دل ها مجازی نیستند (۲)

1400/08/28

...قسمت قبل

سلام
تو قسمت اول حرف دوستان درست بود نقد هایی شد راجع به سنم و …شد . راستش خودکار جلوم نیوردم حساب کنم و … ولی خب متولد 72 بودم سال 91 دانشگاه قبول شدم و شروع داستان مال سال 92 بود.یه نکته ای هم فراموش کردم خدممتون عرض کنم اسم ها فقط مستعار میباشد.مابقی داستان زندگی نامه … خودم میباشد.


تا اینجای داستان رسیدیم که زمان و فرصتم کم بود و تو این چند هفته باید دلش رو به دست می آوردم.
تا اینجای کار چند بار چت ساده و… با هم کرده بودیم .راجع به دانشگاه و رشته و چیزای مورد علاقه مون و…اخه مال سال 92 بود.
شب سوم باز درخواست گفتگو دادم
+سلام وقتتون بخیر مژگان خانم
-سلام ممنون سلامت باشین آقا امیر
+خوبین ؟ خانواده خوبن؟
-ممنون سلامت باشین .
نمیدونم سر موضوع به کجا رسید بحث دین و… سیاست شد .
مژگان : من اهل تسنن (سنی) هستم
شما چی؟
+شیعه هستم.
مژگان :نظرتون راجع به اهل سنت چیست؟
+از اونجایی که شیعه هستم مسلما عقایدم تو مذهب مخالف شما هست .اما باز دلیل نمیشه بی احترامی به هر کسی کنم که مخالف عقایدم باش. چون چیزی که هست هیچ اثر انگشتی شبیه هم نیست که دو شخص متفاوت بخوان هم عقیده باشن.
مژگان :واقعا عقایدتون اینه؟
+بله
مژگان : هدف از دین و چیست ؟
+انسانیت و کنار هم بودن و زندگی کردن با احترام نگه داشتن باورها و عقاید دیگران
مژگان : یعنی اگر همسرتون هم سنی باشه ؟ ایرادی از نظرتون نداره ؟
+نه هر کسی رو تو قبر خودش میخوابونن
مژگان :اگه یه روز بچه دار بشین .تکلیف بچتون چی میشه؟
+به سن بلوغ برسه خودش تصمیم میگیره شاید اصلا نه شیعه بشه نه سنی و …تنها چیزی که میتونم انجام بدم مسیر و فکر کردن رو بهش یاد بدم نه باز بخوام براش تصمیم بگیرم و…
مژگان :این حرفا رو واقعا عقایدتون ؟یا اینکه میخوایین ادای ادمای روشنفکر رو در بیاریین؟
+نه .دلیلی نداره بخوام رو عقایدم سرپوش بزارم و…
مژگان :افرین . این روزا هر کی دور و برم میبینم میفهمن سنی هستم و…رفتارشون و برخوردشون با هم فرق میکنه و… یجوری منو دشمن میبینن
+آدما با هم دیگه متفاوت هستن و …رفتاراشون و… کرداراشون از هم دیگه متمایز.تنها چیزی که هست اینه که چقدر میتونیم با محیط و… ادمای های دور و برمون سازگار باشیم. اتفاقا از نظرم هم صحبتی با کسایی که مخالف عقایدم هستن رو دوست دارم باهاشون بحث و گفتگو کنم و…به هر حال ادم چهار تا چیز یاد میگیره و چهار تا چیز هم یاد میده و…
مژگان :اره منم موافقم
+خب من زیاد از اهل سنت اطلاعی ندارم فقط تنها چیزی که میدونم اینه شما سه خلیفه دیگه هم قبل از امام علی قبول دارین و…
مژگان: خب بزار برات بگم ما چهار تا شاخه هستیم کلا .حنفی . مالکی . شافعی . حنبلی
ما خودمون شافعی هستیم و … تو اهل سنت شافعی بیشتر نزدیک به عقاید شما شیعه ها هست و… یه سری اداب و رسوم هست بین شاخه های دیگه با ما متفاوت هست.ولی خودمم زیاد از شافعی اطلاعی ندارم .بیشتر چون خانوادم اهل سنت بودن و… منم به اسم سنی هستم و… حتی نماز خوندن و… اینا هم بلد نیستم
+اره خب مثل همیم …فقط برچسبی شده واسه طبقه بندی شدنمون . موافقی؟
مژگان :اره منم با حرفاتون موافقم .
گفتید که شما هم می نویسید ؟
+بله
مژگان: چه سبکی بیشتر مینویسید ؟
+گاهی شعر نو …گاهی نثر و… یکبار هم یه رمان تا نصفه نیمه نوشتم و… پارش کردم
مژگان : اه چرا؟ حیف بود پاره کردینش که
+اره یجورایی انگار خودمم رفته بودم تو داستان داشتم افسردگی میگرفتم …
مژگان :مگه داستان راجع به چی بود؟
+راجع به دو دوستی که یکی از پسرها عاشق دختری بود و دختر هم عاشق اون پسر و…
مژگان : پس داستان تلخی و… بوده درسته ؟
+اره و…
مژگان : نکنه داستان واقعی خودت بوده ؟
+نه بابا. تا حالا با دختری نبودم راستش
مژگان : جدی میگی ؟ مگه میشه پسری تو این سن با کسی نباشه ؟
+اره خب .کیس مورد نظر رو پیدا نکردم …
مژگان : پس باید بگیم برات بسازن …خخخ
+فک نکنم …
مژگان :یعنی چی…؟پیدا کردیش ؟
+اهووم . راستش از هم صحبتی با شما لذت میبرم(صحبت های ما معمولا جز چت اول از 12 شب شروع میشد تا 5 گاها تا 6 صبح ) و…اگه شخص خاصی تو زندگیتون نیست میشه با هم آشنا بشیم و… ؟
مژگان : اخه تو دنیای مجازی ؟
+ادمای پشت سیستم که مجازی نیستند .طبیعتا یه تایمی هم میزاریم حضوری همدیگه رو ببینیم و…
مژگان : پس بزار یه خرده دیگه بیشتر با هم دیگه صحبت کنیم و…
+حتما هر طور شما مایلید .
مژگان : ممنون از درکتون
+خواهش میکنم
اینجا کار انگار یک قدم رو به جلو زده بودم و انگار خواست خدا بود که داشت همه چی رو به راه میشد و… درست میشد و تا اینجای کار اخرین چت اون شب بود و… با یه شب بخیر البته نزدیک صبح بود رفتم خوابیدم و…
باز شب بعد اون اول درخواست گفتگو داد .جالب بود اولین باری بود که بهم درخواست گفتگو میداد
مژگان :سلام
+سلام خوبی
مژگان : ممنون. خبری ازت نیست باید من گفتگو بدم ؟
+خب یکبار هم تو گفتگو بزن چی میشه خب . خخخ
مژگان :انگار واسه جواب دادنم منتظر نبودی به خاطر درخواست دیشبت؟
+اره راستش ولی خب یه خرده استرس داشتم و… عجول باشیم فکر بدی کنی و… جوابت منفی باشه
مژگان :هنوز جوابم نه مثبت نه منفی فقط باید اول همدیگه رو بشناسیم و…
+خب پس ایرادی نداره شمارتون رو داشته باشم و بتونیم تلفنی و… صحبت کنیم و… پیام بدیم و…؟
مژگان : شمارت بده بهم خودم پیامت میدم و…
شمارمو دادم و… دیگه تو کلوب گفتگو نکردیم و…اون شب و… مثل اینکه مهمون داشتن گفت نمیتونه صحبت کنه و… ولی فردا ظهرش بهم پیام داد و خودش رو معرفی کرد و…و با هم باز تلفنی صحبت میکردیم .هنوز حرفایی که زده بودم رو بخاطر سنی و شیعه بودن و… رو باور نداشت و … باز میپرسید واقعا واست مهم نیست که من سنی باشم و… ؟ اگه یه روزی دل به هم بستیم چی و… ؟دین و… من ازارت نمیده و…؟ و… و همش ذهنش درگیر این موضوع بود و… و باز هم گفتم نه هیچ دلیلی نداره که بخوای نگران این موضوع باشی و…
مژگان : میشه یه شعرت رو برام پیام کنی و… بخونم و…؟
+پیام که طولانی شب برات تو کلوب تایپ میکنم و … میفرستم ایرادین داره؟
مژگان : نه مشکلی نیست ممنون
+خواهش و…
البته خیلی صحبت ها و… متفرقه هم شد که خیلی چیزاش رو یادم نیست و خیلی چیزاش هم ما رو از محوریت داستان دور میکنه .شب براش یکی از شعرهام رو براش فرستادم و… خوشش اومد و… گفت حتما دفترت رو بیار شیراز و… میخوام بخونمش و… و منم هم گفتم همینطور تو هم دفترت یادت نره و…
قرار شد روزی که خواستم بلیت بگیرم برم دانشگاه و…بیام شیراز یه روز قبلش همدیگه رو ببینیم
+خب کجا همدیگه رو ببینیم ؟
مژگان : کافه هدایت ؟ میدونی کجاست ؟
+نه راستش و …؟ کجا میشه و …؟
مژگان : بیا خیابون ملاصدرا و… خیابون هدایت و. سوال بپرس بهت میگن و… ؟
+باش .ساعت چند ؟
مژگان :5 عصر
+چشم
خلاصه روز موعود فرا رسید و با پرسیدن ادرس رفتم کافه هدایت.جایی نسبتا شلوغ بود و… جون ها با دوست دخترها و دوست پسراشون جمع بودن .یه نیم ساعتی منتظر بودم تا مژگان برسه
+سلام
مژگان : سلام .ببخشید دیر کردم و…
+خواهش میکنم
مژگان :خوبین
+سلامت باشین
مژگان :چیزی سفارش ندادین ؟
+نه منتظر بودم شما برسین
مژگان :من یه لیوان شیر گرم میخورم و عسل یه خرده سرما خوردم
+خودمم یه موهیتو سفارش دادم
قدش حدود 165 بود و متولد 71 بود نسبتا تپل و با مزه بود چهره اش و بیشتر از همه جذب اون چشمای مشکی رنگش شده بودم . اولش یه خرده استرس گرفته بود و… سعی کردم با یه شوخی فضا رو خرده صمیمی تر کنم و…
کم کم گرم صحبت کردن شدیم و… بیش از اینکه حرفامون سمت دوستی و… رو بگیره بیشتر داشت سمت ازدواج رو میگرفت و… شرایط و معیارهامون رو واسه هم میگفتیم .
راجع به درامد ، پول ، فرزند ، مکان زندگی ، دین و خیلی چیزای دیگه …
گذشت و گذشت تا بعد از یک ساعت تقریبا حرفی نمونده بود و… بیشتر داشت سمت منفی به خود میگرفت و… اختلاف های دیگه داشت پیش میومد .
از کافه بلند شدیم و… رفتیم بیرون .بیرون از کافه دفتر شعرش رو برام اورده بود و من هم دفتر شعری که تا نصفه نوشته بودم رو بهش دادم . و این شد پایان اولین دیدار ما تا اینکه فردای ان روز رفتم دانشگاه .تو اتوبوس که داشتم میرفتم دانشگاه یکی از داستان های دفترش رو نوشته بود مرد زنانه پوش رو خوندم و… بعد از خوندن این داستان بهش پیام دادم و… این داستان برام جالب بود تا اون روز به همچین موردی فکر نکرده بودم .مردا به چه خاطر لباس زنانه میپوشن و…
سر این موضوع با هم باز کلی صحبت و بحث کردیم و…دیگه حرفا و گفتگوهامون بیشتر سر اختلاف و… اینا بود و همین مورد باعث شد بیشتر به هم نزدیک تر شیم. یه سری آدم ها بیشتر بخاطر تفاهم به همدیگه نزدیک میشن و دل میبندن. اما رابطه ی ما برعکس بقیه رابطه ها داشت شکل میگرفت.که باعث میشد عقاید و… تفکراتمون رو واسه هم دیکته کنیم و… و نظر همدیگه رو راجع بهش بپرسیم
و هر شب سر موضوعی یا چند شب سر یک موضوع با هم گفتمان کنیم و…و این شد شروع یک عشق که به ارامی درون جفتمون داشت شکل میگرفت و طولی نکشید تو این مدت که دانشگاه بودم اولین پیامی که بهش دادم با واژه دوستت دارم شکل گرفت .
+سلام خوبی مژگان
مژگان :سلام سلامت باشین چه خبر درس و دانشگاه خوب پیش میره ؟
+فدات مرسی شکر یه خرده سخت و… دیگه چیکار کنیم
مژگان :اهووم اره منم هیچی نخوندم و… باید شروع کنم به خوندن
+افرین ادامه بده
مژگان :حتما
+یه چی میخواستم بهت بگم مژگان
مژگان : جانم بگو …
+دوستت دارم
مژگان :واقعا ، ما که همش داریم با هم بحث میکنیم و…
+اره .میدونم ولی حس میکنم بیشتر این حس این دوست داشتن بخاطر همین مورد.چون یکی مثل خودم نیست و… با هم نظری باهاش خسته میشدم و… اینطور با تو همیشه با هم صحبت میکنیم و… میزنیم تو سر و کله همدیگ ( با شوخی)
مژگان : راستش رو بخوای خودمم بهت یجورایی وابسته شدم
+واقعا از کی .؟
مژگان : راستش همون موقع که گفتی دین و عقایدت برام محترم و…از ریکشنت خوشم اومد و به طور جدی بهش فکر میکردم .
+اره خب
مژگان :امیر اگه یه روز واقعا رابطمون به ازدواج ختم بشه و… من باید شیعه بشم ؟
+نه دلیلی نداره بخوای شیعه بشی ولی اونچه برام مهم حفظ احترام و عقاید همدیگه است
مژگان : یعنی اگه ازت بخوام تو سنی نمیشی؟
+نه .دلیلی نداره که بخوام سنی بشم موقعی بهش باور ندارم .عقاید تو برام محترم و عقاید خودمم برای خودم
مژگان : اره اینم حرفی . راستی کی میای خونه ؟
+تازه رسیدم خب .معمولا اخر ترم بعد از امتحانات میام .حدود چهار ماه دیگه
مژگان : چه دیر …
+هووم اره اینم هست و سخت … راه دور و…
مژگان : اره میدونم چی میگی …راستی دفترم رو خوندی چطور بود ؟
+همش رو که نه . چند تا داستان ها رو خوندم جالب بود برام .هر چند تخصصی تو داستان کوتاه ندارم ولی به عنوان یه خواننده برام لذت داشت
مژگان :خب ؟
+ولی خب جا داره بعضی جمله ها رو کشش بدی و… دنباله دارش کنی از نظرم خیلی جملاتت خلاصه گفتی و… حالت بی حوصلگی نوشتی
مژگان : نمیدونم بهش فکر نکرده بودم
+تو چی داستان هام رو خوندی ؟
مژگان : اره جالب بودن هنوز با این مدل نوشته که بخوای بجای اشیا و … سخن بگی و از زبانشون حرف بزنی نخونده بودم
دفتری که بهش داده بودم اولین دفتری بود که شروع کرده بودم به نوشتن. البته سبک این دفتر از زبان اشیا و. بود مثلا از زبان خودکار … چراغ قرمز و…جنین درون شکم مادر و…چیزای که زبان گفتن ندارن .ولی خب کامل نبود در حد ده داستان اینطوری نوشته بودم . خلاصه گذشت و گذشت رابطه من و مژگان با پیام و تلفن و گاهی شب ها هم با تصویری صحبت کردن میگذشت.
به مرور حساسیت هامون رو همدیگه بیشتر میشد . اول اومد تو کلوب فالورای دخترم رو حذف کرد و…
من هم کم کم راجع به پوشش گفتم و… خرده محجبه تر بپوشه و … .
هم زیبایی خودش رو داشت چون از یه طرف این حساسیت ها رو میشه پای دوست داشتن گذاشت و از طرفی هم باعث بستگی و… دور از اجتماع بودن میشد و…
تا اینکه امتحانات اخر ترم تمام شد و… میخواستم بعد از چهار ماه برگردم خونه و برم به دیدنش … ❤️

نوشته: امیر


👍 4
👎 0
4201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843360
2021-11-19 03:52:41 +0330 +0330

با نوع نگاهی که داری ارتباط دارم اما حسی هن که ایجاد گر د جالب بود آما نوعی حود شیفتگی پنهان در لایه های درونی کاراکتر مرد و هم زن وچود داشت که آین منو به دوگانگی سوق میداد . چی بگم لایک

1 ❤️

844113
2021-11-23 02:29:36 +0330 +0330

با نوع نگاهی که داری ارتباط دارم اما حسی هن که ایجاد گر د جالب بود آما نوعی حود شیفتگی پنهان در لایه های درونی کاراکتر مرد و هم زن وچود داشت که آین منو به دوگانگی سوق میداد . چی بگم لایک

ممنون از نظرتون دوست عزیز

0 ❤️

862358
2022-03-05 21:15:12 +0330 +0330

لایک عالی بود ادامه هم بنویسی عالی میشه

0 ❤️

869004
2022-04-16 00:10:57 +0430 +0430

داداش واقعا عالی بود من چند وقته منتظرم ادامشو بنویسی ینی نسخه ۳ اما متاسفانه ندیدم ادامه بدی ، حتما حتما بهت توصیه میکنم بنویسی چون واقعا مخاطب پسنده

0 ❤️

907124
2022-12-17 22:58:27 +0330 +0330

لطفا ادامه اش رو بنویس دوست عزیز تو خصوصی هم پیام بده کارت دارم

0 ❤️