راز سارا برملا شد (۲)

1399/09/22

...قسمت قبل

بذارین از اول براتون تعریف کنم…اون شبی که من سارا رو تو کافه دیدم ، و خواستم که مشکل لپتاپش رو حل کنم، هیچکس فکر نمیکرد که من قراره یه دردسر عظیم برای خودم درست کنم. سارق، تهدیدم کرد که اگه سارا کوچکترین بویی از دزدیده شدن لپتاپش ببره، تمام عکس‌هایی که توی اون لپتاپ پیدا کرده بود رو، تو هرجایی که بتونه انتشار میده. اینجوری، سارا از دانشگاه اخراج و جلوی تمام آدم‌هایی که میشناخت بی‌آبرو میشد…کلا زندگیش تباه میشد…

یه بخشی از وجودم میگفت که برم و همه چی رو به سارا و همینطور پلیس بگم. اما وقتی یادم میوفتاد که سارا، اینقدر آبروش براش مهم بود که حتی لپتاپش رو خدمات کامپیوتری نمی‌برد، فکر رفتن به پلیس از سرم میپره. اگه به خاطر تصمیم اشتباه من، آبروی یه دختر بی‌گناه به باد بره، هیچوقت خودم رو نمی‌بخشم…

صدای نوتیف گوشیم منو از افکار درهم ریخته‌ام بیرون میاره. کلافه روی میز نشستم و سکوت اتاقم باعث میشه که مدام فکرم مشغول شه. کلافه دستی روی صورتم میکشم. گوشیم رو برمیدارم و وارد تلگرام میشم. چندتا اسکرین شات جدید از چت‌هاش با سارا فرستاده. نگاهی به اسکرین شات ها میندازم…اون خیلی پیش رفته…خیلی خوب داره تو دل سارا جا باز میکنه. زبون باز قهاریه. هه! خوبه که به سارا گفته تو دانشگاه خیلی عادی و سنگین با هم رفتار کنیم. وگرنه من یکی که بلد نبودم به اندازه‌ی اون با سارا حرفای عاشقانه بزنم و عاشقانه رفتار کنم.

براش تایپ میکنم: “الان سه روزه که داری باهاش چت میکنی…آخرش که چی؟ تا کی میخوای به این بازی مسخره‌ت ادامه بدی؟” جواب میده: “دوباره همه چیز فراموشت شد؟ آلزایمر داری؟” و بعد دوباره نوشت: “گفتم که؛ من نه دزدم؛ نه دنبال اخاذی. الان تنها کاری که دارم میکنم، اینه که به نام تو دارم با یکی از خوشگلترین دخترای دانشگاهتون لاس میزنم. نترس! یه چند روز دیگه لپتاپ رو برمیگردونم. الانم که دارم اسکرین شات همه‌ی چتهامون رو میفرستم. هرجا دیدی من دارم ازش سواستفاده میکنم بگو. بازم میگم…نترس! هیچ دختری با لاس زدن چیزیش نمیشه.”

مینویسم:

  • چرا نمیری به اسم خودت با این دختر لاس بزنی؟ حتما باید به اسم من باشه؟"
  • اینجاش دیگه به خودم مربوطه. تو فرض کن من از این دختر خوشم اومده و تنها راهی که تونستم بهش نزدیک بشم تویی. اگر هم ناراضی‌ای، بگو تا من آپلود عکسها رو شروع کنم.

این آخرین پیامی بود که ازش گرفتم. دیگه هم بهش پیام ندادم و اونم چیزی نمیگفت. فقط هر شب اسکرین شات هارو میفرستاد. سه روز دیگه هم گذشت. توی اتاقم نشسته بودم؛ ساعت یازده شب بود. اسکرین شات های جدیدش رسید. نگاه کردم…اون دیگه کار رو به آخر رسونده بود…به پیشنهاد سکس. سارا گفته بوده که بکارتش رو قبلا از دست داده و اون هم پیشنهاد سکس داد…نیازی به دست دست کردن نداشت؛ سارا قبلا مخش زده شده بود. کیبورد گوشیم رو بالا میارم؛ تایپ میکنم: “خب. حالا به ته خط رسیدی. فردا کاندوم یادت نره با قرص تاخیریا.”

چندتا ایموجی خنده میفرسته. ایزتایپینگ میشه و بعد پیامش میاد:

  • اگه یک درصد هم احتمال میدادم که اون از روی قیافم نفهمه که من معین نیستم میرفتم و باهاش سکس میکردم.

چند لحظه بعد دوباره نوشت:

  • راستی، این توصیه‌ها رو به خودت بکن. چون خودت فردا عین بچه آدم میری و با اون خوشگله سکس میکنی.

خیره به صفحه‌ی گوشی می‌مونم. با خودم فکر میکنم: نه بابا…نه؛ من همچین کاری نمیکنم. این یارو چی داره میگه برای خودش. مینویسم:

  • من فردا هیچ جایی نمیرم. این جزو قرار ما نبود. من با کسی سکس نمیکنم. تو هم باید لپتاپ رو پس بدی. وقتت تموم شد. فردا میرم و همه چی رو به پلیس میگم. آبروی سارا هم دیگه برام مهم نیست. خستم کردی.

سین کرد و دیگه هیچی نگفت. خیلی صبر کردم. اما پیامی نداد. فکر اینکه سارا به خیال خودش با من قرار سکس گذاشته و اینکه فردا قراره چه اتفاقی بیوفته داشت دیوونم میکرد؛خیلی… تاجایی که تا ساعت سه صبح خوابم نبرد.


با صدای زنگ گوشیم چشامو وا میکنم. سردرد بدی دارم. میخوام دوباره بخوابم. به زور غلت میزنم و با بی‌حالی گوشیم رو میگیرم. تماس رو وصل میکنم. صدای دخترونه‌ای میشنوم: "سلام معین…سارا اَم."با خودم فکر میکنم…یعنی چی شده؟ اون همون روزای اول گفته بود که تماس‌ها و همه‌ی پیام‌رسان های گوشیش کنترل میشه. حتی به همین دلیل بود که چتها رو تو همون ایمل ادامه دادن. گفته بود کسی به فکرش نمیرسه که با ایمیل با کسی چت میکنه. اما حالا چرا با من تماس گرفته بود؟

جواب میدم: “سلام سارا…چی شده اول صبحی زنگ زدی؟ اتفاقی افتاده؟” صدای خنده‌ش رو میشنوم…بعد میگه: “عزیز دلممم…الهی بگردم که نگرانم شدی. نه؛ چیزی نشده…” آب دهنمو قورت میدم. از لحن صمیمی‌ش شوکه میشم…اما یادم میوفته که مثلا من و اون باهم هرروز کلی چت عاشقانه داریم. سعی میکنم سوتی ندم. جواب میدم: “آخه گفته بودی گوشیت چک میشه و نمیتونی به غیر از ایمیل جور دیگه‌ای با من ارتباط داشته باشی.” میخنده، تن صداش رو انگار که میخواد قایمکی حرف بزنه پایین میاره و میگه: “آره عزیزم؛ اینو الان با گوشی دوستم زنگ زدم” آب گلومو قورت میدم. من الان باید سعی کنم مثل اون چتها باهاش گرم و عاشقانه صحبت کنم؟…یا صبر کن ببینم…اصلا چرا ضایع بازی درنیارم تا خودش اینجا شک کنه؟ شاید باید همین الان که سارا زنگ زده بهش بگم که چه اتفاقی افتاده. حالا که سارق زده زیر قولش، حالا که پیشنهاد سکس داده…یه نفس عمیق میکشم و تصمیمم رو میگیرم. باید بهش بگم چه اتفاقی افتاده.

کمی مکث میکنم. به ذهنم میرسه که صحبت رو کش بدم…کمی وقت لازم دارم برای سرهم کردن جمله‌هام. ازش میپرسم: “خب عزیزم…حالت چطوره؟” صدای خوشحالش از پشت گوشی میاد: “خیلی خوبم…ولی اگه خودت هم با لپتاپ الان پیشم میومدی حالم بهتر بود.” اسم لپتاپ رو که میشنوم دلهره‌ میگیرتم. یه نفس عمیق میکشم…آروم زمزمه میکنم: “سارا لپتاپ دزدیده شده…” میخنده و میگه: “ای وای‌! چه بد!” فکر میکنه دارم شوخی میکنم. بهش میگم: “اونی که دزدیده گفته که میخواد تمام عکسهای لُختیت تو پوشه‌ی متفرقه رو همه جا منتشر کنه و آبروت رو ببره.” جواب میده: “اوووووه…چه سارق بدجنسی!” خونم به جوش میاد و پشت گوشی داد میزنم: “میگم لپتاپت رو دزدیدن سارا…بفهم. سارق میخواد عکسای تو پوشه‌ی کوفتی رو تو هر گوه دونی‌ای که بدستش میرسه آپلود کنه.”

این‌بار با صدای بلندتری میخنده…حس میکنم صدایی زشت‌تر از خندیدن سارا وجود نداره. از عصبانیت…از فشار دستم روی گوشی موبایل، حس میکنم الانه که تو دستام خُرد و خمیر بشه. با دست دیگه‌م کلافه رو موهام دست میکشم و میخوام بکنمشون. خنده‌ی سارا تموم میشه. حرف میزنه: “تو خیلی خوب نقش بازی میکنی معین…واقعا قشنگ سرم فریاد کشیدی. خیلی طبیعی بود. اما نمیتونی سربه سر من بذاری! چون اون دوستت یک ساعت پیش لپتاپمو آورد و به خودم پس داد.” فکر کنم درست باهاش هماهنگ نکردی!" و دوباره قِش قِش میخنده.

هیچی از حرفای سارا نمیفهمم. کلافه میپرسم:

  • یعنی چی که دوستم لپتاپتو آورد؟؟ یعنی الان لپتاپ پیش توعه؟"
  • واح! کم ‌حافظه! دوستت اومد گفت معین کار داشت به من گفت این لپتاپو برسونم دست شما.
    دیگه مغزم داره ارور میده…با شک و تردید میپرسم:
  • یعنی الان لپتاپ پیش خودته؟

سارا چند لحظه سکوت میکنه. بعد میگه: “آره دیگه…اینقدر با تعجب میپرسی خودمم الان شک کردم.” بعد هم لحنش دوباره مهربون میشه: “الان لپتاپ بیخ ریش صاحبشه. یخورده نگران خود منم بشو جوجوی من. اصلا تو چرا اینقدر تعجب کردی؟” دست پاچه میشم و جواب میدم: "خب من میخواستم اذیتت کنم. لپتاپو به دوستم دادم اما گفتم نده بهش تا من بهش زنگ بزنم الکی بگم لپتاپتو دزد برده و تهدید هم کرده که عکسهای توی…“حرفام که به اینجا میرسه دلم هری میریزه…کیر توش من سوتی دادم…من احمق چرا حرف از پوشه‌ی متفرقه زدم…”

لحن حرفای سارا جدی میشه: “معین تو اون پوشه‌ی متفرقه رو دیدی؟” جواب میدم:

  • بصورت کاملا اتفاقی سارا.
  • اما اون هایدن بود.

بازم گند زدم. نمیدونم چی بگم. هرچیزی هم بگم فایده‌ای نداره. من کار اشتباهی کردم و باید قبول میکردم.

  • ببخشید. واقعا شرمنده…اون شب تو کافه وقتی اون پوشه رو هایدن کردی من دیدم. همش از روی کنجکاوی بود که رفتم و اون پوشه رو پیدا کردم…شرمنده سارا.
  • معین من راجب به حریم خصوصیم توی لپتاپم بهت هشدار داده بودم…ولی تو بازم نادیده گرفتیش…

راست میگفت. من خیلی پست‌فطرت بودم که اون کارو کردم. هیچی نمیگم…فقط سکوت میکنم. سارا آهی میکشه. ادامه میده:“ببین معین، من دختر هرزه یا اونچیزی نیستم که تو با دیدن اون عکسها به ذهنت خطور کرده…” سریع جوابشو میدم:“نه سارا من هیچوقت همچین فکری نکردم و نمیکنم.” سارا لحن صداش رو آروم میکنه: “اونا فقط یه سرگرمین برام. یه اوقات پرکُنی… یه سری عکس‌های اروتیک که قرار نبود کسی اونها رو ببینه.” برای من اینکه چرا از خودش عکس گرفته مهم نیست. من درگیر اشتباه خودمم: "آره میدونم سارا. اون حریم خصوصیت بود. من خیلی شرمندم. نمیدونم چی بگم. جواب میده:“ولش کن معین. اشکال نداره. اونی که دوسش دارم و دوسم داره عکسهامو دیده.” بی‌تفاوت جواب میدم: “آره خوبه…راستی، مشکل لپتاپتم که حل کردم، لپتاپتم که الان پیشت هست. خب همه چی الان اوکیه دیگه.” میخوام باهاش خدافظی کنم که پشت گوشی صدام میزنه:

  • معین…
  • بله سارا خانوم
  • سارا خانوم چیه بابا…معین توی چتهامون با من خیلی خوبی اما تو ارتباط مستقیم همش سرد برخورد میکنی…
  • خب…راستش بخاطر اینه که الان بخاطر کاری که کردم پیش شما ناراحتم.

آهی میکشه. جواب میده: “عزیزم…گفتم که اشکالی نداره. خب…” مکثی میکنه و بعد میگه: “معین عکسا رو که دیدی…نظرت راجب به من چیه؟”

گوشه‌ی ذهنم، دقیقا میدونم نظرمو راجب به چی داره میپرسه…اما خودم رو از موضوع پرت نشون میدم:

  • نظرم راجب به چیِ تو عزیزم؟

صدای نفس‌هاش رو از پشت تلفن میشنوم. لحن صداش رو آروم‌تر میکنه و میگه: “راجب به خودم…بدنم…دوسش داری؟ خب امروز قراره باهم باشیم…” نمیدونم چی بهش بگم؛ کمی مکث میکنم و آخرش هم هیچی نمیگم. صدایی شهوت آلود از پشت گوشی میاد:

  • معین، من…اینجا لخت منتظر تواَم…

توی اتاقم، روی تختم دراز کشیدم و دارم با خودم فکر میکنم. باورم نمیشه که همه چی همینجوری حل شد. اون سارق نمیدونم دنبال چی بود. اما هرچی بود، به خیر و خوشی تموم شد. لپتاپ پیش ساراست و عکسی از سارا جایی پخش نشد. البته فعلا. نمیدونم، شاید اونی که لپتاپ رو دزدیده بود، قبل از تحویل دادن لپتاپ یه کپی از اون عکسا گرفته باشه. شاید بخواد بعدا تهدیدش رو عملی کنه…نمیدونم.

به سارا فکر میکنم…به صدای شهوت‌آلودی که پشت گوشی صدام زد…اون دوسم داره، منو میخواد. به سمت چپ غلت میزنم و تو خودم مچاله میشم. وای خدا…حس فوق‌العاده‌ایه…اینکه یه دختر…یه دختر خوشگل…توی خونه‌ش نشسته و منتظر توئه. منتظره که بیای و بدنش رو تسخیر کنی…اون بدن بی‌نقص و خواستی رو…با رضایت خودش و بدون ترس از بکارت یا چیز دیگه‌ای…بی‌هیچ دردسری…آه خدا؛ من باید چیکار میکردم؟

حس میکنم شهوت درونم داره بیدار میشه. سعی میکنم ذهنم رو منحرف کنم…اما…اما نمیشه. عکسهای سارا میان جلوی چشمام …دستم رو توی شلوارم میکنم و آروم آلتم رو تحریک میکنم…خیلی وقته خودارضایی نداشتم. الانم میخوام با یاد یه سری عکس لختی از سارا خودم رو خالی کنم…خنده داره…

مدتی میشه که حس گرفتم…ضربان قلبم کمی افزایش پیدا کرده و حس میکنم بدنم داغ شده. سرعت حرکات دست راستم که آلت شق شده‌ام رو احا طه کردن هی زیاد و زیادتر میشه. تصور ذهنیم از سارا و بدنش قویتر شده. ذهنم تا حد خوبی اون عکسها رو به خاطر سپرده…به عکسها که فکر میکنم، ذهنم ناخواسته به این مشغول میشه که اگه عکس‌ها پخش میشد، چند نفر مثل من با عکسهای سارا خودارضایی میکردن…وای، سارا چقدر خجالت میکشید. اصلا از خجالت می‌مُرد. مثل همین امروز که فهمید من اون عکسها رو دیدم. منم اصلا حواس ندارم. خوب میدونستم که اون عکسها هایدن بود…اصلا نباید حرفی ازش میزدم. اگه خودم سوتی نمیدادم، سارا هیچ‌جوری نمیفهمید. اون، اون عکسها رو هایدن کرده بود و کسی هم نمیتونست پیداش کنه. هیچکس…اره.

یه لحظه حس میکنم یه چیزی اینجا با عقل جور درنمیاد…با خودم فکر میکنم: “سارق…اون، اون چجوری اون عکسها رو پیدا کرد؟” بعد حرف سارا به یادم میاد: “اون که هایدن بود!”

از جام بلند میشم. به سمت میزم میرم. همه‌ی کتابهامو هل میدم گوشه‌ی میز. روی صندلی میشینم و یه برگه‌ی آ-چهار میذارم روی میز. تندتند شروع میکنم به نوشتن…نوشتن همه‌ی وقایع…اول از اون شب توی کافه…تحویل گرفتن لپتاپ…هایدن شدن پوشه‌ی متفرقه…دزدیده شدن لپتاپ…چت کردن سارق با سارا…تهدید به پخش کردن عکس‌های سارا…صمیمی شدن با سارا…پیشنهاد سکس…برگردوندن لپتاپ به سارا…و حالا من و سارا و سکس بینمون.

خودکارمو پرت میکنم گوشه‌ی میز. با خودم فکر میکنم چرا باید یه سکس گرم و راحت و بدون هیچ دردسری برای من منتظر رقم خوردن باشه؟ این یه خوش‌شانسیه؟ چرا سارق همین که پیشنهاد سکس رو داد، خودشو کشید بیرون و همه چی رو برای من گذاشت؟ درک نمیکنم…

حس میکنم درگیر یه بازی شدم…یه بازی‌ای که تو نگاه اول لابه‌لای اتفاقات ناگهانی و پشت سر هم، فرصت پیدا کردن و متوجهش شدن رو از آدم گرفته. شخصیت‌های این بازی، منم، سارقه و سارا…فقط نمیدونم به کی شک کنم؟ سارا یا سارق؟ به غیر از این دوتا که کس دیگه ای نیست…نفسمو حبس میکنم؛ با خودم فکر میکنم: چرا هست…جواد! اون بهم چیزایی گفته بود…همون روزی که از کافه‌ی دانشگاه بیرون اومدم و تو محوطه دستم رو گرفت…اَه معین…حرفاشو به یاد بیار…تو باید بفهمی کجای این داستانی…این چه بازی‌ای‌ـه؟ تو قربانی‌ای؟ یا کس دیگه؟

ادامه...

نوشته: مملی رفرش


👍 77
👎 4
61301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781318
2020-12-12 00:51:48 +0330 +0330

حس میکنم تهش مثل فایت کلاب میشه و میفهمه سارق توهم خودش بوده و درواقع خودش بوده که با دختره چت میکرده.
اگه اینجوری باشه نمیپسندم چون هم اسکیه هم سرنخای زیادی داده بودی و قابل حدسه.

3 ❤️

781322
2020-12-12 00:56:10 +0330 +0330

روال خوبی رو طی میکنی و جذابیت هم داشت.فقط اون پاراگراف اول رو نباید مینوشتی که مشخصه با عصبانیت هم نوشتی.اگه کسی متوجه نشده یا یادش نمیاد قسمت اولش موجوده میتونه بره بخونه.نیاز به توضیح نداره

2 ❤️

781329
2020-12-12 01:09:40 +0330 +0330

ادامش خب چقد کندی

2 ❤️

781335
2020-12-12 01:18:51 +0330 +0330

بسیار هیجان انگیز و خواستنی شد
داستان شما از نظر من بی نقصه
منم با نظر رضا ( سفید دندان ) موافقم و حدس منم همینه
بی اندازه منتظر ادامه داستان هستم
موفق باشی

3 ❤️

781357
2020-12-12 02:19:36 +0330 +0330

منتظرش بودم. خوب و معقول بود تا اینجا ولی کمی هیجان داستان کم بود.
لایک

2 ❤️

781361
2020-12-12 02:52:54 +0330 +0330

با احترام کیرم دهنت مملی 😂😂 حسابی باهات حال کردم لایک داری 😘

2 ❤️

781406
2020-12-12 10:15:29 +0330 +0330

همین طور پیش بری آخرش ی فیلم از روش میسازن

3 ❤️

781430
2020-12-12 12:38:13 +0330 +0330

خیلی خوب بود محمد جان منتظر سوپرایز بودم اما ماجرا داره خیلی ساده پیش میره .دو حالت داره یا به همین شکلی که توی ذهن خواننده ماجرا رو چیدی تمومش میکنی و یا قراره ماجرا خیلی پیچیده تر بشه. که صد البته ترجیحم به دومیه😅👌
لایک ۲۴ موفق باشی

6 ❤️

781467
2020-12-12 19:46:17 +0330 +0330

تو روحت
استرس گرفتیم باباااا

دمت گرم عجب داستانی .خیلی با حاله

لطفا و لطفا و لطفا سریع باقی داستان رو بنویس.
لایک طلایی داری 👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍

4 ❤️

781482
2020-12-12 21:39:34 +0330 +0330

دوستان شکر خوردند 😭

مملی چرا قطره چکونی می‌نویسیییییی 😭

آخه از وقت گرانبهاشون کم میشه دَه خط بیشتر بخونن؟!

5 ❤️

781598
2020-12-13 18:13:02 +0330 +0330

اونطور ک تو داستان اومده سارق یک نفر نبوده و به جز اون خانمه دوتا همکار مرد هم داشته ، سناریو اول بنظرم از همون لابه لای حرفای سارا میشه فهمیدش و اونم اینه که سارا روی پسر داستان کراش زده و این بازیش بوده تا بدونه پایین آوردن اعتماد به نفسش(درخواست دوستی از پسره) ، با طرفی که دوست داره سکس کنه که این هم منطقیه و هم نیست ، از جهت شخصیت پردازی سارا منطقیه ولی از جهت دیگه این کار اونقدرا منطقی نیست . سناریو دوم ، باز شدن قفل این ماجرا به دست جواده و اون قراره اطلاعاتی بده که باهاش گره داستان باز بشه که واقعا سخته راجبش تخیل کرد و فقط میتونم احتمال بدم که گویا جواد قبل تر توسط سارا فریب خورده و سارا یه جوری در دهنش رو بسته(حالا با چی نمیدونم)
سناریو سوم هم اینه سارا قصد اخاذی از شخصیت اصلی داستان رو داره که خب منطقی تر از دوتا سناریو بالاست
درکل همونطور که از حجم کامنتم مشخصه خیلی جذب داستان شدم و بی صبرانه منتظر قسمت بعدی ام

2 ❤️

781630
2020-12-13 23:49:28 +0330 +0330

قشنگه ادامه بده.
منتظر ادامه اش هستم

2 ❤️

781846
2020-12-15 12:23:50 +0330 +0330

عالی
هیجان انگیز
تا قسمت بعدو نبینیم آروم نمیگیگیریم

1 ❤️

782379
2020-12-18 21:23:20 +0330 +0330

اپلود کن قسمت جدیدو دیگه یه هفته است منتظریم 😑

0 ❤️

783118
2020-12-24 02:27:00 +0330 +0330

نفرین خدایان بـر تـو 😪
مُخــم قشنگ صداش اومـــد! گوزیـــــد
بعنوان یک انسانِ بشردوسـت، قسمت‌سوم رو (پایانی) کــن

این دومین‌دفعه‌ست(تو۳سال‌)، انقدر شدیــد درگیـر یک داستان(شهوانی) میشم
فعالیـت‌رو بیشتـر کن 👌

1 ❤️

783120
2020-12-24 02:33:31 +0330 +0330

جالبــه که یک حـــسّ ‹دژاوو› طور از زمانـی‌که ” سارق‌‌وارد‌ایمیــل‌هـاشـــدو… “، پیــدا کردم به داســتان

  • نمیــــدونم
1 ❤️

783471
2020-12-26 12:03:29 +0330 +0330

🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️
ادامشو بفرست دیگه

0 ❤️

784315
2021-01-01 01:10:42 +0330 +0330

سلام و درود

خب راستش بگم این اخرین داستانی بود که قبل ثبت نام تو سایت خوندم، همین داستان باعث شد بیام ثبت نام کنم وشروع کنم به نوشتن.

یکم حس کردم رویداد ها زیادی اتفاقی بودن که کنار هم بی افتن. البته یک داستان هست! ولی خوش طعم اینه به نظرم که اگر قرار هست رویداد اتفاقی زیاد بی افته تو داستان، همه از یک حنس باشن یعنی بدبخت یا هر حس دیگه.

داستان با تم و فرهنگ ایرانی هست، ولی کاراکتر هاش و بعضی از دیالوگ هاش تم ایرانی ندارن. فضای داستان خوب توضیح داده شده بود، تصویر ذهنی خوبی تونستم از محیط داشته باشم.

در کل خوب بود مملی رفرش ، مونولوگ های قشنگی داشت مثلا «حس میکنم درگیر یه بازی شدم…یه بازی‌ای که تو نگاه اول لابه‌لای اتفاقات ناگهانی و پشت سر هم»

منتظر ادامش می مونم، ادامه بده

آرزو موفقیت 🌹

1 ❤️

784880
2021-01-05 11:59:58 +0330 +0330

آقا این رسمش نیست مارو اینطور ت کف بزارید و برید :|
خواهشا زودتر ادامه ش رو منتشر کنید

0 ❤️

792379
2021-02-17 09:45:14 +0330 +0330

داداکس بقیه اش کو پس دستمون تو شرتمون خشک شد

0 ❤️

802792
2021-04-09 16:24:16 +0430 +0430

روان وسلیس نوشته شده و خواننده رو میکشونه تو بطن داستان.منتهای مراتب اینطور که از قرائن بنظر میرسه ،حالا حالاها باید تو کف ادامش بمونیم و سماق بمکیم عزیزدلم!!!

0 ❤️

834765
2021-09-29 00:06:12 +0330 +0330

دوست عزیز.
دو روز وقت داری و الا باقی اش را خودم می ذارم.

0 ❤️

835485
2021-10-02 20:25:23 +0330 +0330

ادامشو امشب من می ذارم.

1 ❤️

857800
2022-02-06 14:22:13 +0330 +0330

ولی بزرگترین کابوس ادم اینه که مثلا عکس لخت انداختی و حالا یا برای خودت یا برای دوستات اما تو گوشیت هست و یا هک میشی یا گوشیت میدزدن و یا هر دلیل دیگه دست به دست میچرخه و در اخر تو سایت های سکسی میبینیش
خودم وقتی تو این سایتا عکس های زوج های بدبختی که با نادونی به اینو اون دادن و به خیال خودشون سکرت چت هستش و امنیت داره رو میبلینم واقعا دیوونه میشم و یک لحظه خودمو جاشون نمیتونم تصور کنم

0 ❤️

857931
2022-02-07 10:13:57 +0330 +0330

نمی‌دونم چرا من این داستان رو اینقدر دیر دیدم و خواندم
جالب و خواندنی بود.
فقط یه نکته کوچیک نگارشی داشت:
هیدن تلفظ صحیح Hidden محسوب میشه و نه هایدن.

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها