دیدار (۳)

1400/10/08

...قسمت قبل

****شب سختی رو سپری کرده بودم. چون اصلا نمیخواستم بخوابم. میخواستم مثل ظهر مژگان رو تو بغلم بگیرم و با بوسه بر پیشونی سفیدش ، برا چند ساعت هم که شده زندگی کنم. اما چه کنم که مادرم اومده بود و نمیتونستم برم پیش مژگان.
واقعا تحمل ریسک رو هم نداشتم. چون میتونستم یواشکی برم تو اتاقش اما اگر مادرم میومد بیچاره میشدیم جفتمون.
اما به هرحال صبح شده بود و با انرژی و هیجان بیدار شدم. طبق معمول رفتم دستشویی و بعد از مسواک به سرعت خارج شدم. موهام رو شونه زدم و ساعتی که مژگان برام خریده بود رو دستم کردم و در اتاق رو باز کردم.
اولین نگاهم به پذیرایی افتاد ولی کسی نبود. رفتم طرف اتاق مژگان. در زدم… کمی صبر کردم دیدم جواب نمیده.
در اتاق رو اومدم باز کنم که صدای آشنایی در گوشم نجوا کرد : چیکار میکنی؟؟؟

پشمام ریخت ، به حدی که به شکل خیلی مضحکی لرزیدم. مادرم بود… بهش گفتم : مادر من چرا مثل جن ظاهر میشی یکهو؟! نمیگی منم انسانم ، قلب دارم. اگه میگرفت چیکار میکردی؟!
طبق معمول داشت به واکنش های من میخندید. بعد از اینکه خنده هاش کمی آروم گرفت بهش دوباره گفتم : چرا مثل روح حرف زدی؟ خیلی وحشتناک بود…

دوباره یک لبخند صدا داری زد و گفت : چرا میخواستی بری تو اتاق؟ مژگان نیست. میدونستی؟؟!
منم گفتم : عه؟ کجاس؟
/به تو چه بچه. جواب منو بده… میخواستی بری تو اتاقش چیکار؟
+هیچی بابا… میخواستم ساعتم رو نشونش بدم.
/انقدر دزدکی؟
+دزدکی کجا بود ، در زدم دیدم جواب نمیده ، خواستم باز کنم در رو که یکهو پیدات شد و تخمام تیر کشید.
/پررو جلو مادرت درست حرف بزن ، بی تربیت.
+ببخشید ، از دهنم پرید.

یه نیشکون از بازوم گرفت و گفت بیا تو اتاقم کارت دارم.
همراهش رفتم تو اتاق. یک انگشتر داد دستم که سنگش جدا شده بود. این انگشتر رو یادم بود. بابام وقتی بچه تر بودم برا مادرم خریده بود. یعنی من و بابام باهم برا تولدش خریدیم.
بهم گفت : اینو ببر پیش آقا صاحب ، بده بهش بگو سنگشو دوباره جا بندازه برام.
منم گرفتم ازش انگشتر رو ، کارت بانکیش رو هم داد و گفت : هرچقدر شد با این بکش.
گفتم : الان باید ببرم؟؟
گفت : پس کی؟ دو روز دیگه تولد مژگانه. میخوام اینو بزارم تو انگشتم روز تولدش…
بعد شنیدن این خبر یکهو چشمام برق زد و با تعجب گفتم : جدی تولدشه؟؟! چه جالب… چی میخوای بگیری براش؟
/نمیدونم ، دوس دارم براش گردن بند بگیرم. خودشم برام از آمریکا گردن بند آورد.
+پس منم ساعت مچی میگیرم.
/داره یه دونه.
+اپل واچ که نداره.

بعد از اینکه تصمیمات گرفته شد ، یک صبحونه ی مختصری خوردم و راه افتادم. رفتم پیش اقا صاحب ، کارش ساخت انگشتر های زنانه بود ، همه ش هم دستساز…
سلام کردم و انگشتر رو سپردم بهش. پرسیدم :
+کی بیام برا تحویل؟؟
/پسرم الان سرم خیلی شلوغه… فردا ساعت ۸ میتونم تحویلش بدم. عجله که نداری؟؟

  • اگه فردا تحویل میدین خوبه.
    از مغازه خارج شدم و داشتم به سمت چهارراه قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد. مژگان زنگ زده بود.
    با خوشحالی و هیجان جوابشو دادم :
    +سلام مژگان خانوم… چه عجب یادی از ما کردی؟
    /سلام عزیزم ، ببخشید یکهو شد.
    +چی یکهو شد؟
    /دوستم یکهو باهام تماس گرفت و گفت بیام پیشش.
    +اشکال نداره ، صاحب اختیاری… زندانیت نکردیم که.
    /لطف داری پسر…
    +خوب چه میکنی؟!
    /میخوای بکنی؟؟!
    +ای بابا؟ این چه حرفیه؟ پشت تلفن آخه؟ دوستت نشنوه!
    /نگران نباش خودیه…مگه نه عشقم؟
    یه صدایی از دور شنیدم گفت : آره عشقم.
    مژگان بالاخره چیزی که میخواستم رو پیشنهاد داد.
    گفت : نمیای اینجا؟ دور هم یه فیلمی میبینیم.
    منم که خیلی هیجان زده شده بودم گفتم : خیلی دوس دارم بیام… ولی…
    /ولی چی؟؟
    +به مادرم چی بگم؟ نمیتونم بگم که اومدم پیش تو و دوستت.
    / مادرت با من. لوکیشن میفرستم پاشو بیا.
    تو راه که بودم با خودم فکر میکردم که اگه اینا انقدر با هم صمیمی هستن ، شاید بشه فانتزی مژگان رو انجام بدیم.
    ولی من نباید چیزی بگم. اصلا چرا تا الان اینکار رو نکردن؟
    قطعا لنگ من نیستن که…
    یکم با خودم کلنجار رفتم و به این نتیجه رسیدم که کلا بیخیال این قضیه بشم و برم مثل آدم فیلم ببینم.
    وقتی رسیدم ، جلوی یک آپارتمان خیلی بلندی پیاده شدم.
    زنگ ۱۲ رو زدم… کمی صبر کردم تا اینکه یک دختری جواب داد : کیه؟؟
    گفتم : مهرانم ، مژگان گفت که…
    در رو باز کرد و داخل شدم. خیلی صدای نازی داشت. با خودم گفتم حتما باید خیلی خوشگل باشه…
    سوار آسانسور شدم و رفتم به طبقه مورد نظر. زنگ در رو زدم تا اینکه مژگان در رو باز کرد. گفت : سلام مهران جون ، بیا بغل خاله…
    محو زیبایی مژگان شده بودم. یک شلوارک لی با تیشرت آستین حلقه ای قرمز پوشیده بود و خیلی جذاب شده بود.
    رفتم بغلش و به گونه ش یک بوسه زدم.
    تعارفم کرد تا کامل داخل شم و در رو بست. وقتی وارد شدم از آشپزخونه داشت صداهایی میومد.
    مژگان بلند گفت : نازنین جان بیا یه سلامی بکن.
    از تو آشپز خونه صدای راه رفتن تندی شنیدم و فهمیدم داره میاد تو پذیرایی. تا از آشپزخونه خارج شد بهم سلام کرد و گفت : ببخشید داشتم شربت درست میکردم. خوبین شما؟؟

اصلا فکرش رو نمیکردم انقدر خوشگل باشه. یک دختر بسیار زیبا با بدنی رو فرم و کمری باریک. سفید سکسی بود و موهاش همرنگ موهای مژگان ، قهوه ای روشن بود. خیلی جذاب بود و چشمای گیرایی داشت. انقدر خوشگل آفریده شده بود که اگر یکی به من میگفت این دختر یک حوری هست که از بهشت اومده باور میکردم.
چند لحظه ماتم برده بود که مژگان زد به کتفم و گفت : چیه تا حالا خوشگل ندیدی؟؟
یکم خجالت کشیدم ، خواستم جواب نازنین رو بدم که دیدم از تیکه ی مژگان کمی خنده ش گرفته بود. وقتی لبخند قشنگش رو مشاهده کردم ، تازه فهمیدم معنای زیبایی چیه.
دندونای سفیدش بین دو لب قرمزش برام دست تکون میداد و من محو تماشای جسم تینیجری نازنین شده بودم.
مژگان یکبار دیگه با ضربه ی آروم به کتفم باعث شد به خودم بیام. صورتمو گرفت سمت خودش و گفت : چته تو؟؟
منم دیگه تا گندش درنیومده بود خودم رو جمع کردم و گفتم : هیچی…
رو کردم سمت نازنین و گفتم :
+نازنین خانوم دیگه ، درسته؟
_بله درسته
+ببخشید واقعا نمیخواستم مزاحم بشم… مژگان دعوتم کرد ، منم گفتم بیام دیگه…
یکهو مژگان پرید وسط و گفت :
/ راستش خود نازنین دعوتت کرد.
نازنین گفت :
_بله آقا مهران ، مژگان خیلی تعریف شما رو کرد منم بهش پیشنهاد دادم دعوتتون کنه.
+مژگان جون خیلی لطف دارن. ممنون از دعوتتون.
_خواهش میکنم… خوب ، من برم بقیه ی شربت رو تموم کنم.
وقتی داشت میرفت به کونش خیره شدم. سایزش خیلی فیت این بدن بود. خیلی دختر خوشتیپی هم بود. یک شلوار تنگ سیاه با تیشرت یقه حلقه ای آستین کوتاه سفید ساده با یک سویشرت زرشکی پوشیده بود که زیپش رو تا نصف داده بود بالا و موهاش رو هم بافته بود و از بغل گردنش انداخته بود و تا سینه هاش پایین اومده بود.
مژگان متوجه خط نگاهم شد و وقتی بهش نگاه کردم یک خنده ای کرد ولی هیچی نگفت. دستم رو گرفت و من رو برد سمت کاناپه و خودش هم نشست کنارم.
اینجا بود که به حرف اومد و گفت : رفتی تو کفش عوضی؟
این جمله رو در حالی گفت که داشت لبخند میزد و سر ناخنش رو بین دوندوناش گرفته بود.
منم با خونسردی تمام گفتم : خیییییلی دختر خوشگلیه و به نظرم اگه یک پسری این دختر رو ببینه و نره تو کفش ، مریضه و مشکل داره.
مژگان زد زیر خنده و گفت : آره واقعا خوشگله… من که با زشتا نمی چرخم‌.
تو همین حین دیدم نازنین با یک سینی شربت اومد طرف ما و اول به من تعارف کرد. برداشتم لیوانم رو و بعدش برد سینی رو جلو ی مژگان گذاشت و خودش هم نشست رو مبل کنار مژگان و شربت خودش رو برداشت و گفت : به چی میخندیدی؟؟
مژگان یک نگاه به من انداخت و گفت : هیچی ، این مهران ما…
یکهو حرفشو قطع کردم و گفتم : داشت به جوکی که تعریف کردم براش میخندید…
نازنین با یک شوق و اشتیاقی گفت : بگید منم میخوام بشنوم.
موندم چی بگم ، سعی کردم بپیچونمش ، بهش گفتم : آخه جوکش زشته ، من و شما هنوز رومون اونقدر به هم باز نشده که…
هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم نازنین اومد و این یکی سمت من نشست و گفت : بیا ، الان باز شد.
دست راستش رو ستون کرد زیر سرش و به سمت من چرخید و گفت : میشنوم.
اولین باری بود که انقدر به من نزدیک شده بود‌‌. لعنتی خیلی خوب بلد بود من رو خمار کنه.
کمی فکر کردم دنبال جوک های دو پهلو گشتم ، چون خیلی روم نمیشد جوک های مستقیم بگم. تا اینکه یکی زد به ذهنم و گفتم : یه روز یه دختره میره پیش رفیقش ، میبینه رفیقش یه ساعت خیلی خوشگل بسته دور مچش. ازش میپرسه اینو چجوری گرفتی؟؟
رفیقش در جواب میگه : یک ساعت دادم یک ساعت گرفتم.

اولش یک سکوتی بین ما ایجاد شد تا اینکه جفتشون زدن زیر خنده. مژگان دستشو گذاشته بود رو کتفم و داشت بلند میخندید. نازنین هم کامل تکیه داده بود و سرش رو برده بود عقب و داشت میخندید و خیلی آروم دو دستش رو به هم میزد. منم این وسط لبخندی زده بودم و منتظر بودم خنده هاشون تموم شه.
بعد از اینکه یکم آروم شدن ، نازنین به مژگان گفت :
_مگه نشنیده بودی اینو؟؟
/نه ، جدید بود.
_فکر کردم همونیه که به تو گفت.
/ نه اونو تو شنیدیش.
بینشون نشسته بودم و داشتم به مکالمه شون گوش میکردم که یکهو نازنین گفت : چه ساعت قشنگی داری!
گفتم : سلیقه ی یکی از خوشگلای اینجاست.
نازنین سریع تو چشام نگاه کرد و گفت : یعنی من هم از دید تو خوشگلم؟؟ چون گفتی خوشگلای اینجا…
یک لبخند محوی زد و منتظر جواب موند. منم نتونستم به صراحت جواب سوالش رو بدم و فقط به زمین خیره شدم و کمی سرخ شدم. خودش با این سکوت جوابش رو گرفت.
بعد از چند ثانیه سکوت رو شکست و گفت :
(اگر یک ساعت بهت بدم ، ساعتت رو میدی؟)
بعد این جمله دستش رو برد سمت زیپ سویشرتش و خواست درش بیاره.

خیلی لحظه ی هیجان انگیزی بود. شهوت تمام وجودم رو در بر گرفته بود. زیباترین دختری که تو عمرم دیدم ، داشت سویشرتش رو در میاورد و خودش رو آماده ی سکس با من میکرد!
وقتی به این فکر میکردم که قراره بالاخره فانتزی مژگان رو براش عملی کنم ، ته دلم میلرزید و احساس خوبی بهم دست میداد. مژگان هنوز بی حرکت نشسته بود و داشت ما دوتا رو نگاه میکرد. با چشمی خمار و لبخندی بسیار سکسی. وقتی نازنین سویشرتش رو درآورد ، انداختش روی صورت من ، به شکلی که هیچ چیز رو نبینم. با اینکه دنیا در دید من سیاه شده بود ، ولی هنوز میتونستم بشنوم. صدای باز کردن دکمه و زیپ شلوار میومد. این حرکت نازنین هیجان من رو دو برابر کرده بود. خیلی طول نکشید تا اینکه سویشرت از روی صورت من توسط مژگان برداشته شد.
با صحنه ای روبه رو شدم که دل هر کسی رو ذوب میکرد. نازنین با یک شورت قرمز و تیشرت سفید جلوی چشمم ایستاده بود و دست راستش رو بین موهای قشنگش برده بود و کمی هم سرش رو داده بود بالا.
هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم. اولش فقط شهوت بود ، ولی بیشتر از یک لحظه طول نکشید که توی قلبم موج بزرگی از عشق رو احساس کردم.
(جملاتی که ابتدای قسمت اول با آن ها مواجه شدید)

درسته ، صورت زیبا و بدن جذابش توی اون حالتی که ایستاده بود باعث شده بود قلبم بتپه. اما نه یک تپش ساده ، طوری به قفسه ی سینه م میکوبید که نزدیک بود خردش کنه.
و این تپش عشق بود. اصلا دست خودم نبود ولی نمیتونستم چشمای خودم رو از این دختر بردارم.
خیلی سریع بلند شدم و خودم رو به یکی از اتاق های اونجا رسوندم و داخل شدم. در رو بستم و نشستم روی تخت.
دستم رو روی قلبم گذاشته بودم و داشتم به این احساس فکر میکردم. خودم رو تو آینه ی روبه روم نگاه میکردم و به خودم میگفتم : پسر ، چیشد یکهو؟؟! عاشق این دختر شدی؟
اصلا نمیتونستم درکش کنم چون فقط تو یک ثانیه اتفاق افتاد.
تو فکر فرو رفته بودم که ناگهان در باز شد. مژگان سرش رو از لای در آورد داخل و گفت : میتونم بیام؟
منم یک نگاه بهش انداختم و سرم رو به علامت تایید تکون دادم.
وقتی کامل داخل شد اومد سمتم و نشست کنارم. دستش رو گذاشت روی شونه م و گفت : چیشد اون بیرون؟؟
سرم رو پایین انداختم و کمی دیر جوابش دادم ، اما بالاخره گفتم :
+مژگان!..
/جان مژگان…
+تا حالا عاشق شدی؟؟
بعد از این سوال ، چشماش گرد شد و با یک لبخندی پرسید :
عاشقش شدی مهران؟؟ نگووووو…
سریع تو چشماش نگاه کردم و گفتم : مگه اشکالی داره؟؟ وقتی خوشگل ترین دختر دنیا رو میاری جلوی چشمم ، توقع داری عاشقش نشم؟ منم انسانم و دخترا رو فقط برای کردن نمیخوام…
بعد از شنیدن این حرفام لبخندش قطع شد. بغلم کرد و سرم رو بوسید و گفت : کاملا بهت حق میدم ، خیلی طبیعیه که عاشقش شده باشی ولی…‌
+ولی چی…؟
/ولی… ، خانوادش از اونایی نیستن که بزارن دخترشون با یک پسر وارد رابطه بشه…

اصلا توقع همچین جمله ای رو نداشتم. با تعجب ازش پرسیدم : چرا؟؟ مگه چه اشکالی داره؟
مژگان گفت : اصلا نپرس… نمیتونم چیزی بهت بگم.
میخواستم جوابش رو بدم که صدای در رو شنیدم. مژگان گفت : بفرما عزیزم.
نازنین در رو خیلی آروم باز کرد و داخل اتاق شد. دستش رو گذاشت روی دیوار و تکیه داد به دستش. همینطور که به هم خیره شده بودیم گفت : حالت خوبه؟؟
خیلی سریع لبخندی زدم و گفتم : تا حالا بهتر از این نبودم.
بعد از این جمله ی من خندید و یک قدم برداشت به سمت من.
همینطور که با عشوه به سمتم حرکت میکرد ، دست برد زیر تیشرتش و یکذره داد بالا ، درحدی که شکم سفیدش پیدا بشه.
این شکم با شرت قرمزی که پوشیده بود ، جلوه ای میکرد که تا حالا هیچ چیزی اینطور من رو مدهوش خودش نکرده بود.
آب دهنم رو قورت دادم. قلبم داشت شدید میزد.
مژگان بلند شد و پشتم نشست. نازنین خودش رو کامل رسوند به من.
من لبه ی تخت نشسته بودم و خیره شده بودم به چشمای نازنین.
مژگان از پشت دو دستش رو برد زیر بغلم و آروم در گوشم گفت : بیا عقب عشقم ، امروز قراره خیلی حال کنی.!
تو همون حالت خودم رو کشیدم عقب. نازنین نشست روی پام و دستش رو انداخت دور گردنم. به لب هام خیره شده بود.
گردنم رو نوازش میکرد و صورتش رو خیلی آروم به صورتم نزدیک میکرد. وقتی لب هاش نزدیک لب هام شد گفت : مژگان همه چیز رو برام گفته… نامردی اگه امروز کم بزاری برا من.
خیلی سریع لب هاشو چسبوند به لب هام و تند تند ازم لب میگرفت. یک نفس طولانی کشیدم و باهاش همراهی کردم.
دستم رو دور کمرش حلقه کردم و لب هاشو با اشتیاق میخوردم. یاد لحظه ای افتادم که مژگان برای اولین بار ازم لب گرفت. اما لذتی که الان داشتم میبردم خیلی بیشتر از اون لحظه بود. الان داشتم عشقم رو میبوسیدم. دختری که همسن خودم بود و کامل احساسش میکردم. مژگان از پشت گردنم رو میبوسید و شکمم رو از روی لباس لمس میکرد. بعد از چند ثانیه اومد کنار من و نازنین. لبش رو رسوند به لب های ما و خودش هم وارد بوسه ها شد. مژگان خیلی حشری شده بود و پشت سرم رو چنگ میزد. دست من رو گرفت تو دستش و رسوند به سینه های نازنین. جفت سینه هاشو تو دستم گرفتم و فشار میدادم. مژگان لب های نازنین رو از من جدا کرد و خودش شروع کرد ازم لب گرفت. نازنین سرش رو داد بالا و دو دستش رو گذاشت روی دو دستم و با من فشار میداد.
خیلی تند داشتم لب های مژگان رو میخوردم تا اینکه صورتش رو برد سمت نازنین. دستش رو انداخت دور گردن نازنین و لبهاشو بوسید. نازنین هم دستامو رها کرد و صورت مژگان رو گرفت تو دستاش و خیلی سریع میبوسید و خیلی آروم آه میکشید. واقعا صحنه ی سکسی ای بود. کیرم راست شده بود و داشتم از معاشقه ی دوتا دختر لذت میبردم. دستم رو رسوندم به کون نازنین. خیلی آروم لمسش کردم و بعد محکم تو چنگم گرفتم و فشار دادم. آه نازنین بلند شده بود.
سرش رو داد بالا و داشت آه میکشید. خیلی جذاب شده بود.
مژگان هم داشت گردن نازنین رو میبوسید.
بعد از چند ثانیه دست کردم زیر تیشرت نازنین و خیلی سریع دادم بالا و کامل از تنش در آوردم.سوتین قرمزش باعث شد چشمام برق بزنه. رنگ لبش با تنها لباس هایی که تنش بود ست شده بود. خیلی جیگر شده بود و من هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم.
مژگان دست برد زیر لباسم و داد بالا تا اینکه درش آورد. خیلی سریع زیر پوش من رو هم در آورد و نازنین هم شلوارم رو کند. مژگان من رو خوابوند روی تخت و نازنین خودش رو کامل انداخت روی من. شکمش رو چسبوند به شکمم و خودش رو به من میمالید.
منم خیلی سریع لبهاشو بین دولبم گذاشتم و میبوسیدم. برای اولین بار داشتم کامل حسّش میکردم. دستم رو به کمرش میکشیدم و تند تند لب هاشو میخوردم. نازنین دستاشو روی صورتم گذاشته بود و حین بوسیدن لمسم میکرد.
بعد از چند لحظه احساس کردم یک صورتی داره از بالا نزدیک میشه. مژگان خیلی آروم دو دستش رو گذاشت روی دستای نازنین و پیشونی من رو میبوسید.
وقتی سر نازنین رو از روی صورتم بلند کرد ، جفتمون دیدیمش کامل لخت شده بود. چشمای نازنین داشت برق میزد و با لب های غنچه شده میگفت : میخوام این پستونای خوشگلو بخورم.
بعد از این جمله دستاشو گذاشت روی سینه ی مژگان و کمی باهاشون بازی کرد. خیلی آروم و درحالیکه داشت به من زل میزد لب هاشو گذاشت روی نوک سینه ی مژگان. نوک پستون مژگان رو لیس میزد و کمی هم به من لبخند میزد.
مژگان هم سرش رو داده بود بالا و دستش رو انداخته بود پشت سر نازنین و سرش رو به سمت سینه هاش فشار میداد.
بعد از چند لحظه مژگان نشست رو صورتم و کسش رو روی لبم قرار داد. همینجور که نازنین داشت بدن مژگان رو لمس میکرد و سینه هاش رو میخورد ، منم زبونم رو لای شیار کس مژگان تکون میدادم. تند تند لیس میزدم گاهاً زبونم رو داخل کسش فرو میکردم و میکشیدم بیرون. مژگان آه میکشید و کس و کونش رو روی صورتم میچرخوند و بالا پایین میکرد.

چیزی نگذشت که احساس کردم کیرم داره مالیده میشه از روی شورتم. کمی کس مژگان رو دادم کنار و دیدم نازنین داره کسش رو به کیرم میماله. البته هنوز شورتش رو در نیاورده بود. مژگان که دید دارم نگاه میکنم بلند شدو رفت پشت نازنین.
کنار صورتش رو به صورت نازنین چسبوند و دستش رو خیلی آروم روی شکم نازنین میکشید. یک صحنه ی خیلی سکسی رو برام ترسیم کرده بود و از لذت زیاد کمی میلرزیدم.
مژگان خیلی آروم دستش رو برد پشت نازنین و گره سوتینش رو باز کرد. سینه های تقریبا درشت نازنین آزاد شد. نوک پستوناش به رنگ صورتی بود و دست مژگان وقتی کشیده میشد روی سینه نازنین ، یک صحنه ی خیلی سکسی و جذاب رو نشونم میداد. چیزی نمونده بود تا ارضا بشم که سریع دستم رو روی شکم نازنین گذاشتم و بهش گفتم : بسه ، الان میاد آبم…
مژگان گفت : یعنی این دختر انقدر سکسیه؟ با من بیشتر دووم آوردی.
نازنین یک خنده ی شیطونی کرد و گفت : من از دید تو خیلی سکسیم مهران؟
خودم رو بلند کردم و دستام رو روی سینه ی نازنین گذاشتم و گفتم : تو سکسی ترین و خوشگلترین دختری هستی که تو عمرم دیدم!!
نازنین بعد از شنیدن این جمله خشکش زد ، تو چشمام خیره شد و احساس کردم یه ذره اشک تو چشماش جمع شده بود.
دیم مژگان از پشت سر نازنین داره اشاره میکنه که ببوسمش.
منم خیلی سریع نازنین رو به خودم چسبوندم و بوسیدمش.
همینطور که تو بغلم بود چرخوندمش و روی تخت خوابوندمش. خودم رو کامل بهش چسبوندم و لب هاشو میبوسیدم. خیلی آروم بهم گفت : دارم ضربان قلبتو حس میکنم.
دستشو به پشت بازوم کشید و یک لبخند خیلی قشنگی تحویلم داد. با دیدن این لبخند خوشگلش بهش گفتم : داری با من چیکار میکنی؟!
نازنین همینطور که داشت میبوسید من رو گفت : ششششش ، ادامه بده عشقم. حرف نزن…
تا کلمه ی (عشقم) از بین دو لب قرمزش خارج شد ، موجی از عشق و شهوت کل وجودم رو غرق کرد. مات چشمای خمارش شده بودم و نفسم بند اومده بود.
نازنین گفت : چرا زل زدی به من؟؟ ببوس منو خنگ…
دیگه دست خودم نبود. هیچ کنترلی روی حرکاتم نداشتم. مثل وحشیا میبوسیدمش. تنفسم نا منظم شده بود.
مژگان بهم گفت : بلند شو از روش.
بلند شدم و آماده ی دستور بعدی بودم.
بهم گفت : برو شورت نازنین رو دربیار و حسابی با لب و زبونت به کسش حال بده.
نازنین بلند گفت : جووووون… نوبت منه.
مژگان کنار نازنین دراز کشید و داشت سینه های نازنین رو میمالید و لب هاشو میبوسید. نازنین هم همینکار رو با مژگان میکرد.
شورت نازنین رو قبل اینکه بکشم پایین ، اول یکذره دادم کنار. در حدی که کسش پیدا شد. با انگشت شصتم کمی مالیدم براش و خیسی کسش رو کامل حس کردم.
بعد از کمی مالش ، شورتش رو کامل کشیدم پایین.
قبل از دهنم ، چشمام داشت حسابی کس نازنین رو میخورد.
لب هامو لای پاش قرار دادم و اول کمی بوسیدم. نازنین دستش رو گذاشت روی سرم و آه کشید.
بعد خیلی آروم زبونم رو در آوردم و از پایین تا بالای کسش رو لیس زدم.
نازنین یک آهی کشید و لبخند رضایت زد و روبه مژگان گفت : بلده چیکار کنه…
بعدش روبه من گفت : لامصب حشریم کردی.
منم با شنیدن این حرفا خیلی تند شروع کردم به زبون زدن. لیس میزدم و با دستم چوچولش رو میمالیدم.
مژگان داشت از شکم به بالا ، با لمس های سکسی خودش به نازنین لذت منتقل میکرد. من هم داشتم با خوردن کسش و مالیدن چوچولش حسابی بهش حال میدادم.
نازنین آه میکشید و لب های مژگان رو میخورد.
بعد از چند لحظه مژگان بلند شد و به حالت 69 خوابید روی نازنین. چوچول نازنین رو کرد تو دهنش و تند تند زبون میزد.
منم زبونم رو بردم لای شیار کسش و لیس میزدم.
صدای آه کشیدن نازنین کل اتاق رو برداشته بود و مژگان ساکت بود. ولی چند لحظه ای میگذشت و دقیقا برعکس میشد. نازنین کس مژگان رو میلیسید و مژگان بلند آه میکشید.
جفتشون با این ناله هایی که میکردن خیلی سکسی شده بودن. دیگه طاقت نیاوردم و از روی تخت بلند شدم.
شورتم رو درآوردم و کیرم رو تو دستم گرفتم.
برای اینکه توجهشون سمت من جلب بشه شورتم رو انداختم طرفشون. اول مژگان سرش رو آورد بالا و با دیدن کیرم بلند گفت : جوووون چه پسری!
سریع از روی نازنین بلند شد و وقتی که دختر ۱۸ ساله چشمش به کیر من افتاد ، دستش رو روی سینه ش گذاشت و به کیرم خیره شد. لب پایینش رو گاز گرفت و برق شهوت رو از اون فاصله میتونستم تو چشماش ببینم.
البته که برق چشماش من رو هم گرفت و مثل یک آهنربا سمت خودش کشید. برگشتم روی تخت و اول لب مژگان رو بین دو لبم گرفتم و تو همون حالت از روی نازنین بلندش کردم. بعد از مژگان ، دست نازنین رو گرفتم و بلندش کردم. تو همون حالت نشسته به خودم چسبوندمش و زبونش رو تو دهن خودم قرار دادم. کمی زبونش رو تو دهنم چرخوند و چند تا بوسه از لبم گرفت. این حرکت بیش از پیش حشریم کرد. مژگان ازم خواست به تاج تخت تکیه بدم و پاهام رو دراز کنم. همونطور که حدس میزدم انتظارم به سر رسیده بود. دوتا از سکسی ترین زن های دنیا نزدیک من شده بودن تا برام ساک بزنن. احساس و هیجانی که قبل از ساک زدن داشتم برام بیشتر از خود ساک زدن لذت داشت. مژگان کیرم رو گرفت تو دستش و خیلی آروم از پایین آورد بالا و مشتش رو تا نوک کیرم رسوند. نازنین هم تو چشمام نگاه کرد و با یک لبخند زیبا ، لذت من رو دوچندان کرد. مژگان بعد از کمی وَر رفتن با کیرم ، بالاخره سر کیرم رو گذاشت بین دو لبش. در همین هنگام نازنین از پایین کیرم تا لب های مژگان رو لیس زد و بعدش لپ مژگان رو غرق بوسه های سکسی خودش کرد. مژگان شروع کرد به ساک زدن. از بالا تا ته کیرم رو میکرد تو دهنش و نازنین هم با دستش برام جق میزد. بعد از مدتی که گذشت نوبت نازنین شد و کیرم رو به دستش گرفت. با اون چشمای آبی آسمونیش به من خیره شد و سر کیرم رو لیس زد. مژگان اومد کنارم نشست و همونطور که سینه ی من رو میبوسید و میمکید ، کس خودش رو میمالید و آه میکشید. به من گفت : تو سایت پورن هم نمیتونی همچین فیلمی پیدا کنی!
خیلی با جمله ش حال کردم و بهش نگاهی کردم و لبخند زدم.
دوباره توجهم جلب نازنین شد ، داشت کیرم رو ساک میزد و به آرومی برام جق میزد. تو اون لحظه خیلی دوست داشتم لب هاشو ببوسم ولی چون دور بود ازم لب های مژگان رو بوسیدم. داشتم از بوسیدن لب های مژگان لذت میبردم ، ولی از طرفی نمیخواستم صورت سکسی نازنین در حین ساک زدن رو از دست بدم ، بنابراین بیخیال لب های مژگان شدم و تو چشمای نازنین خیره شدم. بعد از چند ثانیه که گذشت احساس کردم آبم داره میاد. به مژگان گفتم : الان میام!!
نازنین لب هاشو از کیرم جدا کرد ولی مژگان بهش گفت ادامه بده. خودش هم پا شد و رفت کنار نازنین. جفتشون داشتن ساک میزدن برام. یه دونه مژگان ساک میزد ، یک راست بعدش نازنین ساک میزد. دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و آبم ریخت بیرون. مژگان برام جق میزد و نازنین هم رون پام رو میبوسید و بیضه هام رو ماساژ میداد. کامل که خالی شدم روی تخت ولو شدم. مژگان پاشد و از اتاق رفت بیرون. نازنین اومد کنارم و گفت : یکم استراحت کن ، راند دوم شروع شه!
دستاش رو تو دستم گرفتم و گفتم : خیلی خوب بودی ، اصلا نتونستم خودم رو کنترل کنم…
مژگان داخل شد با یک جعبه دستمال. اومد روی رون پام نشست و آبم رو از روی شکمم پاک کرد. بعدش هم گفت : یکم استراحت کن ، باید برای راند دوم جون داشته باشی…
سریع لبخندی زدم و با تعجب گفتم : شاید باورت نشه ، ولی نازنین هم دقیقا همین جمله رو به من گفت!..
نازنین که داشت میخندید گفت : دقیق همین جمله نبود ولی خیلی نزدیک بود…
مژگان خنده ای کرد و خودش رو انداخت روی نازنین و لب هاشو بوسید. در حین لب گرفتن گفت : آخه ما دو روحیم در یک بدن.!
همینکه داشتن از همدیگه لب میگرفتن ، مژگان یک نگاه به من انداخت و درحین بوسیدن نازنین یک چشمک به من زد.
یک لبخند زدم و دستم رو بردم بین موهای مژگان و دادم بالا تا کامل بتونم صورت نازنین رو ببینم. نازنین چشماش رو بسته بود و داشت خیلی عاشقانه لب های مژگان رو میخورد. خودم رو بهشون نزدیک کردم و به مژگان گفتم از روی نازنین بلند بشه و به پهلو و پشت به من بخوابه. مژگان یه نگاهی به من کرد و کمی سرش رو تکون داد. یک لبخندی زد طوری که دندوناش پیدا شد و کمی ذوق کرد. همه ی این خوشحالی ها فقط به خاطر یک چیز بود ، چون قرار بود بالاخره به آرزوی سکسی ش برسه. پشت به من خوابید و با دستش کیرم رو لای کون خودش گذاشت. نازنین رو کامل به خودش چسبوند و ازش لب میگرفت. نازنین و مژگان روبه روی هم به پهلو خوابیده بودن و فیس تو فیس شده بودن. این صحنه رو از بالا تصور میکردم و کیرم رو لای کون مژگان تکون میدادم. چیزی نگذشت که منم راست کردم و دوباره شهوت وجودم رو فرا گرفت. مژگان پاشو داد بالا و بهم فهموند که کیرم رو بکنم تو کسش. قبل از اینکه فرو کنم نازنین بلند شد تا نگاه کنه. چشمای حشری خودش رو زوم کرد رو کس مژگان. منم کیرم رو تنظیم کردم رو سوراخ کسش و با یک ضربه تا تهش فرو کردم. نازنین با لبخند سکسی خودش گفت : جووووون… چه صدایی داد مژگان…دلم خواست.
مژگان یک آه بلند کشید و ملافه ی زیر خودش رو چنگ زد. منم شروع کردم به تلمبه زدن و حین تلمبه ، به کون مژگان نگاه میکردم که با هر ضربه ی من چجوری مثل ژله میلرزید. خیلی جذاب بود. مژگان نازنین رو دوباره تو بغل گرفت و ازش خواست سینه هاشو بخوره. نازنین داشت سینه های مژگان رو میمکید و منم از پشت داشتم میکردمش و کتفش رو میبوسیدم. انقدری حشری بودم که حتی کتفش رو گاز گرفتم. محکم گاز نگرفتم ولی طوری بود که آه مژگان دراومد ، اما با بقیه ی ناله هاش فرق میکرد. کمی بعد از اینکه تلمبه زدم مژگان مثل وحشیا بلند شد و روی کیرم نشست. نازنین هم روبه روی مژگان و روی صورتم نشست. همینجور که مژگان بالا پایین میشد و کون و کسش رو روی کیرم تکون میداد ، نازنین هم کسش رو روی لبم قرار داده بود و زبونم رو داخل کسش فرو کرده بودم و میچرخوندم. دوتا کس رو داشت یکجا حس میکردم و این خیلی برام جدید بود و لذت داشت.
تو همین استایل موندیم برای چند دیقه که یکهو نازنین بلند شد و سینه های خودش رو گذاشت تو دهنم و لای پاهاش رو باز کرد و برای خودش داشت میمالید. منم چشمم روی سینه های مژگان بود که داشتن بالا و پایین میشدن و صورت مژگان به زیبایی این صحنه می افزود. وقت لب پایینش رو گاز میگرفت و چشماش رو میبست خیلی سکسی میشد. با دیدن این صحنه دوباره هوس لب کردم! چه لبی بهتر از مال عشقم؟!
صورت نازنین رو گرفتم و لب هاشو بی امان خوردم. یک لحظه هم بهش وقت ندادم تصمیم بگیره و سریع لب هاشو خوردم. بعد از چند دیقه مژگان ناله هاش بیشتر شد. بلند گفت : الان ارضا میشم! شما دوتا همینجوری لب بگیرید از همدیگه ، میخوام با دیدن شما ارضا شم…
نفس نفس میزد و پشت هم این جمله رو تکرار میکرد. کیرم داشت تو بهشت لذت میبرد. لب های من هم تو بهشت بود. مهمتر از همه فکرم بود که داشتم به شدت لذت میبردم و جسم و روح این دو دختر رو کامل حس میکرد. جوّ اتاق پر شده بود از عشق و شهوت ، صدا های ناله و صداهای برخورد رون مژگان به بدن من…
خیلی روز خوبی رو داشتم سپری میکردم. طولی نکشید که مژگان ارضا شد. همونطور که روی کیرم نشسته بود ، دو دستش رو گذاشت روی سینه م و لرزید. حین لرزیدن بلند آه میکشید.
مژگان از روی کیرم بلند شد و بهم گفت : تو سکسی ترین مردی هستی که تا حالا بهش دادم.!
شنیدن این جمله ش خیلی به من چسبید. مژگان روی کمرش خوابید و نازنین هم خودش رو چسبوند به مژگان. منم اول کمی کس نازنین رو خیس کردم ، بعدش کیرم رو تنظیم کردم و در هنگامی که داشتن از همدیگه لب میگرفتن کیرم رو خیلی آروم فرو کردم تو کس نازنین. یک آه خفه ای کشید و موهای مژگان رو تو مشتش گرفت. انقدر سکسی بود که مژگان هم یک آه صدا دار کشید و مثل وحشیا از نازنین لب میگرفت و زبونش رو میخورد. منم شروع کردم به تلمبه زدن. آروم کیرم رو عقب جلو میکردم و با دستم به کون خوشگل و سفیدش میزدم. کونش میلرزید و تو چشمای من جلوه میکرد. مژگان موهای بافته شده ی نازنین رو داد بغل و گردنش رو خالی کرد.
شکمم رو چسبوندم به کمرش و خودم رو رسوندم به گردنش.
شروع کردم به بوسیدن گردنش و در عین حال میکردمش. این دختر خیلی جون میداد در عین کردن باهاش معاشقه کنی. گردنش رو میبوسیدم و گوشه ی شکمش رو با دستم ماساژ میدادم. صدای ناله ی نازنین کل اتاق رو برداشته بود. از روش بلند شدم و خواسته م استایلمون رو عوض کنیم. منتظر موندم خود نازنین بگه. نازنین از مژگان خواست تا به تاج تخت تکیه بده و لای پاشو باز کنه.
خودش هم به حالت داگی خم شد تا بتونه کس مژگان رو بخوره و در عین حال از من خواست تا بکنمش. منم شروع کردم به گاییدن عشقم. تند تند تلمبه میزدم و کونش رو با دستام حس میکردم. مژگان هم داشت سینه های خودش رو میمالید و ناله میکرد. صدای برخورد بدنم با کون نازنین کل اتاق رو برداشته بود و فضا سکسی شده بود. ۵ دیقه تو همون حالت نازنین رو کردم که مژگان گفت : خوشگلم ، نازنین ، الان ارضا میشم…
نازنین درحالیکه داشتم میکردمش یک خنده ای کرد و سرعت زبون زدنش رو بیشتر کرد و با انگشت شصتش چوچول مژگان رو میمالید. بعد از چند ثانیه مژگان سرش رو داد بالا و لرزید. شکمش خیلی سکسی تکون میخورد و میلرزید. دیدن ارضا شدن مژگان حشریم کرد. سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم. داشتم به لحظه ی ارگاسم میرسیدم. نازنین با یک صدای سکسی و درحالی که نفس نفس میزد گفت : تند تر بکن… جرم بده… دارم ارضا میشم عشقم… بکن منو…
دیگه تند ترین حالت ممکن بود و محکم میزدم در کونش. نازنین که خیلی حشری شده بود هی میگفت : بزن ، محکمتر بزن… من رو جنده ی یه شبه فرض کن… میخوام جوری بگایی منو که نتونم راه برم…
دیگه کم آوردم و با شنیدن این حرفای سکسی نتونستم دووم بیارم. کیرم رو در آوردم و آبم رو با قدرت ریختم رو کمر عشقم. نازنین هم تو همون حالت داگی داشت کس خودش رو میمالید و بلند آه میکشید. سرش رو چسبونده بود رو شکم مژگان و داشت میلرزید. بعد از اینکه کامل خالی شدم دستمال رو دادم به مژگان و افتادم. خیل شل شده بودم و حتی نمیتونستم راه برم. مژگان کمر نازنین رو تمیز کرد و جفتشو اومدن بغلم. خیلی لحظه ی لذتبخشی بود. دوتا دختر زیبا که همین الان کرده بودمشون ، لخت بغلم خوابیده بودن و سرشونو روی سینه م گذاشته بودن.
به مژگان گفتم : خیلی دوست دارم… میدونستی اینو؟
مژگان سرش رو آورد بالا و با یک لبخند شدید گفت : عزیزم منم خیلی دوست دارم. تو عشق منی!
گفتم بهش : اگر تو نبودی هیچوقت با این دختر جذاب آشنا نمیشدم(تا اینو گفتم نازنین خودش رو محکم بهم چسبوند) ، اگر تو نبودی هیچوقت همچین لذتی رو نمیچشیدم و به خاطرش ازت ممنونم.
مژگان گفت : وقتی خیلی جنتلمن میشی خیلی هم سکسی میشی… پس تا دوباره حشری نشدم ادامه نده.
نازنین اینجا بالاخره صداش در اومد و گفت : مژگان خانوم ، باید میگفتی سه باره…لامصب دوبار ارضا شدی!
بعدش هم سه تایی زدیم زیر خنده. داشتم از لحظه به لحظه ی زندگیم لذت میبردم. یک آن فکری به ذهنم خطور کرد و یک کلمه تو ذهنم نوشته شد که باعث شد استرس کل وجودم رو فرا بگیره : مادرم
از مژگان پرسیدم : میتونم بدونم به مادرم چی گفتی؟من دو ساعت پیش باید خونه میبودم.!
مژگان گفت : نگران نباش ، بهش گفتم اومدی اینجا خونه ی دوستم ماهواره رو درست کنی. بعدشم دور هم یه فیلمی میبینیم و باهم میایم خونه…
خیالم با شنیدن این حرفش راحت شد. حواسم به نازنین جلب شد. خیلی ساکت بغلم کرده بود و دیگه اون جنب و جوش و بلبل زبونی رو نداشت. سرش رو بوسیدم و بهش گفتم : خیلی بینظیر بودی! بهترین روز عمرم رو با تو سپری کردم…
خیلی آروم سرش رو از روی سینه م بلند کرد و تو چشمام خیره شد. احساس کردم اشک تو چشمای نازش جمع شد.
مژگان دستاشو گرفت و گفت : خوبی عزیزم!؟
نازنین گفت : آره عشقم ، بهتر از این نبودم هیچوقت…
بعدش کامل بلند شد از روم و صورتش رو به صورتم رسوند و بعد از اینکه لب هامو بوسید گفت : من میرم دوش بگیرم. تنهایی راحت ترم…!
از این حرفش تعجب کردم. توقع چنین چیزی رو نداشتم. دوست داشتم زیر دوش بغلش کنم و با تمام وجودم لذت ببرم.
اما همه چی عوض شد.
رو به مژگان گفتم : فکر کنم یک چیزایی رو راجب نازنین باید به من میگفتی ، اگه یادت باشه…

مژگان بلند شد و نشست ، به من نگاه کرد و گفت : اتفاقا اگر بیشتر فکر کنی یادت میاد که بهت گفتم :
( نمیتونم چیزی بهت بگم)
!!!

ادامه دارد…

نوشته: SABER


👍 13
👎 2
23301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850318
2021-12-29 01:27:35 +0330 +0330

یکم فینتزیش زیاده ولی بد نیست.قابل قبوله✔️

0 ❤️

850340
2021-12-29 02:31:52 +0330 +0330

خرابش کردی

0 ❤️

850350
2021-12-29 03:06:19 +0330 +0330

به به
عالی

علاوه بر فانتزی‌های سکسی، گره‌ی داستانی هم داره. امیدوارم گره‌ی داستان منطق روایی داشته باشه. حیفه این داستان که بد تموم بشه.

موفق باشی 👋

0 ❤️

850369
2021-12-29 06:24:55 +0330 +0330

فک کنم قبلا داستانو خوندم تو همین سایت

0 ❤️

850447
2021-12-29 19:36:41 +0330 +0330

عالی بود منتظر ادامش هستم

2 ❤️