دستیار شخصی رییس آلمانیم شدم (۲ و پایانی)

1401/02/11

...قسمت قبل

سلام

امیدوارم از فصل اول داستان که مربوط به شروع بردگی من برای خانم پائولا میشه لذت برده باشین. اگر اون را نخوندین پیشنهاد میکنم اول اون را بخونین که در متن ماجرا از ابتدا قرار بگیرین.

حدود یک سال که از بردگی من (ورود من به خونه خانم و زندگی در اتاق کنار حیاط ایشان) برای خانم گذشت. یک روز اخر هفته ای خانم صدام زدم. و اشاره به کنار دستشون کردن. من کنارشون زانو زدم و سرم را پایین انداختم. ایشون گفتن سرت را بالا بگیر، میخوام باهات یه حرف جدی بزنم. خوب گوش بده. گفتم چشم خانم. گفتن ولی اول ازت یکی دو تا سوال میپرسم. میدونی الان چقدر وقته برده شخصی من شدی. گفتم یک سال و چهار پنج روز. گفتن اره. من برام مهمه که تو هم به عنوان برده در این مدت راضی بوده باشی و از زندگی جدیدت لذت ببری. این یک سال برات چجوری بود و بهترین و بدترین لحظه هاش چه چیزهایی بوده؟ گفتم من از این یک سال واقعا لذت بردم. شما بانو بسیار زیبا و مقتدری هستین که من از خدمت کردن بهتون واقعا لذت میبرم. هم خیلی جدی هستین و هم در عین حال خیلی مهربون. بوی عرق بدنتون و طعم عرق و خاک پاهاتون از بهترین بو ها و مزه های این دنیاست‌. خانم لبخند رضایت روی لبشون نشست و گفتن خوشحالم که از زندگی جدیدت لذت میبری. گفتن چه چیزهایی برات سخت بود و دوست نداشتی در این مدت. گفتم اوایل که جلوی بقیه در شرکت و جاهای دیگه زانو میزدم و پاهاتون را ماساژ میدادم یک کم سخت بود و خجالت میکشیدم زیر نگاه های سنگین مردم. ولی الان عادت کردم و جایگاهی که دارم برام لذت بخشه. یا خوردن ادرار شما اول ها برام سخت بود و بوش که یک کم تنده برام خیلی نامطبوع بود ولی بعد از مدتی برام خوشایند تر شد و عادت کردم. الان شاید باورتون نشه ولی بعضی وقت ها که دلم یه چیز ترش میخواد، هوس نوشیدنش را میکنم. همین الانم دلم میخواد تازه. تنها دو چیز هست که برام هنوز سخت هست. یکی اون دو سه باری که تنبیهم کردین و مجبور شدم مدفوع شما را مزه مزه کنم. واقعا تا چند روز حالم بد بود. و دیگری این دستگاه چستیتی به خصوص وقتی بیشتر از یک ماه اجازه ارضا کردن خودم را پیدا نمیکنم، خیلی کلافه میشم. خانم گفتن پس روی همه رفته راضی ای کاملا. که من سرم را به نشان تایید تکان دادم. همچنین گفتن، تو از روز اول شخصیت کاملا مغلوب و برده طوری داشتی. من هنوز روز اولی که پاهای عرقیم را لیس میزدی یادمه که چطور با اشتیاق این کار میکردی و احساس کردم پالیسی توی ژن هات هست. ولی چستیتی خیلی تاثیر مثبت روت گذاشت. این باعث میشه همیشه خودت را تحت کنترل بدونی و تمرکزت روی سرویس دادن به من باشه و بدونی اگر خوب سرویس ندی ازادیت دیرتر انجام میشه. همچنین اینکه هردفعه اب خودت موقع ارضا شدن یا به طور میانگین هفته ای یک بار ادرار من یا ۴ ماهی یکبار مدفوع من را میخوری، روی شخصیتت و هرچه مطیع تر شدنت تاثیر میذاره. ممکنه هنوز مدفوع من را دوست نداشته باشی ولی مطمئنم اگر ده دوازده بار دیگه امتحان کنی، برات عادی میشه مثل نوشیدن ادرارم که امروز هوسش را کردی. منم چون میدونستم خوشت نمیاد اون سه دفعه گفتم هر بار یکی دو قطعه کوچکش را بخوری. باید از این به بعد بیشتر باهات کار کنم تا بهش عادت کنی و عاشقش بشی. مطمئن باش مزه کردن ادرار و مدفوع من به صورت منظم برای اینده ات و زندگی جدیدت مفید هست و برده بهتری ازت میسازه. مثلا بذاریم ماهی یکبار یک کم مدفوعم را بخوری. ایندفعه روش بهت ادرار میدم که بشوره ببره. خوبه؟ گفتم هرچی شما بگین. من تمام تلاشم میکنم که بهترین برده دنیا براتون باشم و هر کاری بکنم که شما خوشحال بشین. گفتن خوبه، تو باید هرروز برده بهتری بشی و هیچ کاری نباشه که انجام دادنش برات سخت باشه. اگر تلاشت رابیشتر کنی، از این به بعد جایزه هم بیشتر بهت میدم. مثلا میدونم چقدر دوست داری غذات را زیر پاهای من بخوری. هر دفعه که مدفوعم را با اشتیاق و سریع خوردی، یکی دو شب خودم شامت را دهنت میذارم با پاهام. گفتم خیلی ممنونم خانم. شما خیلی به من لطف دارین.

خانم ادامه دادن، توی این یکسال خیلی از کسی از رابطه ما خبردار نشد. اکثرا میدونن که تو حکم کارگر و راننده شخصی من را داری. حداکثر توی شرکت دیدن زیر میزم نشستی و داری پاهام را با دستت ماساژ میدی. یا توی باشگاه تنیس هم همینطور. ولی من دوست دارم همه خبردار بشن و تو برده تمام وقت من در خانه و بیرون باشی. تو هم گفتی از این یکسال خیلی راضی هستی، پس نباید مشکلی باشه درسته؟ گفتم راستش و سکوت کردم. گفتن به هرحال یک هفته وقت داری به این موضوع فکر کنی. اگر قبول نکنی، من شروع میکنم به گشتن دنبال یک برده واقعی تمام وقت که براش شرایط و موقعیت خدمت فرق نکنه. گفتم اخه خانم من دوست دارم برده شما باشم. گفتن باید در همه موقعیت ها و جلوی همه دوست داشته باشی. و در ضمن بدون که من صدها عکس و فیلم از تو در همه لحظه های خدمتت دارم. اگر قبول کنی، و برگه هایی را امضا کنی، قابلیت برگشت وجود نداره واگر بعدش پشیمون بشی من میتونم قانونا اون عکس و فیلم ها را منتشر کنم. چهره من انگار خیلی ناراحت شده بود. چون خانم گفتن حالا ناراحت نباش. تا یکشنبه هفته بعد وقت داری جواب نهاییت بهم بگی. حالا هم پاشو لیوانت بیار ببینم شربتی چیزی میتونم بهت بدم که هوست برطرف بشه. رفتم لیوانم اوردم و دادم به خانم و خانم رفتن توی حمام و توی لیوانم ادرار کردن. وقتی لیوان بهم دادن، گفتن پر نشد متاسفانه ولی نصف بیشتر شد. ذره ذره بخور که بیشترین لذت را ببری. منم ارام ارام ادرار خانم نوشیدم و بعدش از خانم تشکر کردم. خانم هم گفتن نوش جونت‌. شاید اگر برده کامل شدی گذاشتم بری زیرم و با زبونت برام سکس دهانی انجام بدی. اگر این سعادت را داشته باشی، میتونی طعم ابم را هم بچشی حتی. من خیلی خوشحال شدم و صورتم را به زیر دمپایی پای راست خانم که روی پای چپشون انداخته بودن به نشانه خاکساری کشیدم.

من توی اون یک هفته مدام فکر میکردم. دوست نداشتم پوزیشنم را از دست بدم. من واقعا خانم را به عنوان ارباب و میسترسم دوست داشتم. ایشون خیلی مهربون و در عین حال مقتدر و کاربلد بودن. با اینکه اشنایی خاصی نداشتن به این حوزه در اوایل ولی ظرف مدت یکی دو ماه یک میسترس کامل و شش دانگ شدن. ولی فکر کردن به تجربه مثلا خوردن مدفوع خانم جلو بقیه برام سخت. نهایتا یکشنبه شد و خانم صدام زدم و به جلو پاهاشون اشاره کردن. من در حالت سجده در اومدم و ازم پرسیدن فکر کردی؟ تصمیمت چی شد؟ من نمیدونم چرا اینقدر استرس داشتم. قلبم تند تند میزد. در حالی که بدنم و صدام از شدت استرس میلرزید، دمپاییشون را بوسیدم و گفتم خانم من دوست دارم همه عمرم را زیر پاهاتون باشم. خانم لحظه ای مکث کردن و گفتن پس قبول داری برده کاملی برای من باشی؟ گفتم بله خانم و یک قطره اشک از گوشه چشمم سرازیر شد. ولی اگر میشه مثل یک سال اخیر به مرور پیش برین که من تربیت بشم چون من تربیت خدمت به شما را در مکان های عمومی ندارم. گفتن نگران نباش، تربیتت میکنم به مرور. و بعد پاهاشون را از دمپایی هاشون در اوردن. با شصتشون اشک من را پاک کردن و پاهاشون را جلو من گذاشتن و گفتن الان میتونی انگشت های پاهام را مک بزنی و لیس بزنی تا ارامش پیدا کنی. من شروع به مکیدن و لیسیدن انگشت هاشون بسیار زیباشون کردم. با اینکه پاهاشون خیلی تمیز بود (چون وقتی پاهاشون کثیف و عرقی هست بیشتر تحریک میشم و لذت میبرم) ولی ارامش پیدا کردم. و نیم ساعتی مشغول لیسیدن و مکیدشون شدم. بعدش بهم گفتن فردا صبح دوشنبه وکیل شرکت میاد، باید اسنادی را امضا کنی که طبق قانون المان نشون میده تو از سلامت کامل عقل و روح بهره مندی و انجام بردگی برای من چیزی است که با اشتیاق انجام میدی و بهت لذت جنسی میده این کار. تا به لحاظ قانونی کاملا مجاز باشه و امر شخصی تلقی بشه. گفتم چشم خانم. هرچی شما بگین. که با پای چپشون شروع به نوازش سر من کردن.

صبح دوشنبه که رفتم خانم را برسونم شرکت. رفتم توی دفتر خانم و منتظر وکیل شدیم تا اومد و من اسناد را امضا کردم و انگشت زدم. همچنین یک پزشک و روانپزشک اومدن و هرکدوم ۲۰ دقیقه ای باهام صحبت کردن تا مطمئن بشن سلامت عقل و جسم دارم و از این کار لذت میبرم. و نهایتا همه چیز قانونی شد.

از اون به بعد تقریبا همه چیز مثل قبل بود در یکی دو ماه اولش. فقط همینطور که قبلا گفته بودن، فرکانس خوردن مدفوعشون توسط من را زیاد تر کردن و مجبور بودم بیشتر مدفوعشون را بخورم. با اینکه یک تیکه دو سه سانتیش را می خوردم ولی بسیار تحقیر کننده بود ولی خوبیش این بود که روش یک لیوان ادرارشون بهم میدادن برای همین طعم مدفوع زیاد توی دهنم نمیماند. و همچنین حوادثی را پیش میاوردن که من کم کم به خدمت کردن به ایشون جلوی دیگران عادت کنم.

مثلا یک بار که قرار گذاشتن با خانم بتی (دختر خاله اشون) و خانم شارلوت (دوست صمیمیشون) که این دو نفر جز باشگاه تنیس هم هستن، برن کنار دریاچه بدوند، من را هم طبق معمول بردن. بعد حدود نیم ساعت دویدن، خانم ها خسته شدن و امدن روی یک نیمکت نشستن. دریاچه زیاد شلوغ نبود و هرازگاهی یک نفر رد میشد از جلوی نیمکت. خانم وقتی نشستن روی نیمکت من را صدا زدن و بهم گفتن روی زمین جلوی نیمکت بشین، کفش و جوراب هام را در بیار و پاهام را با دستت ماساژ بده. خب این برای خانم ها بتی و شارلوت عجیب نبود چون بار ها این کار را توی باشگاه تنیس کرده بودم. ولی این اولین بار این کار را جلوی مردم توی خیابون و کنار دریاچه میکردم. ولی چون صورتم به سمت خانم و نیمکت و دریاچه بود، مردم را که از پشت سرم رد میشدن نمیدیدم و این باعث میشد که کارم را ریلکس تر انجام بدم. خانم ها هم گرم صحبت بودن. توی باشگاه معمولا چند دقیقه هر پا را ماساژ میدادم که دچار گرفتگی نشه و دوباره جوراب و کفش خانم را بهشون میپوشندم و میرفتیم خونه. اما کنار دریاچه و بعد از حدود نیم ساعت، خانم شارلوت به خانم گفتن این بچه گناه داره. دست درد شد، نیم ساعته داره پاهات را ماساژ میده. کلا نیم ساعت که بیشتر ندویدیم. که خانم جواب دادن تو نگران این نباش‌. این خودش عاشق دست ها و پاهای منه. ندیدی توی باشگاه هم میاد دستام میبوسه؟ خانم شارلوت گفتن اوایل میدیدم ولی ماه هاست که ندیدم! که خانم جواب دادن الان فقط اجازه داره پاهام را ببوسه. تازه خودش اصرار داره که به پاهای من خدمت کنه. خانم شارلوت و بتی خیلی متعجب شدن و منم عرق خجالت روی پیشونیم نشست. بعد خانم به من نگاه کردن و گفتن درست نمیگم؟ منم سرم انداختم پایین و گفتم بله. خانم درست میگن. خانم شارلوت و بتی یک نگاهی به من کردن و گفتن یعنی تو از ماساژ دادن پاهای پائولا و بوسیدن دست و پاهاش لذت میبری؟ و من همچنان که سرم پایین، سری تکان دادم و تایید کردم. بعد بهم گفتن ببوس پاهاش را ببینیم؟ البته که عرقیه اگر بدت نمیاد؟ من نگاهی به خانم کردم و پیشونیم کاملا عرق کرده بود. خانم گفتن اربابش من هستم. من باید بهش اجازه بدم. بعدشم الان جلوی شما خجالت میکشه. بعدش دستشون را روی سر من کشیدن و گفتن خجالت نکش. خانم ها بتی و شارلوت نزدیکترین افراد به من هستن و در این مورد به کسی چیزی نمیگن. حتی بتی به خواهرم مارن ( که در شهر دیگه در ۵۰۰ کیلومتری شهر ما) هم چیزی نمیگه. گفتن حالا بیا به یاد قدیم ها دست های منو ببوس دوباره خانم ها ببینن. و دستشون را جلوی صورت من گرفتن. منم بعد از مکث کوتاهی هر دست را یک بار بوسیدم. گفتن چون برده خیلی خوبی بودی بهت اجازه میدم روی همین پای راستمم که داری ماساژ میدی ببوسی تا خانم ببینن چقدر تو پاهام را دوست داری. و خانم ها هم دیگه سوالی فعلا نمیپرسن در رابطه با تو تا بعدا خودم براشون بگم. من سرم بالا اوردم و دیدم هر دو از تعجب دارن شاخ در میارن. ولی خانم راست میگفت خب. من از خدمت کردن بهشون واقعا لذت میبرم. با اینکه از خجالت عرق کرده بودم ولی از اون چیزی که فکر میکردم اسون تر بود.

یا مثلا یکبار که خانم همسایه خونه کناری اومده بود خونه خانم تا اشون چند تا اچار بگیره ( اینجور وقت ها من معمولا یا میرفتم توی اشپزخانه یا میرفتم توی اتاق خودم ) خانم به من گفتن دم دست باش و جایی نرو تا صدات کنم. بعد خانم همسایه دم در خونه چند دقیقه ای با خانم خوش و بش کرد. بعد گفت من اچار فلان میخوان. خانم گفتن اچارهام توی اون کمد بالای در ورودی هست و به اونجا اشاره کردن. بعد من را با اسم برده صدا زدن. من به صورت برهنه و با چستیتی اومدم و بعد بهم گفتن اون اچارها را از بالا بده.

یا مثلا چند بار وقتی من زیر میزشون توی دفتر داشتم پاهاشون را با دستم ماساژ میدادم و همزمان منشی تو اتاق بود بهم میگفتم به صورت چهار دست و پا بشو تا من پاهام را روت بزارم و استراحت کنم.

همه این اتفاقات ریز و درشت توی یکی دو ماه اول میوفتاد. تا یکی دو هفته بعد از اون روز دویدن کنار دریاچه به همراه خانم ها بتی و شارلوت، و بعد از تایم تنیسشون توی رختکن، خانم بتی به خانم گفتن خوش به حالت که همچین برده ای داری که اینقدر بهت خدمت کنه. بعد رو به من کردن و گفتن پائولا همه چیز را به ما گفته‌. گرچه با بعضی چیزهاش را باور نکردیم. ولی خب بالاخره خوبه دیگه. بعد خانم گفتن کدوم قسمتش را باور نکردی، مگه تا حالا از من دروغ شنیدی؟ خانم بتی گفتن نه ولی خب عجیبه واقعا اگر پاهای عرقیت را لیس بزنه و تمیز کنه. بعد خانم گفتن الان بهش یه دستوری میدم که باور کنی. الان پاهام عرقیه دیگه. خانم بتی گفتم خب معلومه بعد از ۱.۵ ساعت تنیس. گفتن حالا بهش دستور میدم که شصت پاهام را بکنه توی دهنش و هر کدوم را ۵ دقیقه مک بزنه. خوبه؟ خانم بتی سری تکون دادن. خانم پا راستشون را گذاشتن روی پای چپشون و سر من را گرفتن و گفتن میخوام ببرمت توی بهشت. و سرم من را به سمت پاهاشون بردن. منم چشم هام را بستم که خانم ها را نبینم و شصت پای راست خانم را شروع به مکیدن کردم. خانم ها کاملا سکوت بودن و فقط نگاه میکردن. بعد خانم گفتن بسته و من را به سمت دیگه هدایت کردن و پای چپشون را روی پای راستشون گذاشتن و من شروع به مکیدن اون یکی انگشت شصتشون کردم. بعد از چند دقیقه که خانم ها بتی و شارلوت نمیدوستن چی بگن، گفت چرا اینجوریه این؟ خانم گفتن تازه اگر بهش دستور بدم پاهای شما را میلیسه. حالا یک روز دعوتتون میکنم بیاین خونه تا قشنگ ببینین برده من چقدر خوبه. گفتن پس چرا چند باری که در مدت چند ماه پیش اومدیم نبود. خانم گفتن چون خجالت میکشید معافش کردم از خدمت. بعدش اونها وسایلشون را جمع کردن و رفتن و من هم جوراب ها و کفش های خانم را بهشون پوشاندم و به سمت خونه راه افتادیم. توی مسیر بهم گفتن تجربه مکیدن شصت من جلوی خانم ها چطور بود؟ گفتم خیلی سخت نبود چون که چشم هام را هم بسته بودم. گفتن خوبه. میخوام یک روز دعوتشون کنم بیان خونه ام و تو اون روز باید سنگ تمام بذاری. گفتم چشم خانم.

بالاخره خانم ها بتی و شارلوت برای اخر هفته یکشنبه دعوت شدن. خانم گفته بودن همه کارها از جمله خرید، تمیزکاری و اشپزی باید تا شنبه عصر تموم بشه. شنبه هم زودتر مرخصی تا برای یکشنبه کاملا سرحال باشی. من تمام کارها را انجام دادم و حدود ساعت ۷ بعد سرو شام خانم و شستن ظرف ها کنارشون زانو زدم و گفتن کارهای من تمومه. خانم گفتن خوبه افرین برده من. برای فردا استرس داری؟ گفتم یک کمی ولی خب خانمها میدونن که من افتخار بردگی شما را دارم. گفتن برای فردا چند تا بازی هم خواهیم کرد. به همه امون خوش میگذره نگران نباش. فردا همه کاری ازت خواهم خواست گه بکنی، هم برای من و هم برای خانم. گفته بودی از خدمت به همه خانم ها لذت میبری، درسته؟ پس از خدمت به اونها هم باید لذت ببری، گفتم بله ولی در این یکسال و خورده ای برده اختصاصی شما شدم. از خدمت به هیچکس بیشتر از خدمت به شما لذت نمیبرم. خانم خندیدن و گفتن مطمئنم. ولی وقتی من بهت دستور میدم انگار داری به طور غیر مستقیم به من خدمت میکنی، درسته؟ گفتم بله. گفتن افرین. بعد پرسیدم یعنی جلوی اونها بهم دستور خوردن ادرار و مدفوع هم میدین، که خانم گفتن نه فعلا. بقیه حسودیشون میشه و قه قه خندیدن.

بالاخره صبح یکشنبه فرا رسید. صبح یکشنبه دوش گرفتم و خانم چستیتی را برای دقایقی برای نظافت باز کردن. حدود سه هفته از اخرین خودارضاییم گذشته بود. تازه سه هفته قبل هم به صورت نصفه کاره تونستم خودم را ارضا کنم. تخم هام کاملا پر شده بود. ساعت ۱۱ که شد خانم ها زنگ زدن. من در حیاط را از ایفون باز کردم و کنار در خونه به صورت دو زانو نشستم. خانم ها کنار در ورودی ساختمون که رسیدن چشمشون به من افتاد و گفتن تو چرا لختی؟ خانم جواب دادن سگ من باید همیشه لخت باشه. اگر شما تا حالا همیشه با لباس دیدینش به خاطر اینه که مردم کوچه و خیابون بهش حسودی نکنن که افتخار بردگی من را داره. بعد دعوت کردن که خانم ها بیان داخل. (از اینجا دیگه لفظ خانم را برای خانم ها بتی و شارلوت به کار نمیبرم). شارلوت گفت اون اهنه چیه به ک ی ر ش؟ خانم گفتن اون چستیتی است و براشون توضیح دادن که این برای تمرکز من خوبه و اینا. خانم ها وارد شدن و خانم دستور دادن که پاهای شارلوت و بتی را ببوسم. شارلوت کفش کتونی و بتی کفش رسمی پوشیده بود. منم انجام وظیفه کردم روی کفش هاشون را بوسیدم و خانم ها قهقهه زدن. بعد خانم ها روی مبلمان نشستن و مشغول اوردن میوه و شیرینی از اشپزخونه شدم. بعد که همه پذیرایی اوردن، خانم گفتن بیا بخواب زیر پاهای ما. من خوابیدم به طوری که پاهای خانم روی صورتم بود و پاهای شارلوت و بتی به ترتیب روی سینه و شکمم بود. و همینطور که خانم داشتن از اول همه چیز را برای شارلوت و بتی تعریف میکردن من مشغول بوسیدن و لیسیدن پاهای خانم بودم. بعد خانم دست زدن و به کنارشون اشاره کردن. من به صورت دو زانو کنارشون نشستم و سرم پایین بود. خانم به شارلوت و بتی گفتن دوست دارین تجربه کنین، اونا هم گفتن حتما. بعد خانم به من دستور دادن که کفش خانم ها را در بیارم و پاشون را بو کنم و بعدش بپرستم. اول کفش های کتونی شارلوت را بوسیدم دوباره و درشون اوردم. جوراب های سفیدی پوشیده بودن که خیلی نو نبود چون تهش یکی سیاه بود. شروع کردم به بو کردن پاهای شارلوت. بوشون ملایم بود ولی به خوبی بوی پاهای خانم نبود. روی زبونه کفششون سایز ۳۹ درج شده بود. بعد بهم دستور دادن جوراب هاشون را بیارم. ناخن هاشون لاک ابی اسمونی داشت. پاهای زیبایی داشتن ولی فرم پاهاشون توپر بود و مثل پاهای خانم کشیده نبود. باهاشون را بوسیدم و شروع به لیسیدن کردم. شارلوت یک کم قلقلکی بود و پاهاش را دستم میکشید. ولی بعد از چند دقیقه یک کم بهتر شد. همینکه انگشتهای شارلوت را مکیدم، خانم دستور دادن به پاهای بتی برسم. کفش های رسمی بتی را در اوردم. ته کفش سایز ۳۸ درج شده بود. پاهاشون را بو کردم و جوراب های شیشه ایشون را دراوردم. پاهای بتی چندان زیبا نبود و لاکی هم نداشت. انگشت دوم (کنار شصت) یک کم کج طور بود. و بوی پاهاشون هم یک کم تند بود. با دستور خانم شروع به مکیدن انگشتهای بتی کردم. خیلی طعم متفاوتی داشت پاهاش. یک کمی تند تر بود و در مقایسه با پاهای خانم و شارلوت بد طعم تر بود. بعد از چند دقیقه خانم گفتن کافیهو الان میخوایم یه بازی ای کنیم.

بعد یه چشم بند اوردن و چشم های من را بستن و را جایی نشاندن به صورت دو زانو. بعد گفتن ما سه نفر پاهامون را جلوی صورتت میگیریم که بوشون کنی و یک لیس کوچک هم میتونی به پاهامون بزنی. بعد باید از بو و طمع پاهامون تشخیص بدی پای کی هست. اگر در تشخیص پایی اشتباه کنی به همون میزان تنبیه میشی. خلاصه بازی را شروع کردن. اولین پا بوی خیلی ملایمی میداد. متوجه شدم یا پای خانم هست یا شارلوت. بعد با اولین لیسی زدم حس کردم پاهای خانم هست. و گفتم پای خانم هستم. خانم بتی گفت چه باهوش. که متوجه شدم درست گفتم. سختی این بازی برای من تشخیص بین پاهای خانم و شارلوت بود چون هردو بوی خیلی ملایمی داشتن (یا اصلا بو نمیدادن) و چون تمیز بودن مزه ای هم نمیدادن. فقط پاهای شارلوت یک کم مزه دار تر بود چون یک کمی توی کفش مونده بود. پای بعدی پای بتی بود و همون اول از بوش متوجه شدم. نهایتا ۳۰ باری پاهاشون را جلوی من گرفتن و و معلوم شد که نهایتا پاهای بتی ۱۱ بار بوده و من همش را درست تشخیص دادن. پاهای خانم ۹ بار بوده که من یک بار به اشتباه گفتم خانم شارلوت و ۱۰ بار پای شارلوت بوده که من یک بار به اشتباه گفتم خانم و دو بار هم در وقت ۵ ثانیه ام هیچ اسمی را نگفتم. نهایتا کمترین تشخیص را در مورد پاهای شارلوت دادم و باید تنبیه میشدم. خانم گفتن حالا بعد از ناهار تنبیهش میکنیم. و به من دستور دادن ناهار را روی میز غذاخوری سرو کنم. من ناهار را امده کردم و کنار خانم دو زانو نشستم و اجازه صحبت خواستم. بعد از کسب اجازه گفتم که ناهار خانم ها اماده است و خانم ها رفتن به سمت میز که شروع به صرف ناهار کنن. من هم به اشپزخانه رفتن تا اگر کاری دارن خانم ها سریع به خدمتشون برسم. بعد از حدود ۱۵ دقیقه خانم صدام زدن، و به جلوی پاهاشون اشاره کردن. من به حالت سجده جلوی پاهای خانم افتادم و خانم رو به شارلوت و بتی کردن و گفتن این برده خیلی دوست داره که من غذا دهنش بذارم، و برای همین میخوام به خاطر تلاشی که برای این مهمونی کرده بهش جایزه بدم. برای همین اجازه میدم زیر پاهای من غذاش را بخوره. و بعد ظرف سالادشون که نصف بیشترش را خورده بودن کنار پاهاشون گذاشتن و پاهاشون را توی ظرف سالاد گذاشتن و به من اشاره کردن که شروع به خوردن خونم. منم که اصلا چهره بتی و شارلوت را نمیدیدم با ارامش و اشتیاق شروع به خوردن اضافه سالاد خانم کردم. در این مدت یکی دو بار شارلوت و بتی به زیر میز نگاه انداختن تا مطمئن بشن که من دارم سالاد ها را از پاهای خانم میخورم. در این مدت خانم ها داشتن غذای اصلی که پوره سیب زمینی و استیک بود را میخوردن. بعد از نیم ساعت که من همچنان زیر میز بود و سالادم خیلی وقت بود که تموم شده بود و من مشغول تمیز کردن پاهای خانم بودم که سسی و سالادی شده بود، خانم به پایین نگاه کردن و گفتن افرین همش را خوردی. شارلوت و بتی هم نگاه کردن زیر میز و گفتن حتی یه قطره سس به پاهات باقی نذاشته. پاهات از اولش هم تمیز تر شده که خانم ظرف سالاد را کنار گذاشتن و میخواستن ظرف غذای اصلی خودشون را روی زمین بذارن که نصف پوره های سیب زمینیشون و یک تکه خیلی کوچک استیک باقی مونده بود. شارلوت و بتی هم گفتن که ما هم سیر شدیم و بنابراین ته مونده غذا همه را یکی کردن روی زمین کنار پاهاشون گذاشتن و پاهاشون را گذاشتن توی پوره ها. منم پوره ها را از پاهای خانم لیس میزدم. اون وسط ها یکی دو تا تکه کوچک استیک که مونده بود هم با پاشون جلوی صورت من گرفتن که من با ولع تمام خوردم. در این بین خانم ها مشغول خوردن دسر بودند و من که غذام را خورده بودم و سیر شده بودم پاهای خانم را میلیسیدم تا تمیز تمیزبشه. ولی پوره ها زیر ناخن هاشون و لای انگشتانشون هم رفته بود. و خانم گفتن یه تشک کوچیک اب بیارم و با اب باهاشون را تمیز کنم. این کار را کردم و پاهاشون را خشک کردم و خانم ها به اتاق پذیرایی برگشتن و مشغول صحبت شدن. منم مشغول جمع کردن میز شدم. بعدش که همه ظرف ها را شستم دو زانو خدمت خانم رسیدم. خانم رو به شارلوت کردن و گفتن به عنوان تنبیه چی کار دوست داری برده من برات بکنه. شارلوت یک کم فکر کرد و گفت اگر تو اجازه بدی یک بار بعد تنیس پاهای عرقی من را تمیز کنم. تازه شاید توی محوطه باشگاه یک کم پابرهنه قدم زدم که کثیف هم بشن. خانم به من نگاه کردن و گفتن فکر کنم این بیشتر براش جایزه است ولی خب اشکال نداره. باشه پس جلسه بعد تنیس برده بهت خدمت میکنه. خلاصه اونروز خانم ها رفتن و مهمانی تمام شد. با اینکه روز پر استرسی بود ولی به من خوش گذشت با خانم ها. این اولین بار بود که بو و طعم پاهای دو تا دختر دیگه به جز خانم را امتحان میکردم. و همش به این فکر بود که چقدر من خوش شانسم که خانم ارباب من هستن. هم به لحاظ زیبایی پاهاشون و هم به لحاظ عطر و طعم عرق پاهاشون.

جلسه بعد تنیس، خانم ها به رختکن اومدن، بتی طبق معمول لباسش را سریع عوض کرد و رفت. خانم رو به شارلوت گفتن که این برده نیم ساعت چهل دقیقه در خدمت توست. هر دستوری بهش بدی برات انجام میده. منم توی این مدت میرم همین جا دوش میگیرم و یک کم توی سونا بخار میشینم. حدود یک ساعت دیگه میام. اگر هم از دستورات سرپیچی کرد با چند تا کشیده به خودش میاد. به من هم گفتن از شارلوت حرف شنوی کامل داشته باش‌. من با متانت کفش و جورابشون را در اوردم و شروع به بو کردنشون کردم. هنوز لاک های ابی اسمونی روی ناخن هاشون بود. ولی عرق پاشون بوی تندتری نسبت به خانم میداد و شبیه پاهای بتی بود. متوجه شدم که پس اونروز فقط پاهاشون تمیز بوده وگرنه بوش تند هست. یه ده دقیقه ای را مشغول بو کردن پاهاشون بودم که شارلوت فکر کرد من دارم وقت را تلف میکنم که پاهاش را نلیسم و تمیز نکنم. شروع کرد به چک زدن توی گوش من و صورت من و میگفت تند تند بلیس. من اینقدر چک خورده بودم که توی گوشم زنگ میزد. بعد از یک ساعت خانم برگشت و گفت چطورین شما. من که صدای خانم را شنیدم به طرفشون رفتم و شروع به پارس کردن کردم و پاهاشون را میبوسیدم‌ خانم به شارلوت گفتن با این حیوونکی چی کار کردی. صورتش مثل لبو شده. شارلوت گفت میخواستم بهتر بلیسه که پاهام حسابی تمیز بشه. خانم دستی روی سرم کشیدن و گفتن بیچاره خوب تمیز کرده. شارلوت گفت اولش خوب تمیز نمیکرد تا وقتی زدمش خوب تمیز کرد‌ خانم هم با خنده به شارلوت گفتن اشکالی نداره. باید تنبیه میشد دیگه. و خانم ها از هم خدافظی کردن و ما به سمت خونه رفتیم. تا خونه هنوز صورتم قرمز بود و توی گوشم زنگ میزد. خانم گفتن من دوش گرفتم اونجا. فقط بیا شام من را بیار و بعدش مرخصی‌.

من چندین ساعت قبل خواب داشتم فکر میکردم که چه ارباب مهربونی من دارم. اگر زیر دست کسانی مثل شارلوت بودم، تا حالا حتما کشته شده بودم. فرداش که داشتم خانم را به شرکت میبردم، کسب اجازه کردم و گفتم خانم میتونم چیزی بگم. بعدش بهشون گفتم که من تمام دیشب را فکر میکردم که شما چقدر خوبین و من چقدر خوشحالم که به شما خدمت میکنم و ارباب من شما هستین. شما همزمان بسیار با ابهت و مهربان هستین. من با افتخار هرکاری شما بگین براتون انجام میدم حتی جلوی مردم همه شهر. از این به بعد خوردن مدفوعتون هم برای من افتخاره. میخواستم ازتون بخوام برای بهتر تربیت شدن، مثل قرار هفتگی ادرار نوشیدن، به من هفته ای یک بار مدفوع خودتون را بدین. خانم یه نگاهی به من کردن و گفتن هدف از خوردن مدفوع و ادرار من این بود و هست که تو مطیع تر از قبل و برده بهتری باشی. من فکر کنم همون ماهی یکبار مزه کردن مقدار کمیش برات کافی باشه. اما اگر خودت دوست داری، من حرفی ندارم. گفتم بله خانم خودم دوست دارم. گفتن باشه پس از امشب شروع میکنیم. منم ازشون تشکر کردم.

شب طبق معمول رفتم دنبالشون، و اومدیم خونه‌. من برهنه شدم و کنار خانم رفتمو دو زانو نشستم. و خانم اجازه لیسیدن و تمیز کردن پاهاشون را دادن. بعدش خانم حمام نرفتن و گفتن بعد از غذا دادن به تو میرم. شام من را بیار. شام خانم را اوردن و ایشون میل کردن. بعدش بهم گفتن اینقدر دستشویی دارم که ممکنه منفجر بشم‌‌. بشقاب و قاشق و لیوان مخصوص خودت را بیار توی حمام. من بردم و به خانم دادم. خانم روی ظرف من نشستن و مقداری مدفوع توی ظرفم ریختن. بعدش لیوانم را زیرشون گرفتن و پر از ادرار کردن. بهم گفتن اول این لیوان را بخور. من سریع ادرارشون را خوردم و لیوان را بهشون دادم. دوباره لیوان را پر کردن و دادن بهم و گفتن اینو با شامت بخور! و بعدش ازم خواستن که برای اولین بار زیرشون برم و باقیمانده مدفوع و ادرار را لیس بزنم تا ایشون تمیز بشن. من زیر ایشون رفتم و شروع به لیسیدن کردم. با ولع بسیار ایشون را میلیسیدم و ایشون واقعا خوششون اومده بود. بعدش بهم گفتم که از این به بعد هفته ای دو سه بار هم باید بری زیرم برای س ک س دهانی. که من گفتم حتما. باعث افتخارم هست. و بعدش گفتن خب شامت را بخور ببینم. من یه نگاهی به خانم کردم و شروع کردم قاشق ادل را خوردن و بعد از خوردن دو قاشق خانم گفتن چطوره؟ گفتم همچنان مزه اش را دوست ندارم ولی بالاخره عادت میکنم. الان بهتر از قبل میتونم بخورم و حس تحقیرش در برابر شما اربابم را دوست دارم. خانم گفتن نوش جونت. منم مطمئنم بعد از دو سه ماه کاملا با اشتیاق میخوری. بعدش رفتن و گفتن من میرم دوش بگیرم و تو هم پاشو خودت و حمام را خوب تمیز کن. بعد من خودم و حمام شستم و بیرون که اومدم دیدم خانم روی مبل نشستن و دارن کتاب میخونن. کنار اوشون دو زانو نشستم. ایشون کتاب را بستن و رو به من گفتن، فکر نمیکردم در عرض یک سال و چند ماه اینقدر خوب پیشرفت کنی. الان دیگه تبدیل به یه برده کامل شدی. فقط باید بردگی در اجتماع ها را باهات کار کنم که دیگه برده شش دانگ بشی. گفتم ممنون خانم. گفتن احتمالا طی دو سه هفته اینده برای تعطیلات کریسمس یه سفر به برلین خواهیم داشت تا خواهرم مارن را ببینم بعد از مدت ها. تو را هم با خودم میبرم. اونجا میتونم این قسمت را هم باهات خوب کار کنم.

خواهرشون هم مثل خانم قد بلند با پاهای زیبا بودن. ایشون هم مدیریت یه شرکت سرمایه گذاری را داشتن. و این سفر برای من از خاطره انگیز ترین سفرها شد.
یادمه اینقدر به خانم و خواهرشون در برلین خدمت کردم که کاملا برام عادی شده بود. دیگه انگار کسی را موقع خدمت کردن نمیدیدم و انگار فقط من و اربابم وجود داریم. توی برلین خانم و مارن رفتن یه کفش فروشی بزرگ تا کفش بخرن. من اونجا شاید بیش از صد جفت کفش پای خانم و خواهرشون کردم. خانم و مارن کفش را میپسندیدن و روی نزدیکترین صندلی مینشستن. من سایز ۴۱ و ۳۹ اون کفش را برای خانم و خواهرشون مارن میاوردم. موقع در اوردن و پوشاندن کفش ها ، من خیلی ارام پاهاشون را میبوسیدم. اگر کفش را میپسندیدن که کلا ۳ بار رخ داد، پاهاشون را بوسه باران میکردم. تازه وقتی صندل میخواستن بپوشن، باید جورابشون را در میاوردم و اونوقت پاهای برهنه اشون را میبوسیدم. کفش فروشی هم نسبتا شلوغ بود برای خرید کریسمس. مردم در اطراف ما بودن و خدمت من به خانم ها را میدیدن. یکجایی که خانم مارن میخواستن یه صندل را امتحان کنن (چون کفش های تابستانه تخفیف زیادی خورده بود)، وقتی جوراباشون را دراوردم و پاهاشون را بوسیدم، دیدم پاهاشون چقدر خوش فرم هست. قبلا پاهاشون را دیده بودم و هیچوقت توی دستام نگرفته بودم و از اون نزدیکی ندیده بودم. خیلی شبیه پاهای خانم بود فقط دو سایز کوچکتر بود. نهایتا خانم دو جفت و خواهرشون مارن یک جفت کفش خریدن.

در راه برگشت از برلین، ما دو تا صندلی در قطار گرفته بودیم ولی خانم روی دو تا صندلی لم داده بودن و من زیر صندلی بودم اونجایی که در واقع جاپایی بود. و از نگاه بقیه مسافران هم خجالت نمیکشیدم و خوشحال بودم که همچنین اربابی دارم. تا یکی از مسافران از اون طرف به خانم گفت این اقا گناه داره. بذارین روی صندلی بشینه‌. خانم خیلی مودبانه بهش گفت که به شما مربوط نیست این موضوع واین خودش دوست داره زیر پاهای من باشه. تازه الان میخواد پاهام را ماساژ بده، خانم مسافر گفت ماساژ؟ خانم گفتن بله. و به من اشاره کردن که شروع کن. من بوت های خانم را در اوردم جلوی همه مسافران، و چند تا نفس عمیق کشیدم، بعدش شروع به ماساژ دادن پاهای خانم کردم. بعد از حدود نیم ساعت خانم گفتن جوراب هام را در بیار. و مشغول شو. جوراب هاشون را در اوردم درون نیم بوتشون انداختم و شروع به بوسیدن پاهاشون کردم. در پر تنش حالت زندگیم هم اگر بودم، بازی کردن با انگشتها و پاهای خانم برای بهترین ارام بخش بود. قدیم تر احساس خجالت میکردم جلوی بقیه ولی اینبار احساس میکردم نگاه بقیه به من حسادت امیزه. خلاصه دو ساعتی با پاهای خانم بازی میکردم و حسابی سرگرم بودم. الان که سه سال و نیمی از اون روز ها گذشته من هر روز عاشقانه تر به خانم پائولا خدمت میکنم و هیچ کاری نیست که برای ایشون انجام بدم و سختم باشه یا خجالت بکشم. هرکاری را با علاقه بسیار انجام میدم. و زندگی من کاملا متحول شد.

نوشته: نیما


👍 8
👎 6
32001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871514
2022-05-01 02:12:29 +0430 +0430

خوشبحالت این همه پالیسیدی اونوفت من حسرت یه کف پاهستم

0 ❤️

871595
2022-05-01 14:19:58 +0430 +0430

جاکش پا میلیسی میگی مردم بهت حسودی میکردن مرتیکه پفیوز

1 ❤️

871617
2022-05-01 18:28:33 +0430 +0430

پالیسی بجای خود گوخوری را چه کنیم مرتیکه کسکش کثیف

0 ❤️

871619
2022-05-01 19:12:41 +0430 +0430

خاک بر سرت

0 ❤️

871634
2022-05-01 21:43:50 +0430 +0430

حال به هم زن . نمیتونم درک کنم حقارت تا حد خوردن مدفوع و ادرار ؟ تازه با اشتیاقم داستان سرایی ازش؟ انسان ذاتی اینطور حقیر نداره ؟ مگه بیمار باشه بچه ها ببخشید نظر شخصیم بود

0 ❤️

871984
2022-05-03 17:27:35 +0430 +0430

دیگه بهتره کس نگی مومن جقی

1 ❤️

875125
2022-05-21 00:33:20 +0430 +0430

یه داستان تماما کسشعر کسخولانه اگرم یه درصد احتمال واقعی بودنش باشه من ریدم تو نسل پدرو مادرت جاکش خان که ریدی به ابروی هرچی ایرانیه حروم زاده لجن 🖕

1 ❤️

876624
2022-05-29 11:59:59 +0430 +0430

ای حروم زاده،توی حتی عن رییس اشغالتو هم خوردی؟؟!!!خاک تو سر حقیرت بکنن کثافت اشغال

0 ❤️