثلا اون اوایل به جلسات و بازدید ها که میرفتیم، خودشون رانندگی میکردن، ولی بعد از دو ماه رانندگی کردن به وظایف من اضافه شد و خب روی حقوقم هم تاثیر میذاشت.

به همین دلیل من همیشه سعی میکردم بیشتر خدمات را به ایشون بدم. از طرفی، از سال ها قبل هم حس برده خانم ها بودن را داشتن. برای همین از سرویس دادن به خانم پائولا لذت میبردم.

از وقتی راننده شخصی ایشون شدم، دیگه صد درصد زمانم با ایشون میگذشت. از اول صبح که با ماشین شرکت دنبالشون میرفتم تا اخر شب که برشون میگردوندم. و برنامه دقیق کاری و غیر کاری ایشون را داشتم. مثلا هفته ای دو روز عصر ها تنیس میرفتن. من چون علاقه نداشتم به تنیس و بلد هم نبودم توی محوطه منتظر میموندم تا بعدش ایشون را برسونم خونه‌.

بعد از حدود ۶ ماه که به فصل گرما رسیده بودیم، من متوجه شدم که ایشون مانیکور و پدیکور کردن. و اولین بار بود که ایشون را با صندل میدیدم. پاهای بسیار زیبا و انگشتان کشیده ای داشتن. یک کمی تعجب کردم که کی این کار را انجام دادن، بعد از اینکه بهشون گفتم چقدر دست ها و پاهاتون زیبا شدن، پرسیدم کی این کار را کردین. که متوجه شدم ایشون اخر هفته ها ماساژ میگیرن و شخصی هست که به خونه ایشون میره برای این کار. در ضمن کارهای پدیکور و مانیکوری هم بلده. که من گفتم خوش به حالش!

ایشون تعجب کرد و گفت یعنی چی. گفتم یعنی کاش من میتونستم این کارها برای شما انجام بدم. خانم پائولا احساس کردند که من برای حقوقش این را میگم ولی من هم برای حقوقش میگفتم و هم اینکه لذت میبردم به ایشون خدمت کنم. گفت باید این کارها را بلد باشی، همینجوری که نمیشه. گفتم یعنی اگر یاد بگیرم، میتونم من انجام بدم که ایشون گفتن اگر حرفه ای شدی اره. من رفتم دو تا کلاس ماساژ و ماندیکور و پدیکور ثبت نام کردم و سه ماهی این دوره ها را میرفتم. و مرتب روی چیزهایی که یاد میدادن تمرین میکردم. تا بعد از مدتی بهشون گفتم که من حرفه ای شدم. ایشون که خیلی تعجب کردن، گفتن چجوری که من توضیح دادم که شنبه ها کلاس میرفتم که یاد بگیرم.

قرار شد یک هفته برم منزل ایشون و دقیق ببینم که اون اقای ماساژور چی کار میکنه و بعد یک بار من امتحان کنم. اگر ایشون راضی بودن، این کار را هم من به عهده بگیرم. در پوست خودم نمیگنجیدم. منتظر بودم که اخر هفته بشه و برم منزل ایشون که هیچوقت داخلش نرفته بودم. همیشه از بیرون منتظر ایشون شده بودم. خلاصه اون روز فرا رسید.

من رفتم و دیدم یه اقای با تجربه اومده و شروع به کارش کرد. من پر از شوق بودم ولی بیشتر استرس اینو داشتم که حواسم را جمع کنم و همه کار اون را یاد بگیرم. تمرکز ماساژ روی کمر، شانه ها، دست ها و بازوها ونهایتا پا ها بود. بعدش که اون اقاهه رفت، گفت نظرت چیه، گفتم من به حرفه ای ایشون نیستم، ولی تمام تلاشم میکنم در حدود چند ماه کاملا حرفه ای بشم. و خواهش کردم که به من اطمینان کنن. قرار شد یک بار هم من این کار را انجام بدم تا ایشون نظر نهاییشون را بگن. بعدش بهم گفتن که اگر حتی قبول کنن، تا وقتی حرفه ای نشم از افزایش حقوق خبری نیست. وقتی من گفتم اصلا مهم نیست و من برای حقوق این کار را نمیکنم. یه دفعه عصبانی شدن، فکر کردن من قصد دیگه ای دارن. به من گفتن از خونه برو بیرون و دیگه شرکت هم نیا. ازفردا نیازی به من نیست. هرچه تلاش کردم توضیحی بدم ایشون نپذیرفتن و من مجبور به ترک خونه شدم. خیلی ناراحت بودم. تصمیم گرفتم که فرداش بهشون زنگ بزنم و توضیح بدم ولی ایشون تماسم را جواب ندادن. چند روز بعد دوباره تماس گرفتم و بعدش دوباره به منزل ایشون رفتم ولی جوابی نگرفتم. نهایتا تصمیم گرفتم همه چیز در مورد بردگی خانم ها و فوت فتیش را به ایشون بگم. یه متن یک صفحه ای در این مورد تهیه کردم و انتهاش سه چهار تا لینک فیلم و مطلب گذاشتم و به ایشون ای میل کردم. اما بازم جوابی ندادن. یک هفته گذشت، دوباره ای میل زدم و گفتم که در ای میل قبلی حقیقت را گفتم و من واقعا به این کار احتیاج دارم. چون اگر تا دو ماه دیگه نتونم کاری بگیرم مجبورم حتی المان را ترک کنم و اینا. باز جوابی نیومد. تصمیم گرفتم یک روز برم شرکت و منتظرشون بشم تا بیان و براشون توضیح بدم.

اونروز اومدن و خودشون رانندگی میکردن. من رفتم به سمتشون که صحبت کنم اما ایشون شیشه ماشین را پایین نیوردن. هرچی التماس کردم فایده ای نداشت اما وقتی داخل رفتن به نگهبان اشاره کردن و چیزی بهش گفتن. نگهبان گفت خانم اجازه دادن که بری دفترشون و باهاشون صحبت کنی. حدود یک ماه بود که بیکار شده بودم و هرجور شده باید کاری میکردم. چون وقتی شما از کاری بیکار میشین عملا کار جدیدی نمیتونین پیدا کنین. به خاطر اینکه همیشه توصیه نامه از کار قبلی نیاز هست که من طبیعتا نداشتم.

خلاصه خودم را به دفتر ایشون رسوندم. به منشی گفتم که خانم را میخوام ببینم. منشی تماس گرفت و خانم پائولا گفتن الان وقت ندارن و منتظر باشم. حدود پنج ساعت پشت در اتاق نشستم تا اینکه ناهار خانم را اوردن. به منشی که ناهار را برد برای ایشون گفته بودن که من میتونم برم داخل‌. خلاصه رفتم تو اتاق و ساکت بودم. تا اینکه ایشون سکوت را پاره کردن و گفتن اگر حرفی نیست بیرون. گفتم خانم سوتفاهم شده. من اصلا منظورم چیزی که شما فکر کردین نبود. من واقعا لذت میبرم از اینکه به شما خدمت کنم. نمیدونم ای میل من را خوندین یا نه؟ که ایشون گفتن این مزخرفات چی بود نوشتی؟ دروغ گفتن برای اینکه خطا قبلی از بین بره مشکل بزرگتریه. گفتم دروغ نگفتم. من از خدمت کردن به خانم ها لذت میبرم. ایشون که مطمئن بودن من دروغ گفتم، گفتن پس یه کاری میکنیم، فردا عصر من تنیس دارم، میای اونجا و بعد از تمام شدن بازیم، و جلوی دوستان تنیسم و بقیه، کفش و جورابم را در میاری و پاهام را لیس میزنی تا عرقشون از بین بره و پاهام تمیز بشه. دقیقا مثل اون برده ها توی کلیپ هایی که فرستاده بودی. اگر این کار را کردی، میتونی برگردی سرکارت و با شرح وظایف جدید به من خدمت کنی، اگر نکردی هم میری و پشت سرت را نگاه نمیکنی. سکوت من را فراگرفت. نمیدونستم چی بگم. از یه طرف دلم میخواست بهشون خدمت کنم و کارم را دوباره به دست بیارم. از طرف دیگه این اولین بارم بود که میتونستم پای یه خانم را ببوسم و بلیسم. اون هم پاهای عرقی ایشون و جلوی بقیه دوستانشون. گفتن چیه ساکت شدی؟؟!! مگه همین را نمیخواستی؟ گفتم چرا ولی جلوی بقیه دوستان یک کم سخته. گفتن تا فردا عصر فکر هات را بکن. اگر خواستی میتونی ساعت ۵ اونجا باشی. و تا ساعت ۶.۳۰ که بازی ما تموم میشه منتظر پاهای عرقی من باشی. با یه لبخند تحقیر امیزی گفتن. اگر هم نخواستی که هیچ! الانم به سلامت.

تمام مسیر تا خونه که حدود ۲ ساعت بود را پیاده رفتم و فکر میکردم که چه باید بکنم. از طرفی دلم میخواست میخواست کارم و خدمت کردن به خانم را به دست بیارم، از طرفی دلم نمیخواست بقیه از این حس من خبردار بشن. حتی مطمئن بودم که با لذت پاهای عرقی ایشون را تمیز میکنم با زبونم. ولی نه جلوی همه دوستانشون و ادم های ورزشگاه. خلاصه ۲۴ ساعت سختی را سپری کردم ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم. همش فکر میکردم دخترخاله ایشون که توی شرکت هم رفت و امد داره میبینه و همه شرکت هم خبردار میشن. ساعت چهار فردا خودم را اماده کردم و خیلی مرتب و اتو کشیده به سمت باشگاه تنیسشون رفتم و ۱۰ دقیقه به ۵ اونجا رسیدم.

خانم زودتر از من رسیده بودن چون ماشینشون اونجا بود. به کنار زمین که رسیدم، دیدم خانم هم دارن از رختکن میان. یه لبخندی به زدن که انگار خوشحال شدن. من سرم را پایین انداختم و فقط دلم برای خودم میسوخت. یه لحظه پاهای بسیار زیباشون میومد توی ذهنم و غرق شادی میشدم و یه لحظه چشمم به دوستان خانم و به خصوص دختر خاله اشون میوفتاد و غمگین میشدم. بعد حدود نیم ساعت خانم به سمتم اومدن. من بلند شدم و دستم را به سینه گذاشتم به نشانه احترام. خانم دستشون را دراز کردن و منم باهاشون دست دادم ولی اخمشون رفت توی هم یک کم و دستشون را بالا نگه داشتن. فهمیدم که باید ببوسم. بوسیدم خیلی ارام و متین و خانم لبخند روی لبشون اومد و دستی به سرم کشیدن. گفتن خب؟ گفتم چی بگم خانم. گفتن اماده ای دیگه؟ پاهام هم دارن عرق میکنن قشنگ. تا یک ساعت دیگه قشنگ خیس عرق میشن‌. وظیفه ات را انجام میدی جلوی دوستام؟ سرم را پایین انداختم و گفتم بله خانم. گفت چیه انگار دوست نداری؟ اون برده توی کلیپ که با ذوق و شوق بسیار میکرد این کار. مگه دوست نداری؟ گفتم چرا. پاهای شما بسیار زیباست. و من خیلی دوستشون دارم ولی جلوی بقیه خجالت میکشم. چون این اولین بارمه و اینا‌. گفتن پس چجوری میدونی دوست داری؟ گفتم که از قبل این حس را به پاهای خانم ها داشتم و دوست داشتم بهشون سرویس بدم و واقعا عاشق دست و پاهای شما شدم وقتی دیدمشون. گفت خوبه دیگه. عاشق باید سختی هم بکشه و تو به هرحال باید از یه جا شروع کنی دیگه و پا شد رفت.

وقتی تایمشون تموم شد، رفتن به سمت رختکن و به من اشاره کردن که برم سمت رختکن. کنار در که رسیدیم، گفتن همینجا می ایستی تا من برم تو ماجرا را براشون تعریف کنم و بعدش تو را صدا میزنم. هر دستوری دادم بهت مو به مو اجرا میکنی. فهمیدی؟ گفتم بله خانم. رفتن داخل و در را بستن. با هم حرف میزدن و گهگاهی میخندیدن. من فقط بعضی وقت ها صدای خنده هاشون را میشنیدم. بعد حدود نیم ساعت که منتظر بودم، صدام زدن. رفتم تو و دیدم کسی نیست‌. همه دوست هاشون رفته بودن انگار از در دیگه رختکن و من متوجه نشده بودم. خانم روی صندلی ها نشسته بودن. من با تعجب نگاهشون کردم. گفتن اماده ای؟ گفتم بله ولی دوستاتون نیستن؟ گفت دلم برات سوخت. کم کم تربیتت کنم که برده خوبی برام بشی. البته بهشون گفته بودم که شیطنت کردی و من اخراجت کرده بودم و حالا قبول کردم برگردی به شرطی که نوکریم را بکنی. ولی نگفتم که عاشق عرق پاهای منی! و خنده ی تحقیر امیزی کردن. حالا یه روز دیگه میگم جلوی اونها بهم خدمت کنی. من که از خوشحالی تو چشم هام اشک جمع شد. رفتم جلوتر و جلوشون زانو زدم. و مرتب میگفتم خیلی ممنون. لطف کردین. دستشون را روی سرم کشیدن و یک چک کوچک زدن توی صورتم گفتن دهن باز و زبون بیرون. منم دهنم باز کردم و تا جایی که میتونستم زبونم را بیرون دادم. گفتن این زبون باید خیلی بعد ها برام جبران کنه. امروز نجاتت دادم. گفتم من خودم برده شمام. جز دارایی های شمام. زبونم که دیگه هیچی. غلط میکنه از دستور شما سرپیچی کنه. گفت خوبه! گفتم اجازه میدین به پاهاتون خدمت کنم الان. گفتن نه هنوز لیاقتش را نداری و الانم خسته ام بریم خونه.

سوییچ ماشین را بهم دادم و گفتن ساکمم بزار توی ماشین تا من بیام بریم. گفتم بریم؟ گفت انگار یادت رفته یکی از وظایف برده رانندگیه. من از خوشحالی نتونستم خودم را کنترل کنم. افتادم به پاهاشون و شروع کردم کفش هاش را بوسیدن. نمیدونم چطوری اینقدر از خودم بیخود شده بودم. که بعد از چند تا بوسه با پاهاشون هلم داد اونطرف و سرم داد کشید. گفت اخرین باره که یک حرف را دو بار میزنم. فقط دستورات من را اجرا میکنی. نه یه کلمه کمتر و نه بیشتر. سرم منگ شد. متوجه شدم که واقعا برده خانم شدم و دیگه اختیاری از خودم ندارم. همین که روی زمین بودم. دستور دادن که پاشو کاری را که گفتم انجام بده. پا شدم ساکشون و وسایلشون را برداشتم و بردم گذاشتم توی ماشین و ماشین را روشن کردم. خانم که نزدیک ماشین شدن در را براشون باز کردم و خانم نشستن و بعد در را بستن. به خونه که رسیدیم، دوباره در را باز کردم و خانم پیاده شدن و هنگام پیاده شدن گفتن ماشین را پارک کن و بیا داخل.

ماشین را پارک کردم و رفتم داخل. دیدم روی مبل لم دادن. ارام ساک و وسایلشون را نشون دادم و گفتم کجا بزارم؟ به کنار ستون اشاره کردن. اونجا گذاشتم. بعد گفتن از این به بعد برده منی. کارهای شرکت را مثل سابق انجام میدی تا یکی دو ماه تا یکی را به عنوان جایگزینت پیدا کنم. و بعدشم که خونه اومدیم کارهای خونه را انجام میدی. محل زندگیت هم میشه اتاق کنار حیاط. پرسیدم همون اتاقی که قدیم ها که سگ داشتین اونجا نگهش میداشتین؟ گفتن اره. ولی نگران نباش. یه تغییراتی میگم بدن اونجا را. سرویس بهداشتی میسازیم اونجا و یک کم اتاق را میگم بزرگترش کنن. که میشه جای خواب فقط. گفتم هرچی شما بگین خانم.

گفتن الان مرخصی و برو خونه ولی همه وسایلت را به جز تخت خوابت و کمد لباست و یه فرش کوچک بزار برای فروش که تا حدود یک ماه دیگه میای اینجا مستقر میشی‌. از فردا هم هرروز ساعت ۷ صبح اینجایی و تا ساعت ۱۰:۱۵ شب در خدمت منی اگر پارتی و مهمونی هم باشه که تا وقتی مهمون ها برن و همه کارها انجام شده باشه. شرح وظایفت را هم به مرور بهت میگم. اولیش اینکه هرروز صبح با دستمال مرطوب ماشین را تمیز میکنی اگر اون روز بارونی نبود. تا۷:۲۰ دقیقه باید کارت تموم شده باشه. حرفی چیزی؟ گفتم چشم سرورم. گفتن به من بگو خانم همیشه. گفتم چشم خانم. گفتن افرین! و مرخصی تا فردا صبح.

فردا صبح اومدم و ماشین را تمیز کردم و منتظر خانم بودم که ناگهان دیدم در خونه باز شد و وارد حیاط شدن. رفتم جلو و سلام کردم. دیدم دیگه بهم دست ندادن و حتی دستشون را بالا نیوردن که ببوسم. نزدیک که شدن دوباره سلام کردم. سری تکان ندادن و گفتن از امروز دستوراتی که بهت میدم دقیق یادت بمونه. چون چیزی دو بار تکرار نمیشه. صبح به صبح که من را دیدی بعد از سلام کردنم میای جلو و زانو میزنی و هرکدام از دست هام را میگیری و یک بوسه به پشت دستم میزنی. بعد بلند میشی و میری در ماشین را باز میکنی. گفتم چشم خانم. گفت یک کم خلاقیت داشته باش. هردفعه یه چیز نگو. که گفتم اطاعت میشه خانم. توی ماشین نکاتی را بهم گفتن. مثلا اینکه خودم باید خلاقیت داشته باشم و کارهایی را که فکر میکنم ایشون ازش لذت میبره به ایشون پیشنهاد بدم. ایشون بررسی میکنن و بهم نتیجه را میگن. خودشون هم شب ها در مورد فوت فتیش و اینا مطالعه میکنن که با این حوزه بیشتر اشنا بشن.

همینطور یک ماهی گذشت و من تمام وقت در خدمت خانم بودم. فقط صبح به صبح میتونستم دست ایشون را ببوسم و بعد ایشون را برسونم و کارهام در شرکت را انجام بدم . بعدش حدود ساعت ۵ با توجه به برنامه روزانه خانم (مثلا برنامه تنیس یا کارهای دیگه) ایشون را برمیگردوندم و بعدش در خونه کار میکردم. همه چیز برق برق میکرد در خونه و افیس شخصی ایشون در شرکت از شدت تمیزی. وظیفه های دیگه مثل خرید و اشپزی برای شب ها و شنبه یکشنبه ها (ظهر و شب) هم بر عهده من بود. ولی در تمام این مدت هیچوقت توفیق این را نداشتم که به پاهاشون خدمت کنم یا ماساژ بدم و اینا.

اتاق من اماده شد. یه اتاق ۶ متری و یک حمام و دستشویی ۲ متری. شنبه اخر هفته اش خانم بهم مرخصی دادن که برم واسایلم را بیارم. تخت و کمد لباسام و یه یخچال خیلی کوچک را اوردم و خونه قدیمم را تحویل دادم. بعد از ظهرش که روی تختم خوابیده بودم، خانم پیام دادن که خدمتشون برسم. رفتم دیدم که روی مبل نشستن و دارن ایمیل هاشون را چک میکنن. رفتم داخل و گفتم امری هست خانم؟ گفتن خونه جدید چطوره؟ گفتم کوچیک هست ولی همین که افتخار خدمت شما را دارم عالیه. گفتن ولی نیومدی ازم تشکر کنی؟ گفتم ببخشید خانم. رفتم کنار مبلشون زانو زدم و گفتم خیلی ممنونم که به من خونه دادین. من همه چیزم را مدیون شما هستم. اجازه میدین دستتون را ببوسم؟ سری تکان دادن به نشانه تایید و من هردو دستشون را بوسیدم. و همچنان زانو زده منتظر بودم. گفتن توی این یک ماه اخیر، نوکرم بودی. ولی از امروز جایگاه ارتقا پیدا میکنه و برده شخصی خودم میشی. از فردا دیگه قراردات با شرکت قطع میشه و پولی دریافت نمیکنی. خورد و خوراکت اینجاست. لباسی هم زیاد نیازت نمیشه و من به صورت پول تو جیبی بهت میدم. نگران اخراجت از المان هم نباش، وکیل شرکت داره کارهات را میکنه که من به صورت قانونی سرپرستت بشم. من توی این یک ماه مطالعات زیادی کردم و کاملا با میسترسی آشنا شدم. اینکه صاحب اختیار همه چیز تو باشم برام دلچسبه. منم که سرم پایین بود، گفتم ممنونم لطف دارین. گفتن از این به بعد در خونه به صورت برهنه حضور داری و اجازه اینکه لباس بپوشی نداری. یک کم جا خوردم ولی خوشحال شدم که بالاخره بعد از این همه مدت کار کردن پیاپی اونم روزی ۱۵-۱۶ ساعت، من میتونم برده شخصیشون هم باشم. چشمم مدام به پایین و به پاهای بسیار زیباشون بود که لاک قرمز هم زده بودن. گفتم چشم خانم. گفتن شروع کن پس. با تعجب نگاه کردم و دیدم یک کشیده روی صورت خوابید. گفتن لخت شو. تی شرت و شلوار و جورابم را در اوردم. و دوباره زانو زدم کنار مبلشون و سرم را پایین انداختم. که کشیده دوم روی صورتم نشست. گفتن لخت نمیفهمی یعنی چی؟ سریع پا شدم شورتم را هم در اوردم و دستام را از خجالت جلو التم گرفتم. که گفتن دست کنار. ارام دستم را کنار بردم که یک دفعه خنده خانم بلند شد. گفتن همینه؟! چقدر کوچیکه. خب معلومه تو نمیتونی دوست دختری داشته باشی. همین هم که برده ای باید تمام تلاشت را بکنی وگرنه کسی حاضر نمیشه تو را قبول کنه. من عرق خجالت روی پیشونیم نشسته بود. با اینکه تحقیر میشدم ولی لذت میبردم. التم داشت بزرگتر میشد، که خانم گفت چه بی جنبه هم هست. کارت که تموم میشه توی خونه، میای به حالت سجده کنار پاهای من قرار میگیری. که من گفتم بله و به حالت سجده شدم. که گفتن دهنت باید دقیقا جلوی پاهای من قرار بگیره به صورتی که زمین جلوی پای من را داری میبوسی. منم رفتم جلوتر. سرم روی زمین بود و لبم روی پارکت های جلوی دمپایی ایشون قرار گرفت. زیر چشمی به پا و انگشت های کشیده و زیبای ایشون نگاه میکردم. پاهاشون نسبتا بزرگ بود ولی خب متناسب با قد بلندشون بود ولی سایزشون را دقیق نمیدونستم. واقعا ارزو داشتم به این پاها خدمت کنم. که یکدفعه پای راستشون را بلند کردن و همینطور که دمپایی پاهاشون بود به سر من ضربه کوچکی زدن. گفتن این یعنی اینکه کارت دارم. سرت را بالا بگیر. سرم را بالا گرفتم دیدم به کنار مبل اشاره کردن. فهمیدم اون کنار باید زانو بزنم. دوباره به جلو پاشون اشاره کردن و من یه حالت سجده در اومدم. گفتن خوبه ولی زمان میبره تا همه چیز را یاد بگیری. اما به خاطر این یکماه خدمتت و ارتقات به سمت برده مخصوص من (با خنده گفتن) برات جایزه دارم. من همچنان در حالت سجده بودم که ارام با پاشون زدن تو سرم و کنار مبل اشاره کردن. من کنارشون زانو زدم. جایزه ات روی اون میزه. بیارش. رفتم جلو و دیدم یه دستگاه چستیتی است. گفتن درش بیار و بپوشش. باید همیشه پوشیده باشی. فقط هفته ای دو سه بار برای چند دقیقه اجازه داری درش میاری که خودت را نظافت کنی. بعد ازم پرسیدن چقدر وقت یکبار خودت ارضا میکردی قبل از این. گفتم هفته ای دو سه بار. گفتن احتمالا از این به بعد دو سه ماهی یا شاید شش ماهی یک بار بشه اگر پسر خوبی باشی. من در حالی داشتم میپوشیدم اون چستیتی را، اشک توی چشمام جمع شد. خانم که من را دیدن گفتن میدونم اولش شاید برات سخت باشه ولی عادت میکنی. اکر پسرم خیلی خوبی باشی، شاید حتی ماهی یک بار بزارم خودت را ارضا کنی. خب جایزه دومی هم داری. گفتم ممنون خانم. جایزه دومم چیه؟ گفتن اون کفش های تنیس من را از جاکفشی بیارشون. رفتم اوردمشون. گفتن به مدت ۱۵ دقیقه اجازه داری از بوی ناب عرق پاهای من استنشاق کنی. من واقعا خوشحال شدم. گفتم راستی؟!. گفتن اره. این جایزه اخر ماهت هست. بعد با همون حالت قبلی به جلوی پاهاشون اشاره کردن. همین که کفش هاشون توی دستم بود، متوجه شدم سایز پاشون ۴۱ هست. من کفش ها را روی زمین گذاشتم و به صورت سجده در اومدم و دماغم در کفش های خانم کردم. گفتن بوش چطوره؟ گفتم خیلی بو ملایمی میده و اصلا تند نیست. و بوشون واقعا عالیه. فقط. گفتن فقط چی؟ گفتم التم داره دستگاه را منفجر میکنه که صدای قه قهشون کل خونه را برداشت و گفتن خوشحالم که اینقدر خوشت اومده. مطمئن بودم عاشق بوشون میشی. نگران اون هم نباش. باید تحت کنترل باشی و کم کم عادت میکنی. و بعد سکوت همه جا را فرا گرفت. من هر چند دقیقه دماغم را از این لنگه کفش به اون لنگه میبردم تا بیشترین حجم بوی عرق پاهاشون توی شش هام بره. و صدای نفس عمیق من فقط میومد. داشتم فکر میکردم که هیچوقت چنین بوی خوبی به دماغ نخورده. بوی قدرت و تسلط کامل بر من را میداد. نگاهم دوباره با پاهای لاک زده اشون افتاد و فشار به التم بیشتر شد. از اون طرف چون وزنم روی دست هام بود در حالت سجده یک کمی درد گرفته بودن. ولی همه این درد ها در برابر شوق پیچیدن بوی عرق پاهای خانم ناچیز بود. تا نهایتا بعد از حدود یک ربع گفتن بسته دیگه. کفش ها را بذار سرجاش و برو به کارهای خونه برس. در ضمن. الان دو سه هفته است که بچه ها توی تنیس و خانم منشی سوال میپرسن که چطور شده رابطه ما عوض شده نسبت به ماه های قبل. من تصمیم دارم کم کم بهشون بگم ولی نه الان. چند وقت دیگه. توی این مدت همش ازت عکس میگیرم. میخوام یه کلکسیونی از بردگی تو درست کنم. وقتی لخت بودم و یا وقتی اجازه میداد کفششون را بو کنم. فکرکنم این کلکسیون را درست کردند که من فکر برگشت از بردگی به سرم خطور نکنه.

دو هفته که گذشته بود یک روز که داشتم میبردم خانم را شرکت. بهشون گفتم که چستیتی خیلی بهم فشار اورده، میشه زودتر بازش کنین، گفتن پررو شدی. چرت و پرت میگی. دو روز بهت خندیدم ها. دیگه من ساکت شدم. کلا نا امید شده بودم و تخم هام ورم کرده بود و پر شده بود. هفته بعدش جمعه که کارهای شرکت زودتر تموم شده بود رفتن در محوطه باز نزدیک دریاچه و یک ساعتی دویدن. کاملا خیس عرق شده بودن. اومدن سوار ماشین شدیم و رفتیم خانه. ایشون وارد خونه شدن و من که باید لخت در خانه رفت و امد میکردم لباس هام را در اوردم. بهم گفتن امروز سورپرایز دارم. من که مشتاق شنیدنش بودم گفتن امروز این شانس را داری که خودت را تخلیه کنی چون تخم هات داره بنفش میشه از بس که پر شده. و اگر کارت را خوب انجام بدی یه جایزه عالی داری. من که این حرف را زدن، از خوشحالی زانوهام شل شدم و جلوشون به حالت سجده در اومدم. کلید را اوردن و جستیتی را باز کردن. بعد بردنم در حمام و بهم دستور دادن که پاهام را به دیوار بزارم به شکلی که ک ی ر م جلوی صورتم قرار بگیره. گفتن ابت را باید کامل بخوری و اگر ذره ایش خورده نشده تنبیه میشم ولی اگر کامل همش خورده بشه، جایزه دارم. بعدش جوراب هاشون که از عرق کاملا خیس بود را دراوردن و جلوی بینی من گرفتن و به من اجازه دادن که شروع کنم. من که اصلا از بوی عرق پاهای خانم از خود بیخود شده بودم به تندی التم را ماساژ میدادم و الاتم فقط چند سانتی از دهنم فاصله داشت. بعد از دو سه دقیقه حجم زیادی اب یکدفعه به دهنم پرتاب شد. طعم خوبی نمیداد ولی یکدفعه چشم هام به چشم خانم افتاد و مجبور شدم همه را قورت بدم. یک کمیش روی صورتم ریخته شده بود و کمیش هم روی دست خانم که باهاش جوراب هاشون را جلوی بینی من گرفته بودن. که خانم اون ها را با دستشون برداشتم و جلو صورت من گرفتن تا لیس بزنم. وقتی مطمئن شدن همه ابم را خوردم، لبخندی زدن و گفتن پاشو خودت تمیز کن و جوراب های من را به عنوان جایزه بردار. قشنگ با دهنت همه عرقشون را قورت بده. و خودشون جوراب ها را روی صورت من ول کردن و پا شدن دستشون را شستن و رفتن. من که تمام وجودم پر از شادی بود جورات را توی دهنم گذاشتم و شروع به مکیدم کردم. واقعا طعم بی نظیری داشت. یک کمی تهش شور بود ولی تمام سلول های بدن پر از شوق بود. حدود ۱۵ دقیقه که هر جوراب را مکیدم و جورابشون را با دهنم قشنگ تمیز کردم، رفتم توی اتاق نشینم کنارشون زانو زدم و اجازه صحبت خواستم. و عرض کردم که تمام عرق های جورابشون را بلعیده ام. گفتن خوبه. حالا عرق پاهام را تمیز کن. من از شنیدن این حرف خیلی هیجان زده شدم. قلبم تند تند زد. ک ی رم هم دوباره بزرگ شد. به حالت سجده در اومدم و و پای راستشون را از دمپاییشون در اوردمو روی دستم گذاشتم و اروم شصتشون را روی دهنم کردم و شروع به مکیدن کردم. بعد تک تک انگشت ها را مکیدم به شکلی که ذره ای عرق یا کثیفی بهشون نمونده باشه. بعد به حالت دو زانو شدم و کف پاشون را از پاشنه تا انگشتان لیسیدم. چقدر پوست پاهاشون لطیف بود. واقعا طعم خوبی میدادی پاشون. بعد از حدود ۱۰ دقیقه لیسیدن کف پا، شروع به لیسیدن روی پا کردم و نهایتا انگشتان و بین انگشتان را لیسیدم و مکیدم. بعد همین کارها را با پای چپشون انجام دادم. فکر کنم حدو ۴۰ دقیقه لیسیدن پاهاشون طول کشید. که خانم پرسیدن پاهام تمیز شد. گفتم بله خانم. گفتن خوب دقت کن، نباید هیچ ذره کثیفی به پاهام باشه و هیچ بویی نده دیگه. چند تا نفس عمیق کشیدم از پای راستشون و هیچ بویی نمیداد دیگه ولی پاشنه پاشون به سفیدی بقیه جاها نبود. پای چپ کاملا سفید شده بود ولی احساس کردم هنوز لای انگشتانشون خوب تمیز نشده و یک کمی بو میداد. گفتم خانم اگر اجازه بدین پاهاتون را تمیز تر کنم. که سرشون را تکون دادن و من دوباره ۱۵ دقیقه ای انگشتان پای چپ و پاشنه پای راست خانم را لیسیدم. برای پاشنه پای راستشون مجبور شدم از دندون هام هم استفاده کنم به عنوان سنگ پا. بعد از اتمام کارم کنار مبل خانم زانو زدم. خانم نگاهی به پاهاشون انداختن و دیدن که کاملا سفید شده و برق میزنه. بعدش دستی به صورتم کشیدن و گفتن مادرزادی پالیسی انگار. ولی نکاتی هست که باید یاد بگیری. از این به بعد لیسیدن پاهام را به صورت روزانه انجام میدی. وقتی میخوای پاهام را بلیسی باید ببینی هدف از این کار چیه. اگر پاهام کثیف و عرقی باشه. هدف تمیز کردن اونهاست. ولی اگر پاهام خیلی خسته باشه باید با دهنت ماساژشون بدی که مکیدن قسمت های مختلف پاهام از جمله انگشتان هدف اصلیه. ممکنه هردو اینها هم باشه. یعنی هم پاهام کثیف باشه و هم نیاز به ماساژ دهانی داشته باشه. حالا کم کم یادت میدم این کارها را. و اینکه خیلی طولش دادی، تمیز کردن عرق پاهای من نباید نزدیک ۱ ساعت طول بکشه. من همین که سرم پایین بود، معذرت خواهی کردم. خانم دستی روی سرم کشیدن و گفتن برای دفعه اول اشکال نداره. حالا هی که از عرق پاهای من بخوری با وجود تر و کارکشته تر میشی و کارهات را بهتر انجام میدی و بلند خندیدن. گفتم بله خانم همینطوره.

چند ماهی بود که به صورت روزانه بردگی خانم و پاهاشون را میکردم. بزرگترین تفریحم شده بود لیسیدن پاهای خسته و عرقی خانم. بزرگترین جایزه ام شده بود اجازه خانم برای ارضا کردن خودم که مجبور هم بودم ابم را کامل بخورم. دیگه کاملا در لیسیدن پاهاشون مسلط شده بودم. خانم پیاده روی پا برهنه را دوست داشتن. خیلی وقت ها به خصوص اخر هفته ها بعد از ورزش کوتاهی که در حیاط میکردن، دستور میدادن که کفش و جوراب هاشون را در بیارم و چند دوری پیاده دور حیاط راه میرفتن و پاهاشون کاملا خاکی و عرقی بود ولی من بدون لحظه ای تامل و با علاقه بسیار پاهاشون را تمیز میکردم. تمام روح و جسمم با کوچکترین اشاره خانم در خدمت ایشون قرار میگرفت. ولی با همه سرویس های من اجازه دادن خود ارضایی خیلی نا منظم بود. بعضی وقت ها هفته ای یکبار میتونستم انجام بدم و بعضی وقت ها دو سه هفته ای یکبار. اما یک بار این اجازه برای مدت طولانی بهم داده نمیشد. و حدود بیش از یک ماه از اخرین خود ارضایی ام گذشته بود. هرچی التماس میکردم هم خانم میگفتن الان وقتش نیست. یک شبی که اومدیم خونه، من طبق معمول پاهای ایشون را تمیز کردم و بعد ایشون دوش گرفتن و من شامشون را براشون اوردم (چون توی المان شام را بین ساعت ۶ تا ۷ عصر میخورن) و مشغول ماساژ دادن پاهاشون شدم با کرم نرم کننده. شامشون را که خوردن، گفتن چیزی خوردی برای شام؟ گفتم نه؟ گفتن من دیگه میل ندارم. پاشو کیف من و یک لیوان اب در لیوان خودت بیار تا بهت بگم. من کیفشون و یک لیوان اب را اوردم و تقدیم کردم. گفتم بیا اضافه غذای من را بخور سریع. من که گرسنه هم بودم شروع به خوردن کردم ولی یک کم تعجب کردم. چون معمولا اضافه غذای ایشون کم بود و من برمیگردوندم توی اشپزخونه و اون را به همراه مقدار دیگه ای غذا توی اشپزخونه میخوردم. خلاصه غذام را که خوردم گفتن برای امروز کافیته دیگه. این یه لیوان اب را هم بخور میخوام دهنت را ببندم. یه لیوان اب را هم خوردم و خانم از توی کیفشون یه دهنبند دراوردن. گفتن اینو برای تو خریدم. هم یک کمی چاق شدی توی خونه موندی و هم باید بیشتر از این ها تحت کنترل من باشی. من فول اسلیو میخوام. دهنبند من را بستن و یک قفل کوچک بهش زدن. اصلا دیگه نمی تونستم دهنم را باز کنم و چیزی بگم. واقعا سختم بود. از طرفی چستیتی که بیش از یک ماه جز برای نظافت باز نشده بود و حالا دهنبند. گفتم حتما صبح باز میکنن. ولی صبح باز نکردن و با همون دهنبد خانم را رسوندم شرکت. نگهبان شرکت من را با دهنبند دید ولی بقیه ندیدن، چون وقتی خانم پیاده شد گفت امروز چون دهنبند داری نمیخواد بیای تو شرکت و برگرد خونه. عصر بهت پیام میدم کی بیای دنبالم. حدود ساعت ۴:۳۰ بود که پیام دادن ۵:۳۰ اینجا باش. من از گرسنگی و به خصوص تشنگی داشتم می مردم. تازه کلی توی خونه هم کار کرده بودم. بعد که دنبال خانم رفتم، ایشون سوار شدن، و من اصلا نمیتونستم حرفی بزنم. ایشون شروع کردن به صحبت کردن، گفتن من برده معمولی نمیخوام. برده کامل میخوام که هیچ اختیاری از خودش نداشته باشه و تسلط من باید کامل باشه. الان که رفتیم خونه مواظب باش که دستورات را مو به مو انجام بدی. منم سر تکون دادم یعنی چشم. توی خونه که رسیدیم معمولا از تمیز کردن پاهای ایشون شروع میکردم ولی چون دهان و زبونم خیلی خشک بود، نمیشد. یعنی رطوبت پای ایشون از دهن من بیشتر بود. وقتی زبونم را به کف پای ایشون کشیدم احساس کردم یک کم زبونم مرطوب تر شد و حس خیلی بهتری داشتم. بعد خانم گفتن چقدر رطوبت زبونت کم شده. که من سرم پایین و گفتم بیشتر از ۲۴ ساعته چیزی نخوردم‌. گفتن الان درستش میکنم. یکی از لیوان های مخصوص خودت را بیار. رفتم لیوان را اوردم و خانم من را بردن توی حمام. و لیوان را گرفتن زیرشون و شروع کردن به ادرار کردن توی لیوان من. من خیلی ترسیده بودم و تعجب کردن. بعد لیوان که پر شد دادن به من دادن و گفتن بخور که اب بدنت تامین بشه. واقعا بوی نا مطلوبی میداد. گفتم اخه که یک کشیده اومد توی صورتم. و بعدش گفتن اگر نخوری دهنبند بسته میشه تا فردا شب و دوباره فردا شب همین اب را باید بخوری. حتی ادرار جدید هم بهت نمیدم. مفت نیست که! در ضمن جستیتی ات بسته میمونه تا برده حرف گوش کنی بشی. منم که دیدم هیچ چاره ای نیست و خیلی تشنه هستم. دماغم را گرفتم و با یک نفس کل لیوان را خوردم. خانم از این که بینی ام را گرفتن ناراحت شدن. دوباره لیوان را پر کردن با ادرارشون و گفتن نصف لیوان را بدون اینکه دماغت را بگیری قلپ قلپ میخوری و قبل از قورت دادن توی دهنت میچرخونی ادرار من را. من سه چهار قلپ خوردم که خانم گفتن بسته دیگه. لیوان را گرفتن و بقیه ادرار توی لیوان را روی صورت من ریختن و گفتن صورتت را با ادرار من بشور. بوی بد و حالت استفراغ کل بدنم را گرفته بود. ولی چاره ای نداشتم. گفتن همینجور وسط حمام میمونی تا ادرار ها روی صورتت خشک بشه. بعد از ده دقیقه گفتن پاشو دوش بگیر و دهان و بدنت تمیز کن و بیا و بیرون. من این کار را کردم و دیدم خانم هم توی حموم خودشون دوش گرفتن و این بعد از مدت ها اولین شبی بود که من پاهاشون را با زبونم حمام نکرده بودم. اومدن بیرون و گفتن سیر اب شدی؟ گفتم بله خانم. گفتن ادرارم دوست داشتی؟ من سکوت کردم. گفتن این حالا اولشه. مطمئن باش عاشقش میشی بعد ازیه مدت. خلاصه اونشب اجازه دادن شامم را هم بخورم و دوباره دهنبند را بستم. و تا یک هفته من هرشب حداقل یک لیوان ادرار خانم را میخوردم. دیگه کم کم داشت عادی میشد برام ولی لیسیدن پاهاشون را خیلی بیشتر دوست داشتم. حتی هرچه قدر پاهاشون کثیف و عرقی باشه. و بعد از یک هفته دهنبد را باز کردن و بهم گفتن امشب ادرار نیست و میتونم اب معمولی بخورم و به پاهاشون خدمت کنم. من واقعا خوشحال شدم. گفتن دیگه بهت دهنبند نمیبندم فعلا ولی هرموقع گفتم باید ادرار من را با اشتیاق بخوری. گفتم چشم خانم. این باعث میشه مطیع تر و برده بهتری بشی. اینو که گفتن افتادم روی پاهاشون و شروع به بوسیدن و لیسیدن با تمام وجودم کردم و یکی دو بار پارس کردم که دستی به سرم کشیدن و گفتن چه سگ خوبی شدی تو. اونشب یک ساعتی پاهاشون را لیسیدن. اولش برای تمیز کردن پاهاشون و بعدش ماساژ دهانی پاهاشون. و بعد از اینکه از کارم راضی بودن. بهم گفتن یک روز چستیتی را باز میکنن که هرچند بار بخوام بتونم خودم را ارضا کنم. ولی بار اولش باید ابم را بریزم روی پاهای ایشون و بعد با زبونم تمیز کنم. که من با اشتیاق این کار را کردم. بعد طبق معمول خانم دوش عصرگاهی گرفتن و من فکر کنم تا فردا ۱۰ بار خودم را ارضا کردم بعد از حدود یک ماه و نیم. چون معلوم نبود کی بتونم دوباره خودم را ارضا کنم.

در این مدت که من برده کامل ایشون هستم خیلی راضیم. دیگه خیلی چیزها از جمله نوشیدن ادرار ایشون برام عادی شده. و چون یک کم ترش هم هست و من چیزهای ترش هم دوست دارم، حتی برای دلچسب شده. چون دیگه حقوقی ندارم و کاملا با ایشون زندگی میکنم، پول برای خرید لوازم شخصیم از جمله لباسم برای بیرون (چون توی خونه معمولا برهنه کامل هستم مگر زمان هایی توی زمستون که خیلی هوا سر میشه و ایشون اجازه میدن چیزی بپوشم) از ایشون میگیریم. اینجور وقت ها به پاهشون میوفتم و پارس میکنم و دم تکون میدم، تا یک کمی بهم پول بدم. یک بار که به پول بیشتری احتیاج داشتم، یک روز کامل اب نخوردم و فرداش که شروع کردم به لیسیدن پاهاشون، گفتن چرا اینقدر دهنت خشکه. چون معمولا شیوه ای که ایشون میپسندن اینه که اول پاهاشون را لیس ابکی (مقداری زیاد اب دهنم روی پاهاشون باشه) بزنم و بعد اب روی پاشون را مک بزنم با دهنم تا کثیفی پاهاشون با انزیم های اب دهان من کاملا تمیز بشه. خلاصه گفتم از دیروز هیچ ابی نخوردم تا شاید این سعادت پیدا کنم از اب وجود شما بخورم. لبخندی روی لبشون نشست و گفتن فکر نکنم زیاد توفیق داشته باشی ولی برو لیوانت بیار ببینم چی میشه و نصف لیوانی بهم ادرار دادن خوردم. و گفتن دو سه لیوان اب بخور و دهنت تمیز کن و بیا وظیفه ات را انجام بده. بعد از لیسیدن کامل پاهاشون که ازشون خواستم یک کمی بهم پول بدن، بهم مقدار بیشتری دادن چون برده قدرشناسی شدم.

دیگه بعد از گذشت یک سال همه از جمله دوستانشون و کارکنان شرکت میدونستن که من برده شخصی خانم پائولا هستم. ولی جزییات را نمیدونستن. فکر میکردن من راننده شخصی ایشون هستم و کارهای خونه را میکنم و پاهای ایشون را با دستام ماساژ میدم. چون این چیزها را یا شنیدن یا دیدن خودشون مثلا وقتی زیر میز ایشون در شرکت پاهاشون را ماساژ میدم. اما در سالهای بعد تا امروز که دارم این اتفاقات را یادداشت میکنم حوادث دیگه ای اتفاق افتاده که اگر از این فصل اول (“شروع بردگی”) استقبال شد به مرور مینویسم

ادامه...
نوشته: نیما


👍 6
👎 6
34501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870861
2022-04-27 01:09:00 +0430 +0430

ایا تکراری نیست؟؟؟؟

5 ❤️

870961
2022-04-27 09:39:51 +0430 +0430

داستان تکراریه قبلا هم تو سایت بوده

2 ❤️

870964
2022-04-27 10:01:33 +0430 +0430

این داستان قبلاً هم لود شده بود

2 ❤️

871002
2022-04-27 15:44:27 +0430 +0430

دوست عزیزم در اینجا در یک عمل انتحاری خانوم وقتی قفلو باز کرد باید به شکل بی دی اسم دستو پاشی میبستی و میگفتی من علاوه بر بردگی سکس بی دی اس ام دوسدارم ولی یادم رفت بهتون بگم خانوم جووون.میلگردت و در دو سوراخش فرو میکردی و یه عکسی سلفی و یادگاری میگرفتی . از سوراخ پایینی میکشیدی بیرون و فرو میکردی تو حلقش. ی سلفی من و سوراخ پاره شده رییسم… نتیجه 10 ساعت تلاش یک نفس در سوراخی غار شده و پرشده از میعانات …من میبودم ک جوری میکردمش ک مثل اسب شیهه بکشه . بگه بیا مدیر عامل شو ولی دست بر دار از
من . من سال دیگه قراره بیام آلمان. به رییست بگو بهتر باتو بهتر رفتار کنه. برای یه سامورایی همه جا ژاپنه. مخصوصا سامورایی ایرانی

1 ❤️

871024
2022-04-27 20:20:47 +0430 +0430

عاسق فوت فتیشم ولی پا نیست

0 ❤️

871160
2022-04-28 22:00:53 +0430 +0430

خسته شدم تکراری خوندم
از خودتون راستشو بگید لذت بخش تره

0 ❤️