دید زدن توی مستی

1393/04/11

باسلام من سامانم خیلی وقته بااین سایت اشناشدم توی این مدت داستان های جالبی روخوندنم در عوض بعضی هاهم نمیدونم مردومو چی فرض میکنن.من تصمیم گرفتم داستانموبراتون بنویسم .درموردراست بودنش قضاوت باخودتون .سال اخر دبیرستان با یکی اشنا شدم به اسم بابک چند سالی بوداومده بودن تهران وضعشون خیلی خوب بوددر ضمن خوشگل هم بود بگذریم هیچ کدوم درس نخوندیم ازاونجا که وضع ما خیلی خوب نبود من رفتم سره کارواونم دنبال دختر بازی واین حرفا .دیگه کمتر همو میدیدیم تا اینکه بعد یه مدتی بهم خبردادکه می خوادبایکی ازدوست دختراش ازدواج کنه اولش کلی تعجب کردم اسمه دختره مهتاب بود.قدش حدود160 وزنش55 سفید بودوخوشگل با موهای مشکی بلنداز همه مهمتر سینه های درشتی داشت فکر کنم 80بودن ویه باسن بزرگ وخوب که در نگاه اول ادمو جذب میکرد.بعد ازیه مدت که رفتن خونه خودشون بیشتر باهم رفت وامدمی کردیم مهتاب دختر خوبی بودوبارفت و امددوستای بابک مشکلی نداشت وکلن همیشه لباسهای بازی تنش میکرد.خانواده بابک هم همین جوری بودن .یه شب بابک زنگ زدبه
منوگفت که شب برم اونجا یکی دوتادیگه ازدوستاهم هستن منم قبول کردم چراکه نه .ساعت حدود8رسیدم اونجا بچه هاهم اومده بودن ومشروب خوردنو شروع کرده بودن.مهتاب لباس مشکی کوتاه تنش بودکه قشنگ نصف سینه های سفیدوخوشگلشو براحتی میشد دیدوتاروی زانوش بود همیشه بامامشروب میخوردوحرفه ای بود.تاساعت11کلی مشروب خوردیم همه کله ها داغ داغ بود منم هروقت مشروب بخورم صدبرابرحشری میشم دست خودم نیست هی زیرچشمی اندامه مهتابرو دید میزدم البته همه بالابودنوکسی حواسش نبودیکی ازدوستامونم مثله من بود.کم کم بچه گفتن بریم که بابک گفت زوده هنوز کجا میخواین برین ماهم قبول کردیم ولی میلادگفت میخواد رانندگی کنه ودیگه نخوردوراحت داشت سینه های مهتابو دید میزد.یه مقدارشام خوردیمو نشستیم.بابک همیشه بعد مشروب گراس میزد منم اهلش نبودم بامهتاب یه مقدارمشروب خوردم کاملامست بوداینوازچشمهاش و خاکستر سیگاریی که دور زیرسیگاری مینداخت میشدفهمید .یهو میلاگفت بچه ها ساعت 1بریم دیره .بابک گفت کجا شب بمونید میلادبااینکه نمی تونست ازسینه هاوباسن مهتاب دل بکنه گفت نه ماشینو نمیشه بیرون گذاشت وبااین بهونه بلندشد.منم بلندشدم یهوبابک گفت هی تو کجابشین منم گفتم نه منم میرم که گفت خودتو لوس نکن تومحل کارت همین نزدیک صبح از این جا راحت میری مهتابم گفت راست میگه سامان منم که از خدا خواسته نشستم میلادایناهم رفتن .سه تایی باهم یکم مشروب خوردیم و یه ذره جمع وجور کردیم
بعد بابک روی مبل ولوشد منم همین جور که یهو مهتاب اومدوسرشو گذاشت روپای بابک ودراز کشید رومبل منم یه سیگارروشن کردم که یه لحظه چشم به پاهای ازهم واشده مهتا ب افتاد انگار دنیارو بهم داده بودند ولی تابلو نکردم یه شرت قرمزپاش بود بابک که توابرهابود.بادستاش موهای مهتابو نوارش میکرد وحواسش به ماهواره بود منم مثلا تلویزیون میدیدم
کم کم دست میلاد بدون اینکه بفهمه وحواسش به من باشه رفت سمت سینه های مهتاب که بادیدن این صحنه داشتم دیونه میشدم سریع پاشدم رفتم دستشویی یه ابی به سرم زدم احساس کردم کیرم داره منفجر میشه ولی نمی خواستم تابلو بشم ورابطه رو خراب کنم بعد 5ذقیقه زدم بیرون بالا سرمون دوتا لامپ کوچک روشن بود وفضا لایت بود همین که نشستم دیدم خیسی جلوی شرت مهتاب توچشم میزنه .یهو مهتاب بلندشد گفت بخوابیم عشقم بابکم بغلش کرد لباشو بوسید وگفت اره من الان واسه سامان یه رختخواب میارم بریم وقتی بلند شدپاش به پایه مبل خورد ودرد بدی گرفت مهتاب گفت چی شد عزیزم بشین من گفتم کجاست خودم بر میدارم مهتاب گفت تو کمد اتاق خواب ما منم رفتم تو اتاقشون که رختخواب بردارم چراغو که روشن کردم چشم به عکساشون افتاد که حالم بد ترکرد اومدم جامو توسالن انداختم خونشون یه خوابه ونقلی بود اوناهم تلو تلو زنان رفتن بخوابن.
اومدم تو جام حالم بد بود یه ذره باکیرم وررفتم .تصمیم گرفتم برم پشت در اتاقشون اما مترسیدم .صداشونوکه مخندیدنومیشنیدم .چراغ که خاموش شد جراتم بیشتر شد ومی دونستم تاچند لحظه دیگه چه خبره ولی باز مترسیدم که یوقت بیان بیرون وسه بشه که یه لحظه گفتم اونا اگه لخت باشن بیرون نمیان وتالباس بپشون من برمیگردم سرجام .بلند شدم یواش وبی سروصدا رفتم پشت در دیگه صدای نفساشونم میشنیدم .مهتاب کلی قربون صدقه بابک میرفت .کم کم صدای بوسه هاشون فضای اتاقو پرکرد منم شروع کردم وررفتن به کیرم مهتاب میگفت سینه هامو بخور ای جان…بخور دیگه صداش دراومده بود اومدم از سوراخ قفل نگاه کنم دیدم چیزی معلوم وفقط تصور میکردم .بابک فکر کنم کسشو زبون میزد که همش مگفت اره همون جا اخ مردم همون جا که یه لحظه مهتاب گفت نه درش بیار عقب نه از عقب نه عزیزم انگشتتو دربیار درد داره پسر بد اره همون جا باز صداش رفت اسمون ای جان مردم …یدفعه یه اخ بلند گفت میگم در بیار یکی دیگه هم میکنی امشب ازپشت خبری نیست بهت بگما جون مهتاب بیخیال .بدو بیاروم پسرم یالا …شروع شد صدای تلمبه زدن وصدای تخت واه کشیدن مهتاب داشت دیونم میکرد که بعد 7.8دقیقه مهتاب ابش اومد هی میگفت میخام بازم که بابک بازم می کرد بعد چند لحظه صدای نه نه مهتاب شنیدم فهمیدم نوبت اون کونه سفیدشه که گاییده بشه هی اخ خ مکرد ومیگفت تو نمیره بیخیال …ای ای نمیره بابک منم که تواسمونا بودم که یدفعه یه جیغ نیمه بلند زد بابک حتی هیس هم نگفت از بس مست وحشری بود صدای التماس مهتاب دیونم کرده بود …صبر کن لامصب کرمو از کشو بیارم میگفت قشنگ بزن …اروم اروم بزن افرین …ای ای مردم اروم صبر کن جا باز کنه …کم کم شرو ع کرد به تلمبه زدن وحال کردن مهتاب هم اخ اوخ میکرد قشنگ وجان جان میکرد وهی میگفت اب بده اب بده اب می خام یالا درد دارم عشقم بیا …ای مردم بابکم میگفت تاصبح می خوام بکنم زنه خوشگلمو دوسش دارم
مهتاب گفت پاره شدم اذیتم بابک گفت کجات .مهتاب روسینم بریز بابک نه کجات پاره شده بگو…ای ای پشتم نه کجات اسم داره .اخ…ای مردم باشه سوراخم…اخ…سوراخ کونم…کونم…باشه جیگرم الان میشم الان داری چه کار میکنی مهتاب .دارم کون میدم…اب بده مردم…ای ای بعد یه لحظه صدای ناله بابک اومد وابش اومد مهتابم هی جان جان میکرد.تندی اومدم توجام وادامه وررفتن باخودم.یچندلحظه بعدصدای در اومد فورا خودم به خواب زدم هر کی بو د رفت اشپزخونه سر یخچال اب خورد وقتی بیرون میومد ازاتاق چراغ جلو حموم روشن کرده بود وقتی داشت می رفت زیر چشی نگاکردم مهتاب بود با یه لباس خوابه توری مشکی کوتاه بدون سوتین وباهمون شرت فرمزو یه حوله دستش.الکی نفس های عمیق میکشیدم که خوابم حموم درست روبروم ونزدیک بودوجلوی حموم یه سبد بلندسفید بودیه لحظه دیدم پشت به من کرد حوله رو بغل سبد گذاشت و لباس خواب رو دراورد چی میدیدم یه هلوی پوست کنده یه ذره خم شدشرتشم دراوردداشتم روانی میشدم لای شرتشو یه نگاه کردویه لحظه کامل خم شد قشنگ سوراخشو دیدم ای جان قهوه ای تیره بود.ازلای حولش سوتینشو برداشت وباشرتش داخل سبد انداخت یه لحظه بیشترسینه هاشو ندیدم گرد وگنده بانوک کوچیک به کسش حواسم نبود اصن یه انگشتشو لای کونش کشید ویه نگاه کرد ورفت داخل حموم صدای خروپوف بابک بلند بودیه فکری به سرم زد بعد این همه خماری رفتم سمت حموم اروم دره سبدو برداشتم شرتشو برداشتم دیدم بله لاش پره ابه خیسه خیسه جلو شم که کامل لک بود می خواستم یادگاری برش دارم ولی تابلوبود.خونو داخل اب لای شرت مهتاب دیدم شروع کردم به یاد اون بدن سفیدوکون زیبا والتماساش زیر کیربابک جق زدن تویه دنیایه دیگه بودم ابم داشت می یومد کجا بهتر ازشرت مهتاب که تاچند لحظه پیش لای اون سوراخ نازبود همه روخالی کردم روشرتش از قصد یه ذره به سوتینشم مالیدم وشرتشو یه جوری گذاشتم که بفهمه اینجوری نبوده .نمی دونم شاید کارم درست نبود ولی مست بودم امیدوارم خوشتون اومده باشه .نظریادتون نره

نوشته:‌ آریا


👍 0
👎 0
48685 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

425281
2014-07-02 08:44:49 +0430 +0430
NA

sad هروقت خودت یه کاری کردی بیا تعریف کن…

(جلق زدن هم قبول نیست)

0 ❤️

425282
2014-07-02 08:45:19 +0430 +0430

اینم عاقبت رفیق بازی نون و نمکتو میخورن آبشونو میرسزن رو شرط زنت بعدشم میندازن گردن مستی
قابل توجه آقایون رفیق باز

0 ❤️

425285
2014-07-02 10:41:37 +0430 +0430

در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته

0 ❤️

425286
2014-07-02 13:31:04 +0430 +0430

اول که هیزیتو و بی جنبگیتو می اندازی گردن مستی،ازاون بدتروزشت تر میای اینجاوبرای همه تعریف میکنی باآب وتاب!
نمیدونم پیش خودت چه حسابی میکنی وچه نتیجه ای میخواهی ازاین کارت بگیری!

0 ❤️

425287
2014-07-02 14:49:25 +0430 +0430
NA

خوب بچه ها از این داستان چه نتیجه ای میگیرین؟

0 ❤️

425288
2014-07-02 19:40:36 +0430 +0430

از تو کس کش تر اون رفیقته که اولا تو خونه اش راهت داده دوما شب نگه ات داشته سوما دقیقا همون شب سکس کرده.توام اینقدر جق نزن واسه چشمات خوب نیست.

0 ❤️

425289
2014-07-02 19:53:59 +0430 +0430
NA

حقشون بود !!

0 ❤️

425290
2014-07-03 03:56:51 +0430 +0430
NA

نمک خوردی
نمک ها نوش جانت
ولی چرا نمکدان را کردی تو کونت

0 ❤️