ذوقی‌که خونه خاله کور شد.

1400/07/11

سلام، داستان من از اونجایی شروع شد که ۱۳ سال سن داشتم.
برای یسری مراسمات وقتی خالم اینا شهرمون بودن من خیلی اصرار کردم که چون شوهر خالم یک ماه یه داستانی دارن باهاشون برم اصفحان و عموم (شوهرخالمُ میگم عمو) هم خیلی مشتاق و خالمم بسیار مشتاق قبول کردن.
من سه تا پسر خاله دارم یکی اون زمان ۲۰ ساله یکی ۱۷ و یکی هم ۱۱ ساله (اون زمان و میگم ها) که خودمم ۱۳ سالم بود و الان که دارم براتون این داستان و مینویسم ۲۸ سالمه.
پدر من خیلی سخت گیره و بلاخره قبول کرد و گذاشت باهاشون برم، و کلا چون تک فرزند خانوادم بودم اونموقع البته، خیللللللی کلا محدود بودم و آزاد نبودم مثلا موتور من تا ۱۷ ۱۸ سالگیم سوار نشدم اصلا مثل خلاف بود و حکم نقض قانون داشت.
بعد از مادرم میتونم بگم بیشترین فردی که عاشق منه و قشنگ از بچه هاش میتونم با جرات بگم منو بیشتر دوست داشت و داره خالم بوده و هست.
آقا خلاصه ما رفتیم اصفحان و من اصفحان و خیلی دوست دارم، مخصوصا وقتی آب تو رودخونه جریان داشته باشه که اون زمان همیشه باز بود.
پسر خاله ی وسطیم اسمش میلاده، و واقعا میتونم بگم حتی از کوچیکیش آدم درستی نبود، البته بزرگه و کوچیکه هم همینطور ولی میلاد از همه هزار لول بی تربیت و داغون تر که همیشه شوهرخالم مثل سگ میزدش.
ما رفتیم اصفحان و اینم بگم اسم من ایمانِ، من از پسرعمه های پسرخاله هام خیلی بدم میومد چون هم به من حسودی میکردن و هم با من خوب نبود سجاد و محمد، سجادم دقیقا داستانش مثل میلاده اینم بچه داغونی بود و هست.
مثلا همین میلاد جق زدن به من یاد داد اولین سوپر و تو ده سالگیم نشونم داد سیگار دزدکی باهاش میکشیدم، البته اینم بگم من خودم خوشم میومد و همکاری میکردم بلاخره قدرت منفی از مثبت بیشتره.
خالم تو یک ماهی که من اونجا بودم و قرار بود خانوادم بیان بعد یک ماه فقط غذاهایی که من دوست داشتم و میپخت و واقعا عشقِ و مادر دوممه.
روز سومی بود که من اصفحان بودم و خیلی تو روزای گذشته عرق کرده بودم و کثیف شده بودم و من از حموم متنننننفر بودم تو گذشته ولی الان باید روزی حداقل یبار و برم حموم، خیلی خوشگل بودم و هنوزم خوبم ولی خوشگله مردونه هستم الان میدونید که قبل بلوغ پسرا خیلی مردونه نیستن، من کلا خانواده ی پدریم خیلی باکلاس و بافرهنگ و خوبن ولی خانواده مادریم نه اونچنان و شوهرخالمم میشه پسرعموی مامانم و خالم، خلاصه من به خانواده پدریم رفتم از نظر زیبایی و غیره و همین امر باعث شده بود که تو خاندان مادرم خیلی محبوب باشم و حتی بچه خاله هام بهم حسودی میکردن.
بچه ها این توضیحاتم برای این نیست که بگم وای من خوشگلم اینا نه میخوام داستان بیاد دستتون، وگرنه از نظر من هرکسی یه زیبایی داره و اطرافیان من، منُ میشناسن همیشه همه تحسین میکنم و بقول دوستم این حرومزادگیته و آدم میخری با این کارت.
یه پسر لاغرم اون زمان به پنجاه کیلو نمیرسیدم شاید ۴۰ ۴۵ کیلو بودم و حتی کمتر کوچول موچول بودم، موهام لخت و بلنده پسرونه نه اینکه تا کمر یخورده موهام شبیه افغانیاست میدونید یعنی جوجه تیغی طوری ولی لَخت.
چشمام معمولی یعنی قهوه ای روشن ولی یخورده درشت، پوستم یا گندمی یا سفید بین این دوتا، نمیدونم چجور بگم ولی خوشگل بودم دیگه همیسه تو مدرسه مثلا سیصد نفر آدم بین سه نفر اول خوشگل مدرسه بودم.
خب برمیگردم به داستان من کثیف شده بودم و از حموم بدم میومد، خاله مجبورم کرد برم حموم و بزور فرستادم حموم میلاد و دوتا پسرخاله هام خواب بودن من وارد حموم شدم، و چون علاقه ای نداشتم حرفه ای هم نبودم تو حموم همیشه میرفتم یه شامپو میزدم وایمیسادم زیر دوش و پنج دقیقه ای میومدم بیرون ولی هیچوقت بدنم بو نمیداد ها ولی خب تمیزم نبودم مثلا دو هفته یبار میرفتم حموم.
من رفتم تو حموم سریع شامپو زدم به سه دقیقه نکشید امدم بیرون حوله پیچیده بودم و تا امدم بیرون خالم دوتا حرف بارم کرد و امد خودش باهام داخل حموم و خیلی برام عادی بود داشت حمومم میکرد و خیلی سفت لیف میکشید و کیسه آبی و سنگ سفیدا، بعد از چند دقیقه که تو حموم بودیم گفت بخار گرفته درو باز کرد و حموم تو سالن بود، یعنی درش رو به سالن بود.
پسرخاله کوچیکم بیدار شد و بچه بود عادی بود تخمه حروم بازی تو خونش نبود خالم گفت بدو بیا ترو هم حموم کنم که من بدم میومد از این کار و قبول نکردم که بهش گفت صبر کن ایمان امد بیرون زود بیا، که جواد هم رفت پای تلویزیون و نگاهی چیزی نمیکرد ولی همون اولش که امد و منو لخت دید دیدم چشمش به سمت دولم رفت اونم از سر کنجکاوی، بعدش میلاد و پسرخاله بزرگم بیدار شدن و وقتی میلاد این صحنه و دید امد جلو حموم هی منو نگاه میکرد و معذبم میکرد و چشمک میزد، این حرکتش منو خیلی اذیت میکرد …
که به خاله گفتم که چندبار بهش تذکر داد ولی اینقدر عن و لجباز بود که بدتر میکرد که خاله با اینکه گفت ظهر به بابات میگم ولی اون بدتر میکرد، خاله داشت لیفم میکرد که وقتی رسید به قسمت خصوصی بدنم میگم برای من خیلی عادی بود ولی حضور میلاد خیلی اذیتم میکرد یهو میلاد تو این لحظه اووو کرد و خندیدکه من آب شدم و البته بگم ظهرش یه تشر حسابی از عمو نصیبش شد نه اینکه بزنتش نه با حرف خرابش کرد.
گذشت و بعدظهر شد منم خیلی تمیز شده بودم به حالتی که تو حموم صدا بشقاب میدادم، میلاد امد پیشم و شروع کرد به گفتن اینکه من فلان جاتو دیدم بیسار جاتو دیدم که من محلش نمیذاشتم از یه دره دیگه وارد شد گفت چقدر ماله تو کوجیکه و ماله من بزرگه و اینا و همه ی این حرفا برای این بود که نقشش و اجرا کنه و یهو برگشت گفت میخوای ببینی ماله منو، چرا دروغ؟ منم دوست داشتم ببینم و کنجکاو بودم گفتم آره، خلاصه درآورد و راست کرده بود و چون سن بلوغ و رد کرده بود واقعا کیر داشت و خیلی بزرگ بود شاید تمام کیر من بجز خایه ام، اندازه ی سرکیرش میشد.
به من گفت ماله تورو ببینم، گفتم نه زشته.
هی اصرار کرد بلاخره بزور کش شلوارم و دادم جلو از بالا دید، وقتی یبار دید سریع دادم عقب گفت بابا بزار ببینم درست ندیدم.
که یبار دیگه دادم جلو سریع دستش و کرد تو شلوارم و دولم و گرفت، واقعیتش بخاطر اینکه دست بهش زد خوشم امد چون واقعا به اونصورت از طرف غریبه ای دست نخورده بود و پنهان بود و لمس شدنش برام جذاب بود.
وقتی گرفتش من یخورده خودم و کشیدم عقب که سفت گرفته بود و نذاشت که من هم مقاومتی نکردم، دیدم کم کم صداش عوض شد و جایی که داشتیم این غلطارو میکردیم کسی نبود و کیرش و درآورد بهم گفت براش جق بزنم خودش به من قبلا سوپر نشون داده بود درکی نداشتم از این قضایا ولی چشم و گوش بسته نبودم.
منم براش انجام دادم و به یک دقیقه نکشید آبش امد و خیلیم آب داشت با اینکه سنی نداشت، یعنی من همین الانشم اونقدر آب ندارم ولی اون خیلی آبش زیاد بود.
راستی دوستان اینم بگم بجز اسم خودم تو این داستان بقیه ی اسم ها واقعی نیست ها.
یه همسایه دیوار به دیوار عرب داشتن خاله اینا که یه دختر ۱۴ ساله داشتن، این با میلاد دوست بود نه دوست دختر پسر نه دوست بودن خیلی عادی و شوهر خالم و خالم چون دختر نداشتن عاشق این بودن و اینم واقعا ناز و دلبر بود نه برای کردن ها نه خیلی ناز بود خوشگلم نبود ناز و دلبر بود.
راستی اینم اضافه کنم همیشه خاله ی من منو دخترونه صدا میکرد و این تو فرهنگ ما هست من نمیدونم چجوری‌متوجهتون کنم بد نیست یعنی خورد کردن بجه نیست، کلا بچه ی پسر یا دختر و تو فرهنگ ما برعکس صدا میکنن بچگیش ولی نه اون چیزی که شما فکر میکنید یجورایی آب و تاب دادن به اسم ها و لوس کردنِ.
خلاصه میلاد وقتی آبش امد خیلی بیحال شد و غیره من بچه مثبت و اینا بودم ولی حالیم بود یسری چیزا طبیعتا، مخصوصا با این بچه خاله ها که حروم لقمه گری داشتن، میلاد کم کم ازم درخواست کرد بهش بدم براش بخورم و غیره که وقتی حرف خوردن و زد من حالم بد شد، دید انگار جوابگو نیست و برگشت گفت اگر بهم ندی شب به بچه عمه ام میگم خاله برد تورو حموم و برام جق زدی و کردمت (نکرده بود ها تهدید بود)، من بازم قبول نکردم تا شب شد و بچه عمه اش و دیدیم و میلاد یهو با چشم داشت بهم میفهموند میدی یا بگم؟؟؟
که منم گفتم نه و رفت سمت بچه عمه اش و یجورایی‌که انگار الان میگم منو ترسوند و جواب داد این کارش و منم بهش فهموندم نگو و راضی شدم بهش بدم.
ببینید شاید بگین چقدر این اسکله ولی اون زمان بچه های هم سن من میدونن اگر اشتباهی میکردیم از سره خجالت و حیا باج میدادیم لو نریم.
خلاصه گذشت تا روز بعد از صبحش ساعت یازده که بیدار میشدیم یک لحظه اگر کسی حواسش نبود یهو میچسبید بهم لبام و میخورد یا از رو شلوار کونم و میمالید و چون استرس داشت خیلی وحشیانه این کارارو میکرد.
بعدظهر شد و خالم با شوهر خالم رفتن سونوگرافی (خدا داشت یه پسره دیگه بهشون میداد که البته با آب زیادی تو بدنش بدنیا امد و چهار ساعت بعد بدنیا امدن فوت کرد).
رفت و خلاصه من خونه بودم و بچه خاله هام و دختره همسایه که بابا مامانش چون ماشین داشتن با خاله و شوهر خالم رفتن دکتر که بعدشم یه خرید بکنن (خالمم یه اتفاقی افتاد یه ضربه پسرخاله بزرگم ناخواسته زد تو شکمش که همونم باعث نارسایی و غیره شد و ما هیچوقت جلوش حرف اون بچه و نمیزنیم چون فکر میکنه تقصیرشه).
دختره همسایه که اسمش و میزارم محدثه (نزدیک به اسم واقعی انتخاب کردم اسم هارو) خیلی ناااااز بود ولی خب از اون دختر جَلبا و ذرنگا که بعد ها سره میلاد و محدثه خیلی داستان های جالبی پیش امد ولی به همدیگه نرسیدن.
ماها نشسته بودیم و داشتیم کشتی کج واقعی میدیدیم (اون زمان یادتون باشه کشتی کج واقعی پخش میکردن بعضی ماهواره ها) که یه سری زن بیکینی پوش اطراف بودن که تا تصویر میرفت رو اینا ما از خجالت و حجب و حیا اووو میکردیم و بچه بازی در میوردیم، پسرخاله بزرگم بلند شد رفت سره کار بعدظهر میرفت تا ساعت دوازده شب که شغلشم تو شهربازی میرفت.
من و پسرخاله کوچیکم که خیلی پرت بود و میلاد و محدثه زیر پتو بودیم و من بین میلاد و محدثه بودم که کم کم میلاد دستش و نزدیکم میکرد و من دوسه بار امتناع کردم که دیدم تابلو میشه هیچی نگفتم و گذاشتم راحت با دولم بازی کنه، که دست کرد زیر شلوارم و شروع کرد با دولم بازی کردن، اونموقع من شرت نمیپوشیدم، بعد محدثه از بغل هی با چشماش نگاه میکرد و فهمیده بود و گفتم دختره ذبلی بود و هیز بود زرنگ بود، گذاشت تو یه موقعیت مناسب که میلاد گرم وررفتن با من بود یهو پتو و زد کنار و یه خنده ی شیطنت آمیز کرد که دارین چکار میکنین؟؟؟
بعد محدثه و میلاد همون لحظه با حروم لقمه گری لابی کردن و منو ترسوندن گفتن باید بکشی پایین محدثه هم گفت چون دوست داشت دولم و ببینه یجورایی!(بچه ها بخدا دروغ تو کارم نیست و مو به مو دارم تعریف میکنم غیر اسم ها هیچ دروغی نگفتم). خلاصه من با هزار خجالت و اینا کشیدن پایین، محدثه نمیدونم چی شد یهو خندید گفت تو باید دختر میشدی من پسر و این حرفا، و باز هم نمیدونم چی شد و با چه رویی حرف کردن من پیش امد و میلاد میخواست شروع بکنه منو بکنه.
محدثه یه دست به دولم زد که خیلی چندشش شد و خیلی لحظه شماری‌میکرد که ببینه میلاد داره منو میکنه و خیلی مشتاق بود برای دیدن این صحنه واقعا مشتاق بود ها.
پسر خاله کوچیکم یخورده یا شایدم خیلی زیاد مذهبی بود با اینکه بچه بود ولی خیلی یعنی شما حساب کن این هفت سالش بود وایمیساد نماز میخوند بعضی وقتا ولی خب الان خیلی کونش از لاحاف بیرونه ولی اون زمان فاز مذهبی داشت، خلاصه از این داستان ناراحت بود نمیدونست چیه ها ولی خب مشخصه کاره بدیه، رفت تو اتاق و دیگه نیومد بیرون.
میلاد رفت از رو میز توالت (میز آرایشی و ما میگیم توالت یعنی اسمشه در اصل) یه کرم مرطوب کننده آورد و یه چیزی شبیه ژله بود وسیله ی آرایشی بود و ژله نبود.(دوستان اینم بگم واقعا اونایی که براشون پیش امده میدونن خیلی سخته جلو دو نفر لخت باشی اونم با یه حالته زورکی ولی یجورایی باهاش کنار میای).
منو کامل لخت کردن و هیچوقت نگاه های مشتاق محدثه و یادم نمیره خیلی مشتاق بود مثل بچه گربه شده بود.
محدثه قبل اینکه میلاد روم بخوابه یه انگشت روی کونم زد و گفت چقدر نرمه، اینم بگم من لاغر بودم.
بعد میلاد از پشت که رو شکم خوابیده بودم با تخمام یخورده بازی کرد بعد لای کونم و باز کرد و یه تف زد بعد یخورده کرم مرطوب کننده زد بعد به محدثه گفت یه تف رو سوراخ من بکنه (بچه ها من اولین بارم بود که این اتفاق برام میوفتاد و حتی نمیدونستم دردش چجوره حتی انگشت تو سوراخم نرفته بود و میلاد واقعا کیرش بزرگ بود و من هنوزم بین همسنام کیر به اون گندگی ندیدم تو سوپرا دیدم ولی کسایی که میشناسم و نه، کله ی کیرش یجوری بود انگار قارچه واقعا کله کیرش گنده و زشت بود که اون خط شاشش هم بزرگ بود) بعد میگفتم براتون، خوده میلاد با دوتا دستاش لای کونم و باز کرد که محدثه تف بکنه، اونم امد جلو تف‌بکنه که بدش امد و داشت حالش بد میشد که تف کرد تو دست میلاد دو بار و میلاد مالیدش رو سوراخم، همونطور که میلاد خوابیده بود روم محدثه دقیقا جلوم نشسته بود و کامل مارو تماشا میکرد، خیلی دریده بود و درآینده اینو نشون داد و چه اتفاقایی که نیوفتاد و درآینده اینا عاشق هم شدن که البته به هم نرسیدن و آبروریزی خانوادگی فکر نکنید سکس و اینا به بار آوردن.(اینم بگم دختره زرنگ بود تو تمام داستان نه لخت شد نه جنده بازی درآورد هیچ کاری‌نکرد فقط یه دست لحظه ای به دولم زد و یه انگشت گذاشت رو کونم همین)
نمیدونم چرا ولی محدثه صاف زل زده بود تو تخم چشمام و بعضی وقتا کمر و کونم و میلاد و که داشت آماده میشد بکنه نظاره میکرد.
میلاد لای کونم و حسابی خیس کرده بود و کرم مالیده بود به صورتی که اینا سرازیر میشد میرفت لا پام و رو تخمم، میلاد کیرش و تنظیم کرد، با اینکه من نداده بودم اون کیر به اون گندگی و تا نصفه تو سوراخم فرو کرد که من کلا ۴۵ کیلو نمیشدم و کوچیک بودم حتی شاید ۴۵ کیلو هم زیاد باشه. حالا خودتون تصور کنید سوراخم چقدر کوچیک بوده.
وقتی فرو کرد یلحظه مثل چوب خشک شدم و دستام و پاهام مثل سنگ سفت شد و سیخ شد گردنم ناخوداگاه جمع شد طرف شونم و بزور نمیتونستم یعنی تکون بخورم سرم و بالا کردم یه نگاه ملتمسانه به محدثه کردم به عنوان این که بفهمه و به میلاد بفهمونه که زیر کیر دارم جون میدم، محدثه و که نگاه کردم تو چشماش یه حس ذوق یه حس نو و از طرفی یه ناراحتی و دیدم، امدم تکون بخورم بعد این که عضلاتم باز شد که محدثه سرم و گرفت بعد دید فایده نداره شونه هام و گرفت، حس میکردم یه چیز ده برابر بزرگتر از کیر میلاد تو سوراخمه و دارم جر میخورم.
یخورده که میلاد کیرش تو کونم بود و باعث شده بود تمام بدنم درد بکشه و یه حالت سردرد گرفتم از دردش و هنوز درد عادی نشده بود درد رو درد امد چون شروع کرد به تقه زدن که من یه جیغ از ته دل کشیدم قبلش صدام در نمیومد و مثل یه صدایی که انگار یکی داره میمیره از خودم فقط میتونستم در بیارم.
یلحظه محدثه مثل این که ترسیده باشه که الان میمیرم دستش و از رو شونه هام برداشت دست پاچه شد به میلاد گفت میلادددد مُرد بسسسسسه با جیغ البته.
اما میلاد فقط صدای اهِن اوهون میداد و با صدایی دور رگه که هی قطع میشد نمیدونم چجوری بگم ولی حرفاش قطع میشد چون تقه میزد گفت تموم شد.
و هنوز تقه میزد شاید باورتون نشه تمام تجاوزش به من شاید یک دقیقه و نیم یا کمتر شد ولی من درددددددددی و تجربه کردم که واقعا باور نکردنی بود جوری جیغ و داد میکردم که یکی از همسایه ها امد دم در ولی درو باز نکردن، وقتی داشت عقب جلو میکرد حس میکردم تو عقب امدن کیرش همونقدر که کیرش میاد بیرون سوراخم باهاش کشیده میشه بیرون واقعا جدی میگم همچین حسی داشتم خخخخیللللللللی بچه ها خیللللللی وصف ناپذیر درد داشت.
آخرای تقه زدنش بود یلحظه به محدثه نگاه کردم صورتم با اشک یکی شده بود با حالت عذاب وجدانی که داشت بغض کرده بود که وقتی تو اون حالت نزار و داغون و بی جون نگاهش کردم بغضش ترکیدو گریه کرد و یکی زد تو سینه ی میلاد و با گریه گفت بسه دیگه تروخدا گناه داره.
میلاد آبش و ریخت تو کونم و وقتی کیرش و کشید بیرون و لحظه ی خروج کله ی کیرش قشنگ از درد ناک اوت شدم البته بعد از چندین بار تقه زدن اون درد اول و نداشتم ولی تا آخر درد داشتم ولی خیلی کمتر از سی چهل ثانیه ی اول ‌‌…
میلاد که آبش امد و از روم بلند شد من ناخوداگاه جمع شدم و دستم و بردم رو سوراخم، چون درد بدی بود نمیدونستم چکار کنم دیدین مثلا پاتون میخوره جایی میمالین که مثلا دردش کم بشه منم تو یه همچین حالتی بودم و به خودم میپیچیدم و اشککککک میریختم ها اشککککک میریختم و داد میزدم و جیغ میکشیدم.
جوری‌گریه کردم که یادم نمیره یهو وسط گریه هام نفسم قطع میشد قشنگ.
میلاد که آتیش شهوتش خوابیده بود تازه فهمیده بود حیوون چه گهی خوردده من به پهلو خودم و جمع کرده بودم و سوراخم و شکمم و میمالیدم (چون دلم درد گرفته بود) دستم و زد کنار میلاد که خودش بماله یه فحش حسابی بهش دادم و نگذاشتم، تو همین حین بودم که نفهمیده بودم کِی بچه خاله کوچیکم امده بود بیرون و ناراحت از گریه های من داشت نگاهم میکرد، میلاد به محدثه گفت پاشو آب بیار و اون آورد که بهم بده سفت زدم به دستش و لیوان پرت شد و شکست.
میلاد و محدثه افتادن به گه خوردن و به من و بچه خاله کوچیکم میگفتن چیزی‌نگین و میریم هرچی‌بخواین براتون میخریم و میخواستن خرمون کنن که نگیم اتفاقاتُ، بچه خاله کوچیکم که خر شد چون آسیبی ندیده بود ولی من بودم که تمام دردهای دنیا و تو کونم حس میکردم.
ولی من لج کرده بودم هرچی اصرار میکردن لباسات و بپوش من نمیپوشیدم که خاله اینا بیان بفهمن داستان از چه قراره، تا ساعت هشت و نیم شب غلط کردم و گه خوردم نامه امضا میکردن ولی من پام تو یه کفش بود خلاصه قبول کردم با یه بغض نهفته که نگم و دستمال کاغذی بهم دادن و کونم و کیرم که چرب و تفی بود و پاک کردم و واقعا نمیتونستم راه برم درست خخخخیلی درد داشتم که بعضی وقتا بی اخیتار باد و صدا ازم خارج میشد شما ببینید چه بلایی سرم امده بود.
کم کم داشت دردش میخوابید و سوراخ کونم یجورایی بی حس شده بود و حسش نمیکردم و باد کرده بود.
ساعت شد ۹.۳۰ شب که خاله و شوهر خالم و بابا مامان محدثه خوشحال با بگو بخند وارد شدن، یجورایی شک کردن که یه اتفاقایی افتاده ولی ما دیگه لابی‌کرده بودیم حرفی نزنیم ولی من یه بغض بزرگی تو گلوم بود و درددددد داشتم ولی خیلی کمتر بیشتر میتونم بگم حتی روحی بود.
به یک دقیقه نکشید که دره خونه زده شد (یکی از همسایه ها وقتی داشتن اون بلا و سرم میوردن امد دم در درم زد باز نکردن) .
یه زنه چادر سرش بود و وارد شد و گفت صدای جیغ شنیدم و اینا، اتفاقی افتاده؟
مامان محدثه و خاله برگشتن رو به ما کردن که چی شده؟ میلاد و محدثه تو مِن و مِن کردن بودن من با تمام توان مثل دیوونه ها یهو داد زدم و حیا و گذاشتم کنار و تو سی ثانیه لام تا کام و با اشک و حرص و ناراحتی تعریف کردم.
بابایه میلاد جووووووری حمله ور شد به میلاد، مامان محدثه جوری دست محدثه و کشید رفتن خونه … بچه ها قشنگ دیوار به دیوار بودن تا یکساعت صدا از جفت خونه ها میومد و اینا کتک میخوردن.
اصلا منی که اون وسط داشتم درد میکشیدم مهم نبودم خاله و شوهر خاله اینو میلاد و میزدن اونور هم همین داستان رو محدثه داشت اجرا میشد.
من اینقدر خسته و داغون بودم که وسط کتک خوردنایه میلاد چشمام رفت رو هم خوابیدم که به نیم ساعت نکشید خالم داشت بیدارم میکرد و شوهر خالم میگفت نزار بخوابه یهو یه چیزیش‌میشه تو خواب نمیفهمیم.
از سهمگین بودن کتک خوردناشون بخوام بگم میتونم به دو مورد اشاره کنم میلاد تا دو روز نمیتونست راه بره و محدثه دست راستش در رفت از آرنج، خاله بیدارم کرد برام عسل با مغز آورد بزور بهم داد بخورم که من اینقدر خسته از درد بودم فقط میخواستم بخوابم.
منو برد تو حموم که هم خوابم بپره هم تمیزم کنه و خیلی درد داشتم که تشت پر آب ولرم رو به داغ کرد و من نشستم توش بعد از شدت خستگی هی خوابم میبرد و کج میشدم.
حمومم کرد یخورده دو تا تشک برام گذاشت ک زیرم نرم باشه و پتو و یه جای خواب خوب برام درست کرد و خوابوندم و خوابیدم تا چهارده ساعت، فرداش برای دسشویی رفتن خیلی اذیت شدم و وقتی میخواستم ببخشید مدفوع کنم با اشک همراه بود و خیلی سخت دسشویی میکردم و قرار بود سه هفته دیگه مامانم اینا بیان که خالم زنگ زد به مامانم و واسش خیلی آروم تعریف‌کرد که مامانم تنهایی بلند شد امد اصفحان و خیلی ناراحت با میلاد صحبت کرد که خاله چرا اینجوری کردی با ایمان و چکاری بود کردی و تا همین الانش با میلاد قهره و مامانم خیلی التماسم کرد که بابام نفهمه و تا الان بابام نمیدونه …
مامانمم یجورایی با اینکه خونه آبجیش بود ولی جو براش سنگین بود و چون پسرش این اتفاق براش افتاده ناراحت بود یخورده سختش بود و بعد سه روز که من کاملا مثل حالت عادی شدم منو برگردوند شهرمون و برگشتیم.
شاید باور نکنید بچه ها ولی من تا همین الان بعضی وقتا کابوس اون روز و میبینم و لحظه ی دخول که تو خواب میخواد اتفاق بیوفته از خواب میپرم با حالتی که تمام بدنم عرق کرده و میلرزم.
دوستان داستان و همینجا میبندم، لطفا اگر باور نمیکنید یا هرچی فحش ندید من دروغی ندارم که بگم براتون حتی داستان مناسب جغ زدن نیست و یه خاطره ای دردناک بیش نیست، اگرم بهم بگن چرا پس نوشتی فقط یه جواب دارم اونم اینه که میدونم در نمیکنید ولی حس سبکی الان بهم دست داده، لطفا اگر همدردی نمیکنید نمکِ رو زخم نباشین، شاید شما به خیال اینکه داستان دروغه بیاین دوتا مسخره بازی دربیارین و منو خراب کنید ولی من واقعا تو این قضیه ضربه ی سنگینی خوردم و آبروم جلوی خیلیا رفت که مهم ترینش مادرمه شاید اون فراموش کرده باشه ولی من دیگه ازش‌خجالت میکشم و لطفا نمک رو زخمم نپاشین … اصلا فکر کنید نخوندین این داستانُ.
دوستتون دارم ایمان.
تمام.

نوشته: ایمان


👍 2
👎 18
60001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

835505
2021-10-03 00:34:09 +0330 +0330

بیا پایین بچه کس سعر نگو سرمون درد گرفت

6 ❤️

835508
2021-10-03 00:40:51 +0330 +0330

اصفحان؟؟؟؟؟
بچه ک و ن ی ۲۸ سالته مینویسی اصفحان؟

2 ❤️

835509
2021-10-03 00:41:10 +0330 +0330

پسرکم،،،
۱- ۵ خط اول رو دوباره بخون و اگه فهمیدی چی نوشتی به ما توضیح بده
۲- همراه و به کمک خاله و عموت ، از کلمات غلط ، یک صفحه هر شب بنویس.( اصفحان کجاست؟؟؟)
۳- از همه مهمتر خودت رو هر چه سریعتر به یه دامپزشک خبره معرفی کن …
۴- با یه خداحافظی ، همه ما را خوشحال کن

3 ❤️

835520
2021-10-03 01:25:35 +0330 +0330

امشب زده بالا ،حشر نه وحشی گری اومدم جر بدم داستانارو 😂
هرچی اومدم بگم به بچه تجاوز شده چیزی نگم هی دیدم بیشتر داری میرینی
خب عمه قهبه مگه ملت کصخخل توان
ای مانیتور لپتاپ 17 اینچ بره تو کیون پدرپدسگت که نتونست درست تربیتت کنه تو سن کم سر از اینجا در نیاری

2 ❤️

835532
2021-10-03 01:53:36 +0330 +0330

اصفحان؟
خاک تو سر بیسوادت بکنن
مگه رمان نوشتی دیوث

1 ❤️

835546
2021-10-03 05:04:30 +0330 +0330

آخه اوبی تو الان ۲۸ ساله هستی بعد ادعات کون خررو پاره میکنه حداقل میرفتی اکابر کمی با سواد میشدی میز توالت رو خوب اومدی من فکر میکردم کاسه توالته کونی

1 ❤️

835548
2021-10-03 05:21:37 +0330 +0330

خوب کسکش ریدم تو داستانت، بلد نیستی گه میخوری مینویسی کیس کونی

1 ❤️

835556
2021-10-03 06:33:25 +0330 +0330

خوب بود مرسی

1 ❤️

835564
2021-10-03 07:49:35 +0330 +0330

سیییهدیییر 3 خط

0 ❤️

835607
2021-10-03 13:34:54 +0330 +0330

کون و که دادی اقلا چهارتا کتاب بخون یه خورده باسواد بشی اندازه کلاس چهارم دبستان سواد نداری
تا هزار بار ننوشتی اصفهان، لطفا دیگه پاتو اصفهان نزار

0 ❤️

835612
2021-10-03 14:00:56 +0330 +0330

اساتید دانشگاه ادبیات واستون سخت نیست اون همه دانشجو و کارو زندگی رو ول کردید اومدید تو شهوانی زیر این داستان راجب نحوه نوشتن اصفهان کامنت میزارید؟
چند طا قلت عملائئ حم من داشطح باشم یح نونئ حم عض کامنط من بخورید

0 ❤️

835627
2021-10-03 16:28:57 +0330 +0330

خيلي كسشر بود بي سرو ته هي از يه شاخه ميپري شاخه ديگه
ننويس ديگه كله كيري

0 ❤️

835649
2021-10-03 20:09:00 +0330 +0330

کس کش وقتی دو خط خوندم و‌دیدم اصفهان رو نمیتونی درست بنویسی تا ته داستان کیری تو خوندم
شاش تو قبر اولادت با اون سواد کیریت، معلم کلاس اولت رو خر بگاد

0 ❤️

835665
2021-10-03 23:22:27 +0330 +0330

خاطراتته یا داستانت هرچی که هست وقتی میایی اینجا تو جمع تعریف میکنی سبک میشی ؟؟؟
خب زنگ بزن خبرنگار شبکه ، حسینی بای بیاد باهات مصاحبه کنه تو تلویزیون پخش کنن که کلا سبک شی بری هوا دیوث.
سولاخی اومدی ابمونو بیاری یا اشکمونو!!!

0 ❤️

835674
2021-10-04 00:23:14 +0330 +0330

ببین خواستم بخونم ولی وقتی یه مقدار خوندم ۲ تا چیز فهمیدم
اول اینکه پسر به کصخلیه تو ندیدم /:
برا اینکه وقتی یه پسر میخواد مفعولش بشی عملا تو میتونی بگی اره میتونی بگی نه اونم هیچ گهی نمیتونه بخوره
که اگه هم خورد گور بابای فامیلی میگرفتی هم اون جنده خانم رو هم پسررو به درک واصل میکردی
و دوم اینکه حتی اگه داستانت واقعی هم بوده باشه انقدر بد جمله بندی کردی که انگار تو همون سن شروع به نوشتن کرده بودی /:
و در کلام آخر اگه این اتفاق برات افتاده بود یا اصلا این به کنار اگه لین داستان میخواست برا من اتفاق بیفته یا الان اون پسره ناقص بود یا ننش گ.ییده😒😒😒😒
از بی ادبی و عصبانیت خویش پورش میطلبم چون جدی ریدی به اعصابم با این داستانت🤣🤣🤣🤦🤦🤦👎

0 ❤️

835677
2021-10-04 00:25:15 +0330 +0330

راستی
کلمات غلطی که نوشتی یادم رفت😂😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

0 ❤️

835700
2021-10-04 01:28:47 +0330 +0330

چند کلاس سواد داری داداج ریدی تو زبان پارسی غلط املایی🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

835794
2021-10-04 13:54:28 +0330 +0330

هیچ دردی درون خودت نگه ندار که اتفافات دروان کودکی مجرمان اینده رو میسازن درود بر تو و شجاعتت امیدوارم این زخم از روحت زدوده بشه واینده ایی روشن پیش رو داشته باشی

0 ❤️

835807
2021-10-04 16:00:16 +0330 +0330

تجربه تلخی بود . امیدوارم روزی برسه هیچی ازش تو خاطرت نمونه

0 ❤️

835810
2021-10-04 16:28:00 +0330 +0330

شوگر مامی تهران پیام بده

0 ❤️

836549
2021-10-09 10:59:24 +0330 +0330

چقدر با اون لحظه ایی که اون دوتا به گا رفتن حال کردم 💪

0 ❤️

840355
2021-11-02 06:22:00 +0330 +0330

ناموسا این چی بود حیف این همه وقت ک صرف خوندن این داستان کردم لامصب خوابید با این داستانت کیرم توت کونی کص کیری بای بده همه رو خوشحال کن خداوکیلی

0 ❤️

848684
2021-12-19 06:07:58 +0330 +0330

هر کی به اصفهان بگه اصفحان حقش همین میشه تا تو باشی به اصفهان توهین نکنی خخخخ

0 ❤️

860125
2022-02-19 22:44:02 +0330 +0330

بیا پایین بچه کس سعر نگو سرمون درد گرفت 👍 👍 👍 💀 💀 🤮 🤮

0 ❤️

860364
2022-02-21 19:47:58 +0330 +0330

خب میخواستی ندی 😁 😁

0 ❤️