ذهن هرزه‌ی من

1400/12/27

وقتی چشمات رو ببندی حسش کنی،وقتی لمست کنه و حس کنی،«اونه »که داره لمست میکنه،حکایت خیلی از ماهاست
حکایت شبی که از یه گالری فرش شروع شد
دستشو کشیدم به بهونه ی خرید فرش
-محمد؟؟بریم یه نگاه بندازیم
+عزیزم تو که همین چند وقت پیش فرش خریدی؟؟!
-حالا یه نگاه کنیم ضرر نداره که
دنبال گمشده ی خودم بودم(خیلی لاشی ام که علنی دارم ازش تعریف میکنم؟!اخه درک نمیکنید!)
چندبار دیده بودمش از دور،ولی یه بار جرات کردم و با آزیتا رفتیم و الکی قیمت گرفتیم
آخخخ جذاب لعنتی! بدنش یکم درشت بود برعکس محمد
بوی توتون و ادکلن و صدای دورگه ش حالمو عوض میکرد
دوست داشتم همونجا دستمو میگرفت و مث فیلما کمرمو خم میکرد رو چنتا تخته فرش و شلوارم و میکشید پایین و مث وحشیا …آااااخ
«عاشق محمدم بخدا اما نمیدونم چرا اینجوری شدم
یعنی محمد دیگه جذابیت نداره یا من هرزه شدم؟!»
تقصیر آزیتا آشغاله که همش پیشم از اون دوس پسر عتیقه ش تعریف میکنه!!!
اخه یکی نیس بگه شوهر خوب،رفاه،آسایش…چی میخوای دیگه؟!؟!
+عزیزم؟!؟!الان دقیقا دنبال چی میگردی؟!
به خودم اومدم و فهمیدم تا خرخره غرق شهوت و توهم و فکرای سکسی شدم
-اِاا اینو نگاه کن محمدجان
دورش طرح ورساچه داره
#سلام خیلی خوش اومدید میتونم کمکتون کنم؟
-اِااا ببخشید…اِااا…این چیه؟!؟!
خاک برسرم گند زدم!!!
محمد دستمو فشارداد به نشونه ی اعتراض که چرت و پرتا چیه میگی؟!؟!
+عذرخواهی میکنم یه توضیح کوتاه درمورد این طرح بفرمایید
#انتخاب بسیار شیک ومنطقی،تبریک میگم.طرح ورساچه ی مدرن از برند ماهور و تراکم 3600…
آاااخ کاشکی یک ساعت واسم توضیح بده و منم از هوای نفساش نفس بکشم و لذت ببرم ،دستاش چطور داره فرش رو لمس میکنه و دست میکشه روش…کاش…
بدنم از شدت شهوت داغ شده بود دوست داشتم همونجا بچسبم بهش و لبای سرخشو و ببوسم،کثافت انگار عمدا صداشو دورگه میکرد و باحالت ریلکس واعتمادبنفس بالاش داشت دلبری میکرد،یه شخصیت خاص،خوش اندام و سفید و کمی بور،داد میزد ترک بااصالته!
+میترا؟!میترا!!آقا فرمودند چه سایزی؟
-ها؟! باش😐
+جناب ممنون از توضیحاتتون اگه اجازه بدید با همسرم مشورت میکنم.سپاسگزارم
#خواهش میکنم،درخدمتتون هستم…
+میییترا تو چته امشب؟!زده به سرت؟!کجایی اصن؟!آبرومو بردی دیوونه
بنده خدا بادمجون واکس میزد مگه؟!؟
-اخ ببخشید عشقم نمیدونم اصن چمه،فکر کنم نزدیک پریودیم اصن حالم خوب نیس بریم خونه
+واقعا میگن پریودی میزنه به مغزشونا!
-چی گفتی؟؟؟بیشعور!خیلی بدی محمد!
+اخه نمیدونی تو گالری چطور آبروریزی کردی!بیخیال،مهم نیس عزیزم شوخی کردم
-قربونت بشم ببخشید اما امشب واست جبران میکنم!
نمیدونم چرا من که اینقد بهونه میگرفتم یهو اینو گفتم
داشتم باج میدادم واس گند امشب یا اینقد حشری شده بودم که باید یجوری خودمو خالی میکردم
-عزیزم امشب واست آپشن ویژه گذاشتم
اگه دوس داشتی میتونی بریزی توو،البته اگه آقا دوست دارن
+ای جووون،خانم دست و دلباز شدن،تو جون بخوااااه میدم واست،کاندوم لعنتی تمام حس آدمو میگیره
-الهی قربونت بشم همسر حشری خودم…
رفتم به بهونه ی دوش گرفتن،نشستم زیر دوش آب داغ و چشمامو بستم و خودمو غرق اون کردم،یه صحنه ی سیاه و سفید،به زور داشتم باتخیلاتم تصورش میکردم ویه تصویر مبهم از بدنش و ضربه های محکمش و تکون خوردن سینه هام که دارم قربون صدقه ش میرم التماسش میکنم محکمترررر آاااه…‌‌.
(صدای تق تق اروم در)
+عزیزم؟؟خوبی؟؟؟میترا کمک نمیخوای؟؟
فکرکنم یه آب تنی سریع تبدیل شده بود به نیم ساعت فکرای سکسی و مالیدن خودم زیر دوش آب
-نه عشقم مرسی دارم واس همسر گلم ریلکس میکنم
+ای جاان!پس اصلا عجله نکن
دیگه داشت تابلو میشد،اومدم بیرون ویه حوله پوشیدم ورفتم سشوار رو روشن کردم،اصلا نمیتونستم یک لحظه هم از ذهنم بیرونش کنم
خودمم باورم نمیشد چرا یه غریبه ای که حتی نمیدونه من چ حسی نسبت بهش دارم وحتی اسمش هم نمیدونم اینقدر تونسته دیوونه م کنه.
+عشقم؟عافیت باشه،بیا خودم موهاتو خشک کنم
-اذیت میشی اخه
+نه فدات شم این چه حرفیه
انگار بااون حرفم طفلک بدجور حشری شده بود و گفتم نمیخواد تا من موهامو خشک کنم تو هم برو دوش بگیر
+نه هوا خنک بود قبل رفتن دوش گرفته بودم دیگه
موهام هنوز خشک نشده بود که دستای زبر و مردونه ش رو روی گردن و سینه هام حس کردم
واااای چرا دلم میخاد باور کنم که اونه داره لمسم میکنه ومحمد نباشه؟!
نفسهاشو پشت گردنم حس میکردم
داغ بود و یکم میلرزید زمزمه میکرد…
+دوستت دارم،هرروز بیشتر عاشقت میشم،امشب هم که میخای دیوونه م کنی
لباش رو روی لاله ی گوشم حس کردم و یهو تمام بدنم مورمور شد
آه کشیدم و اروم گفتم اوووم امشب هرچی تو بگی
انگار منتظر همین جمله بود،ازپشت چسبید بهم و لباشو گذاشت روگردنم و بدنم شل شد و حوله م باز شد
بدنمو با حرص بو میکرد و لباشو میکشید روی بازوهام و نزدیک زیربغلم
باصدای لرزون حشری شدش التماس میکرد توروخدا ادکلن به خودت نزن بعداز حمام,من دیوونه ی عطر تنتم
منکه کلا تو فاز خودم بودم و اصن انگار محمد وجودنداشت،چشمام بسته بود و مدام اونو تو تصوراتم به تصویر میکشیدم
دوس نداشتم اسم محمدو به زبون بیارم و مدام میگفتم عشقمی جونمی من مال خودتم و محمد بیشتر حشری میشد
دستاشو میکشید نوک سینه هامو با کف دستش لمسشون میکرد و اروم فشارشون میداد،حساس کردم بدنم خیس شده ودلم میخواست اسمشو که حتی نمیدونستم چیه فریاد بزنم و تو بغلش غرق بشم که، انگشتای محمدُ حس کردم
آااااهم بلند شد و اروم گفت
+جووونم؟میخواااای؟
-آااارهههه امشب باید با همه شبها فرق کنه.هرچی داری روووو کن واسم عشقمممم
همونجا رو حوله خوابوندم و سریع رفت پایین
مثل دیوونه ها بوو میکشید و جوون جوون میکرد
چشمام از شدت شهوت سنگین شده بود و مغزم مدام اونو به تصویر میکشید،مووهاشو گرفتم چسبوندمش به بدنم گفتم بخووورشش وااسمممم زودباش،زبونتوووو، ااااه لباتوووو،،، اااه بخووورش
ااااخ کاااش واس یه بارهم که میشد میتونستم باهاش سکس داشته باشم و
خودمو بسپارم بهش…
محمد دیگه طاقت نیاورد اومد بالا،لبامو محکم میک میزد و زبونشو تو دهنم میچرخوند،چشمام بسته بود و کلا ذهنم جای دیگه ای بود که یهو احساس کردم محمد یهو فرو کرد داخل…
اااهههه دیییووونه اروومتر لعنتی
+جوونم عشقم،هیییس چیزی نیییس،الان دردش تمام میشه
امشب میخام واست سنگ تموم بذارم عششقم
منم بدم نمیومد بعد این همه حس حشری که داشتم یکم خشن باشیم و به نشونه ی تایید پاهامو قفل کردم دور پاهاش وچنگ میزدم به کمرش و اونم بیشتر تحریک میشد و محکمتر ضربه میزد…
طولی نکشید که گفت عزیززززم…
گفتم زودباش عشقم
زودباااااش آتیشم بزن…باتمام وجود خودشو چسبوند به من و…
شل شد وافتاد رو بدنم و تند تند نفس میزد
هردومون خیس عرق و شهوت شده بودیم
اون برای من و
من برای یکی دیگه…
خیانتی که هیچوقت واقعیت نداشت و اما ذهنم رو مسموم کرده بود
بنظر من،بزرگترین خیانت درون ما و ذهن ما اتفاق میوفته نه در طول روز و اطرافمون…

پایان

نوشته: Azita666


👍 27
👎 6
23601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

864364
2022-03-18 01:18:33 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

864370
2022-03-18 01:47:23 +0330 +0330

چ مزخرفات

1 ❤️

864407
2022-03-18 09:43:12 +0330 +0330

تبریک می‌گم بهت دوست عزیز بابت داستانی که نوشتی🌹

قبل از این‌که نظرم رو درمورد نوشته‌ت بخونی، دوست دارم به این نکته توجه کنی که تلاش من از نوشتن نظرم درباره‌ی داستانت صرفن در جهت بهبودی نوشتارته و در کنارش در مقام داور این دوره، نمره‌ای هم از طرف من بهت تعلق می‌گیره که امیدوارم از اون هم درجهت پیشرفت خودت استفاده کنی🌹

ایده‌‌ی کلی داستانت برام جالب بود و متفاوت بودنش نسبت به سایر داستان‌ها رو دوست داشتم. پایان جالبی داشت و خواننده رو متوجه مفهومی که توی سرت بود کردی؛ اما می‌شد این انتقال مفهوم در قالب یک متن با نگارش بهتر، رعایت کردن علائم نگارشی و املای کلمات، جمله‌بندی‌های مناسب‌تر و درکل، قالب ظاهری بهتری صورت بگیره(که مطمئنم با یکم تمرین به خوبی انجامش می‌دی). به نظرم با یکم تمرین بیشتر، نوع نوشتن و قلم خاص خودت رو از توی نوشته‌هات درمیاری و اون‌موقع متوجه می‌شی که مثلن چطور و کجا از چه علائم نگارشی استفاده کنی تا متن روون‌تر بشه و خوندنش برای خواننده سخت نباشه؛ تا چه حدی روی احساسات شخصیت‌ها تمرکز کنی، بیانشون کنی و اون‌ها رو چطور به خواننده بفهمونی.

2 ❤️

864413
2022-03-18 11:44:06 +0330 +0330

راستش من اینهمه صدق و صفا و صمیمیت و تعهد و یکرنگی و خلوص نیّت را یکجا ندیده بودم.
من بر خلاف اکثر دوستان خط آخر داستان شما را نپسندیدم (البته کلی و شاکله داستان را لایک کردم)
ببین دوست من، اگر تخیّل یک اشتباه بزرگترین خیانت باشد، عدم انجام آن امتیاز محسوب نمی شود.
در طرز تفکر شما، گویا مرتکبین اعمال زشت از آنهایی که فقط فکر و خیال آن اعمال را از سر گذرانیده اند، کمتر مؤاخذه میشوند.
قوّه مخیّله و ذهن و خیال انسان به دو بخش ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه تقسیم می شود، تصوّرات و تخیّلات اعم از درست و اشتباه مربوط به بخش ضمیر ناخودآگاه بوده و غالباً غیر ارادی است و وظیفه بخش خودآگاه مدیریت و ساماندهی آن تخیلات و افکار می باشد.
بر همین اساس است که خویشتنداری و عدم انجام کارهای خلاف و اشتباه، قابل تحسین و تقدیر و در مقابل به فعلیت رسانیدن اعمال خلاف و زشت مورد تقبیح و شماتت قرار می گیرند.

2 ❤️

864452
2022-03-18 19:26:41 +0330 +0330

کصشراتو خودت مینویسی؟

1 ❤️

864453
2022-03-18 19:29:12 +0330 +0330

تبریک می‌گم بهتون دوست عزیز بابت شرکت در جشنواره.
حالا بریم سراغ نظرم در مورد داستان و یه سری نکات.

-“وقتی چشمات رو ببندی حسش کنی،وقتی لمست کنه و حس کنی،«اونه »که داره لمست میکنه،حکایت خیلی از ماهاست”
اولین جمله داستان نشون می‌ده که قراره یه داستان ضعیف باشه. چرا؟ اول داستان شما تمام زورتون رو زدین و این جمله رو نوشتین و من هنوز نمی‌تونم درست بخونمش.

-بریم سراغ علائم نگارشی و این چیزا. فاصله بین علائم و کلمات رعایت نشده. مثلا این جمله:
“چشمات رو ببندی حسش کنی،وقتی لمست کنه”
باید به صورت زیر نوشته بشه:
“چشمات رو ببندی حسش کنی، وقتی لمست کنه”
یعنی قبل از علائم فاصله‌ای نمی‌ذاریم و بعدش فاصله‌گذاری انجام می‌شه که به کلمه بعد نچسبه.

-پاراگراف‌بندی رعایت نشده. نیاز نیست هر جمله‌ای که می‌نویسین برین پاراگراف بعدی!

-نیم‌فاصله رعایت نشده. برای زیبایی و خوانایی بیشتر باید رعایت بشه.

-این جمله رو شما داخل گیومه نوشتین:
«عاشق محمدم بخدا اما نمیدونم چرا اینجوری شدم
یعنی محمد دیگه جذابیت نداره یا من هرزه شدم؟!»
وقتی از گیومه استفاده می‌کنین یعنی اینکه دارین به یه شخصی این حرف رو می‌زنین. که خب اینجا این اتفاق نیفتاده پس نیازی به گیومه نیست.

-علامت تعجب و سوال هم که یه سری جاها دوتا گذاشتین، یه سری جاها یکی در میون گذاشتین و …

-نقطه و ویرگول هم کامل رعایت نشده. مثال:
“به خودم اومدم و فهمیدم تا خرخره غرق شهوت و توهم و فکرای سکسی شدم”
انتهای این جمله یه نقطه قشنگ بذارین و جمله رو ببندین.

-هیچ استیکری نباید استفاده بشه. باید استیکر رو با کلماتتون تعریف کنین.

-کاش چند دور از روش می‌خوندین و یه چیزی اضافه می‌کردین به داستان که یه تفاوتی با خاطره تعریف‌کردن واسه دوستامون بکنه!

نظر خاصی هم ندارم. موفق باشین!

2 ❤️

864455
2022-03-18 19:39:19 +0330 +0330

این مضخرفات چیه میگی

1 ❤️

864457
2022-03-18 20:11:49 +0330 +0330

نخوندم

0 ❤️

864458
2022-03-18 20:33:08 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

864459
2022-03-18 20:44:11 +0330 +0330

با سطر آخر داستانت‌ کاملن موافقم

1 ❤️

864711
2022-03-20 14:22:40 +0330 +0330

بزرگترین خیانت درون ما و ذهن ما اتفاق میوفته نه در طول روز و اطرافمون

👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻

0 ❤️

889843
2022-08-12 23:33:18 +0430 +0430

عالیه بانوووو…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها