دو تا میزنه،یکی نمیزنه،سه تا میزنه

1397/07/19

امروز چندمین روز از چندمین ماهِ ساله؟
_12مهر
امممم مهر،مهر رو دوس دارم
باید از خنکای هوا متوجه میشدم
از آسانسور میترسم
3 طبقه که چیزی نیست
زنگو میزنم
2تا میزنم،یکی نمیزنم،3تا میزنم
باز نمیکنه
کلید دارم
_سعید؟
بازم دیر کرده
میاد
میاد
اتاقمونو دوس دارم
عکس عروسیمون
لباساشو نبرده
برای بردن اونا میاد
تی شرتشو میپوشم و گوشه تخت دراز میکشم
پاهامو جمع میکنم که اگه دیر وقت اومد بتونه راحت بخوابه
قدش بلنده،نگفته بودم نه؟
خوابم میبره اما اون خواب لعنتی…

“تا آخر هفته،تا آخر هفته بهار”
متن پیامو که خوندم لرزه به تنم افتاد
سریع پاکش کردم
هر روز از زندگیم شده بود ترس
از عکس العمل سعید میترسیدم
تموم حسای خوبم با اون پیام نابود شد
پیش خودم آرزو کردم کاشکی امشب نیاد خونه
لباس خواب مشکی مورد علاقه شوهرم رو تنم سنگینی میکرد
تصمیم گرفتم عوضش کنم که صدای زنگ اومد
2تامیزنه،یکی نمیزنه،3تا میزنه
امشب زودتر اومده بود
قول داده بود همیشه زنگو بزنه که من درو براش باز کنم
مردِ من با تموم جدی و خشن بودنش دو سالو 2 ماه بود که سر قولش مونده بود
لبخند میزنمو با خودم میگم امشب بهش میگم
امشب میگم
درو باز میکنم و مثل اکثر اوقات گونشو میبوسم
لبخند میزنه
بغلم میکنه
_تو رو بخورم یا میرزا قاسمی خوشمزه ی خوشبوتو؟
دیگه حس بدی ندارم
دیگه به پیامای تهدیدآمیز فکر نمیکنم
تنشو بو میکشم
شل میشم تو بغلش
شل تر میشم وقتی که با ولع گردنمو میمکه و میدونم که کبود میشه
رو زانو میشینمو کمربندشو باز میکنم
میدونم دوس داره
از خودش بیشتر بلدمش
میدونم که نگاهم از پایین وقتی تو چشاش زل میزنمو ذره ذره آلتشو میکنم تو دهنم چقدر تحریکش میکنه
خشن میشه و چنگ میزنه تو موهام
خشونتشو دوس دارم
لذت بخشه اسیر بودن تو دستاش،زیرش
لباس خوابمو تو تنم پاره میکنه
بار اولش نیست
به چند ثانیه نکشیده لبخندم به آه و ناله تبدیل میشه
زمانی که سینه هام تو دستاش مشته و سرش لای پاهام
خشن و خشن
مثل همیشه
نمیخوام به این زودی بیام
قراره امشب کلی خوش بگذره
اسمشو کش دار صدا میزنمو بهش میگم
از خوردن دست میکشه و همون لبخند منحصر بفردش
میدونه قراره چی پیش بیاد
دم در لباساشو میکنه و رو مبل پذیرایی میشینه
لباس خواب جر خورده رو از تنم درمیارم
و بهش نگاه میکنم
با اشاره به لای پاهاش دعوتم میکنه
زیر پاهاش میشینمو همونطور که بلدمش از زیر تخماش تا سر آلتشو میخورم و میلیسم
دستاشو زیر سرش قلاب کرده و نگام میکنه و آه میکشه
_چرا نمیگی بیشتر بخورم؟چرا ازم نمیخوای هوم؟
+خوب میخوری،کمتر حرف بزن،تخمامو بخور
و من عاشق حکومتش تو رابطه ام
غالبه و من مغلوب
از بازی خوشش میاد
میدونم
پس جلو روش خم میشمو دو طرف باسنمو با دستام باز میکنمو میذارم خوب نگاه کنه
با دستم به باسنم ضربه میزنمو ناله میکنم
جلوتر میاد
دقیقا پشت سرم حسش میکنم
باسنمو به صورتش میمالم و ناله وار میگم: میخوااای؟
هممممم غلیظی که میگه ترشحات واژنمو بیشتر میکنه
_اما من بهت نمیدم
بازی رو خوب بلده
میدونه میدونم عاشقِ باسنمه و خودشم میخواد بیشتر تحریک شه
حالا منم که رو مبل میشینمو
پاهامو رو دسته های میذارم
دردم میاد از باز شدن پاهام
انگشتمو با آب دهنم خیس میکنمو با خودم ور میرم
اشاره میکنم به طرفم بیاد
کنار پاهام رو زانوهاش میشینه
انگشت فاکمو رو لباش میکشمو میدونه که باید خیسش کنه
انگشتمو که وارد میکنم و نالم رو میشنوه نمیتونه بمونه
اکثر اوقات همین مواقع بازی رو خراب میکنه
و من عاشقِ اینم که مردِ هات و خشنم اینقدر بی قرار منه
سرش دوباره لای پاهامه
نمیدونم چند تا پوزیشن عوض میکنه

اما شارش آبش و آه های بلندشو حس میکنمو میشنوم
رو مبل سه نفره میخوابه و منو میکشه رو تنش
دوباره همون ترس لعنتی
کمرمو نوازش میکنه و میگه که دوسم داره
از عطر تنم لذت میبره
و سکسی ترینم براش
سعی میکنم بهش بگم
دارم تو ذهنم جمله بندی میکنم
میترسم ازش
کار بدی نکردم که بترسم اما میترسم
میدونم عصبی میشه
داد میزنه
غیرتی میشه
اما من به داد زدنش عادت ندارم
گریم میگیره وقتی باهام بداخلاقه
سرم رو سینشه و دستش رو کمرم بالا پایین میشه
-سعید
+جونِ سعید
دلم میریزه از جانم گفتنش
بازم میترسم
نمیگم
منتظره
-گرسنمه
میخنده
-تو که زیاد خوردیش
و بلندتر میخنده
یه مشت به شکمش میزنمو میرم که شامو بیارم
فرار میکنم
فردا حتما بهش میگم
تا یه روز قبلِ آخر هفته هر تلفنی زنگ خوردو ترسیدم
زنگ درو زدن و رنگم پرید
سعیدم فهمیده بود یچیزیم هست اما هر دفعه که پرسیده بود نتونستم بگم
امروز یکم بیشتر از روزای قبل به خودم رسیدم
غذا پختمو یکی از تی شرتاشو بدون شلوار تنم کردم
میدونم اینطوری دوس داره
تو آشپزخونه مشغول سالاد درست کردن بودم که صدای کوبیده شدن در اومد
قفل شدم سر جام
یخ زدم
با کلید درو باز کرده بود
زیر قولش زده بود
چهرشو که دیدم ترسیدم
یه پاکت دستش بود
نزدیک میشدو بیشتر میچسبیدم به دیوار
بازومو تو دستش گرفت
-ترسیدی عزیزم؟
گریه میکردم
بازومو تو دستش فشار داد
داد زد
-ازت پرسیدم ترسیدی؟؟؟؟؟
ترسیده بودم
خیلی
من به این سعید عادت نداشتم
من کاری نکرده بودم
اینبار بلندتر از قبل داد زد
-بهت میگم ترسیدی؟
خیلی ترسیدمو بازوم داشت زیر دستش له میشد
تند تند سرمو بالا پایین کردم
من فقط گریه کردم
مرده شور منِ ترسو رو ببرن که لال میشم
+میخواستم بگم سعید،اونطور که اون گفته نیست
اینبار دستش زیر چونم قفل میشه و فشار میده
از بین دندونای قفل شدش میگه و من میدونم نهایت عصبانیت مردَمِه
+چی رو بگی؟چییییی رو بگی؟دروغ بگی بهم؟
از درد و ترس لال شده بودم
دستاش که شل شد خیلی غیر ارادی خودمو انداختم تو بغلش
همیشه این روش جواب میداد
هرچقدر بهش نزدیک تر بودم تاثیر حرفام بیشتر میشد
تنمو محکم به خودش میچسبونه و گریه میکنم
موهامو بو میکنه
یهو ولم میکنه و سر میخورم زمین
صدای کوبیده شدن در ورودی میاد

از خواب میپرم…
میدونم که نیست
میدونم که مرده
من کشتمش
من شوهر خودمو کشتم
منِ لعنتی
نباید میذاشتم بره
مرگِ لعنتی

من به تموم بودناش فکر میکنم
و شبا لباساشو تنم میکنم
با عکساش حرف میزنمو لباشو میبوسم
چشامو میبندمو به اون شب برمیگردم
نمیذارم بره
بهش میگم
سعید نمیره
بغلم میکنه
و حرکت دستشو لای موهام حفظ میکنم
چشامو باز میکنم
روی تخت مچاله شدم
ساعت 11:34 شبه

صدای زنگ میاد
2 تا میزنه،یکی نمیزنه،3 تا میزنه

نوشته: آبنبات پسته ای


👍 15
👎 5
20111 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

723229
2018-10-11 20:52:41 +0330 +0330

شخمی بود

1 ❤️

723230
2018-10-11 20:52:44 +0330 +0330
NA

وااای کرک و پرم ریخت دخترخوب،در یک کلام بی نظیر بود (clap) لایک اول

1 ❤️

723235
2018-10-11 21:11:10 +0330 +0330

من چیزی متوجه نشدم پراکنده و بی هدف بود در تمام طول داستان منتظر گر‌ه گشایی بودم

4 ❤️

723239
2018-10-11 21:16:00 +0330 +0330

من که پسندیدم لایک چهارم

1 ❤️

723284
2018-10-11 22:42:07 +0330 +0330

باحال بود.ولی ای کاش آخرش هدف دار بود.لایک ششم

1 ❤️

723288
2018-10-11 22:52:20 +0330 +0330

چنقده پراکنده بود

باید یبارم فردا و با دقت بیشتر بخونمش

1 ❤️

723361
2018-10-12 08:45:00 +0330 +0330

خیلی گنگ بود.ولی طرز نوشتنت رو دوست دارم
لایک

1 ❤️

723404
2018-10-12 12:18:04 +0330 +0330

کاش یه جایی یه اشاره ای میکردی ک قضیه از چه قراره ، مثلا این ک پارتنر قبلی طرف داره با عکساش تهدید میکنه و این حرفا؟

داستان کدر بود موضوعش چنگی به دل نزد …
اروتیکشم ناقص بود وسط سکس یهو پاشد رف غذا بیاره :|
در کل میتونی بهتر باشی.

0 ❤️

723447
2018-10-12 18:22:02 +0330 +0330

نیلوی عزیزم،لطف داری گلم
مستر کینگِ عزیزم، یباری یکی بهم گفت چرا مثل فیلمای اصغر فرهادیه نوشته هات بازم مرسی که نظر دادی
, رضا25،امیر،نور مایندِ عزیزم ممنون مهربونا

0 ❤️

723449
2018-10-12 18:31:37 +0330 +0330

و شما دانیال جان
چیزی که مشخصه همون عکساییه که از طرفش تهدید میشده
و در داستان مشخصه که چیه و ابهامی درش نیست
و اینکه بعد دیدن اون عکس ها چطور و چگونه مردِ داستان میمیره قطعا به اون شب و عکسا مربوطه
و حس گناهی که شخص زنِ داستان داره کاملا پیداست

خیلی سعی کردم این مفاهیمی که مدنظرمه رو در داستان بگنجونم
سبک نوشتنم جمله های کوتاهه
و اینکه جمله ی بعدی ممکنه مرتبط نباشه رو نه
رد میکنم
وابسته به نوع خوندنِ مخاطبه
کمااینکه کلی فضای خالی_خط فاصله و رفتن به خط بعد در نگارشم داشتم که این داستانی که میبینم اونارو نداره

میدونی چی میگم عزیزم؟
اینکه داستان ازینجا قطع میشه و وارد محیط جدید و فاز جدیدی میشه رو با فاصله بین خطوط رعایت کرده بودم
که در این داستان درج شده روی سایت،اونا نیستند

مرسی که خوندی و نقد کردی پسر خوب
سعی میکنم بهتر و باب میل مخاطب بنویسم ? ا

0 ❤️

723450
2018-10-12 18:35:25 +0330 +0330

خوبه (clap)

1 ❤️

723452
2018-10-12 19:17:33 +0330 +0330

و مرسی نیلا و فوهاتِ عزیزم

1 ❤️

723454
2018-10-12 19:28:49 +0330 +0330

عالي … عالي… عالي…

1 ❤️

724110
2018-10-16 03:43:08 +0330 +0330

به معنای واقعی کلمه عالی!

1 ❤️