دوران نامزدیمون

1396/05/19

24سالم بود و تک فرزندخانواده…پسردوست دختربازی نبودم وبیشترسرم ب درس گرم بود…اولین باری ک بانامزدم ریحانه اشناشدم توی پارک بود…بادوتاازدوستام جمعه شب قرارگذاشتیم یکم بریم تفریح…نشستیم توی پارک وعلی یکی ازدوستام مشغول اماده کردن قلیون شد…نشسته بودم وباارش حرف میزدیم ک دوتادخترازجلومون ردشدند…علی سرشوبالااوردوبلندگفت:جووووون…
ارش خندید…یکی ازدخترانیم نگاهی طرفمون انداخت وخندید…حواسم رفت سمت دختره ی دیگ ک بااخم ب اونیکی گفت:بریم شیدا…
ارش فوراگفت:خانم ناراحت نشین…این شماره روازمن بگیرین…
ب دختره نگاه کردم ک زل زده بودب ارش…بعیدمیدونستم قبول نکنه امادربرابرچشمای خندون ارش وعلی وبیتفاوت من محکم گفت:بریم شیدا…بعضیافکرمیکنن الهه زیبایین…
ابروهام بالارفت…ارش باحرص دستشوپایین انداخت…امامن…دروغ چراخوشم اومد…ندیده بودم توتهران ارش ب دختری بگه واینجوری ضایع بشه…علی یکم سرب سرارش گذاشت امامن بیتوجه نگاهم ب سمت دوتادختری بودک داشتن ازمون دورمیشدن…شکل چشماش اومدتوی ذهنم وفکرمودرگیرکرد…اونقدرزیادک یهودیدم ازجام بلندشدم…ارش پرسید:کجامیری…
نگاهش نکردموکوتاه فقط گفتم:برمیگردم…
ب سرعت شروع ب حرکت کردم…دیدمشونن…پشت ب من راه میرفتن وشیدابلندمیحندیدوچیزی براش تعریف میکرد…ب چندقدمیشون ک رسیدم اصلانفهمیدم چطورولی محکم مچ دستشوگرفتموبرش گردوندم…چشمای سیاه رنگش ازتعجب گردشده بود:چیکارمیکنی اقا…
وقتی دیدحرفی نمیزنم مچشوتکون دادوگفت:باتوام…دستموول کن…
اونیکی دختره هم گفت:هوی چته…
نگاهم فقط توچشماش بود…منی ک زیباترازاین دختراهم دیده بودنمیدونم چراانقدرجذبش شده بودم…حس میکردم قلبم تندترمیزنه…بدون اینک دستشوول کنم گفتم:ازجوابت ب دوستم فهمیدم اهلش نیستی…منم نیستم…ی شماره ازپدرت یاخانه تون بده مادرم زنگ بزنه ک ماهم باهم اشناشیم…
باتعجب گفت:خل شدی؟
اروم گفتم:نمیدونم…ولی فکرکنم جوابش چشمات باشه
دوباره مچشوتکون دادوگفت:من ک نمیفهمم چی میگی…میشه دستموول کنی
شیداقبل ازاینک جواب بدم گفت:خب معلومه میخوادبیادخواستگاریت دیگ ریحانه…
پس اسمش ریحانه بود…ریحانه پشت چشمی نازک کردوگفت:دستموول کن…
بالبخندگفتم:شماره بده بعد…
قبول نکردامامنم کم نیاوردم…نیم ساعت فک زدموهدفموگفتم تااینک شیداهم یکم طرفموگرفت ودراخرانگارریحانه هم بدش نیومدک شماره منزلشونودادومادوهفته بعدش رفتیم خواستگاری…پدرومادرم ازخوشحالی سرازپانمیشناختن منم ک بدتر…خانواده ریحانه انگارخوششون اومدازمون وی جورایی تاییدکردن اماریحانه فقط منوعذاب دادوبالاخره جواب مثبتشویه هفته بعدداد…صیغه محرمیت خوندیمودیگ من روابرابودم…ی روزک باریحانه ازخریدبرمیگشتیم بردمش خونه خودمون…پدرمادرم خونه نبودن ومیخاستم باریحانه تنهاباشم درحدنامزدبازیواینا…خیلی دخترخوب ومهربونی بودومن میپرستیدمش…رفتیم توخونه ومن شربت درست کردموبردم توهال…ریحانه لباساشودراورده بودوبایه تاپ سبزگردنی ویه شلوارجین مشکی نشسته بود…لیوانودادم دستش وکنارش نشستم لبخندی زودگفت:مرسی…وای ک خیلی خسته شدم…
دستموتوی موهای لخت وبلندش کشیدموقلپی ازشربتم خوردم:سخت پسندی دیگ چیکارن کنیم…هرچندسلیقت حرف نداره…
وبادست ب خودم اشاره کردموچشمکی زدم…خندید…منم خندیدم…سرشواوردجلوگونه موببوسه منم ک حواسم نبودیکم خم شدم ک لباش گردنمولمس کرد…خشکم زد…خودش هم ک خجالت کشیدفوراخواست عقب بکشه ک ا وم دستاموحلقه کردمدورکمرش وچسپوندم ب خودم:ازچی خجالت کشیدی خوشکله هوم؟…
لبشوجمع کردوسرشوپایین انداخت…چقدربیجنبه شده بودم…قلبم ریخت توی دهنم…راسته میگن دونفرک تنهاباشن نفرسوم بینشون شیطونه ها…دستموگذاشتم زیرچونه سوسرشوبالااوردم وبی هیچ حرفی لبموگذاشتم روی لبش…خجالت میکشیدامامن لب پایینشوکشیدم بین لبام بوسیدمش…گرم شده بودموحس میکردم صورتم ازحرارت سرخ شده…کشیدمش روی پاهام ودوباره ازش لب گرفتم…چنددقیقه ک گذشت یکم شرمش ریخت ودستشوحلقه کردورگردنم…بدجورداغ کرده بودم…لباموازروی صورتش کشیدم روی گردنش وچندبا پیاپی بوسیدمش…یکم موهاموچنگ زد…کمرشوچنگ زدموگردنشومیک زدم ک اخی گفت…سرموگرفتم بالاودوباره لباشوبوسید
م محکم وباعشق…ب خودم ک اومدم گرفته بودمش توی بغلم وبردمش ب اتاقم…چندباراروم گفت:سهراب مانامزدیمافقط…
گوش ندادموسرموبردم توی سینش واروم روی پلاک گردنبندشوبوسیدم…زمزمه کردم:دیگ طاقت ندارم…مال خودم شوماک بالاخره ازدواج میکنیم…
وتاپشوازتنش دراوردم…یکم جمع شداماچیزی نگفت…دستموبردم طرف شلوارش…نذاشت تماگوش ندادموازتنش کشیدم بیرون…:جونم عزیزم…چرانمیذاری…توهمین الانم برای خودمی…
:میدونم اما…
روی تن قشنگش خیمه زدموگفتم:دیگ امانداریم…
بادستم بدنشونوازش کردم .یکم ازوزن بدنموانداختم روش…یکی ا،روناش گرفتمویکم اوردمش بالاومحکم قشارش دادم ک صداش دراومد:اییی
خندیدم…اونم خندید…بایه حرکت تیشرتموبعدازاون شلوارموکشیدم بیرون ودوباره خم شدم روش:اجازه هست دیگ خانم؟…
:میترسم…
:قربونت برم نترس…خوش باش فقط…
لبخندی زدودستاشواوردبالا…کشیدروی سینه ام وسرشونه هام…بدجوری تحریک شدم…نگاهم افتادبه سوتینش…دستموبردم زیربدنش وبازش کردموبایه حرکت کشیدمش بیرون…سینه هاش جلوچشمام بود…لباموگذاشتم روی لباش…بالاتنم ب تنش چسپیدونرمی تنش حالی ب حالیم کرد…یکم خشن شدموگازی ازلبش گرفتم…بادست راستم سینه راستشوگرفتموفشاردادم…تنم روی تنش ساییده میشدومیدونستم کارتاچندلحظه دیگ تمومه…گوشه لبشوک بوسیدم پاخاشودورکمرم حلقه کردوسفتی پایین تنموانگارحس کردک یکم سرخ شد…همینجورک سرمومیبردم پایینوتاجایی ک میتونستم سینه هاشومیک میزدم دستموب شرتش بندکردم…بعدازاینک پاه
اشوازخودم جداکردم شرتشودراوردم ونگاهم افتادب کس صورتی رنگش ک سعی میکردبادستاش بپوشوندش…اروم بالرزگفت:سهراب…
دستشوپس زدموگفتم:هیش…اروم باش…
شرتموکشیدم پایین وچشماشوبست…خندیدم وپایین تنموب پایین تنش چسپوندم ک اهی کشید…ذستموگرفتم به کیرم…راست شده بود…اروم بردمش جلوبادست دیگم کسشویکم بازکردمومالیدم بهش. خیس شده بود…همونطورک کسشومیمالیدم خم شدمروش…دست دیگموبردم طرف چوچوله ش وباانگشتام نوازشش کردم…بدنش تکون خوردواه عمیقی کشید…ی باردیگ ازسرت
اپاشونوارش کردموسینه هاشومالیدم…کیرم اذیت میکردودیگ بهش گفتم اماده باشه…پاهاش ازهم بتزکردمودقیقاوسط پاهاش قرارگرفتم…خودموننظیم کردمروش وخم شدم…کیرموگرفتم روب روی کسش وسرشواروم کردم توک لبشویکم گازگرفت وباچشمای ترسیده اش نگاهم کرد…درش اوردم وسه باردیگ هم کیرموک یکم سرش خیس شده بودکردم داخل ودرش اوردم…اخرین باردیگ طاقت نیاوردم وبایه فشارکم حدود6سانت ازمیرم رفت داخل ک جیغ کشیدوپرده اش پاره شد…هق هق میکرد…من خم سدم روش…کیرم بی خرکت توی کسش بود…اروم چشماشوبوسیدموگفتم:چیزی نیست دیگ عزیزم…خانم شدنت مبارک…اروم کیرمودراورم خونی شده بود…تمیزش
کردمودوباره رفتم سمت ک نالید:نه…
هیشی گفتم ووسط پاهاش رفتم:عزیزم دیگ قول میدم زیاددردنداشته باشی…تموم شددیگ…روناشوگرفتم وانداختم روی شونه هاش ویکم باخیال راحت ترازقبل کیرموفرستادم داخل…اه کشیدنای خودموخودش شروع شده بود…تموم کیرموفضای تنگ…گرموگوشتی گرفته بودتوی اوج لذت بودم…شروع کردم ب تلمبه زدن…بادستام مچ پاهاشوگرفته بودموتلمبه میزدم…یکم بیشترکشیدمش سمت خودم ک باعث شدکیرم تااخرکس گرموخیسش روپرکنه…نفس تفس میزدمومحکم مچ پاشومیفشردم…بعدازده دقیقه تلمبه زدن…کلی عرق کردده بودم ک ارضاشدوبیحال چشمای خمارش رودوخت بهم…باخنده بهش ابرازعشق میکردمودوباره کارموشرئع کردم…یکم
سرعت تلمبه روبیشترکردم ک حس کردم ابم میاد…فوراکشیدم بیرونوابموریختم روی تختم…بالبخندرفتم طرفش…وزنمویکم روی تنش انداختم وسینه هاشوبئسیدمئگفتم:عشق منی…
لبخندی زودگفت:خیلی دوستت دارم…تنهام نذار…
بدنم یکم سردشده بود…عرق کرده بودم…لباشومحکم بوسیدم…
کشیدمش توی بغلم ودیتامئازپشت روی باسنش گذاشتم وارون فشردم:مگ دیوونم…عاشقتم…بخواب ونگران هیچی نباش…
ببخشیداگ خوشتون نیومد…

نوشته: شبگرد


👍 10
👎 10
12660 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

644558
2017-08-10 21:51:57 +0430 +0430
NA

بی غیرتی که از کمالات کس زنت داری تعریف میکنی حالا چه راست چه تو تخیلاتت اما خیلی بی غیرتی برو جنده بکن دوست دخترتو بکن بیا تعریف کن همه ی جغ مشتی میزنن اما راجب ناموستو غیرتت ننویس جقی کیر تو ناله های دل مادرت

0 ❤️

644559
2017-08-10 22:02:29 +0430 +0430
NA

کوس ننت کونی بی غیرت سیب زمینی جنده

0 ❤️

644571
2017-08-10 22:39:14 +0430 +0430

اما آدم نباید درموردناموسش اینطوربحرفه،،،ما آریایی هستیم و ایرانی،،،

0 ❤️

644580
2017-08-10 23:08:41 +0430 +0430

اه باز این شربت لعنتی کاره خودشو کرد

1 ❤️

644584
2017-08-10 23:21:12 +0430 +0430

لایک سه
بیشتر بنویس ? خسته نباشی

0 ❤️

644592
2017-08-11 01:31:26 +0430 +0430

تا دوست دختر باز خوندم ، فهميدم كسخلي بيخيال شدم

1 ❤️

644602
2017-08-11 03:49:36 +0430 +0430

عــــــــــه سلام شربــــــــــت
نبودی انگار یه مدت

0 ❤️

644612
2017-08-11 05:33:50 +0430 +0430

پر از غلط بود ولی خوبم بود ، دو تا مورد که محسوس بود یکی شربت بعدم تخت ، چرا ریختی رو تخت مگه مرض داری

0 ❤️

644619
2017-08-11 06:04:38 +0430 +0430

چرا تخت رو کثیف کردی
به زن کس پارت بگو رو تختی رو بشوره وگرنه بابات کون داماد میذاره.چرا تخت خونی نشد ای زن کونی.خخخخخ
کیر تو و کس ریحانه به بصل النخاعم

0 ❤️

644621
2017-08-11 06:08:41 +0430 +0430

اون کیبورد لعنتی تو فاصله نداره احیانا؟امان از شربت (dash) (dash)
زیاد چنگی به دل نمیزد از این عاشقانه های بی دردسر خوشم نمیاد زیاد ما ایرانی ها عادت نداریم یه چیزی رو براحتی به دست بیاریم سهل الوصول شدن چیزی برامون جای شک داره و باور پذیر نیست

0 ❤️

644645
2017-08-11 09:15:09 +0430 +0430

با اینکه موافقم با نظر بعضی کاربرا ( ب نظرم زننده میاد ک مردی از زن خودش اینطور با جزئیات تعریف کنه )
ولی داستانت حس خوبی بهم داد … ???

0 ❤️

644695
2017-08-11 18:07:19 +0430 +0430
NA

نمیدونم چرا جالب نبود

0 ❤️

644772
2017-08-12 08:14:20 +0430 +0430
NA

شربتشو ب ما هم معرفی کن…کسکش بی ناموس میای اینجا جلو هزاران کاربر از کوس و کون زنت میگی مشخصه ک حاصل یه کاندوم پاره شده ای ک اونشب بابات خونه نبود همسایتون اومد کار ننتو ساخت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها