دو راهی کردن یا نکردن (۱)

1399/12/01

داستان از اونجا شروع شد که یک پسر از اقوام نزدیک پدرم تو سن جوانی عاشق شد
این پسر شد بلای جان من دیگه شب و روز ، وقت و بی وقت
هر موقع ی کم ناراحت یا غمگین بود یاد من میفتاد
دو نصف شب تا پنج صبح
حتی صدای پدرم هم در اومده بود دیگه
بلاخره با هزار بدبختی و خاک بر سری به دختر رسید
منو به عنوان بهترین دوست به خانواده عروس معرفی کرده بود
منم خوشحال از اینکه بلاخره از دستش خلاص شدم و یک شب بدون مزاحمت میتونم بخوابم بعد از عروسی خوشحال بودم
غافل از اینکه تازه قصه پر غصه من داره شروع میشه.
بله کسی که اون همه موقع تنهایی کنارش بود قبل از مراسم عروسی هم باید کمکش میکرد.
چند روز قبل از عروسی کارهای من شروع شد
از آماده کردن وسایل خونه تا پخش کارت عروسی و…
برای دعوت من نیاز به کارت عروسی نبود ولی خوب کارت رو شخصا خودش آورد با برادر زنش البته اینو هم بگم پدر من دایی اون میشه
این فقط واسه خود شیرینی برا من کارت اورد.
شب بلاخره تونستم بعد از کلی کارت عروسی که پخش کردیم برم خونه ساعت دو نصف شب
تازه میخواستم بخوابم که زنگ خونه به صدا در اومد
در رو باز کردم دیدم دوباره داش میلاد اومد
با تعجب پرسیدم چیزی شده که گفت ن ی کارت مونده بود اومدم بدم و برم
کارت!!!
اره
واسه کی ب اسم کی؟؟؟
بهترین دوستم که این ۴ سال بدبختش کردم
گفتم تو زودتر عروسی کن برو تا پشیمون نشدی نیازی ب تشکر نیست
کارت رو گرفتم و اومدم داخل باید فردا صبح زود هم دوباره میرفتم
بدتر اینکه من عادت دارم قبل خواب خاطرات بهترین کسی که دوستش داشتم رو مرور کنم که دسته کم یک ساعت وقت میبره یعنی بیشتر از سه چهار ساعت زمان وقت نداشتم واسه خواب

البته موقع پخش کردن کارت های عروسی برادر زنش میگفت خیلی میلاد ازت تعریف میکند که بهش کمک کردی و تنهاش نذاشتی از این حرفا
منم میگفتم این پدر منو در آورده خیال داری تعریف هم نکنه
بلاخره روز عروسی رسید

من عادت دارم چون موهای سرم جو گندمی هست و ی تعداد سفید داره
از جلو
البته هر حالتی هم میگیره چون زیاد به قول معروف چرب هستند
ی تیپ زدم و رفتم واسه عروسی
فقط دوس داشتم زودتر تموم بشه انگار من پدر دادما بودم
ی نفس راحت بکشم
ی شلوار جین با ی تیشرت کلاه دار با ی جفت کتونی آدیداس
رفتم پیش نوازنده از این همه جا
تو فکر بودم که برادر زن این اومد گفت میلاد نیستش منم که کسی رو نمیشناسم از فامیلاشون بیا ی کاری هست
منم رفتم گفتم بگو چی شده؟؟
گفت ی چیزی هست بگم ب کسی نمیگی؟؟
گفتم اگه میدونی میگم پس چرا میخوای بگی؟؟
گفت خوشم از دختر خاله میلاد میاد تو را خدا ی کاری برام بکن
میلاد برام گفته زیاد کمکش کردی
منم کمک کن
میدونستم این قصه سر دراز دارد
هنوز این تموم نشده یکی دیگه شروع شد
البته اینم بگم این پسر از خوشگلی چیزی کم نداشت همه منطقه دنبالش بودن
بهش میگفتن جنیفر لوپز
بهم چندبار گفتن فلانی خوب چیزی گیرت افتاده
گفتم میلاد میدونه که فلانی رو دوست داری؟؟
گفت بهش گفتم
گفته اسمشو بیاری گردنتو میشکنم
منم چون کلی رو در بایستی با کسی ندارم و زیاد هم شوخ هستم
گفتم یکی میخواد گردن خودشو بشکنه
حالا که خرش از پل گذشته ادم شده

خانواده دختری که این آقا پیام دنبالش بود ۳ تا دختر داشتن
بدبختی اونجا بود که اقوام ما یک بار با اونا درگیری داشتن در حد لالیگا
کلی خانواده ما هم دلخوشی ازشون نداشتن اگه میفهمیدن حتی باهاشون حرف زدم منو راه نمیدادن خونه.

منم ی ادم جوگیر
چون در بین این چند روز که وسایل عروسی را آماده میکردیم با داماد اون خانواده حسابی دوست شده بودم رفتم بهش گفتم ی کاری باهات دارم
اونم با لهجه شیرین کرمانشاهی گفت بگو : گفتم دوس داری من باهات باجناق بشم
گفت تو چطور
گفتم والله یکی گیر داده میگه سارینا رو دوست داره میخواد باهات باجناق بشه
گفت کی هست
گفتم این جناب پیام خان
اونم ی نگاه کرد گفت بزار کسی نفهمه بد میشه

این جمله همانا و گریه و رفتن پیام تو اتاق و بستن در
خر بیار و باقالی بار کن
به هر بدبختی بود پیام را راضی کردم که این شوخی کرده خواسته سر ب سرت بزاره تا قبول کرد از اتاق اومد بیرون

بلاخره ماشین عروس اومد و موقع شام شد.
پیام شام نمیخورد بهش گفتم اگه قرار باشه شام نخوری منم قول نمیدم کمکت کنم
گفت اونکه رفته
گفتم مگه بچه داره که اینو میگی
بعد از شام دوباره رفتم کنار نوازنده
پیام هم اومد
این پسر چیزی از خوشگلی کم نداشت ولی این قدر ناز بود ادم میخواست بخورش
داشتم به اهنگ گوش میدادم که ی دختر رد شد رفت خونه پیام اینا که جای زنها بود
بهش گفتم این کی بود گفت دختر دایی من هست
بله بلاخره موقع خداحافظی رسید و من به داماد گفتم دیدی بلاخره به خودت رسید
حالا امشب زیاد نکنی بکشیش از این شوخی های دوستانه
رفتم خونه
خوب یادم هست زیر دوش داشتم به این فکر میکردم که اینبار با این یکی چکار کنم تا الان میلاد بود الان نوبت بردار زن میلاد
تازه خوابم برده بود که با صدای گوشی از خواب پریدم
یک اس ام اس
بیداری
نوشتم نه خوابیدم
دیگه جواب نداد منم حوصله نداشتم ببینم کی هست خیلی هم خسته بودم بخاطر اون شب گرفتم خوابیدم .

فردا اولین روزی بود که تو فکرم میتونستم بدون نگرانی از زنگ دوباره میلاد تا ظهر بخوابم
ولی انگار تمومی نداشت
گوشی زنگ خورد
ساعت ۸ صبح
ی شماره ناشناس
این شماره من از بس رند هست همه شهر دارنش
جواب دادم
الو بفرمایید
سلام محمد کجایی؟؟
گفتم رفتم تا کره ماه تو راه برگشت هستم
گفت مثل اینکه نمیشناسی
منم گفتم نه نکردم
گفت ندونستم این قدر خرابی
منم گفتم ساعت ۸ صبح زنگ زدی نکیر و منکر میکنی
گفت پیام هستم
میای بیرون؟؟
گفتم من از دست آل دوستعلی نجات پیدا نمیکنم
این میلاد اسم پدرش دوستعلی بود
بزار تا ساعت ۱۱
گفت واجب هست
گفتم مگه نماز هست
بلاخره ول کن نبود
منم خودم ی کم دوسش داشتم ولی نمیخواستم بفهمه
لباس پوشیدم رفتم در خونشون
خانواده اش منو کامل میشناختن بهش میگفتن با محمد بگرد ازش خوشمون میاد
شماره منو شب قبل از گوشی میلاد دزدیده بود
رفتم دیدم در خونه منتظر نشسته
بعضی ادما رو دوس داری فقط بشینی نگاه کنی
گفت بیا بالا صبحانه بخوری
گفتم روم نمیشه گفت میریم اتاق من
رفتم بالا
مادرش داشت صبحانه درست میکرد پدرش هم داشت چایی میخورد
سلام کردم و نشستم
کلی ادم شوخی هستم همه چیز رو مسخره میکنم اینم از اخلاق بد من هست یا بیخیالی نمیدونم.
بعد از خوردن ی چایی رفتم تو اتاق پیام باهاش
گفت کارت داشتم زنگ زدم اول صبح
گفتم کسی واسه خوشی یاد ما نیست
گفت بهم قول میدی سارینا مال من هست
بهش گفتم پسر تو هنوز بچه هستی خیلی مونده بزرگ بشی
هر روز نظرت عوض میشه .اگه تا اون موقع نظرت عوض نشد باشه
بعضیا حتی صداشون باعث ارامش هست چه برسه به لبخندشون

بهش که نگاه میکردم دوست نداشتم غم و غصه اش رو ببینم
نمیدونستم کم کم دارم تو چه راهی پیش میرم.
گفت ی چیز دیگه
گفتم چی
گفت اون دختر داییم دیشب ازم پرسید اون کنار نوازنده کی هست
منم رفتم تو فکر
خداییش اون کلی این خاندان پیام اینا
خوشگلترین پسرشون این بود بهترین دختر هم اون که بعد فهمیدم اسمش مریم هست.
هر چی فکر میکردم من کجا و اون دختر کجا
والله باورم نمیشد فکر میکردم میخواد سر ب سرم بزاره
نداشتن اعتماد به نفس یکی از دلایل شکست بیشتر پسرهای دهه هفتاد و هشتاد هست
از جمله خودم

با صدای پیام از فکر در اومدم که میگفت محمد قول میدی کمکم کنی
گفتم میخوای واست بریم محضر سند بزنم مگه دختر من هست سارینا
اون فعلا ازدواج نمیکنه مطمن باش.
دوباره صداش گرفت و بغض کرد . گفت میلاد گفته گردنتو میشکنم
اسمشو بیاری
دلم گرفت نمیدونم چرا ناراحتی این پسر این قدر روم تاثیر داشت
گفتم میلاد رو من بزرگ کردم هیچ غلطی نمیکنه .
میگه از لحظه های که پیش بهترین دوستان و عشقتون هستید نهایت استفاده را ببرید چون مثل باد میگذره واقعا راست هست.

میلاد رفت سر زندگیش و من موندم و پیام و سارینا و مریم
البته من هنوز هم فکر میکردم مریم داره سر ب سرم میزاره

بعدها فهمیدم میلاد بی وجود جلق رو به پیام نشون داده تا خودشو خراب کنه
سرم تیر میکشید از عصبانیت بیش از حد.
پدر پیام وضعش خوب بود خیلی هم خوب
حدس میزدم میلاد چشمش دنبال پول و مال اونا هست تا زندگی
چند هزار متر زمین آبی و چاه عمیق و چهارتا ساختمان نو شهر با ی مغازه تو مرکز شهر ب اضافه چند هزار متر زمین
پیام هم تک پسر بود.
آیه را خواندم
نقشه میلاد این بود پیام رو به دست خودش بدبخت کنه یا سرشو بکنه زیر آب و اون بمونه و مال و ثروت و …

در قسمت بعدی اشاره میکنم کارهای که منو برد به سمت یک عشق یک طرفه تا درخواست هم آغوشی از طرف کسی که دوسش داشتم ولی هرشب جلق میزدم ولی دوست نداشتم بهش دست بزنم تا افکار خبیث میلاد

نوشته: Farhad


👍 2
👎 9
8101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

792624
2021-02-19 00:57:56 +0330 +0330

وقتی سریالهای جم رو میریزی تو مخلوط کن!!

6 ❤️

792657
2021-02-19 01:51:06 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که با شلوار جین و سویشرت و کفش آدیداس رفتی عروسی .

2 ❤️

792719
2021-02-19 12:44:54 +0330 +0330

🤮🤮🤮🤮

0 ❤️

792765
2021-02-19 22:08:56 +0330 +0330

بیا کون بده به من ❤️

0 ❤️

793219
2021-02-22 01:20:25 +0330 +0330

چه سمی بود این دیگه؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها