دلتنگ

1400/05/10

دوباره رفت! برای چندمین بار در این یک سال . فقط میدونستم هم ناراحتم هم خوشحال.میتونستم به خودم فکر‌کنم! به زندگیم…ولی دلم تنگ بود.درواقع داشتم دیوونه میشدم و دلم بغل میخواست.
میخواستم‌دوباره عطرشو نفس بکشم میخواستم دستامو دورگردنش حلقه کنم.
عشق خیلی قشنگه اما جلوتو میگیره و من هدف داشتم؛ میخواستم برم ازینجا؛مشکل من و اون خیلی بزرگتر ازین بود که بشه جلوشو گرفت.
یک ماهی گذشت که با هزاران بدبختی همه کارهارو کردم.با مادرم کلی حرف زدم،قول دادم زود ببرمش پیش خودم ما جز هم کسی رو نداشتیم.اما هنوز دلم تو چشمای قهوه ایش گیر بود؛ داشتم برای ابد و هزار روز ازش فاصله میگرفتم و او شاید هنوز فکر این بود که مثل هر قهر دیگه ای دوباره برمیگردیم.فرقی نداشت یک ماه دو ماه شش ماه… انگار قرارداد نانوشته ای بود که ما مال همیم!
میخواستم آخرین تصویر از جعد موهای قهوه ایش و مژهای بلندش تو ذهنم ثبت کنم.میدونستم نمیتونم جز اون به کس دیگه ای فکر کنم اما از همون بچگی بلند پرواز بودم.همیشه درتلاش بودم تا از همه بهتر باشم.من نمیتونستم آیندمو تو یک زندگی معمولی تصور کنم!
در هیاهوی همین افکار کنار بخاری خوابم برد.
.
.
.
توی فرودگاه بودم با لباسهای مشکی و شال به هم ریخته.تصویر ملول مادرم با چشمهای اشکین خودنمایی میکرد.گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن؛صداش تو گوشم اکو میشد و اعصابمو بهم ریخت.نمیخواستم جواب بدم اونموقع فقط میخواستم مادرم رو بغل کنم چون میدونستم برای مدت طولانی نمیبینمش ولی ازم دور میشد.داشت میرفت و من داد میزدم ماماااننننن و صدای زنگ هنوز هم ادامه داشت . اشکهام میریخت و دنبالش میرفتم و ناگهان بیدار شدم‌.
.
.
.
گوشیم داشت زنگ میخورد.
اسمشو دیدم و تنم لرزید.سریع جواب دادم
صداش غم داشت!مثل همیشه اشتباه کردم…مثل یک معتاد که در حال ترکه و اون وسطا پاش میلغزه…!من معتاد صداش بودم.صدایی که از همیشه دو رگه تر بود.
:((حالم بده!جون عزیزت بیا))
و من در حال حاضر شدن هزاران بیراه به خودم نسبت دادم ولی باید میرفتم.یک تیکه از روحم اونجا بود.روی اون روتختی بنفش توی اون اتاق تاریک و نامرتب…!
.
.
.
در رو باز نکرد،خودم کلیدو درآواردم باز کردم،سراسیمه وارد شدم.
اون خونه کوچیک از همیشه نامرتب تربود و بوی سیگار ذوقم رو کور کرد.
فحشی نثارش‌کردم و در اتاق رو باز کردم.انگار رفتم قهوه خونه…!
اتاق پر دود بود.
+چیکار کردی با خودت !
-داری میری نه؟(اشکاش میریخت)
اونقدر مزاحمت بودم؟من هیچوقت نخواستم مانع پیشرفتت شم میخواستم پشتت باشم.
+دلم برات تنگ میشه!
-نرو،تروخدا نرو من بی تو میمیرم.
+تهش که چی؟تا کی باید تو این وضع بمونیم؟
-منم باهات میام!
+ولم کن آرمین!من آدم زندگی مشترک نیستم.
-خفه شووووو.آشغال بی همه چیز!تو خودت میدونی اگه بری میمیرم.برای آخرین بار میگم یا باهم میریم یا نمیری!فکر میکنی من نمیدونم درد چیه؟!!
+خودت میدونی به وضعیت معمولی راضی نیستم!نمیخوام دیگه باهات باشم خسته شدم!ازین فانتزی های مزخرفت خسته شدممم.حالم از هرچی بی دی اس امه بهم میخوره…دیگه نمیخوام وقتی تو بغلتم بگی( بگو بغل دوستامی)!
-من دست خودم نیست!خوب میشم.به قرآن خوب میشم فقط نرو،نرو عوضیییی…
+تو خوب نمیشی…من دارم روانی میشم.یک ساله باهاتم ولی خوب نمیشی!نمیشی آرمین نکن.
-کمکم کن خوب شم،اصلا باهم میریم دکتر تحقیق میکنیم من تموم تلاشمو میکنم.یک زندگی خوب میسازیم باهم فقط توروخدا باش.
(میدونستم چقدر داره عذاب میکشه!شده بود یک بیمار دو شخصیتی!اینقدر روم غیرت داشت که نمیتونستم عکسمو حتی بزارم پروفایلم اما تو رابطه نمیتونست خودشو کنترل کنه !وادارم میکرد بگم میخوام با دوستاش باشم؛ بگم میخوام با هر کس و ناکسی بخوابم و وقتی ارضا میشد به مرز جنون میرسید!از خودش عصبی میشد…باید کمکش میکردم ).
+اگه خوب نشدی؟
-خوب میشم…میدونم میشم؛من برای موندنت هرکاری میکنم.
.
کشوندم سمت خودش.نمیتونستم مقاومت کنم میخواستمش!با بند بند وجودم میخواستم حسش کنم.طعم لباش تازه بهم فهموند چقدر دلتنگش بودم؛چقدر بهش نیاز داشتم.دستمو گذاشتم لای موهاش و با تموم وجودم بوسیدمش و بیشتر به خودم فشارش دادم؛انگار تموم دنیا خلاصه میشد توی اون لحظه!فقط من بودمو‌ اون.دونه دونه دکمه های مانتومو باز میکرد و هر لحظه بیشتر تحریک میشدم!
اینقدر خیس شده بودم که خودمم کمکش میکردم اون لباسهای لعنتیو از تنم بکنه؛ من جز گرمای تنش به هیچی نیاز نداشتم.
شلوارش رو آوارد و روم خیمه زد.خودش رو به شدت بهم چسبوند
لبامو میبوسید!
گزاشتش لای پام…
اینقدر خیس بودم که راحت روش لیز میخورد و بیشتر دیوونم میکرد.
اون لحظه فقط نیاز داشتم به اوج برسم!نمیتونستم به این فکر کنم که اون اینجوری نمیتونه ارضا شه.اما همیشه حسرت یک لذت مشترک رو دلم مونده بود!
زبونشو رو گردنم کشید اومد سمت سینهام.یکیشونو به دهن گرفت و با آرامش شروع کرد به خوردن و من موهاشو به چنگ گرفتم همراه با ناله اسمشو صدا میزدم.با هر گازش، رعشه ی بزرگی تو کمرم بوجود میومد و دیوونه ترم میکرد.
با شدت بیشتری مکید.بی طاقت شدم و خودمو بیشتر بهش فشار دادم.فقط میخواستم زودتر آلتشو توم حس کنم.
+آهه بکن توش عشقم،میخوامش
-به همین راحتیام نیس خانوم!
+اذیتم نکن! دارم دیوونه میشم.
(سرشو اوارد کنار گوشم و آروم گفت)
-بگو دوست داری کیر کی تو کصت باشه؟هوم؟
+کیر فرهاد،محمد،همه دوستات…
-من بی غیرتم نه؟بگوو …
+آره تو بی غیرتی!
-جنده من کیه؟
+منم…فقط بکن آهه
.
.
یهو تا آخر کرد.از درد یک لحظه شوک شدم ولی بعدش لذت عمیقی رو حس کردم.خودشم تحریک شده بود!
زمانو گم کردم.اون لحظه فقط پر از حس خوب بودم!
-بگو بی غیرت تو کیه عشقم!
+آهه تو…بی غیرتِ…منی…ی…ی
.
.
.
چند دقیقه تو اون پوزیشن ادامه دادیم و بعد آواردش بیرون ؛کنارم دراز کشید و من نشستم روش!
آروم بالا پایین رفتم و تند ترش کردم.
در همون حین با ناله های بلند اسم دوستاشو میگفتم و بیشتر تحریکش میکردم؛نمیخواستم خودخواه باشم.
کم کم خسته شدم و خم شدم روش و خودش از پایین شروع کرد به کردنم.
.
.
.
+دارم میامم تند تررر آهه
-بگو من بی غیرتمم
+تو…بی…غی…رت …منی
.

یهو چیزی توم فوران کرد.لرزیدم و بهترین حس دنیا عجین با خستگی در تک تک سلولهام رها شدو کمی بعد وجود مایعی گرم رو توم حس کردم …!
یکم تو همون حالت تو بغل هم موندیم.به خودم اومدم.چقدر ایندفعه خوب بود!چقدر خوب تونست خودشو کنترل کنه و کمتر به اون حس مسخره اهمیت بده. اما میتونستم بفهمم که اونقدری که باید لذت نبرده.
.
.
.
-دوست دارم!
+منم دوست دارم قشنگم
-مرسی که تحملم میکنی
+اینجوری نگو ایندفعه عالی بود:)
-خوب میشم قول میدم
+منم کمکت میکنم
-باهم میریم ازینجا،کارامون که جور شد مامانتم میبریم؛اونجا ازدواج میکنیم باشه؟!تو فقط لب تر کن.
+خوشحالم که دارمت!

این نوشته صرفا یک داستان بود،متشکرم از همه کسایی که تا اینجا خوندند.راستش این اولین نوشته من هست و خوشحال میشم نظراتتونو بخونم و شرمندم چون بخاطر عدم تجربه نتونستم برخی صحنه هارو خوب به تصویر بکشم🙏🏻🌺

نوشته: شرور


👍 5
👎 3
9701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823559
2021-08-01 06:20:57 +0430 +0430

بدك نبود

0 ❤️

823577
2021-08-01 10:19:31 +0430 +0430

البته بد نبود ولی خوب هم نبود ؛
میتونستی بیشتر رنگ و لعاب به داستان بدی و یه کم بیشتر تشریح کنی تا جذاب تر بشه و دلنشین بشه ;
موفق باشی

0 ❤️

823591
2021-08-01 14:25:55 +0430 +0430

چقدر بی سر و ته

0 ❤️

823726
2021-08-02 07:42:30 +0430 +0430

سلام عزیزم خوب بیان کردی این نوع غزرارتباط با ادمهارو بیماری که نوعی از مشکلات و بیان میکنند. ادامه بده به نوشتن

0 ❤️

823831
2021-08-03 03:53:45 +0430 +0430

میتونی بهش شاخ و برگ بدی…آفرین

0 ❤️

846308
2021-12-05 00:49:13 +0330 +0330

متوسط بود میتونست بهتر باشه 😍 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها