دوست سودا (۴)

1400/07/18

...قسمت قبل

سلام به کیر های ایستاده و کص های آب انداخته
می‌دونم که سه قسمت اول حموم لازم نشدید اما سعی میکنم تو این قسمت یه تکونی به کنتور آب خونه تون بدم
+با دست چپم کمرش رو بالا کشیدم و اونم همراهی کرد خودشو کشید به سمت بالا، تا دست راستم رسید به غزن سوتینش. با یه حرکت بازش کردم و…
من: نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته، زیادی به آینده فکر کنی زندگی تلخ میشه
+… با کمک خودش دستاشو از بند سوتین بیرون کشید و انداختمش روی چشماش. دهنمو تا نزدیک نوک سینه هاش بردمو سعی کردم با نفسم اونارو نوازش بدم و تحریک کنم. هنوز درست درمون نگاشون نکرده بودمو وقتش هم نرسیده بود‌. باید به دیونه کردنش ادامه میدادم. باید بعد از این همه سال تنهایی یه حال اساسی بهش میدادم. دستاشو گرفتم و دو طرف بدنش مهار کردم. از سینه اش فاصله گرفتم و تونستم چشامو با دیدنش روشن کنم اما سیر نمی‌شدم. چند ثانیه ای گذشت و یه لبخند ریزی اومد رو لبای رویا
رویا(با صدای آرام): داری چیکار می‌کنی؟

  • سوتینی که رو چشماش بود نمی‌داشت بفهمه چه خبره بنابراین از خودم میپرسید
    من(با همون وزن صدای رویا): دارم نگات میکنم
    رویا(با همون لبخند): چی…
  • نذاشتم حذفش رو ادامه بده بلافاصله لبامو گذاشتم روی لبای نرم و صورتیش، چشامو بستم شروع کردم به خوردن لباش. رویا هم بی خیال حرفی که میزد شد و منو تو این لب بازی همراهی کرد. تمومی نداشت این لذت تمومی نداشت. این بدن زیبا وجب به وجبش باید روش کار میکردم و می‌خوردم و میلیسدمش. لب پایینش تموم میشد میرفتم سراغ لب بالا، لب بالا تموم میشد گوشه های لبش رو میبوسیدم و دو باره میرفتم سراغ لب پایین، همین حس و حال زبون رویا رو حس کردم که داره به لبام فشار میاره. یه عذاب وجدان اومد سراغم که الان لباش اذیت میشه و بلافاصله یادم افتاد که صورتم رو کامل اصلاح کردم و خیالم راحت شد. فاصله لبامو بیشتر کردم و رویا زبونش رو کامل وارد دهنم کرد و جلو عقب شروع کردم به میک زدن زبونش. الان رو شکم دراز کشیدم دارم تایپ میکنم یاد اون لحظه میوفتم سنگینی تپش قلبم رو حس میکنم. منی که تو خوابگاه زندگی می‌کردم و از دخترها فراری بودم و درگیر یه ازدواج ناموفق! بدون هیچ خط قرمزی اینجوری دارم لب یه فرشته زیبا رو میخورم و اونم داره همراهیم میکنه. یهو به خودم اومدم و دیدم به جای غرق شدن تو لحظه ای که دارم تجربه اش میکنم درگیر افکار مزخرف خودم شدم. دوباره ازش فاصله گرفتم. سوتین رو از چشاش برداشتم دستاشو گرفتم و همزمان که کمکش کردم بشینه خودم چهارزانو نشستم روی زمین جلوی تخت خواب. دستامو گذاشتم دو سمت ران و با گردن کج تو چشاش زل زدم.
    من: تو واقعی هستی؟
    +گل از گلش شکفت. چشاش ریز شد و لبش خندون کم مونده بود صدای خنده هاش بیاد. صورتم رو گرفت تو دستاش
    رویا: مگه چیه چرا بزرگش می‌کنی
    من: بزرگش میکنم؟ تا حالا خودت رو تو آینه نگاه کردی؟ موبایلت کجاست؟
    رویا: میخوای چیکار؟
    من: میخوام از زاویه دید خودم عکست رو بگیرم نشونت بدم
    رویا: نمیدونم تو پذیرایی بود
    +رفتم گوشی رو آوردم تا باز کرد پیام رو دید برام خوند
    رویا: مردی که اسیر باتلاق نشد
    من(بلافاصله): تا بهشت واقعی رو پیدا کرد
    +رویا سکوت کرد و تو چشام نگاه کرد
    رویا: چرا با گوشی خودت نمیگیری؟
    من: با گوشی خودم؟ یعنی اعتماد میکنی؟
    رویا: آره چرا که نه
    +چراغ رو روشن کردم گوشیمو آوردم و رویا رو انداختم روی تخت، پاهاشو مورب حالت دادم دست راستش رو گذاشتم زیر سینه راستش و دست چپش رها شد روی تخت یه روسری از رو میز برداشتم و بی هوا گوشه روسری رو انداختم روی چشمش اما فضای خیلی کمی از صورتش رو گرفت و هنوز چهره معلوم بود منم تصمیم نداشتم چهره اش رو مخفی کنم و فقط برای بهتر شدن عکس استفاده کردم
    من: تکون نخور
  • چهار تا عکس گرفتم اما فقط از پرسپکتیو یکیش خیلی خوشم اومد. رویا بلند شد و جلوی خودش اون سه تا رو حذف کردم و گوشی رو دادم دستش تا عکس چهارم رو ببینه، خیلی با لذت داشت عکسو نگاه میکرد و روی عکس زوم میکرد
    رویا: تا حالا خودمو اینجوری ندیده بودم. برا خودمم بفرست.
    +گوشی رو ازش گرفتم و گذاشتم یه طرف
    من: اگه خواستی برات می‌فرستم بعد حذف میکنم
    +از پشت بغلش کردم موهاشو جمع کردم یه طرف و شروع کردم به بوسیدن گردنش، سرشو برگردوند سمت من
    رویا: دلت میاد حذفش کنی؟
    من: نه نمیکنم
    +خیلی حس‌ قدرت میکردم اون رو باسنش نشسته بود و من روی‌زانوهام قد منم بلندتر بود و هیکلم درشت تر. قشنگ از پشت سرش بهش تسلط داشتم با دست و دهنم داشتم کنترلش میکردم. دستامو میذاشتم روی شونه هاشو آروم می‌کشیدم تا شکمش از پهلوهاش بالا میاوردم و دوباره میرفتم پایین. رویا هم با حرکت دستای من شکم و سینه خودش رو تاب و قوس میداد و منو بیشتر تشویق می‌کرد که ادامه بدم‌. هرچقدر من دیونه این بازیها بودم اونم پایه بودو ذره ای حس نمی‌کردم خسته شده یا دنبال یه سکس خشن میگرده اما مطمین بود که آخرش منجر میشه به سکس کامل. از پشت بغلش کرده بودمو دست راستم روی سینه های نرم و لخت رویا بود دست چپم رو بردم سمت دکمه شلوارش با دست راستم بلندش کردم از رو هلش دادم روی تخت. یه جوری هدایتش میکردم که خودش رفتار دلخواه منو تقلید کنه. تا بخوابونمش روی تخت دکمه شلوارش رو باز کردمو از باسنش پایین کشیدم. رویا به شکم روی تخت پاهاشو از پهلو صاف کرد و هم جهت بدنش قرار داد شلوارش تا وسط ران پایین اومده هنوز سینه هاش تو دستم بود داشتم نقشه میکشم چجوری بازی رو ادامه بدم. تا اینکه با دو دستم لگنش رو گرفتم کشیدم بالا و تو حالت قمبل قرارش دادم.
    من: بدترین بی حیایی عمرت چی بود؟
    +تا اومد جواب بده یه بادی ازش خارج شد و یهویی پیچید به خودش و با حالت خنده از من فاصله گرفت
    رویا: خاک تو سرم
    +منم خندم گرفت و کشدیم‌کنار روی تخت دراز کشیدم و شروع کردم با صدای بلند خندیدن
    من: یعنی ببین به این سن و سال رسیدم اینجوری حالم گرفته نشده بود.
    +داشتم از خنده منفجر میشدم. رویا با ترکیبی از خنده و عصبانیت به سمتم حمله کرد و با مشت های نرم و کوچیک میزد رو سینه ام
    رویا: مسخره نکن دیگه دست خود آدم نیست که نخند میگم نخند
    +منم خنده رو قطع کردم و از مچ دستش گرفتم کشیدمش تو بغلم، سرش جلوی سینه ام قرار گرفت، همون‌جوری تو بغلم یه غلت زدم و آوردمش سمت چپ خودم سرشو بوسیدم و بدنش رو کمی نوازش کردم
    من: باشه مهم نیست. شتریه که دم هر خونه ای می‌خوابه ولی واقعا سورپرایز شدم اصلا انتظار نداشتم یهویی )ادامه با خنده) فضای سکسی و احساسی رو سرم خراب شد.
    +یعنی هرکاری کردم اینجای داستان رو ننویسم نتونستم. یهو متوجه شدم تو بغلم آروم آروم داره گریه می‌کنه، هرچی سعی می‌کردم دستاشو کنار بزنم اجازه نمی‌داد
    من: رویا جان عزیزم؟ داری گریه می‌کنی؟ فدات بشم چرا دل منو خون می‌کنی؟ بی خیال هرچی گفتم شوخی بود بذار ببینمت
    رویا(با گریه): نه مهم نیست یاد یه چیزی افتادم تو خودتو ناراحت نکن
    +رویا یاد زندگی نرمال خودش افتاده بود یاد روزهای تنهایی یاد سرکوفت‌هایی که از جامعه میخورد، یاد سادگی خودش تو اعتمادی که به من کرده. سرتا پا بهت و پشیمونی بود. شک نداشت که منم یه عوضی تمام عیار مثل بقیه مردها هستم! زیاده روی کرده بودم. اما حقیقت یه چیز دیگه بود. من آمادگی سکس نداشتم، بدنم پر مو بود و تغذیه درست درمون هم نداشتم، خستگی و پیاده روی و لباس چند روز پوشیده رو هم اضافه کنی میشه گفت که واقعا من یه عوضی تمام عیار بودم و نباید با این وضعیت تا این مرحله جلو میومدم و الان ناخودآگاهم یه گوزیدن ساده رو اونقدر بزرگ کرده بود که هرجور شده ادامه این بازی رو به هم بزنه اما من نمی‌خواستم یه عوضی باشم هرجور شده باید اعتمادش رو به دست میاوردم
    من: باشه می‌خوام صورتت رو ببینم
    +دستاشو کنار کشیدم اونم تسلیم شد و تونستم چهره معصوم رویا رو غرق اشک ببینم شروع کردم به بوسیدن صورتش و خودمم حالت گریه گرفتم اما اونقدر احساساتی نیستم که واقعا اشکم دربیاد چپ و راست صورتش رو میبوسیدم و اونم سعی میکرد گریه هاش تموم بشه
    رویا: محمد بخوابیم؟
    من: آره آره.
    +سریع رفتم یه لیوان آب آوردم که رویا بخوره تا برگشتم دیدم شلوار رو درآورده و داره آویزونش می‌کنه روی رگال. آبو خورد لیوان رو گذاشت روی میز و هاج و واج اطرافش رو نگاه میکرد
    من: اذیت نمیشی موقع خواب بغلت کنم؟
    رویا: نه چرا اذیت بشم
    +چراغ رو خاموش کردمو کمربند شلوارم رو درآوردم که سگک کمربند اذیتش نکنه اما به همون بالاتنه لخت اکتفا کردم. پریدم روی تخت و به رویا اشاره کردم که بیاد بغلم، رویا هم آروم اومد تو بغلم بالش رو تنظیم کرد و پشت به من آروم گرفت. من با شلوار و رویا فقط یه شورت به پا داشت، اینهمه بازی کردیم و موفق نشدم ببینم زیر اون شرت چه خبره ولی همین که ناخواسته جلوی سکس کامل گرفته شده بود خوشحال بودم. خوشحال بودم که میتونیم این بازی رو با لذت بیشتری ادامه بدیم و ناراحت از بلایی که سر رویا آورده بودم. رویا رو بغل کرده بودم اما حواسم بود که دستم به نوک سینه هاش نخوره نمی‌خواستم اون حس و حال امینت و آرامشو ازش بگیرم و سعی میکردم دستم روی کتفش بمونه و پایین تر نره اما چون شلوار تنم بود با خیال راحت خودمو به پاهاش چسبونده بودم و احساس میکردم که خودشو بیشتر و بیشتر تو بغلم فشار میده. هر از گاهی هم موهاشو نوازش میکردم و سرشو میبوسیدم. امنیت و اعتماد با ارزش ترین چیزیه که بشه به یک زن هدیه داد و خیلی خوبه که یک زن بعد از مدتی ارتباط، متوجه بشه که بهش نگاه جنسی نداری! حتی دوست دخترتون؛ اگه نیاز جنسی داشت خوبه که تو اولین تجربه، خودش پیش قدم بشه و خوبه که زن همیشه اغواگر و فریبا باشه اما خوب نیست یه مرد به راحتی اغوا بشه وقتی وارد بازی شد کنترل خودش رو از دست بده. اگه گیر همون ارضا شدن هستید برید چند تا عروسک جنسی بخرید چه دختر چه پسر! نمیدونم کیر ویبره دار بخرید کیر هیتر دار بخرید واژن مصنوعی و آدمک بخرید یا صبح تا شب تو حموم جق بزنید و این لامذهبو ارومش کنید اما اگه واقعا دنبال این هستید که بتونید سکس و شهوتو به معنای واقعی کلمه درک کنید باید حوصله به خرج بدید. منم بیشتر از اینکه بخوام آبمو تو کص رویا خالی کنم میخواستم خودمو با احساساتش ترکیب کنم بشناسمش‌. کاری کنم وقتی تند تند دارم بهش تلمبه میزنم با لذت تو چشام نگاه کنه! من نمی‌خوام اون لحظه حس پشیمونی و درد و ترس رو ببینم. آروم بغلش کردم و بوسیدن رو هم تموم کردم ساکت شدم تا بخوابه.
    رویا: ببخشید توهم نتونستی ارضا بشی
    من: داری باهام شوخی میکنی؟
    رویا: دیدم چجوری سیخ شدی و آخرش خراب شد
    من: نگووووو این حرفا چیه؟ اولا قرار نبود من شلوارم رو دربیارم چه برسه به ارضا شدن، ثانیا تو ارباب بودی و غلام هنوز آرزوی اولت رو هم برآورده نکردم
    +رویا با شنیدن این حرف بلافاصله دستش برد پایین و همون جور زیر ملحفه شورت خودش رو درآورد دستش رو بیرون کشید شورتش رو چرخوند و پرتش کرد گوشه اتاق
    من: یا ابالفضل
    +سعی کردم دوباره فضای سکسی رو برنگردونم اما باید یه حرکتی برای این کار جسورانه اش میکردم دست راستمو از شکم تا نزدیکی های کصش بردم اما نرسیده بهش دستمو نگه داشتم و زیر شکمش رو به سمت خودم هل دادم دوباره دستم رو آوردم بالا و اینبار بازوی چپش رو گرفتم تو مشتم یه خنکای خاصی رو حس کردم و یه بوس شیرین دیگه ازش هدیه گرفتم.
    رویا: آرزوهای دوم و سوم رو بعدا بهت میگم. مردی که اسیر باتلاق نشد ادامه اش رو بگو
    من: والا حسش نیست ادامه اش الان نمیاد
    رویا: اینارو که میگی از خودت درمیاری یا نوشته ای چیزی هست؟
    من: یه ذهنیت و تصوره هر وقت بخوام میتونم در موردش حرف بزنم اما نه با کلمات و جملات مشابه اون پیامک باتلاق رو هم فرستادم یادم بمونه از چی حرف می‌زدیم
    +یادم نمیاد در مورد چی حرف زدیم اما زیاد طول نکشید که رویا خوابش برد، منم برای اینکه فردا باید سر کار باشم تمرکز کردمو خوابیدم اما واقعا دلم نمی‌خواست بخوابم نمی‌خواستم اون لحظه های شیرین رو از دست بدم. شاید هیچ وقت دیگه نمیتونستم چنین آرامش و آغوشی رو تجربه کنم اما خوابیدم و بیدار شدن رو گذاشتم برای قسمت پنجم که آخرین قسمته

ادامه...

نوشته: محمد رستمی


👍 7
👎 3
14001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

836681
2021-10-10 06:34:23 +0330 +0330

من نتونستم ارتباط برقرار کنم حدس میزنم چون نخونده بودم قسمت های قبلی اش رو ، واسه همین نشد ارتباط برقرار کنم نصفه رها کردم بعد ببینم از اول

0 ❤️

836782
2021-10-10 20:57:03 +0330 +0330

خب خوندم خوب و عالی بود مرسی رستمی جان . کاش منم میتونیم در مورد کسی که بدترین ضربه رو ازش خوردم همین ها رو بگم اما من و بی نهایت نابود کرد

0 ❤️

836945
2021-10-11 19:19:58 +0330 +0330

بجنورد کسی نیست برا دوستی بیا پیوی

0 ❤️

919899
2023-03-23 07:56:08 +0330 +0330

کسخول مریض دهن بچه مردم و زدی

0 ❤️