اول بگم که داستان واقعیه و زیادم هست و اینکه من نویسنده خوبی نیستم و اولین بارم هست
دوم اینکه اسما مستعاره…اسم من سامانه
بالاخره بعد از دو سال بودن با هم به عنوان دوست دختر، دوست پسر با دلسا ازدواج کردم
تو عروسیمون مارال خیلی به چشمم میومد مخصوصا با اون لباس تنگو بنفشش که بدنش هم خیلی خودنمایی میکرد مارال بهترین دوست دلسا بود از بچگی با هم بزرگ شده بودن همچنین زن علی که بهترین و تنها دوستم بود.
بعد از عروسی تا مدتها به مارال فک میکردم و وقتی بدن سکسیشو با اون ممه های بزرگ و رونای کلفتش تصور میکردم حس شهوتم صد برابر میشد حتی تو سکسام با دلسا همش جلو چشمام بود
بعد از عروسیمون دیگه نتونستم ببینمش تا اینکه واسه شام دعوت شدیم خونشون.وقتی رسیدیم دل تو دلم نبود دوست داشتم به محض باز شدن در بپرم تو بغلش و اون لبای کوچیکشو بخورم ولی …
در زدیم رفتیم داخل علی اومد استقبالمون رفتیم داخل نشستیم منتظر مارال بودم علی شروع کرد به حرف زدن با من دیگه حواسم پرت شد تا اینکه مارال با سینی چایی اومد وااای یه لباسی پوشیده بود یه شلوار سفید تنگ که میشد شرت مشکیشو از زیرش دید با یه تاپ زرد
چایی رو تعارف دلسا کرد برداشت اومد جلو من چایی تعارف کرد نمیدونستم چایی بردارم یا چشم از ممه هاش بردارم محو ممه هاش بودم که با صدای دلسا به خودم اومدم مرسی ابجی جان(چون خیلی با هم دوست بودن به هم میگفتن ابجی منو علیم به هم میگفتیم کاکا)خیلی خوش طعمه مارال تشکر کرد منم چایی برداشتم
نشست و سرگرم تعریف شدیم و منم گاهی مارالو دید میزدم تا اینکه مارال متوجه سنگینی نگاهم شد و شام رو بهونه کرد و با دلسا رفتن میزو بچینن منم با علی حرف میزدم و نگاهم به مارال بود و اونم گاهی با لبخند ملیح جوابمو میداد میزو چیدن و رفتیمو نشستیم سرمیز مارال رو به روی من دلسا هم رو به روی علی من گاهی به عمد پامو میزدم به پاهای مارال که خیلی نرمو گوشتی بودن همچنین متوجه سنگینی نگاه علی به دلست شدم.
حدود دو ماه بعد از اون شام علی واسه کاراش تا دور موقع شرکت میموند و منم شبا دور موقع میومدم خونه مارال هم میومد پیش دلسا یا به عکس که تنها نباشن.
سرکار بودم دلسا زنگ زد پول خواست تا با مارال برن خرید و بعد بیان خونه ما بهش دادم منم دیگه کارام تموم بود با دو تا از بچه های شرکت رفتیم یه دوری بزنیم رفتیم یه جا نشستیم یکی دوتا پیک مشروبم خوردیم دوباره رفتیم دور زدن اخرای شب بود بچه هارو رسوندم خودمم رفتم خونه کلید انداختم رفتم تو دیدم کسی تو حال نیست دوتا اتاق پایینم نگاه کردم کسی نبود سرم یخورده درد میکرد یهو دیدم چراغ اتاقمون که طبقه بالا بود روشنه رفتم سمت اتاق درو باز کردم دیدم دلسا و مارال خوابن دلسا رو صدا زدم اومد بیرون با دیدن ممه هاش هوسم زیاد شد در اتاق رو بستم دلسا رو چسبوندم به دیوار و شروع کردم به لب گرفتن وحشیانه لباشو میخوردم رفتم سراغ گردنش یکم خوردم نالش در اومد منو هل داد عقب گفت نکن مارال بیدار میشه زشته بزار وقتی رفت بی اعتنا به حرفاش دوباره شروع کردم به لب گرفتن دستمم بردم لای پاش و کصشو مالیدم حدود سه دقیقه همینجوری بودیم که شلوار دلسا پر از اب شد گفت دیگه کافیه صدامون زیاد میشه مارال بیدار میشه گفتم اونم مث تو ارضا میکنم گفت پس برو سراغش منتظرته جا خوردم از حرفی که زد گفتم منظورت چیه گفت باهاش حرف زدم گفت تورو میخاد گفتم پس تو چی گفت منم علیو میخام دلسا بردم تو اتاق پایین در رو قفل کردم افتادم به جونش حدود نیم ساعت باهم سکس کردیم بیحال افتادیم کنار هم گفت برو سراغ مارال الان مستی اگه چیزی گفت میگیم مست بودی ولی اگه خوشش اومد که هیچ یه نگاه به دلسا کردم از اتاق رفتم بیرون رفتم پیش مارال دراز کشیدم شروع کردم دستاشو نوازش کردن که گفت دلسا نکن خوابم میاد گفتم باشه با صدای من به خودش اومد و سریع از جاش بلند شد شوکه شده بود یهو لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به خوردن طولی نکشید که به هم پیچیدیم لباساشو دراوردم پاشو انداختم پایین تخت از هم بازشون کردم و شروع کردم به خوردن کصش خیلی سفید بود کصش بعد بلندش کردم جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن دیگه صدامون کله اتاقو پر کرده بود پرتش کردم رو تخت بالشت گزاشتم زیر شکمش و خیلی اروم کیرمو کردم تو کصش داغو خیس بود روش دراز کشیدم و بعد از چن ثانیه شروع کردم به تلمبه زدن ممه هاشم از زیر گرفتم ممه های دلسا بهتر بودن ولی کص مارال بهتربود حدود نیم ساعت تو چنتا پوزیشن کردمش تا اینکه دلسا هم اومد به ما ملحق شد کنار مارال دراز کشید کیرم دراوردم و جق زدم یک دقیقه شد تا ابم بیاد ابمو با فشار ریختم رو ممه هاشون.
بعد از اونشب با دلسا حرف زدم علیم دلسا رو میخواست و دلسا هم اونو
دیگه جمع دوستانه و صمیمی ما شده بود خیانت به هم تا اینکه چهارتایی تصمیم گرفتیم به گروپ سکس
نوشته: سامان
داستانت واقعیبود؟پسر خوب اگه زنت میخواست دوستش رو بکنی میگفت زشته مارال بیدار میشه؟اونم وقتی از حس دوستش بهت خبر داره؟تو هم اونقدر خایه داشتی یکدفعه و بی مقدمه بگی دوستت رو هم میکنم؟
تازه دوست خانمت نمیدونست شما زن و شوهر هستین و شما که بری خونه میری تو اتاقت همونجوری رفته پیش زنت خوابیده؟
کوسخل جان تا کلمه دور موقع رسیدم دیگه نخوندم
دور واسه مکان و دیر برای زمان بکار میره
برو از همین دو کلمه با معنیش ده بار بنویس و برا هر کدوم دوتا مثال بزن تا ببینم یاد گرفتی یا نه
مطمئنی کل اتاقو پر کرده بود!؟
جون حاجی تو کمدا رو چک کن ی وقت از صداتون خالی نمونده باشه خداییش!
راستی تکلیف ما رو روشن کن که بالاخره سینه های بزرگ مارال بهتر از دلسا بود یا ممه های دلسا بهتر از مارال بود!؟
همه هم اول داستان می نویسند : این داستان واقعیه،من برای بار اول هست که می نویسم،ببخشید اگر غلط املایی داشت
حالا بازم جای شکرش باقیه یه قیمتش مثل بقیه داستان ها نبود،
من گفتم وقتی اومد داخل خونه و دید برق اتاق بالا روشن هست، حتما مثل بقیه داستانها رفته نگاه کرده دیده مارال و دلسا لخت دارند لز می کنند
تو کصتاناتون اسمای مرسوم تری بیارید دلسا حقیقت یکم سخت بود تلفظش برام تمرکزم رفت رو اون و خوشبختانه به باقی کصشعرات توجهی نکردم
ببخشید ولیکسشعر محض بود
خیلی آبکی
فقط موندم من که بلافاصله بعد از عروسی تو هنوز هیچی نگذشته از زنت سیر شدی طوری که این اونو دوست داشت اون اینو؟ خوب چرا اشتباهی همو گرفتین اون اینو میگرفت اون اینو دیگه از اول که خسته نشین خوب!!
ضمنا : علی واسه کاراش تا دور موقع شرکت میموند و منم شبا دور موقع میومدم
دور موقع؟!!! این همون دیر وقت خودمونه؟
نوشته هاتون رو با لهجه مینویسید؟
چرا شورت مشکی زیر شلوار سفید میپوشید چراااا؟
حالت خوبه؟
یکبار گفتی تو مستی من مارال رو میکنم دلسا گفت برو اونم تورو میخواد منم علی رو
پس دلسا از اول زیر خواب اونا بوده تو خر بودی
این اراجیف رو واسه حموم نگه دار سوژه کف دستیات باشه
پیشنهاد میکنم به جق زدنت ادامه بده و دیگه داستان ننویس
سوراخ طلا هنوز تو چائیتوبرنداشتی مارال چائیشو خورد،یا یکساعت محو تماشای سینه بودی؟
کس کش خوانندرو چی فرض کردی
جنده دوزاری تو شوش هم انقدر راحت و بی غیرت نیست نسبت به شریکش
کیر حسن روحانی که از کیر سگ پست تره تو سوراخ دماغت کس کش
خسته شدم( چقدر فحش دادما)
من تاحالا واسه هیچ داستانی نظر نمیدم ولی واقعا کس شعر بود
حیف نت برای این کسشعرا مصرف میشه افکار یه جغی رو باید خوند خودت بخون هربارم فکر کن واقعی بوده جغت و بزن حالشو ببر دنیا دوروزه هر دوروزشم بزن داش بزن بزن بزن 🐐
کسشعر نوشتی ولی خب ارزو بر جوانان عیب نیست