دکتر عوضی (۱)

1401/03/09

(قسمت اول)
❗❗این داستان محتوای گی داره و لطفا کسایی که خوششون نمیاد نخونن که بعدا تو کامنتا بی احترامی نکنن❗❗
سلامم دوستان عزیز حالتون چطوره؟پیونی هستم اومدم با یه داستان جدید😍
امیدوارم که از داستان قبلی(یک هفته عشق)لذت کافی رو برده باشین اگر هم نخوندینش سرچ کنید و برید بخونید که خیلی طرفدار داشت💋و همون طور که قولش رو داده بودم داستان (دکتر عوضی)رو شروع میکنم و سعیمو میکنم زود به زود براتون بذارم اما خب اینم در نظر بگیرید که به خاطر شلوغ بودن شهوانی هر قسمتی که آپلود میشه چند روز طول میکشه تا تو سایت گذاشته بشه❤️

یه چند روزی بود که دندونم شدید درد میکرد ولی به خاطر این که مشغول درسام بودم خیلی اهمیتی نمیدادم نهایتن یکی دو ساعت درد میگرفت که منم مسکن میخوردم و خوب میشد اما یه روز انقد شدید درد گرفت که حتی نمیتونستم چشمامو باز کنم و درسامو بخونم منم تصمیم گرفتم که دیگه برم دندون پزشکی.
بلند شدم لباسمو پوشیدم میخواستم اسنپ بگیرم چون ماشینم دست محمد بود که محسن اجازه نداد و گفت:با این دندون درد نمیخواد اسنپ بگیری خودم میبرمت
بذار اول خودمو معرفی کنم بعدش میریم ادامه داستان

من سامان ام اما خب معمولا دوستای نزدیکم سامی صدام میکنن قدم ۱۸۵ وزنمم ۷۶ بدمینتون کار میکنم برا همین خدارو شکر بدنم رو فرمه یعنی نه خیلی لاغرم نه خیلی چاق
موهام مشکیه چشمامم تقریبا نزدیک به عسلیه همیشه هم ته ریش میذارم چون دوست ندارم خیلی چهره مردونه جدی داشته باشم
۲۲ سالمه دانشجوی طراحی صحنه ام برا همین با دوستای صمیمیم که اسمشون محسن و محمد تو تهران زندگی میکنیم محمد خونشون شماله اما خب یه خونه هم تهران دارن که ما اومدیم تو همون خونه و سه نفری و برا خودمون زندگی میکنیم چون از بچگی باهم دوست بودیم دیگه خیلی باهم راحتیم
اینم بگم که نه محسن نه محمد هیچ کدومشون گی نیستن ولی رابطشون همچنان با من اوکیه(البته یه مدتی بعد از این بهشون گفتم گی ام باهم قهر کردیم ولی دوباره اومدنو همه چیو از اول شروع کردیم)
خلاصه داشتم میگفتم محسنم لباساشو پوشید و از خونه زدیم بیرون،ولی مگه دندون پزشکی گیر میومد لامثب
همه جا یا تمام نوبت ها پر بود یا مطب ها شلوغ بود دیگه کلافه شده بودم و از دندون درد داشتم جون میدادم ترافیک سنگین تهرانم که نگم براتون
پشت چراغ قرمز من چشمامو بستمو تکیه دادم به صندلی شاید یکم دندونم خوب شه،محسن گوشیش رو از جیبش دراورد و داشت شماره یه نفرو میگرفت اول فکر کردم داره به محمد زنگ میزنه،،بعد چنتا بوق طرف تلفن رو برداشت و شروع کردن به صحبت کردن با شنیدن اسم امیرعلی چشمام گشاد شد از جام بلند شدم و داشتم بی صدا برای محسن خط و نشون میکشیدم محسنم داشت با امیر علی صحبت میکرد
محسن:خوبی امیر علی چه خبر؟
محسن:اره سلامتی
محسن:راستش یه زحمتی داشتم واست
حالا من از این طرف دارم با پانتومیم به محسن میگم من نمیام پیش امیر علی(چون دندونم درد میکرد حرف که میزدم هوا میرفت تو دهنم و دردش بدتر میشد) ولی محسن اصلا نگاه نمیکرد به من
محسن:این سامان ما چند وقته دندونش درد میکنه هی قرص میخوره خوب میشه ولی امروز خیلی شدید درد گرفته میخواستم ببینم اگه نوبت خالی داری بیارمش اونجا
وایی من انقد اعصابم خورد شده بود از دست محسن که میخواستم از ماشین پیاده شم فرار کنم ولی این دندون درد لعنتی دست و پامو بسته بود
محسن:باشه عزیزم پس ما سعی میکنیم تا یک ساعت دیگه خودمونو برسونیم
گوشیو قطع کردو گفت:چته مثل میمون هی این ور و اون ور میپری حالا بهتر از اینه که دندون درد بکشی دیگه این تنها راهه امیر علی گفت یک ساعت دیگه یکی از مریضاش نوبتشو کنسل کرده تورو معاینه میکنه بیا بریم لج نکن
منم مثل این بچه کوچیکا قهر کرده بودم بیرونو نگاه میکردم محسن دور زد رفت سمت خونه چون مطبش نزدیک خونمون بود،تا مقصدم هیچ حرفی نزدم

حالا دلیل این که من از این گوز آقا (امیر علی)بدم میاد چیه آقا یه روز تولد محسن بود بعد تو خونه تولد گرفته بود این پسره امیر علی هم یکی از دوستای نزدیک محسنه که رفتو آمد زیاد داره باهاش دندون پزشکه ولی خب خیلی مغرور و خودشیفتست منم با اینجور آدما حال نمیکنم اصلا بعد تو تولد داشتم با دوستم صحبت میکردم (اینم بگم که من یکم دست و پا چلفتی ام😅) مشغول صحبت بودیم که من رفتم برا خودم یه لیوان شربت بریزم وقتی داشتم میومدم سمت دوستم یکی که اون وسط داشت مثل چی قر میداد(خدا لعنتش کنه)با کون زد به من منم که مثل چقندر کنترلمو از دست داشتم و با لیوان شربت افتادم رو گوز آقا همه شربت ریخت رو لباسش(یه کت شلوار سرمه ای و یه پیرهن سفید پوشیده بود) شربتم شربت آلبالو بود برا همین کل پیرهنش قرمز شد یعنی من بدبخت همیشه ناخواسته یه گندی میزنم🤦‍♂️
امیر علیم مثل این وحشیا از جاش بلند شد یه چپ چپی به من نگاه کرد که خودمو خیس کردم (ولی واقعا اگه خیس میکردم کسی نمیفهمید میگفتم شربته😂)
منم کاملا ریلکس درحالی که داشتم از درون جر میخوردم از خنده بلند شدم گفتم: چیزی که نشده یکم شربته بده خودم بشورمش امیر علی بیشتر عصبانی شد با صدای بلند گفت: کوری دیگه وگرنه میدیدی که این یکم نیست کل لباسم قرمز شده منم جوش آوردم گفتم خب مگه مقصر من بودم یه نفر خورد به من افتادم رو تو، دیگه دعوامون شد و امیر علی گذاشت رفت
برا همین از اون روز به بعد هرموقع همو میبینیم به هم محل نمیدیم حتی محسن که دعوتش میکنه خونه من از اتاقم بیرون نمیام تا بره
بلاخره رسیدیم مطب محسن پیاده شد اما من پیاده نمیشدم محسن به زور پیادم کرد منم چون دندونم خیلی درد میکرد تسلیم شدم و رفتم تو از پله هاش رفتم بالا من نشستم رو یه صندلی تا محسن رفت با منشیه صحبت کرد و منشیه منو فرستاد تو اتاق اول مثل این ادمای مظلوم رفتم تو دیدم نیستش داشتم به ابزار دندون پزشکی نگاه میکردم و برا خودم تصور میکردم اگه اومد تیکه انداخت با کدوم بزنم بکشمش.
تو همین فکرا بودم که اومد تو و سلام کرد منم سرمو تکون دادم یعنی سلام
امیرعلی:به به آقا سامان بیا رو این صندلی بشین ببینم دندونتو
من زیر لب گفتم:دردو آقا سامان
امیرعلی:بله! چیزی گفتی؟
من:نه نه گفتم باشه
ایشالا که نشنیده چی گفتم وگرنه اینجا هم دعوامون میشه
رو صندلی نشستم و دهنمو باز کردم اول یه معاینه کردو گفت: سوراخ شده یا باید بکشی یا عصب کشی کنی
من:بکشش خیلی درد میکنه
امیرعلی:اخه حیفه ها چون وقتی بکشی جاش خالی میمونه عصب کشی کنی بهتره
گفتم:باشه اگه خیلی طول میکشه به محسن بگم بره خونه من خودم میرم پیاده
امیر علی:اره طول میشکه من خودم بهش میگم
رفت بیرون و با محسن صحبت کرد محسن اومد تو اتاق از من خدافظی کردو رفت
امیرعلی هم اومد نشیت رو صندلی کنار من دستکش هاشو دستش کرد یه لوله هم گذاشت تو دهن من و کارشو شروع کرد.
چقددد درد کشیدم من وای یادش میافتم مغزم سوت میکشه
ولی تمام مدتش من نگاهم به چهرش بود خدایی برخلاف اخلاق گوهیش فیس خوشگلی داشت موهای و چشمای مشکی ته ریش رنگ پوستشم یه چیزی بین سفید و سبزه بود که خیلی جذابش کرده بود دماغش عمل بود ولی خب از این عملای طبیعی بود عروسکی نبود و خیلی صورتشو خوشگل تر کرده بود رو گردنشم یه تاتو(تتو) داشت که نوشته بود I’m lucky یعنی (من خوشانسم) داشتم صورتشو نگاه میکردم و غرق در افکار بودم که یهو ذل زد تو چشمام منم هول شدم و تو چشماش نگاه کردم عجب چشمای داشت سگ
به خودم اومدم و یه جای دیگرو نگاه کردم
کار دندونم که تموم شد از جام بلند شدم و بلههه مگه میشه من جایی برم و خراب کاری نکنم همنطوری که از جام بلند شدم سرم محکم خورد به چراغ بالا سرم🤦‍♂️دستمو گذاشتم رو سرم و به امیر علی نگاه کردم قشنگ معلوم بود داره از خنده پاره میشه و به روی خودش نمیاره لپمم سر شده بود اصلا حسش نمیکردم حالا شما خودتون تصور کنید قیافه من تو اون حالت چه شکلی بود خودم خودمو تو ایینه میدیدم خندم میگرفت
رفتم پیش منشیش پولشو حساب کنم که خود امیر علی اومد پیش منشی
امیرعلی:خانوم حسنی فعلا چیزی حساب نکنید براشون فقط یه نوبت دیگه برای پر کردن و روکش کردن براشون بذارید
منشیه یکم دفترشو نگاه کردو یه نوبت برای پس فرداش که میشد سه شنبه بهم داد منم اوکی دادم داشتم میرفتم دم دستشویی دهنمو اب بزنم که محسن زنگ زد گفت:چیکار کردی
من:هیچی فعلا عصب کشی کرده یکم از دردش کم شده ولی مثل عزرائیل زل زده بود تو چشمم هر لحظه حس میکردم میخواد با چاقو بزنه تو چشمم
یه لحظه حس کردم یه چیزی پیشت سرمه وقتی که برگشتم امیرعلی پشت سرم وایساده بود محسنم از اون ور تلفن هی الو الو میکرد
یعنی از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم گورمو گم کنم توش
تا اومدم حرفی بزنم از کنارم رد شد رفت تو دستشویی
منم از خجالت یه خدافظی کوچولو کردمو رفتم بیرون
تو راه خونه همش داشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا همیشه من باید گند بزنم فردا هم کلاس داشتم باید میرفتم یکم درس میخوندم که فردا دیگه گند نزنم.
خدارو شکر دندونم یکم بهتر شد ولی خب الان جواب محسنم باید میدادم اصلا همش تقصیر همون محسن بود اگه یکم دیرتر زنگ زده بود منم زر زیادی نمیزدم که اینجوری بشه،ولی بگذریم من جای امیرعلی بودم خودمو مینداختم بیرون خیلی مردانگی به خرج داد که چیزی نگفت بهم
رسیدم دم خونه درو بازکردم و رفتم بالا از پشت در یه بو سوختنی میومد یه لحظه با خودم گفتم نکنه خونه اتیش گرفته سریع درو باز کردم رفتم تو دیدم خونه پر از دوده دوویدم سمت آشپز خونه محسنو محمد رو زمین نشسته بودن یه قابله هم رو گاز بود که دود داشت ازش میزد بیرون دماغمو گرفتم رفتم تو قابلمه رو نگاه کردم بعد از شدت خنده نشستم رو زمین یه عالمه خندیدم هر دفعه هم قیافه محسن محمدو که میدیدم بیشتر خندم میگرفت و چون نصف دهنم سر بود یه طرفه لبم بالا نمیرفت محسنو محمدم قیافه منو که دیدن اونام از خنده پاره شدن بعد از این که خندمون تموم شد گفتم کی به سرش زد که پفیلا درست کنه که محسن گفت محمد
دیوونه ها یه عالمه دونه ذرت ریخته بودن تو قابلمه بعد یادشون رفته بود روغن بریزن و زیر گازو تا ته زیاد کرده بودن که مثلا زود آماده بشه و تمام پفیلاها سوخته بود
یهو گوشی محسن زنگ خورد رفت جواب بده گفتم کیه
محسن:امیرعلیه،سامی مگه کاری کردی اونجا راستشو بگو
منم یه لحظه قلبم تند تند زد چون میترسیدم به خاطر من رابطشون خراب شه گفتم:نه بابا چه کاری
محسن مشغول صحبت کردن شد محمدم پاشد پفیلاهارو ریخت تو آشغالی و ظرفشو شست و من گشاد همچنان سر جام نشسته بودم که محسن اومد بالا سرم و گفت سامییی…

قول میدم زود ادامشو بنویسم و براتون بذارم فقط خوشحال میشم داستانمو لایک کنید و نظرتون رو هم کامنت کنید چون باعث میشه داستانم بره بالا و بقیه هم بتونن بخوننش💋❤️اگه هم انتقادی دارین تو کامنت بنویسین که من تو قسمت بعدی اصلاحش کنم✨

نوشته: پیونی


👍 36
👎 5
34901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

876698
2022-05-30 01:35:24 +0430 +0430

اقا بدجا تموم نکنید ناموسا…
مرسی اه 😬

6 ❤️

876699
2022-05-30 01:36:59 +0430 +0430

البته میدونم که سامی و امیر عاشق همدیگه میشن

3 ❤️

876704
2022-05-30 01:52:38 +0430 +0430

این دیگ ج کث شعری بود دیگ حاجی تو اب مغزت تبخیر شده ب هذیون افتادی

0 ❤️

876777
2022-05-30 14:19:13 +0430 +0430

ایموجی هارو بیخیال شو جان مادرت
خوب بود ادامه بده

0 ❤️

876821
2022-05-31 00:33:52 +0430 +0430

ریدی آقا سامی یه کم بیشتر بنویس

0 ❤️

877181
2022-06-01 21:00:15 +0430 +0430

عاااااالی مثل همیشه لطفا قسمت بعدی رو نوشتی برام تل بفرست🥰

0 ❤️

878228
2022-06-07 13:21:40 +0430 +0430

پس بقیش کو؟🥲

0 ❤️

880081
2022-06-17 15:54:08 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود حال کردم، دمت گرم، برات آرزوی پیروزی میکنم

0 ❤️

954595
2023-10-26 15:17:53 +0330 +0330

من هنوز منتظر ادامش هستم

0 ❤️